آفتابنیوز : آفتاب: روزنامه اعتماد در سرمقاله امروز هفتم مرداد 88 آورده است:
دغدغه توسعه، پیشرفت، عدالت و ثبات سیاسی ایران همچنان ادامه دارد. در حالی که خیلی از کشورهای هم ردیف ما، راه و افق توسعه خود را پیدا کردهاند و به سرعت تمام به پیش میتازند، ما هنوز در نزاعهای سیاسی و یخهگیریهای باندی و حزبی، غوطهوریم و جالبتر اینکه ما مباحثی مثل پیشرفت و توسعه را خیلی زودتر از کشورهایی مثل مالزی، کره جنوبی و حتی چین آغاز کردیم. در حالی که منابع مالی، وقت و انرژی فکری نخبگان و هیات حاکمه کشورهای فوق صرف سامان سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه خود میشود،
ما مرتب مشغول حذف یکدیگر، اتهام زنی و خودی و ناخودی کردن جامعهایم. به نظر میرسد اگر از گذشته تاریخ خودمان و کشورهای هم ردیف، درسی نمیگیریم و اگر حوادث و تحولات ریز و درشت درون جامعه و منطقه، هیچ تاثیر موثری بر ضمیر و وجدان جمعی ما نمیگذارد و اگر کوچکترین حرکت و تپش و تکانی به فکر و اندیشه خود نمیدهیم، شاید به این علت است که اصلاً خیلی فکر نمیکنیم، شاید صحیح و علمی فکر نمیکنیم، شاید تولید فکریمان هم مثل خیلی از تولیدات دیگرمان، غیراستاندارد و غیرکیفی است، اگر صحیح هم فکر میکنیم، جمعی فکر نمیکنیم و در تشخیص مسائل کلان جامعه عاجزیم، تجربه نشان میدهد در تصمیم گیریها، عجول و احساسی هستیم.
در برخورد با هر مسالهای، به جای اندیشیدن و تلاش برای حل منطقی موضوع، بلافاصله صورت مساله را حذف میکنیم و به قول قدیمیها، آتش را زیر خاکستر میکنیم و خودمان را قانع میکنیم که آن را خاموش کردهایم. با کمترین سرخوردگی اجتماعی و سیاسی به فکر تغییر نظام اجتماعی و سیاسی خود میافتیم. فقط بلدیم هر مخالفتی را در هر زمینهای خیلی خوب حذف کنیم.
اصولاً استقرار و نظم را دوست نداریم، چون احساس میکنیم ساماندهی اجتماعی و نظم سیاسی، هزینه و زحمت دارد. عادت کردهایم همیشه با هیجان و اوضاع روز زندگی کنیم. با کوچکترین جرقهای، منفجر میشویم و تخریب و نابود میکنیم. همگی در تنهایی به فکر اجتماعیم و در جمع فقط به بقای خود و نابودی دیگران میاندیشیم. در عمل به بقای کشور - ملت و ارزشها و باورهای ملی، کوچکترین ارزشی قائل نیستیم. سالها است نسبت به آنچه باید باشیم، به تعاریف جمعی و برداشت جمعی و راه حلهای جمعی دست نیافتهایم. افکار بلند و فوقالعاده زیبایی را که در سخنرانیها و خطابهها و منبرها بیان میکنیم هرگز نتوانستهایم به فرهنگ و سیستم و روش در جامعه تبدیل کنیم.
واقعیت این است که معمولاً از شعار و نمایش و تبلیغات، بیشتر از عمل و اجرا لذت میبریم. خوب حرف میزنیم اما خیلی بد عمل میکنیم. در حرف و تعاریف و تظاهر، همبستگی اجتماعی داریم اما در صحنه عمل، ریشه همدیگر را میزنیم و تحت هیچ شرایطی قدرت و توانایی تحمل یکدیگر را نداریم. هر کسی اصرار دارد همه را مثل خودش کند، محور جامعه را خودش میداند. زاهد میخواهد به هر قیمتی شده، همه مردم جامعه را زاهد کند. روشنفکر میخواهد همه مردم فقط مثل خودش فکر کنند. عدهای در تلاشند همه مردم ایران را اصولگرا کنند و هر کسی را که خارج از دایره تفکر آنان باشد، خس و خاشاک مینامند. گروه دیگری فکر میکنند هر کس خارج از حریم اندیشه آنان باشد بیگانه و دشمن است و... در حالی که متوجه نیستیم هر کدام ازاین نگرشها، نوعی تحمیل به عامه مردم است.
یک جامعه زنده و پویا نیازمند همه نوع قشر و گروه است. اجتماع نیازمند روشنفکر و سنتی، اصلاح طلب و اصولگرا، زاهد و متدین، متشرع و معمولی و بسیاری اقسام دیگر است. یکسان سازی مردم، بدترین و مضرترین سم مهلک و کشنده برای جامعه است. روح را از کالبد اجتماع میگیرد و استقلال و کرامت انسانی را نابود میکند. تنوع و تلاطم اجتماعی را که لازمه حیات جمعی است، نابود میکند، حرکت و تپش و تکان جامعه را تبدیل به سکوت و سکون میکند و حیات زنده اجتماعی را مرداب و گنداب میگرداند.
در همه جای دنیا بر اساس فطرت خدادادی، عامه مردم میخواهند خوب و آزاد زندگی کنند و همگی از یکسان سازیهای تحمیلی گریزانند، اما در عین حال عامه مردم نشان دادهاند که در یک نظام اجتماعی و سیاسی قانونمند، به تعالی و شکوفایی و آزادی عمل و نشاط اندیشیدهاند.
واقعیت تلخ جامعه ما، این است که افکار ما با خلقیات ما سازگاری ندارد و به ماشین بنزی شبیه شدهایم که متناسب با شرایط روز دنیا، بدنه خود را آراسته و غلط انداز کرده است، اما هنوز دارای موتور پیکانی و ضعیف و غیرکیفی است. ظاهرمان با واقعیتهایمان جور درنمیآید. همگی دل مان میخواهد مدنی و مبتنی بر آزادی، حقوق شهروندی، عدالت خواهی و دیانت و ارزشهای اعتقادی زندگی کنیم، اما این فضایل در درون و نهانمان، نهادینه و انباشته نشده و با خلقیات و شخصیت تاریخی ما همخوانی ندارد. این اندیشهها وقتی در درون ما فرآیند عملیاتی به خود میگیرد، چیز دیگری از کار درمیآید.
بسیار هنرمندانه سخنرانی میکنیم و در سخن، همه فضیلتهای جامعه امروزی را به زبان میآوریم ولی به گونه دیگری عمل میکنیم، به جهان فن گفت وگو میآموزیم. مدعی مدیریت جهانی هستیم، همه را به وحدت فرامیخوانیم، قانونگرایی را اصل و فصل الخطاب عنوان میکنیم اما تنها چیزی را که عمل نمیکنیم، قانون است، عدالت را فضیلت و انسانیت را محور میدانیم، راستی و درستی را رکن دین و مبنای زندگی قرار میدهیم. اما بر خلاف آنچه دین مان به ما آموخته است به راحتی دروغ میگوییم. خیلی ساده تهمت میزنیم.
در میان خودمان ترحم نداریم، حذف و تخریب و تکفیر و پرونده سازی و حسادت و زدن، به شدت میان مان رواج دارد، بر پایه محبت و مودت، عطوفت و همفکری و هم فهمی با یکدیگر معاشرت نمیکنیم، جوپذیریم، سریع عکس العمل نشان میدهیم، خیلی زود عصبانی میشویم، خود را بیش از آنچه هستیم مهم میدانیم، بسیار با هوش اما فوق العاده کم تدبیریم، به ملایمترین نقدها، عکسالعملهای عجیب و غریبی نشان میدهیم، در قضاوت نسبت به افراد نهایت بیانصافی را میکنیم، وقتی اشتباه میکنیم عذرخواهی نمیکنیم، غرور خارج از قاعده داریم، هیچ کس را قبول نداریم، در ظاهر همگی خود را زاهد نشان میدهیم و از قدرت و دنیا بیزاریم، اما در عمل مشتاقترین فرد نسبت به قدرت دنیا هستیم و برای رسیدن به آن از هیچ کار ضداخلاقی و ضدانسانی گریزان نیستیم، جاه طلبی پنهان، همه ما را از کار سازمانی و حزبی دور نگه داشته است. از تفاوت و تغییر و اصلاح به شدت میترسیم واین وحشت و ترس را پنهان نمیکنیم، اصلاً ضرب المثلهای «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» و «یا به شهر کورها رفتی کور باش» بخشی از فرهنگ عامه ماست، تابع جو عمومیهستیم و تحمل پرداخت هزینه برای حرفهای متفاوت را نداریم.
سیاسیون ما، عوام زاده و عوام ما به شدت سیاست زده هستند. سیاست مطاع عمومی است، نه تخصصی. همگی در سیاست خبره و اهل نظریم، اما به کلیات اکتفا میکنیم. عدالت، مردم سالاری، سازندگی، دشمن، امپریالیست و ... ورد زبان همه است، اما اتوبان تهران- شمال 350 میلیارد تومان هزینه بیسند در شهرداری تهران، یک میلیارد دلار کسری صندوق ذخیره ارزی، بازداشت نخبگان سیاسی، کاهش ارزش پول، حمله به کوی دانشگاه و سقوط هواپیمای کاسپین و... بحثهای غیرسیاسی است، و سیاسی نیست و هیچ ربطی به سیاسیون ندارد. عوام هم توجهی به آن ندارند. معمولاً در تلافی کردن، حافظه خیلی خوبی داریم؛ حافظهای که به جای درس آموزی از تاریخ و گذشته، به انبار کینه بدل میشود و همیشه فکر میکنیم گذر پوست به دباغ خانه میافتد و برایاینکه روزی پوستی را در دباغ خانه دباغی کنیم، سالها دباغ خانه داری میکنیم تا بالاخره انتقام بگیریم.
آتش انتقام و حس گروکشی باعث میشود بر گذشته صلوات نفرستیم و حتی اختلافات شخصی را تبدیل به اختلافات فکری و جناحی و جریانی میکنیم و برایاینکه به شخصی ضربه بزنیم، به کل منافع ملی و کشور ضرر میزنیم و به قول معروف برای یک دستمال، قیصریه را به آتش میکشیم. همه مشکلات فوق را نه در تفکر و اندیشه گروهها و جناحها که در ماهیت و خصلت و ویژگی مدعیان باید دید. گرفتاریهای موجود جامعه ما را نباید در دولتها یا عملکرد جناحها یا برنامهها و کارکردها، جست وجو کرد بلکه ردپای مساله را باید در شخصیت پرورش نیافته نخبگان و سیاسیون جامعه دنبال کرد. در جامعهای که سیاسیون و تصمیم گیران در درون نظام اینقدر نسبت به یکدیگر دافعه دارند و حتی در مناظرههای تلویزیونی هم تهمت زنی میکنند، چگونه میتوان سیستم اجتماعی و سیاسی ساخت؟
ساماندهی و تشکل حاکمیت بدون ایجاد ظرفیت نقدپذیری، امکان دوام و بقا ندارد که متاسفانه ما در هر دو زمینه کاملاً ضعیف هستیم چون فقط خود را محور میدانیم و قادر به پذیرش دیگران در دایره قانونی خودشان نیستیم. ساماندهی و انسجام سازمانی نداریم، چون فرهنگ نقد را نهادینه نکردهایم. با منتقدان دلسوز و عاقل با احترام و دوستی رفتار نمیکنیم و در مقابل آنان سر خضوع و مهربانی فرود نمیآوریم. مگر میشود در حاکمیتی، ارکان اصلی حکومت با هم کار کنند بدوناینکه در کنار هم باشند،؟
کجای دنیا را سراغ داریم که یک نظام سیاسی مبتنی بر رای مردم، نخبگان و دست اندرکاران درون نظام بدون اینکه تفاوتهای یکدیگر را قبول کنند و بدون اینکه در اصول از هم حمایت کنند، دوام آورده باشد و نابود نشده باشد.
دغدغه این است که بعد از سالها تجربه و تلاش و هزاران سعی و خطا، باز هم علت العلل عدم توسعه و پیشرفت و عدالت و ثبات سیاسی کشور را دیگران بدانیم و برای پاسخگویی به چرایی موضوع، خارج از وجود خود، به دنبال علتها و ریشهها بگردیم. نگرانی این است که باز هم مثل همیشه گاهی دشمنان فرضی خارجی، گاهی امپریالیسم، زمانی جریانات و گروههای داخلی رقیب و دستهای پنهان و نامرئی را متهم کنیم که مانع عدالت و پیشرفت هستند و همچنان راه را اشتباه برویم، از خودمان غافل شویم و تمامیکجیها و بدیها و عقب ماندگیها را در وجود دیگران جست وجو کنیم در حالی که بر اساس آموزههای دینی و منطق علمیو تجربه تاریخی، ابتداییترین و مهم ترین عامل، خودمان هستیم و قبل از هر جریان و گروهی باید خودمان را محاسبه کنیم؛ محاسبهای که باید دغدغه هر روزمان باشد.