انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی مسعود پزشکیان، از مناظر مختلف قابل ارزیابی است، چنانکه در همین فاصله اندک بعد از انتخابات، بسیاری از تحلیل گران و نویسندگان چنین کرده اند. یکی از زوایای محل توجه در این خصوص شکست اصول گرایان است؛ شکستی که البته باید صفت «سنگین» را نیز به آن افزود و چرایی همین شکست سنگین را واکاوی کرد.
تاکید بر سنگینی شکست، ناظر به مواردی چند گانه است از جمله اینکه اصلاح طلبان در انتخاباتی با مشارکت ۴۰ درصدی در مرحله اول با اختلاف یک میلیون رای در رتبه اول ایستادند و در مشارکت ۵۰ درصدی مرحله دوم هم با اختلاف ۳ میلیون رای برنده انتخابات شدند. حال آنکه پیش از این در انتخابات با مشارکت زیر ۵۰ درصد معمولا اصول گرایان پیروز میشدند. این یعنی پایگاه اجتماعی یا پایگاه رای اصول گرایان دستخوش تغییراتی معطوف به ریزش محسوس شده است. البته این ادعا درباره اصلاح طلبان هم صدق میکند چنانکه میتوان گفت بخش اعظم غایبان در انتخابات هم جزو پایگاه رای اصلاح طلبان است و آرای پزشکیان از جهت تعداد، کمترین میزان رای یک رئیس جمهور در ایران است. اصول گرایان، اما در انتخابات اخیر همان میزان رای شهید رئیسی (۱۸ میلیون) در انتخابات ۱۴۰۰ را هم نتوانستند حفظ کنند.
در ارزیابی شکست اصولگرایان اگر چه میتوان به موارد متعددی اشاره کرد، اما به نظر میرسد خیلی از موارد یا دلایل و عوامل شکست را میتوان ذیل مفهوم کلی تری به نام توهم «کارآمدی یکدستی» گنجاند و ارزیابی کرد با این توضیح که البته اصلاح طلبان هم پیش از این گرفتار چنین بلیهای بوده و تجربه کرده اند. تجربهای که در نهایت به شکست آنها در انتخابات مجلس هفتم و شکست سنگینتر در انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ منجر شد.
انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ و انتخاب شهید رئیسی با اختلاف رای بالا نسبت به رقیب نه چندان مطرح خود که همزمان بود با اکثریت داشتن در مجلس و فتح شوراهای شهر و روستا در اکثر نقاط کشور و بخصوص کلان شهرها و از جمله تهران، این گمانه یا توهم را برای آنها ایجاد کرد که اقبال عمومی به سوی آنهاست و با یکدست شدن نهادها میتوانند اهداف مورد نظر را محقق کنند. در همین چارچوب بود که اصطلاحاتی همچون «مرگ اصلاحات» در ادبیات اصول گرایان پر کاربرد شد. این توهم حتی به برخی چهرههای مستقل و تحول خواه هم سرایت کرده بود در این چارچوب که یک دستی نهادها زمینه ساز رفع اختلاف نظر قوا و تمرکز آنها بر حل مشکلات و باز کردن گرهها و شکستن تابوها خواهد شد.
در عمل، اما شرایط بر اساس برنامه ریزیها یا خواست اصول گرایان پیش نرفت و یکدستی، هیچ آورده محسوسی معطوف به ترمیم شکافهای اجتماعی و حل مشکلات اساسی و افزایش محبوبیت و تقویت پایگاه رای برای آنها به همراه نداشت. مضاف بر اینکه ایده خوشبینانه همکاری و هم افزایی نهادها در شرایط یکدستی هم نه تنها محقق نشد که اتفاقا بر خلاف انتظارها زمینه ساز دعواهای درون گفتمانی شد. آسیبی که پیش از این دامن گیر اصلاح طلبان نیز شده بود. تجربه عینی آن انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ بود که اصلاح طلبان با سه نامزد وارد رقابت انتخابات شدند و پس از ناکامی در دور اول، به حمایت از مرحوم هاشمی رفسنجانی پرداختند که آنهم کارگر نیفتاد.
نمونه بارز و برجسته آن برای اصول گرایان هم پیش از این در انتخابات مجلس دوازدهم رخ داد که لیستهای چند گانه در نبود رقیب جدی اصلاح طلب به نام اصول گرایان مطرح شد و در خلال انتخابات، زاویههای تند و تیز و بخصوص جدالهای رسانهای شدیدی میان طیفهای مختلف اصول گرایی بروز کرد.
توهم یکدستی همزمان که مجموعه اصول گرایان را در گیر دعواها و طیف بندیهای جدید در میان خود کرد، آنها را از رقبای سنتی یعنی اصلاح طلبان و اعتدالیها هم غافل نمود، چه عمر این گفتمانها را پایان یافته میدانستند یا حداقل تصور میکردند پایگاه رای آنها بسیار ریزش کرده است. برگزاری انتخابات مجلس با آن کیفیت به لحاظ رقابت و حضور طیفهای مختلف سیاسی، شاید این گمانه که حاکمیت و اصلاح طلبان از همدیگر عبور کرده اند را نزد اصول گرایان تقویت کرد.
در حقیقت اصول گرایان ذیل فرصت یکدستی به جای تقویت گفتمان خود، آسیب شناسی درست و واقع بینانه از جامعه و بخصوص آنچه زیر پوست جامعه در حال بروز و ظهور بود، هم افزایی و طرح ابتکارات جدید برای مواجهه با مشکلات اساسی موجود که عمدتا هم از جنس اقتصادی بود، مواجهه منطقی و عاقلانه با رویدادها و پدیدههای نو ظهور مثل فضای مجازی و کیفیت پوشش بانوان، سرگرم رقابتهای درون گفتمانی بر سر تثبیت و کسب بیشتر قدرت شدند. همزمان در رسانهها جنبشی از آماردهی و شرح فتح الفتوحاتی نمایان شد که به تعبیر منتقدان، ایران دو پاره یا دوگانهای را ترسیم میکرد، یکی ایران موجود در گزارشها و آمارهای رسانههای همسو و یکی ایرانی که بهره عینی چندا نی از گزارشهای ارائه شده نبرده بود.
آسیب دیگر یکدستی به بدنه تشکیلاتی و سازوکارهای اجماع ساز درون گفتمانی اصول گرایان واردشد. همچنانکه در اواخر دولت اصلاحات، نیروهای جدیدتر، ساز تندروی و عبور از خاتمی کوک کردند و نیروهای چپ سنتی را به حاشیه بردند، در دوران یکدستی اصول گرایان هم بتدریج جوانان تازه کاری که به مدد فضای مجازی و زبان تند و تیز خود اسم و رسمی پیدا کرده بودند، میدان داری را از بزرگان و استخوان خرد کردهها یا ریش سفیدان اصول گرایی گرفتند. مجموعه سیاسی که در طول سالها چهرههای شاخص و ریش سفیدی مثل ناطق نوری، حبیب الله عسگر اولادی، محمدرضا مهدوی کنی و علی لاریجانی را بر صدر تشکیلات خود میدید حالا به وضعیتی رسیده که مصطفی پور محمدی، دبیر کل جامعه روحانیت مبارز از ستونهای اصلی اصول گرایی، تک و تنها در رقابت انتخابات حاضر میشود و از قضا مواضع او فاصله معناداری هم با نمایندگان نو اصولگرایان دارد.
طبیعتا اصول گرایان هم همانند اصلاح طلبان طیف بندی درونی دارند. نکته قابل تامل، اما این است که فاصله و زاویه میان این طیفهای درون مجموعه، بسیار زیاد و معنادار شده چنانکه رقابت و فاصله میان محمد باقر قالیباف با سعید جلیلی- آنگونه که در میان رسانهها و نزدیکان این دو در جریان بوده و هست- کمتر از رقابت و فاصله هر کدام از آنها با اصلاح طلبان به نظر نمیرسد.
در همین چارچوب باز میتوان به این مهم اشاره کرد که اصول گرایان هیچ تلاشی هم برای ارتباط با جامعه مخاطب خارج از پایگاه رای سنتی خود نکردند. گویی که اساسا نیازی به آن نمیدیدند. وقتی بیشتر از ۵۰ درصد جامعه در دو انتخابات پیاپی ریاست جمهوری ۱۴۰۰ و مجلس ۱۴۰۲ شرکت نکردند، هیچ طرح و برنامه یا حتی تلاش نظری یا عملی از سوی مجموعه اصول گرایان ناظر بر برجسته سازی این غیبت معنادار بخشی از مردم دیده نشد. اصلاح طلبان البته خیلی زودتر متوجه این آسیب درون خود شدند و لذا حداقل در زمینه تولید محتوا و ادبیات سیاسی به ضرورت توجه به قشرهای پایینتر جامعه و عدم تمرکز صرف بر طبقه متوسط و خلق مفاهیمی همچون تداوم اصلاح طلبی در بیرون از قدرت روی آوردند.
پر بیراه نیست اگر گفته شود از قضا همین یکدستی و توهم کارآمدی، بلای جان هر دو جریان اصلی در مقاطع مختلفی شده است. همچنان که اصلاح طلبان استراتژی فتح سنگر به سنگر برای بقای همیشگی در قدرت را مطرح کردند، به نظر میرسد فرض اصول گرایان هم ذیل یکدستی این گمانه بود «آمده اند که همیشه بمانند.» لذا آنها در انتخابات ریاست جمهوری اخیر هم گویا خود را آماده رقابت با رقیب سنتی یعنی اصلاح طلبان و موتلفان آنها نکرده بودند بلکه خود را آماده رقابت با یکدیگر کرده بودند.
وقتی در آخرین روزهای منتهی به انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ اصلاح طلبان از خیر حمایت از محمدرضا عارف نامزد اختصاصی به بهای حمایت از حسن روحانی گذشتند، میشد نشانههایی از انجام آسیب شناسی درونی را در آنها یافت. نتیجه انتخابات هم نشان داد که تغییر رفتار آنها نتیجه بخش بوده است. حالا انتظار میرود اصول گرایان هم در فراغت نسبی که پیدا کرده اند نگاه آسیب شناسانهای به گذشته خود داشته باشند. اکنون مشخص شده که یکدستی با کیفیتی که تجربه شده نه برای اصلاح طلبان و نه برای اصول گرایان خوش یمن نبوده و اتفاقا مقدمه شکستهای سنگین شده است.
منبع: نورنیوز