«استاد»، نخستین ساخته سیدعماد حسینی، با نگاهی به نمایشنامه «اولئانا»، نوشته دیوید ممت ساخته شده است. این نمایشنامه دوپرسوناژه درباره دانشجوی دختری به نام «کارول» است که استاد مردش به نام «جان» را به تعرض متهم میکند. جان که در آستانه ترفیع رتبه قرار دارد و این مسئله میتواند به اعتبار حرفهای او لطمه بزند، سعی میکند کارول را متقاعد کند که او دچار سوءبرداشت شده و جان نیت سوئی نداشته است. این نمایشنامه با اینکه به سال ۱۹۹۲ تعلق دارد، اما با توجه به جنبش #من_هم موضوعی کاملا بهروز دارد. سیدعماد حسینی، دانشآموخته سینماست و سابقه فعالیت دانشگاهی دارد. از او ۲ کتاب «غربیزدایی مطالعاتِ فیلم» و «سینمایی دیگر؛ چند مقاله و گفتگو درباره سینمای عباس کیارستمی» منتشر شده است. پیشتر با او درباره تجربه ساخت نخستین فیلمش، تأثیر مطالعات تئوریک بر کارش و حضور بهروز افخمی بهعنوان تهیهکننده فیلم صحبت کرده بودیم که این گفتگو در ادامه میآید.
«استاد» برداشتی از نمایشنامه «اولئانا» نوشته دیوید ممت است. فیلم شما را میتوان اقتباسی وفادارانه از این نمایشنامه دانست یا صرفا برداشتی آزاد از آن است؟
کار ما فیلمنامه اوریجینال است. ما برداشتی از «اولئانا» داریم. در حقیقت انگار که من و پیام لاریان که نویسنده فیلمنامه بودهایم، این نمایشنامه را خواندهایم و گذاشتهایم کنار. فیلمنامه ما فقط اشتراک موضوعی با نمایشنامه ممت دارد. به همین دلیل کار ما برداشت آزاد محسوب میشود و اقتباس بهحساب نمیآید.
زمانی که این فیلم ساخته شد، موضوعش بهروز و داغ بود.
موضوعات انسانی کهنه نمیشوند. همانطور که خیلی از کارهای داستایوفسکی را اگر حالا بخوانید، کاملا موضوع روز بهحساب میآیند. چون مسائل انسانی مسائلی هستند که بارها در تاریخ تکرار شدهاند و باز هم تکرار خواهند شد.
فیلم «اولئانا» را که خود ممت براساس نمایشنامهاش ساخته، قبل از ساخت فیلم خودتان دیدید؟
ندیدم و مخصوصا هم ندیدم تا تحتتأثیر آن قرار نگیرم.
چقدر تجربههای تئوریکی که در مطالعات سینمایی داشتید، در ساخت فیلم به کارتان آمد؟
خیلی مؤثر است. مطالعات نظری باعث میشود که افق دید انسان وسیع شود و نسبت بین مطالعات نظری و خود فیلم را میتوان در روح کار پیدا کرد؛ برای مثال، در کتاب «سینمایی دیگر» که امتداد کتاب «غربیزدایی مطالعات فیلم» است، از این زاویه به کیارستمی نگاه کردیم که کیارستمی دنبال شیوههای کمتر استفادهشده یا استفادهنشده در بیان سینمایی بود؛ یعنی کیارستمی میخواست شیوههای سینمای رایج و تجاری دنیا را - که حدود ۹۰درصد فیلمها براساس آنها ساخته میشود - کنار بگذارد و دنبال قواعد بیانی جدید میگشت. «غربیزدایی مطالعات فیلم» مجموعه مقالات و گفتگوهایی بود با آدمهایی که همین دغدغه را دارند؛ یعنی دنبال شیوههای متفاوت غیرغربی در مطالعات سینمایی در اقصی نقاط دنیا میگردند. در دکوپاژ و کارگردانی فیلم هم تلاشمان بر این بود که سراغ شیوههای کمتر رایج، حداقل در سینمای ایران برویم. حالا فیلم را که ببینید متوجه میشوید فیلم ما از لحاظ فیلمنامه و کارگردانی از شیوهای استفاده میکند که شاید مقداری برای مخاطب ایرانی غریب باشد.
همین غرابت برای مخاطبی که طی سالها به تنبلی ذهنی عادت داده شده، پسزننده نیست؟
نه، غریب بودن لزوما بهمعنای غیرجذاب بودن نیست. مخاطب ما کمتر با آثار خوب روبهرو میشود؛ یعنی چیزهایی که میبیند یا راحتالحلقومهای فرهنگیاند یا چیزهای مبتذل؛ برای نمونه، آثار مرحوم کیارستمی در زمان حیاتش اکران درستی در کشور نداشت. خاطرم هست که روزی فیلم «طعم گیلاس» را در خانه گذاشته بودم و داشتم میدیدم. مادر داشت در آشپزخانه آشپزی میکرد. چند دقیقهای از فیلم را همینطور از آشپزخانه دید و بعد آمد کنار من نشست و تا آخر فیلم را تماشا کرد. اواسط فیلم از من پرسید این فیلم را تلویزیون گذاشته یا تو؟ گفتم من گذاشتم. تا آخر فیلم را دید و کاملا جذب فیلم شده بود. ببینید، مادر من بهعنوان یک زن خانهدار میتواند با «طعم گیلاس» ارتباط خوب برقرار کند، منتها «طعم گیلاس» را کی نشانش دادهایم؟
یعنی شما معتقدید که مخاطب ایرانی اصلا آثار خوب را ندیده است؟
ندیده، چون اصلا اینها در اختیارش نیست. نه تلویزیون اینها را پخش میکند و نه سینماها. اصلا این فیلمها را نمیبیند که بتواند تصمیم بگیرد این را میخواهد یا چیز دیگری را. حالا من در فیلمم در نقطهای قرار گرفتهام که سعی کردهام این دو گونه را به هم نزدیک کنم؛ یعنی گونه کاملا روشنفکری و گونه کاملا تجاری. یعنی فیلمم در مرز متعادلی از این دو گونه قرار بگیرد. کاری که چند فیلمساز مورد علاقه خودم انجام دادهاند؛ کارگردانانی همچون میشاییل هانکه، کریستین مونجیو و برادران داردن. این فیلمسازهای محبوب من به نوعی در مرز این دو گونه میایستند و فکر میکنم فیلم من هم همینطور است.
حضور بهروز افخمی بهعنوان تهیهکننده چه تأثیری داشت؟
ما کار را با تهیهکننده دیگری شروع کردیم و پروانه ساخت گرفتیم. حتی ۳ روز در لوکیشنی فیلمبرداری کردیم و بعد متوجه شدیم که آقای معجونی تومور مغزی دارد و بینایی چشم چپش ازبین رفت. ناچار شدیم کار را متوقف کنیم. خود آقای معجونی تأکید کرد که بازیگر را عوض کنید. ما گفتیم میخواهیم صبر کنیم و با شما بگیریم. خب، ۳ ماه وقفه افتاد تا آقای معجونی رفت تومور را درآورد و تجدید قوا کرد و برگشت سر کار. وقتی ایشان آمد سر کار، تهیهکننده قبلی انصراف داد. میدانید که فیلماولیها ناچارند به برخی تهیهکنندهها باج بدهند یا از فیلماولیها پولی میگیرند یا برخی تهیهکنندهها میگویند فلان کس من در فیلم بازی کند و هزار جور مسائل دیگر. به هر حال تهیهکننده قبلی خودش را کشید کنار و شانس ما بود که بهروز افخمی آمد و اصلا اتفاق بزرگی برای کار ما رقم خورد.
بهروز افخمی کارگردانی صاحبسبک است، ولی در موضع تهیهکننده مشورتش را میداد و اجازه میداد که من تصمیم بگیرم. خب، میدانید این ویژگی در مورد تهیهکنندههایی که کارشان را بلد نیستند و بویی از کارگردانی هم نبردهاند نادر است، چون میخواهند به هر طریقی در کار کارگردان مداخله کنند، چه برسد به ایشان که کارگردانی صاحب سبک و مسلط به تکنیک است. ولی این بزرگواری را داشت که اجازه بدهد من بهعنوان کارگردان خودم تصمیم بگیرم و تجربه خودم را داشته باشم. حتی به من اجازه داد که برخلاف نظر ایشان عمل کنم و این اتفاق عجیبی بود. در عین حال، نکاتی که میگفت، حتی اگر به آنها عمل هم نمیکردیم، حواسمان را راجع به چیزی جمع میکرد و از نظر تکنیکی واقعا بهکار ما کمک کرد. علاوه بر این، در تدوین به شکل جدی وقت گذاشت و بالای سر کار آمد و میدانیم که ایشان جزو تدوینگران شگفتانگیز سینمای ماست و واقعا کار ما را در این مرحله ارتقا داد.
پس حضور افخمی بهعنوان فردی باتجربه در کنار شما قوت قلب خوبی بوده است.
حتما اینطور بوده. واقعا اعتماد به نفس گروه و خود من را بالا برد. هر تهیهکنندهای چنین تأثیری ندارد، ولی بهروز افخمی واقعا کمک کرد، راهنمایی کرد و در عین حال چیزی را به من تحمیل نکرد.
نکتهای که راجع به حسن معجونی و بیماریاش گفتید جالب بود. حسن معجونی بازیگری است که چه روی صحنه، چه روی پرده سینما و چه در قاب تلویزیون معمولا به خوبی نقشش را ایفا میکند. میخواهیم ببینیم بهنظرتان حسن معجونی قبل و بعد از عمل فرقی کرد؟
حسن معجونی، بازیگر شگفتانگیزی است. بهنظرم فرق کرد و بهتر شده بود. قبل از عمل متوجه شدیم که ایشان زود خسته میشود یا گاهی نمیتوانست دیالوگها را به اندازه کافی حفظ کند. من و پیام لاریان تعجب میکردیم، چون میدانستیم که ایشان در تئاتر اسطوره است. بعد از عمل، با روحیه شادتر، شارپتر و بهتر آمد سر کار. خدا را شکر تومور خوشخیم بود و مشکلی نداشت.
«اولئانا» نمایشنامهای دوپرسوناژه است و احتمالا فیلم شما هم نباید بازیگر زیادی داشته باشد.
فیلم ما ۳ کاراکتر اصلی و تعدادی بازیگر فرعی دارد.
در سینمای ایران معمولا وقتی فیلمی کم کاراکتر یا کم لوکیشن است، به نادرست به تئاتری بودن متهم میشود.
تماشاگران فیلم را که ببینند خودشان متوجه میشوند فیلم ما اینگونه نیست.