آزاده و شوهرش برای طلاق اقدام کردهاند.
آنها دو فرزند دارند و آزاده تصمیم به جدایی گرفته است. این زن از دلایل طلاق میگوید.
*چند سال است با شوهرت زندگی میکنی؟
من و کاوه ۲۰ سال قبل ازدواج کردیم، اما هیچوقت زندگی ما شیرین نبود. من به خاطر بچههایم تصمیم گرفتم که بمانم و حالا که بزرگ شدهاند میخواهم جدا شوم.
*چند فرزند داری؟
دو فرزند دختر داریم.
*چند ساله هستند؟
یک دخترم ۱۷ و یک دخترم ۱۹ ساله است.
*چرا هیچوقت زندگی شما شیرین نبود؟
چون شوهرم از سر وظیفه با من زندگی میکرد و هیچ علاقهای به من نداشت. او همیشه به فکر پست و مقامش بود و هیچوقت از زندگی متاهلی لذت نمیبرد.
*چطور با هم آشنا شدید؟
ما در محل کار آشنا شدیم و ازدواج کردیم. زندگی از نظر من خوب بود، اما کمکم رابطه ما سرد شد.
*تلاشی برای حل مساله نکردی؟
شوهرم میخواهد وجهه اجتماعیاش را حفظ کند. اگر اطرافیان به او سخت نمیگرفتند شاید هیچوقت ازدواج نمیکرد. او حتی با بچهها گرم نمیگیرد.
*مگر میشود بچهها را دوست نداشته باشد؟
خودش میگوید دوست دارد و شخصیتش طوری است که احساساتش را بروز نمیدهد، اما من باور نمیکنم، چون رفتارش با همکاران را دیدهام.
*حالا شما طلاق بگیرید بچهها چه میشوند؟
با من زندگی میکنند. فعلاً اینطوری انتخاب کردهاند. به هر حال، زندگی من با این مرد به پایان رسیده است.