پرویز ناتل خانلری در سال ۱۲۹۲ شمسی در تهران متولد شد. پدرش مرحوم ابوالحسن اعتصامالممالک بود که عضو وزارت خارجه بود.
تحصیلات ابتدایی را در خانه پیش پدر و معلم سرخانه به پایان برد و مدرسه ابتدایی نرفت. تحصیلات متوسطه را دو سال در دبیرستان «سن لویی» و سپس در دارالفنون به پایان برد. در فاصله سالهای ۱۳۱۴-۱۳۱۱ در دانشکده ادبیات تهران لیسانس ادبیات فارسی گرفت. در سال ۱۳۲۲ بعد از انجام خدمت وظیفه پایاننامه دکتری خود را با عنوان «تحقیق انتقادی در عروض فارسی» به راهنمایی بدیعالزمان فروزانفر و با حضور استادانی چون ملکالشعرای بهار و احمد بهمنیار با درجه بسیار خوب به تصویب رساند و رسما دکتری ادبیات فارسی را دریافت کرد.
در سالهای ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۰ در دانشکده ادبیات سوربن در انستیتو فونتیک به مطالعه زبانشناسی پرداخت و در همین زمان کلاسهای زیباییشناسی را نیز به طور آزاد سپری کرد. از سال ۱۳۳۲ دست به انتشار مجله سخن زد و پس از دو دوره انتشار به علت سفر اروپا این مجله را تعطیل کرد و آنگاه در مراجعت از اروپا به طور مداوم به انتشار سخن پرداخت.
در مشاغل دولتی او به ترتیب عهدهدار کفالت دبیرخانه دانشگاه، ریاست اداره انتشارات دانشگاه، معاونت وزارت کشور، عضویت مجلس سنا، وزارت فرهنگ و دبیرکل بنیاد فرهنگ ایران بود.
ناتل خانلری مصاحبههایی پراکنده درباره برخی از چهرههای ادبی با صدرالدین الهی داشت که در زمان انتشار چالشبرانگیز بودند. این مصاحبهها در کتاب «نقد بیغش» منتشر شدهاند که یکی از آنها درباره صادق هدایت است.
خانلری صادق هدایت را «میرزا قلمدون» به تمام معنی خوانده و میگوید: «میرزا قلمدون آدمی بود بسیار لاغر، کمی بلند، و با خطوط قیافهای کاملا ظریف و رفتاری در کمال دقت. آدمی که حتی در تکان دادن دست و پا و گرداندن چشم رعایت جوانب را میکرد و احتیاطهای لازم را به عمل میآورد. صادق هدایت یک میرزا قلمدون به تمام معنی بود. میرزا قلمدونها معمولا محجوب و کمرو و مودب بودند. با اندکی نادرستی سرخ میشدند و بردباری و ادب مخصوصی از خود نشان میدادند. همچنین در همه چیز و همه کار رأفتی داشتند که هیچ طبقهای در آن زمان این ظرافت را به کار نمیبست. در عصری که فرضا لقمههای به اصطلاح کله گربهای متداول بود، میزرا قلمدون بسیار کم غذا میخورد. آهسته غذا میخورد و پاکیزه غذا میخورد.
این تعریف کلی میرزا قلمدون در مورد قیافه و حرکات و رفتار صادق هدایت بیش از حد تصور صادق بود؛ در نخستین نگاه و با اولین برخورد ظاهر قیافه صادق هدایت نشان میداد که مردی است از اهل قلم و از خانواده قلم به دستها. ده دقیقه بعد از آنکه آدمی با او به صحبت مینشست، به خوبی احساس میکرد که این میزرا قلمدون از همه میرزا قلمدونهای دیگر محجوبتر، مودبتر و ظریفتر است. این حجب و کمرویی او متأسفانه در سالهای اخیر عمرش دستخوش تاراج اندیشههای تلخش شد و صادق هدایت سالهای آخر، صادق هدایت پیش از شهریور ۱۳۲۰ نبود. او در آن سالهای نخست به اندازهای در اولین دیدار آدمی را فریفته خود میکرد که انسان دلش میخواست بنشیند و به این مجسمه ظرافت و نکتهسنجی نگاه کند و گاه گاه که او سخنی میگوید این سخنان را با حظ و قبول تمام بشنود.
او در بخش دیگری درباره بذلهگویی صادق هدایت میگوید: صادق هدایت بذلهگویی نکتهسنج بود بیآنکه هرزهگویی کند. از امکانات وسیع زبان فارسی استفاده میکرد و به همین جهت لطیفهها و شوخیهایش هم مثل دیگر چیزهایش منحصر بهفرد و اصیل و به اصطلاح امروزیها دست اول بود. به طوری که اگر صادق هدایت نکتهای را به طریق شوخی و یا از راه بذلهگویی بیان میداشت این شوخی دهن به دهن میگشت و به زودی نقل مجالس و محافل روشنفکران آن روزگار میشد.
او علت بذلهگویی و نکتهسنجی را در نزد صادق هدایت دو عامل عنوان کرده است: تربیت نیمهفرانسوی او که در سالهای اول عمرش و در آغاز جوانی در فرانسه برایش پیدا شده بود و دیگر استعداد خانوادگی آنها به بذلهگویی و به اصطلاح خودمان خوشمشرب بودن.
ناتل خانلری در سالهای ۱۳۲۶-۱۳۲۹ زمانی که در اروپا بود هدایت را ندید و پس از بازگشت خود «او را مردی با چهره دیگر» خوانده و میگوید: اواخر سال ۱۳۲۹ بود که به تهران بازگشتم. در اولین بازگشتم به جستوجوی او برخاستم اما دریغ و درد که او را بازنیافتم. مردی دیگر یافتم، مردی با چهره دیگر. بعد از بازگشت من از اورپا او فقط بیست روز در ایران بود و در این بیست روز من بیش از سه چهار بار او را ندیدم. این بیست روز آخر او برای من انقدر دردناک بود که لذت بیست سال دوستی را فراموش ساخت. میپرسید چرا؟ حق با شماست. من حالا باید درباره مرد دیگری برای شما سخن بگویم. مردی که به قول خودش برای سایهاش که روی دیوار افتاده بود مینوشت و حالا سایه به جا مانده بود و مرد نویسنده کوچ کرده بود.
او در این مصاحبه به گرایشهای سیاسی هدایت به چپ و سرخوردگی ناشی از این گرایش که تغییرات شگرفی در او به وجود آورد اشاره میکند. خانلری یادآور میشود: هدایت هیچگاه نمیتوانست به دلایل روحی و جسمی، پرچمدار مبارزات فکری و یا حزبی باشد و از سوی دیگر نجابت ذاتی و خاصیت اصیل ایرانی او که رفیقبازی بود، مانع از آن میشد که وی به روی دوستان دیروز شمشیر بکشد. پس چاره در آن دید که به ویران کردن خویش بپردازد. و در گمان من این یک نوع انتحار بود، پیش از آنکه به مرز انتحار برسد. من میتوانم صریحا بگویم که هدایت متفکر بعد از سرخوردگی و بعد از آن همه حادثه خود را در الکل و دیگر چیزها غرق و نابود ساخت که روزی که شیر گاز را در اتاقش باز کرد، فقط به فنای جسمش رسید و روحش را پیش از آن قربانی کرده بود. گروهی معتقدند که هدایت در سالهای آخر به علت ناتوانی در نوشتن دست به انتحار زد و یا شاید بعد از پیام کافکا به قول خودش دیگر حرفی برای گفتن نداشت. شاید این درست باشد، اما همه حقیقت این نیست. او به یک پوچی رسیده بود. پوچی حاصل از نوشتن و بیاثر ماندن و هیچگاه گمان نمیبرد که پس از مرگش این همه غوغا به پا خیزد.