آفتابنیوز : آفتاب: مطلب زير به نقل از وبلاگ خرد منتقد به نشاني www.alizamanian.bloigfa.com منتشر مي شود.
علي زمانيان
سیاست ورزی، امری پیچیده و لایه به لایه است، اما دیر زمانی است که در ایران این امر مهم، به دو رفتار ساده و شفاف تقلیل یافته است. چه فرقی می کند کجای جبهه ی سیاست ایستاده باشی، کافی است اولا، رهبران سیاسی خود را از هرگونه اشتباه مبرا بدانی . واله و شیدا و سر سپرده شان شوی و ثانیا، همه ی آنانی را که در آن سوی پرچین سیاست ایستاده اند، مستحق هرگونه نفرین و ناسزا تلقی کرده، برای شان مداوما آرزوی مرگ کنی. با این حساب سیاست ورزی را دو مولفه ی متضاد تشکیل می دهد: فدای این شدن و مرگ بر آن گفتن. انجذاب و سرسپردگی از یک سو و انهدام و نفرت از دیگر سو. خیره شدن به این و دندان عصبانیت نشان دادن به آن. اشک شوق بر این و مشت نفرت بر آن. از این رو وقتی با مخالف سیاسی خود مواجه می شوی، "مرگ را فراموش مکن". اما نه مرگ خودت را بلکه مرگ او را. معشوقه ورزی های سیاسی سبب می شود که تفکر انتقادی و مواجهه ی پرسش برانگیز را از یاد ببری. او معشوق توست و هر آن چه غیر اوست دشمن تو و جز به هلاکتش نباید رضایت دهی.
سیاست ورزی در ایران، فارغ از عقلانیت سیاسی، به لشگرکشی دو سپاه متخاصم می ماند. اردوگاه جنگ جویانی که بر خصم می تازند و با مشت آهنین بر سر و روی آنان می کوبند. در ایران، کسی رقیب سیاسی دیگری محسوب نمی شود. یا با تو در یک جبهه ی سیاسی اند و یا بی تو در لشگر دشمن اند. گویی جبهه ی حق و باطل در هر نزاع سیاسی، خود را نشان می دهد. وقتی بازار سیاست به جبهه ی حق و باطل تبدیل شد، بدیهی است که باید بجنگی.روزی مرحوم شریعتی در تحلیل جبهه ی حق و باطل گفته بود:" وقتی در جبهه ی حق و باطل نیستی هر کجا می خواهی باش. چه به نماز ایستاده باشی ، چه به شراب، هر دو، یکی است". در این جا منطقه ی سوم بی طرف، معنا ندارد. یا با ما هستی و در جبهه ی حق. و اگر با ما نیستی، دیگر چه فرقی می کند کجا باشی. سیاست ورزی، دیری است که به نزاع ایدئولوژیک و پیکار اعتقادی تبدیل شده است. در نتیجه و بدین سان از سیاست، سیاست زدایی می شود و منطق سیاست ورزی به خصومت های ایدئولوژیک و حتی شخصی تغییر می یابد. از این رو است که خرد سیاسی و گفتگوی خردمندانه میان اردوگاه های سیاسی، از این دیار رخت بربسته و جای آن را "مرگ بر"، پرکرده است. آسمان سیاست را ابرهای کدورت و سیاه فریادهای مرگ خواهی فرا گرفته است. مرگ خواهی، اوج کین ورزی و نفرت از دیگران است و خشونتی است که حد و پایانش نیست. دیرزمانی است که انصاف و عدالت سیاسی را فراموش کرده ایم. اذهان ساده، پیچیدگی های سیاست ورزی را در نمی یابند و برنمی تابند، به همین جهت است که سیاست را با دو شاخصه ی عشق ورزی و کین ورزی تعریف می کنند. عاشق این شدن و نفرت از آن داشتن . یکی برایش خدا می شود و دیگری، شیطان.
بی جهت نیست که اسطوره سازی سیاسی و قهرمان گرایی های افراطی در میان ما رواج دارد و ما مستمرا در کار خلق فرشتگان پاک از هر گونه آلودگی هستیم. چنین می اندیشیم که عالم سیاست در ایران را جمعی از فرشتگان و دیوسیرتان می چرخانند. آنانی را که دوست داریم، فرشته می دانیم و حاضریم در دفاع از آنان جان خود فداکنیم و جان دیگران را بستانیم و آنانی را که در جبهه ی ما نیستند، دیوهای سیاه و شرور تلقی می کنیم که در کار فتنه و شرارتند. جهان سیاست برای ما به دو دسته بزرگ " خوب ها " و " بدها" تقسیم می شود. ما خوبیم و آنها بد. ما فرشته خو و آنها دیوصفت. کار اصلی سیاست در ایران، بت سازی و شیطان سازی است. کارکرد سیاست در ایران، تولید دوگانگی های خصومت زا و تناقضات و دشمنی های آشتی ناپذیر است. زبان سیاست در ایران آلوده است.
کار ما این است که :
الف) ساحت سیاست را از عشق ورزی های بت پرستانه پاک کنیم و رهبران سیاسی مان را انسان هایی فرشته خو و مبرا از خطا ندانیم. اشک شوق را که از دیدنشان بر صورتمان جاری می شود، بشوییم و فاصله ی انتقادی مان را با آنها حفظ کنیم. مدعیاتشان را بی دلیل نپذیریم و سر را از سپردگی شان آزاد کنیم تا بتواند بیندیشد و خردورزی کند. کمی به عقل اعتماد کنیم و فرصت تعقل فراهم کنیم. کرنش نکنیم، واله و شیدا نشویم. باید مستمرا به خود نهیب بزنیم که عرصه ی سیاست، عرصه ی عاشقی و شیفتگی نیست. بلکه سیاست را عقلانیت و خرد ورزی لازم است. باید به تجربه دریافته باشیم که تا زمانی که در پی "ارابه ی خدایان" قدرت می دویم، گرد و خاک سیاست، چشمانمان را می آزارد و غبار ملالت بر چهره مان می نشاند.
ب) دیگری را دشمن ندانیم و انصاف را در هنگام داوری از دست ندهیم. مجال بودن و گفتن را برای شان فراهم کنیم و بگذاریم سخن بگوید و گاهی به او گوش دهیم و به خود بگوییم که شاید حقیقتی در سخنان او نهفته باشد. سیاست را میدان کین ورزی و خصومت های شخصی تلقی نکنیم. باید روزی برسد که برای هیچ کس آرزوی مرگ نکنیم و مشت های گره کرده را باز کنیم. ناسزاها را فراموش کنیم و گفتگوهای انسانی و راهگشا را جایگزین آن نماییم. ابزارهای سرکوب را واگذاریم، آهنگران را از ساختن پتک و سندان حشونت منع کنیم و به نجارها بگوییم تا به جای تیشه و سندان، میز مذاکره و گفتگو بسازند. یقین کنیم که سیاست حذف، در نهایت به حذف سیاست منجر می شود. و آن هنگام که سیاست به بن بست برسد و حذف شود، راهی جز گفتگو از طریق لوله ی تفنگ باقی نمی ماند. دیگران را رقیب سیاسی خود بدانیم و نه دشمن خویش. و در نهایت بدانیم که بازی سیاست را دو گروه لازم است. بودن ما در گرو بودن آنها است. حذف رقیب به منزله ی حذف ما نیز خواهد بود. کنش های قهرآمیز را واگذاریم و رفتارهای صلح آمیز را برگیریم.