آفتابنیوز : از زماني كه لوي اشكول نخست وزير اسرائيل در اواسط دهه 1960 ميلادي اعلام كرد: «اسرائيل نخستين كشوري نخواهد بود كه سلاح هاي هسته اي را به خاورميانه معرفي مي كند» تاكنون، تمام جانشينان او نيز به اين سياست مبهم تمايل داشته اند. اين سياست به عنوان سياست «ابهام هسته اي» شناخته شده است كه شايد مهمترين و قابل تشخيص ترين تأثير اسرائيل بر عصر هسته اي است. اسرائيل اكنون يك كشور داراي سلاح هاي هسته اي پيشرفته است و زرادخانه اش از لحاظ كمي و كيفي پيشرفته است. حدس و گمان ها در مورد ابعاد زرادخانه هسته اي اسرائيل بسيار متفاوت هستند. برخي به كمتر از 100 كلاهك هسته اي و برخي به بيش از 300 كلاهك هسته اي اشاره مي كنند. گمان مي رود كه زرادخانه هسته اي فعلي اسرائيل، با تجهيزات انتقال و فرماندهي و كنترل آن، از لحاظ كميت و كيفيت با زرادخانه انگليس و فرانسه قابل مقايسه باشد. (و زرادخانه هند و پاكستان، پيشرفته تر باشد.) تاريخچه پروژه هسته اي اسرائيل هنوز بسيار مخفيانه باقي مانده است. به عنوان بخشي از سياست ابهام هسته اي اسرائيل، سانسور نظامي اسرائيل اجازه انتشار هيچ اطلاعات واقعي در مورد پروژه هسته اي اسرائيل را نمي دهد. در نتيجه، تنها مقادير پراكنده و اندك از اطلاعات در اين خصوص انتشار يافته است و اكثراً نيز به شكل گزارش هاي رسانه اي تأييد نشده توسط رسانه هاي غيراسرائيلي بوده است. بنابراين، نكات تاريخي كه اينجا به آنها اشاره شده، براساس حدس و گمان و ناقص هستند. منبع اصلي آن براي موقعيت زماني تا سال 1970 ميلادي، كتاب آونر كوهن به نام «اسرائيل و بمب» است در حالي كه اكثر اطلاعات جديدتر براساس گزارش هاي مختلف و مطالب منتشر شده در منابع غيراسرائيلي است (و همگي نيز تأييد نشده هستند). از آن ميان مي توان به شهادت وانونو اشاره كرد و نيز به افشاگري روزنامه ساندي تايمز لندن در 5 اكتبر 1986 اشاره كرده كه براساس شهادت مرد خاي وانونو، تكنسين مشغول به كار در مركز هسته اي ديمونا اشاره كرد. وي بعدها سوگند حفظ اطلاعات سري را شكست. مرحله آغازين پروژه هسته اي اسرائيل از راه هاي زيادي به داستان وسيع پيدايش كشور اسرائيل شباهت دارد. اين فكر كه اسرائيل بايد خود را به عنوان يك قدرت هسته اي ثبت كند، از همان زمان تشكيل اين كشور وجود داشته است. اما در اوايل دهه 1950 ميلادي، به نظر نمي رسيد كه چنين كشور كوچكي بتواند برنامه هاي هسته اي را نيز پيش ببرد. اما براي ديويد بن- گوريون، رهبر كشوري كه تازه از خاكستر كوره هاي آدم سوزي سربلند كرده و با همسايگاني كه درصدد نابودي اش بودند، مواجه بود اين فكر كه علم و تكنولوژي مي تواند محدوديت هاي اين كشور را پشت سر گذارد، طبيعي ترين راه به نظر مي رسيد. ديويد بن- گوريون، اولين نخست وزير اسرائيل مطمئن بود كه توانايي هسته اي، پاسخي به مخمصه امنيتي است كه اسرائيل در آن گرفتار بود. او مناقشه اعراب- اسرائيل را بسيار عميق و خطرناك مي دانست و در نتيجه، معتقد بود كه راه حل مناقشه، تنها در صورتي حاصل مي شود كه اعراب، موجوديت كشور اسرائيل را بپذيرند. تا آن زمان، اسرائيل بايد به شمشير خود تكيه مي كرد. به علاوه، او معتقد بود كه تنها تكنولوژي مي تواند امتياز لازم براي غلبه بر موقعيت پايين اسرائيل در جمعيت، منابع و وسعت را جبران كند. همان طور كه شيمون پرز (معاون وقت او) گفت «بن- گوريون اعتقاد داشت كه علم مي تواند آنچه را كه طبيعت از ما گرفته براي ما جبران كند.» اين عبارت درواقع توجيه واقعي براي برنامه هسته اي اسرائيل است. دو مرد ديگري نيز بودند كه در تحقق تصور هسته اي بن- گوريون، بسيار مهم بودند. اولين نفر، پروفسور ارنست ديويد برگمان، يك دانشمند شيمي آلي بود كه مشاور علمي او نيز بود. در سال 1952، برگمان كميسيون انرژي اتمي اسرائيل را تأسيس كرد (IAEC) كه مي توانست به عنوان راهي براي تحقق آن روياهاي هسته اي به شمار آيد. دومين نفر، شيمون پرز، دبيركل جوان وزارت دفاع بود كه به عنوان مدير و سياستمداري عمل كرد كه اين ايده را بيشتر گسترش داد. او به عنوان معمار «روابط خاص» بين اسرائيل و فرانسه در اواسط و اواخر دهه 1950 ميلادي، مردي بود كه پشت معامله هسته اي فرانسه- اسرائيل قرار داشت. تحت اين معامله مجموعه هسته اي اسرائيل در ديمونا ساخته شد. براي برآوردن اهداف عملي اسرائيل، پرز در مراحل اوليه، مدير اين پروژه بود. (نقشي كه او تا زمان ترك وزارت دفاع در سال 1965 به عهده داشت). از همان ابتدا، پرز متوجه شد كه به واقعيت پيوستن روياي هسته اي اسرائيل، بدون كمك ديگران ممكن نيست. او نتيجه گرفت كه اسرائيل به يك تأمين كننده هسته اي از خارج نياز دارد. در سال 1955، اسرائيل، دومين كشوري در جهان بود كه معاهده اي را تحت برنامه «اتم براي صلح» در دولت آيزنهاور به امضا رساند. اما اسرائيل فوراً تشخيص داد كه اين برنامه نمي تواند تنها راه براي به راه انداختن برنامه هسته اي اسرائيل و برآوردن مقاصد نظامي آن باشد. از سوي ديگر، فرانسه كه در آن زمان برنامه هسته اي نظامي خود را پيگيري مي كرد، عاقلانه ترين گزينه به عنوان تأمين كننده هسته اي خارجي اسرائيل به نظر مي رسيد. مسأله هسته اي، مشخصاً يكي از انگيزه هاي تلاش هاي پرز براي اتحاد فرانسه و اسرائيل در اواسط و اواخر دهه 1950 ميلادي بود. مذاكرات هسته اي اسرائيل، فرانسه در مورد معامله هسته اي بزرگ آنان، پيش از عمليات سوئز در 1956 آغاز شده بود. اين عمليات، مناقشه مسلحانه اي بود كه در آن، اسرائيل با حمايت انگليس و فرانسه به مصر حمله كرد. علت آن، واكنش به مسدود كردن كانال سوئز از سوي مصر و حمايت مصر از حملات مرزي جنگجويان عرب بود. اما عملاً عمليات نظامي مشترك- و به خصوص تهديدات هسته اي پنهان شوروي سابق عليه هر دو كشور در زمان اين عمليات- موجب ادامه مذاكرات حساس اسرائيل و فرانسه شد. اما پرز يك سال ديگر را نيز با فراز و نشيب هاي مذاكرات گذراند تا به نتيجه دلخواه خود برسد. در همان زمان، يك مباحثه مهم اما مخفي در اسرائيل انجام شد كه موضوع آن، امكان و ارزش تكنولوژيكي، مالي و سياسي اين برنامه بود. اما در نهايت، پروژه بن- گوريون به نتيجه رسيد و او حمايت لازم براي كامل كردن اين معامله را در اختيار پرز قرار داد. معاهده هسته اي فرانسه- اسرائيل به طور مخفيانه در 3 اكتبر 1957 در پاريس به امضا رسيد. جزئيات معاهده دوجانبه آنان هنوز ناشناخته مانده است اما تصور مي شود كه از دو مجموعه توافق تشكيل شده بود. اولين مجموعه، موافقتنامه سياسي بين دو دولت؛ كلي و مبهم بود و با وظايف سياسي و حقوقي هر دو طرف سروكار داشت. دومين مجموعه، يك توافق تكنيكي بين دو كميسيون هسته اي طرفين بود و به مشخصات علمي و همكاري علمي و تكنولوژيكي دو كشور برمي گشت. طبق گفته پيرپين نويسنده فرانسوي، ابعاد حساس اين پكيج، در هيچ سند رسمي شرح داده نشده است اما در حد گفته ها و تفاهمات گفتاري باقي ماند. پين همچنين مي گويد: اسناد دولتي، كل ابعاد معامله ديمونا را نشان نمي دهد. براي مثال، جزء حساس و سري كل اين پكيج، يعني نيروگاه بازفرآروي، هيچ ارجاع مشخصي در اسناد رسمي ندارد. در اوايل سال 1958 اسرائيل كار استخراج و ساخت را در سايت ديمونا آغاز كرد. وقتي دوگل رئيس جمهور فرانسه پس از به قدرت رسيدن، از اين پروژه سري اطلاع يافت، تلاش كرد مشاركت فرانسه در آن را به پايان برساند اما يك سال طول كشيد تا تصميم او به مرحله عمل برسد. وقتي دوگل در ماه ژوئن 1960 در مورد تصميم خود به بن- گوريون اطلاع داد، اسرائيل تصميم گرفت پروژه را به تنهايي كامل كند. تا دسامبر 1960 يعني سه سال پس از آغاز پروژه ديمونا، آمريكا از آن اطلاع نيافت. وقتي دولت آيزنهاور اين موضوع را علني كرد، از اسرائيل در مورد اين پروژه توضيح خواست. دولت اسرائيل در جواب دولت آمريكا گفت پروژه جديد براي «اهداف صلح آميز» بوده است. در 23 دسامبر 1960، بن گوريون به كنست (پارلمان اسرائيل) اطلاع داد كه راكتور تحقيقاتي 24 مگاواتي كه در حال ساخت است «صلح آميز» بوده و براي مصارف علمي، صنعتي و پزشكي به كار مي رود. اين اولين و آخرين باري بود كه اسرائيل در مورد پروژه ديمونا به طور علني اظهارنظر مي كرد. درواقع، اين اظهارنظر، استراتژي اسرائيل بود تا براي غلبه بر مخالفت آمريكا با اين پروژه در اوايل و اواسط دهه 1960 ميلادي به كار گرفته شود. از همان ابتدا، مسأله هسته اي اسرائيل، چالش بزرگي در مقابل سياست عدم گسترش آمريكا بود. كندي رئيس جمهور وقت آمريكا مصمم بود كه با تلاش هاي اسرائيل براي كسب توانايي هسته اي مقابله كند زيرا مي ترسيد كه اين مسأله، اقدامات او براي عدم گسترش سلاح هاي هسته اي را تضعيف كند. او اعلام كرد كه دانشمندان آمريكايي بايد اجازه يابند كه به سايت ديمونا رفته و ادعاهاي اسرائيل درخصوص عدم تلاش براي توليد پلوتونيوم مورد نياز سلاح هاي هسته اي را اثبات كنند. اين بازديد در ماه مي 1961 انجام شد و صحنه را براي ملاقات بن گوريون و كندي آماده ساخت. اين بازديد موجب شد مسأله هسته اي به مدت دو سال از برنامه مذاكرات آمريكا و اسرائيل كنار برود. دو سال بعد، در حالي كه كار ساخت ديمونا به پايان نزديك مي شد، كندي، فشار در مورد ديمونا را بر اسرائيل افزايش داد. در نامه هايي كه براي بن گوريون نخست وزير وقت اسرائيل و لوي اشكول (كه در جولاي 1963 جانشين او شد) فرستاده مي شد، كندي تقاضا كرد كه ديدار و بازرسي هاي آمريكا از ديمونا افزايش يابد و تهديد كرد كه در صورت عدم پذيرش اين خواسته ها از سوي اسرائيل، روابط دوجانبه «شديدا به مخاطره خواهد افتاد». در اواخر اوت 1963، و پس از هفته ها مذاكره، اسرائيل ظاهراً تقاضاهاي كندي را پذيرفت؛ يا حداقل به نظر مي رسيد كه كندي در اين خصوص مجاب شده است. در اوايل سال 1964، كه دانشمندان آمريكايي بازديد از ديمونا را با توجه به قرار كندي و اشكول آغاز كردند، كندي ترور شد و جانسون رئيس جمهور بعدي آمريكا چندان به مسأله عدم گسترش هسته اي و نيز فعاليت هاي هسته اي اسرائيل توجهي نداشت. وقتي تلاش هاي كندي براي توقف پروژه هسته اي اسرائيل شكست خورد، شرايط خاصي به وجود آمد و اسرائيل نهايتاً به كشوري داراي توان هسته اي تبديل شد و آمريكا در موقعيتي قرار نداشت كه برنامه هسته اي اسرائيل را متوقف كند. اسرائيل در آن زمان، خواهان ايجاد موقعيت هسته اي براي خود بود و خط مشي آمريكا نيز راه به دست آوردن بمب را براي اسرائيل به وجود آورد. اسرائيل بمب را به طور مبهم و پيچيده اي در جهت خلاف سياست هاي عدم گسترش آمريكا به دست آورد و اين گونه بود كه سياست ابهام به وجود آمد. در جريان دوران قدرت جانسون، اسرائيل از آستانه تكنولوژي هسته اي گذشت. در اواخر سال 1966، در حالي كه اسرائيل كار تحقيق و گسترش نخستين تجهيزات هسته اي خود را تكميل مي كرد، به دولت جانسون اعلام كرد كه «اسرائيل اولين كشوري نخواهد بود كه تسليحات هسته اي را به منطقه مي آورد.» درواقع اسرائيل مي خواست موقعيت هسته اي خوبي داشته باشد، حتي اگر لزوماً داراي تسليحات هسته اي نباشد. عملاً، ترديد اسرائيل درخصوص آينده برنامه هسته اي اش، به علت وقوع حادثه مهمي در سايت ديمونا در دسامبر 1966 كاملاً تشديد شد. اين حادثه موجب تعطيلي اين نيروگاه هسته اي به مدت سه ماه شد. گذر از آستانه هسته اي جنگ شش روزه سال 1967، نقطه مهمي در تاريخ هسته اي اسرائيل بود. آونر كوهن در كتاب «اسرائيل و بمب» فاش كرد كه در آستانه جنگ شش روزه در اواخر ماه مي 1967، مهندسان اسرائيلي، تسليحات هسته اي اوليه را عملاً به كار انداخته اند و اين اولين باري بود كه در مورد دستگاه هاي هسته اي اسرائيل چنين اقدامي صورت مي گرفت. جنگ 1967، واقعيت جديد سياسي و استراتژيك و تغييرات داخلي در اسرائيل به وجود آورد به طوري كه بر بازدارندگي هسته اي اسرائيل نيز به طور قابل توجهي تأثير گذاشت. ترس از موقعيت هسته اي اسرائيل و تأثير آن بر وقوع جنگ در خاورميانه، اكنون كاملاً مطرح بود. اسرائيل با پيروزي در جنگ 1967، دوره انتقال از اين موقعيت دشوار را در حالي گذراند كه فرصتي براي عكس العمل دنياي عرب وجود نداشت. به هرحال، در سال 1968، يك عامل جديد به صحنه آمد و نقش مهمي در موقعيت هسته اي اسرائيل ايفا كرد. ظهور معاهده منع گسترش هسته اي (NPT) كه از سوي آمريكا حمايت شده و در تابستان 1968 مورد امضا هم قرار گرفته بود، به مذاكرات آمريكا و اسرائيل در مورد مسائل هسته اي شكل جديدي بخشيد. در نوامبر 1968، اسرائيل به آمريكا اعلام كرد كه با توجه به نيازهاي امنيتي اش، در حال حاضر نمي تواند NPT را امضا كند. اين درحالي بود كه پيشتر فشار آمريكا براي پيوستن اسرائيل به NPT و به خصوص با توجه به فروش اولين هواپيماي «فانتوم» به اسرائيل بسيار زياد بود. سرانجام جانسون معامله فانتوم را بدون توجه به نظر اسرائيل در مورد NPT تأييد كرد. كمتر از يك سال بعد، در سپتامبر 1969، گلداماير نخست وزير اسرائيل با ريچارد نيكسون رئيس جمهور آمريكا در مورد مسأله هسته اي اسرائيل به توافق محرمانه اي دست يافتند. ماير به نيكسون توضيح داد كه چرا اسرائيل مجبور است توان هسته اي خود را گسترش دهد و چرا نمي تواند NPT را امضا كند اما در عين حال اعلام كرد كه اسرائيل به يك قدرت آشكار هسته اي تبديل نخواهد شد و اين بدان معني بود كه اسرائيل دستگاه هاي هسته اي خود را آزمايش نخواهد كرد و خود را يك كشور داراي قدرت هسته اي نخواهد ناميد و از توان هسته اي خود براي دستاوردهاي سياسي استفاده نخواهد كرد. اما بمب را «در پناهگاه» خود نگاه مي دارد. در عين حال كه اسرائيل به NPT نخواهد پيوست، آن را زير پا نيز نخواهد گذاشت. متعاقب موافقتنامه ماير- نيكسون، آمريكا بازرسي هاي سالانه خود از ديمونا را متوقف كرد. به علاوه، آمريكا ديگر اسرائيل را براي امضاي NPT تحت فشار نگذاشت و در عوض، سياست «نپرس، نگو» را به اجرا گذاشت. اين سياست از سوي سياستگذاران آمريكا و اسرائيل به عنوان تنها خط مشي موجود معرفي شد كه مي توانست هم موقعيت هسته اي اسرائيل را حفظ كند و هم تعهد آمريكا به رژيم عدم گسترش را خدشه دار نكند. تاكنون، تمام دولت هاي روي كار آمده در آمريكا و اسرائيل، اين سياست را ادامه داده اند و تمام دولت هاي آمريكا نيز مسأله هسته اي اسرائيل را مورد چشم پوشي قرار داده اند. در جولاي 1970 ميلادي، نيويورك تايمز فاش كرد كه اسرائيل از سوي جامعه جاسوسي آمريكا به عنوان كشوري با قدرت هسته اي شناخته مي شود. مدت كوتاهي بعد از آن، اسرائيل نخستين موشك هاي داراي توانايي هسته اي خود را وارد عمل كرد. جريچو-I، سيستم پرتابي داشت كه از ابتدا توسط يك طرف فرانسوي ساخته شده بود. اما بعدها به اسرائيل منتقل شده و در يكي از نيروگاه هاي صنعت هوايي اسرائيل تكميل شده بود. در زمان جنگ يوم كيپور در سال 1973 اسرائيل به يك قدرت هسته اي كوچك تبديل شده بود. جنگ يوم كيپور 1973، يك بعد هسته اي نيز داشت. حتي با وجود آن كه از كل ماجرا سخني به ميان نمي آمد (يا به طور رسمي مورد تأييد قرار نمي گرفت) گزارش شده است كه در مرحله اوليه جنگ، موشه دايان وزير دفاع اسرائيل، سيستم و تجهيزات تسليحات هسته اي را آماده كرد و سپس به گلداماير پيشنهاد كرد در صورتي كه اسرائيل مجبور به استفاده از «آخرين راه حل» شد از اين تجهيزات استفاده كند. ظاهرا نخست وزير اسرائيل به ايده «آخرين راه حل» دايان چندان معتقد نبود و اجازه تجهيز تسليحات را صادر نكرد. سازمان هاي اطلاعاتي آمريكا نشانه هايي را دريافت كردند كه حاكي از قرار دادن موشك هاي هسته اي جريچو اسرائيل در موقعيت آماده باش بود، اما ظاهرا تلاش شده بود كه اين مسأله مورد توجه قرار نگيرد. ماير كه نمي خواست پيشنهاد دايان را بپذيرد، مسأله «آخرين راه حل» را با مانعي مواجه مي ديد: شرايط «آخرين راه حل» كه ممكن بود لزوم استفاده از سلاح هاي هسته اي را مطرح كند، سخت ترين شرايطي بود كه احتمال مي رفت اسرائيل با آن مواجه شود و به همين جهت، اين موارد، تنها بايد به موقعيت هايي محدود مي شد كه ممكن بود امنيت اسرائيل در آن شرايط به خطر بيفتد. سياست ابهام هسته اي اسرائيل موفقيت آميز بود. بسياري از اسرائيلي ها معتقدند بي ميلي ماير به رفتن به آستانه هسته اي موجب شد اين كشور به يك نگهبان هسته اي تبديل شود. ابهام هسته اي: از به كار انداختن دستگاه ها تا موضع نسبتاً پايدار داخلي تاريخچه هسته اي اسرائيل در فاصله 1973 تا اولين جنگ خليج فارس در سال هاي 91-1990 مي تواند با دو روند كاملاً متفاوت توصيف شود. اول آن كه در اين فاصله زماني، سياست ابهام هسته اي اسرائيل از يك حالت كوتاه مدت به يك موضع استراتژيك نسبتاً دائمي تبديل شده بود. فاصله سال هاي 1974 تا 1990، سال هاي طلايي ابهام هسته اي بود. در پايان اين دوره، اسرائيلي ها آن را يك موفقيت استراتژيك بزرگ دانستند زيرا مزاياي حفظ بازدارندگي را در ازاي هزينه اندك سياسي براي اسرائيل فراهم مي كرد. سياست ابهام هسته اي، ستون جداناپذيري از دكترين امنيت داخلي اسرائيل شد. بسياري از اسرائيلي ها اعتقاد يافتند كه بازدارنده هسته اي در ابعاد كوچك، نقش سازنده اي در ايجاد صلح (در مورد مصر) و جلوگيري از جنگ منطقه اي (در مورد عراق) ايفا مي كند. به خصوص، سياست ابهام هسته اي توانست موضوع فعاليت هاي هسته اي را از برنامه مذاكرات دو كشور خارج كند، بدون آن كه آزادي عمل اسرائيل در اين حوزه را محدود كند. براي سياستگذاران اسرائيل، سياست ابهام بهترين راه بود. حتي افشاگري وانونو در مورد اسرار ديمونا در سال 1986 هم از لحاظ سياسي براي آسيب زدن به موضع اسرائيل در اين خصوص كافي نبود. دوم آن كه در اين فاصله زماني، زرادخانه هسته اي اسرائيل رشد زيادي داشت و در عين حال اسرائيل از آزادي عمل خود تحت اين سياست، بهره مي جست. همان طور كه گمان مي رفت (و اطلاعات وانونو هم آن را تأييد مي كند) در اين فاصله زماني، زرادخانه هسته اي اسرائيل، تغيير عمده اي يافت. اسرائيل ديگر به بمب هاي نسل اول با قدرت اندك بسنده نمي كرد، بلكه زرادخانه خود را گسترش داد و آن را به روز كرد به طوري كه از لحاظ كيفيت، در حد پيشرفته و از لحاظ كميت، در حد قابل توجهي قرار گرفت. مهم است كه به وقايع جنگ 1973 نگاهي بيفكنيم، زيرا در اين حالت، تغييرات را بيشتر احساس مي كنيم. در نظر اكثر سياستگذاران اسرائيل و مورخان نظامي، در آن زمان اسرائيل به مرحله آستانه و «آخرين راه حل» نيز رسيد. اگر سوريه مي توانست از رود اردن عبور كند، استفاده هسته اي از «آخرين راه حل» ممكن بود. اما به نظر مي رسيد كه بمب هاي اسرائيل، براي چنين مصرفي مناسب نيستند. اسرائيل براي آن كه از حركت ستون هاي مسلح در ارتفاعات جولاي در نزديكي استقرار نيروهاي اسرائيلي جلوگيري كند، به سلاح هايي با قدرت كمتر و براي استفاده تاكتيكي نياز داشت. اما ظاهراً اسرائيل چنين سلاح هايي را در اختيار نداشت. همچنين با وجود آن كه برخي رهبران اسرائيلي (مثل دايان) نگراني هايي در مورد شوروي سابق داشتند هيچ سلاحي در اسرائيل براي ايجاد بازدارنده اي با ابعاد كوچكتر در مقابل اين كشور وجود نداشت. طبق گفته وانونو از اواسط دهه 1970 ميلادي، اسرائيل تجهيزات هسته اي خود در ديمونا را گسترش داد و به روز كرد تا بتواند انواع جديد تسليحات هسته اي پيشرفته كوچك و بزرگ را حتي به تعداد بيشتر بسازد. براساس گفته هاي وانونو و ساير منابع، گفته مي شود كه اسرائيل در آن زمان، هم تسليحات پيشرفته (تقويت شده و حتي سلاح هاي گرما هسته اي) و هم تسليحات تاكتيكي (شايد سلاح هاي تابشي پيشرفته) را توليد كرد. به علاوه، دراواسط و اواخر دهه 1970، اسرائيل ساخت موشك جريچو II، موشك بالستيكي با برد عملياتي 1500 كيلومتر يا بيشتر را آغاز كرد. جريچو II در اواخر دهه 1980 مورد آزمايش قرار گرفت و در 90-1989 به صحنه وارد شد. اسرائيل، توانايي هسته اي خود را به طور قابل ملاحظه اي در اين فاصله زماني افزايش داد اما براي رسيدن به توانايي حمله دوم تلاش نكرد. در حالي كه بحث هاي زيادي در اين خصوص در جريان بود، تصميمات عملي در اين خصوص به تعويق افتاد. تصور بر آن بود كه برنامه ريزي استراتژيك اسرائيل، حفظ حق انحصاري هسته اي در منطقه است و اگر زماني اين موقعيت عوض شود. اسرائيل زمان لازم براي تطابق با آن را در اختيار خواهد داشت. اين نظريه پس از موقعيت حمله اسرائيل به راكتور اسيراق در عراق در سال 1981 ميلادي تقويت شد. تا اواخر دهه 1980، اسرائيل تصور مي كرد كه شرايط هسته اي عراق براي مقاصد عملي هسته اي، كاملاً غيرفعال است. اما اين تصور در اواخر دهه 1980 مورد ترديد قرار گرفت. وقتي جنگ ايران و عراق در جريان بود، عراق به عنوان يك قدرت عربي در منطقه كه تمايلات هسته اي دارد مطرح شد. در سال 1990 و پس از حمله عراق به كويت، سياستگذاران اسرائيل اعتقاد يافتند كه اسرائيل و عراق در سال هاي آينده در مناقشه خواهند بود. جنگ خليج فارس، سومين باري بود كه نيروي هسته اي و استراتژيك اسرائيل را به حال آماده باش درآورد. اسرائيل كه سياست ابهام هسته اي را پيش گرفته بود، تلاش كرد توانايي هسته اي خود به عراق را «يادآروي كند.» اسحاق شامير نخست وزير اسرائيل سياست ابهام هسته اي را كنار زد و عملاً به عراق هشدار داد و تهديد كرد كه رنج «وحشتناك و دردناكي» را بر عراق وارد خواهد آورد. اسرائيل يك آزمايش موشكي علني را در دسامبر 1990 انجام داد تا اين پيغام را بيشتر مورد تأكيد قرار دهد. در طول جنگ، ريچارد چني وزير دفاع آمريكا براي اولين بار مستقيماً به توانايي هسته اي اسرائيل به عنوان بازدارنده اي در برابر استفاده عراق از تسليحات شيميايي و بيولوژيكي عليه اسرائيل اشاره كرد. در پايان جنگ، حدود 40 موشك اسكاد عراق به اسرائيل شليك شده بود كه اكثر آنها به سوي مناطق مسكوني و پرجمعيت اسرائيل نشانه گرفته شده بودند. اگر عراق حملات اسكاد خود را در سطح غيرمتعارف قرار داده بود، اسرائيل خود را در موقعيت بسيار سختي مي ديد. اين واقعيت كه عراق حمله شيميايي يا بيولوژيكي را عليه اسرائيل صورت نداد، موجب شد اكثر اسرائيلي ها بازدارنده هسته اي اسرائيل را در اين خصوص موثر بدانند. اين شايد تا حدودي حقيقت داشته باشد اما ساده انگارانه هم هست. چون جاي سؤالات زيادي دارد: آيا سلاح هاي هسته اي مي توانند به طور مؤثر جلوي استفاده از تسليحات كشتار جمعي را بگيرند؟ تحت چه شرايطي چنين موضعي مي تواند مؤثر واقع شود؟ آيا شرايطي وجود دارد كه تسليحات هسته اي نيز نتوانند جلوي حمله شيميايي و بيولوژيكي كشورهاي غيرهسته اي را بگيرند؟ رهبران و سياستگذاران اسرائيل كه با كابوس حملات شيميايي و بيولوژيكي عراق عليه اسرائيل مواجه شده بودند، اكنون مي توانستند محدوديت هاي عميق سلاح هاي شيميايي در برابر سلاح هاي مذكور را ببينند و نهايتاً در هر شرايطي، اسرائيل نمي توانست تسليحات هسته اي را براي مقابله با مثل در برابر حمله شيميايي و بيولوژيكي عراق به كار بگيرد. اسرائيل براي آن كه با توجيه مناسب، سلاح هاي هسته اي را به كار گيرد، بايد در موقعيتي قرار مي گرفت كه «آخرين راه حل» واقعاً در آن نمود يابد. احتمال نمي رفت كه حملات شيميايي و بيولوژيكي بتوانند تهديدي براي موجوديت اسرائيل باشند. در آن صورت، آيا اسرائيل مي تواند تسليحات هسته اي را براي مقابله به مثل به كار بندد؟ اگر نه، آيا اسرائيل مي توانست به عنوان آخرين بخش از سناريوي بازدارندگي، قدرت هسته اي خود را در مناطق غيرمسكوني عراق به نمايش گذارد؟ فعاليت هاي هسته اي در ايران و عراق در زمان پس از جنگ خليج فارس و نيز شكست جامعه بين المللي در تشخيص فعاليت هاي هسته اي عراق، در تصميم استراتژيك اسرائيل براي ايجاد نيروي استراتژيك مستقر در دريا، بسيار مؤثر بود. در جولاي 2000، اسرائيل سه زيردريايي از نوع دلفين را كه در اوايل دهه 1990 ميلادي به شركت كشتي سازي تيسن نوردسي ورك در كيل در آلمان سفارش داده بود دريافت كرد. به اين ترتيب، اسرائيل به طور محسوسي به سوي كسب توانايي هسته اي براي حمله دوم پيش رفت. طبق اين شواهد، اسرائيل اكنون در راه بازسازي نيروهاي هسته اي خود به سه شكل پرتاب از زمين، آب و هوا است همان طور كه پنج كشور داراي توانايي هسته اي نيز اين روش را پياده كرده اند. اين مسأله شايد مهمترين تحول استراتژيك در اسرائيل باشد. از اوايل دهه 1980، ارتش اسرائيل (با حمايت ساير آژانس هاي دولتي) اين ايده را رواج داد كه اسرائيل بايد ناوگان كوچكي از زيردريايي هاي مدرن و متعارف (ديزل) براي «اهداف استراتژيك» بسازد؛ اين در حالي است كه اسرائيل «اهداف استراتژيك» را معمولاً به توانايي هسته اي خود در پرتاب از دريا اطلاق مي كند. جزئيات درخصوص توانايي هاي خاص اين زيردريايي ها، محرمانه مانده است. بسياري از سيستم هاي دريانوردي و هوانوردي، ارتباطات و تسليحات زيردريايي ها، توسط صنايع دفاعي اسرائيل، ساخته شده و به كار گرفته شده اند. همچنين گفته مي شود (تأييد نشده است) كه بعد حساس اين پروژه، يعني تكنولوژي موشك كروز در اسرائيل ساخته شده است و پس از رسيدن زيردريايي ها به اسرائيل روي آنها به كار گرفته مي شود. تكنولوژي مذكور به زيردريايي هاي ديزلي، توانايي استفاده دوكاره (هسته اي و متعارف) را اعطا مي كند، طوري كه به عنوان سكوهاي پرتاب، مورد استفاده قرار مي گيرند. گفته مي شود كه موشك هاي كروز ساخت اسرائيل، توانايي رسيدن به اهداف استراتژيك در فاصله 900 مايلي را نيز دارند. ناوگاني از اين زيردريايي ها، ظاهراً كوچكترين نياز اسرائيل به داشتن زيردريايي هاي مجهز هسته اي را برآورده مي كند. چنين بازدارنده مستحكمي، بسيار مهم انگاشته مي شود زيرا آسيب پذيري ژئوپليتيكي و جمعيت نگاري اسرائيل نسبت به حملات هسته اي در اين راستا مورد توجه است. از سوي ديگر اسرائيل نمي تواند هيچ دشمن هسته اي را ناديده انگارد. موقعيت اسرائيل، ششمين كشوري است كه از آستانه هسته اي گذشته است. اسرائيل همچنين ششمين كشور هسته اي با چنين بعدي در زرادخانه هسته اي است. در حالي كه تخمين هاي متفاوتي نسبت به موقعيت زرادخانه هسته اي اسرائيل وجود دارد، گفته مي شود موقعيت اسرائيل به عنوان كشوري داراي تسليحات هسته اي، بيشتر شبيه اعضاي «قديمي» كلوب هسته اي يعني انگليس و فرانسه است و به شرايط اعضاي جديدتر مثل هند و پاكستان شباهتي ندارد. موقعيت اسرائيل در اين حالت، با توجه به كميت زرادخانه، تجهيزات پرتاب، فرماندهي و كنترل مورد بررسي قرار گرفته بود. همان طور كه پيشتر اشاره شد، گفته مي شود كه اسرائيل در سال هاي اخير براي ايجاد توانايي حمله دوم تلاش كرده و نيروي هسته اي مستقر در دريا را نيز در اين راستا به توانايي خود افزوده است. اگر اين تجهيزات، تكميل شوند، اسرائيل توانايي هسته اي خود را باسازي كرده و به روز خواهد كرد و اين كار از طريق مدل سه گانه آمريكا، يعني توانايي پرتاب تسليحات هسته اي از سه طريق هوا، دريا و زمين صورت خواهد گرفت. اما سال ها طول مي كشد كه اين برنامه ها پياده شوند و موقعيت فعلي اين برنامه نيز نامشخص است. ملاحظات اقتصادي داخلي و خارجي ممكن است برخي از برنامه هاي به روز كردن تجهيزات را تحت تأثير قرار دهد. با توجه به آن كه عراق ديگر تهديدي (از لحاظ متعارف يا غيرمتعارف) عليه اسرائيل نيست، و از آنجا كه اسرائيل، خود با بحران بودجه مواجه است، كابينه اسرائيل تصميم گرفته است كه كاهش قابل توجهي در بودجه دفاعي، هم براي ارتش اسرائيل و هم براي تمام تجهيزات دفاع شهري صورت دهد. تاكنون (اكتبر 2003) مشخص نشده كه اين كاهش بودجه تا چه حد بر توانايي هسته اي تأثير مي گذارد. درواقع، رهبران اسرائيلي اخيراً به شكل پنهاني اعلام كرده اند كه تا زماني كه ايران به سمت آستانه هسته اي حركت كند، اسرائيل نيز توانايي هاي استراتژيك خود را به روز نگه خواهد داشت. در 21 آوريل 2004، مردخاي وانونو كسي كه اسرار هسته اي اسرائيل را افشا كرده بود، پس از 18 سال از زندان آزاد شد. دولت اسرائيل، محدوديت هاي سختي در زندگي او قرار داد و طوري صداي او را خاموش كرد كه افشاي جزئيات بيشتر از برنامه هسته اي اسرائيل، غيرممكن به نظر مي رسد. در جولاي همان سال، كميسيون انرژي اتمي اسرائيل، يك وب سايت رسمي براي ارائه جزئيات درخصوص برنامه هسته اي داخلي اسرائيل ايجاد كرد. در اواخر همان ماه، محمد البرادعي رئيس آژانس بين المللي انرژي اتمي به اسرائيل رفت تا با مقامات اين كشور ديدار كند. علي رغم سفر البرادعي، اسرائيل همچنين اعلام كرده است كه مسأله خلع سلاح را مورد توجه قرار نخواهد داد و اين شرايط تا زمان رسيدن به توافق صلح جامع در خاورميانه ادامه خواهد يافت.