آفتابنیوز : آفتاب- فواد شمس: فیلم " هفت دقیقه تا پائیز" با صحنه ی معلق بودن "نیما"، محسن تنابنده در آسمان آغاز میشود. فیلم از همان ابتدا میخواهد بیانگر وضعیت معلق و پا درهوای آدمهایش و به عبارتي طبقه متوسط است. آدمهایی که در زندگیشان همچنان بین زمین و آسمان گیر کردهاند.
بین سنت و مدرنیته، بین عشق و نفرت، بین فقر و ثروت، بین وفاداری و خیانت، بین واقعیت و فریب، بین انتقام و بخشش. فیلم از همان ابتدا وضعیت همواره نا پایدار این آدمها را نشان میدهد. آدمهایی که تعیین یافتگی مشخص اجتماعی – طبقاتی ندارند و بین بالا – پائین معلق هستند و همگان امروزه آنان را با تساهل و تسامح فراوانی "طبقه متوسط "مینامیم. فیلم روایت گر بریدههایی از تلخی زندگی این "طبقه متوسط " است.
فیلم داستان زندگی دو زوج است که زنها یعنی میترا (هدیه تهرانی) و مریم (خاطره اسدی) خواهر هستند. زوج مریم و فرهاد (حامد بهداد) در بحران جدائی و زوج میترا و نیما (محسن تنابنده) در بحران اقتصادی گرفتارند.
بسیاری این فیلم را وام گرفته از درباره الی و یا چهارشنبه سوری نامیدهاند. در واقع دلیل این شباهت هم این است که این فیلمها همگی روایتگر بریدههایی از زندگی طبقه متوسط هستند. اما به نظر میرسد هفت دقیقه تا پائیز بهتر این روایت را انجام دادهاست.
چون به زندگی واقعی این طبقه نزدیکتر است. در دو فیلم اصغر فرهادی مشکلات اقتصادی این طبقه کمتر روایت شدهبود و آدمهایش از نظر مالی وضع مناسبی داشتند. اما در این فیلم مسئله اصلی مشکلات مالی است.
این فیلم روایتگر طبقهای است که هم زن و هم مردش باید کار کند تا بتواند خرج یک زندگی عادی را در بیاورد و در عین حال هم میخواهد ماشین داشته باشد و هم مسافرت شمال برود و هم برای کودکش جشن تولد بگیرد.
طبقهای که فشار اقتصادی وادارش کردهاست از سنتها دست بشوید و کار خارج از خانه زن را بپذیرد اما هنوز پسماندههای این سنتها دست و پای او را گرفتار کرده است. نیما اجازه نمیدهد میترا به تنهایی برای کار به خارج از تهران برود و با هم با ماشین به شمال میروند و از همین پا نهادن به جاده است که تماشاگر میفهمد که قرار است فاجعهای رخ دهد.
از طرف دیگر رابطه فرهاد که زندانی است با مریم که از خانه خانواده شوهر گریخته است نیز سویههای دیگری از فاجعه را در نزد این طبقه به نمایش میگذارد. وضعیت بحران زده زوجهای معاصر آن هم از طبقه متوسط را نشان میدهد که باز هم مستقیم و غیر مستقیم به وضع اقتصادیشان باز میگردد.
البته به چالش کشیدن مفهوم وفاداری و خیانت همچنان در پرده ابهام میماند. مرز خیانت و وفاداری در این جا آن چنان مبهم و نامشخص است که نه تنها فرهاد بلکه تماشگر فیلم هم نمیتواند بفهمد که مریم خیانت کرده است یا نه؟
گره خوردن این دو بحران به یکدیگر زندگی این دو زوج را به گونهای تحت تأثیر قرار میدهد . همه چیز نشانگر یک سردرگمی و در حالت تعلیق و عدم قطعیت زندگی کردن است. عدم اعتماد میترا به نیما در رابطه با همسر همکار فوت شدهاش؟ فوت همکار نیما یا خودکشیاش؟
کار خارج از خانه میترا یا عدم کار زن در خارج از خانه؟ طلاق گرفتن مریم از فرهاد؟ دلیل زندان بودن فرهاد کلاهبرداری رفقایش یا اشتباه خودش؟ خیانت مریم به فرهاد یا وفاداریاش؟ همه چیز در هالهای از ابهام است.
ابهامی به تاریکی اتاقی که فرهاد میخواهد در آن خودکشی کند و این تنها جرقههای فندک است که آن را روشن میکند تنها براي لحظاتی! جرقههایی که نمادگرایانه نشان از جرقههای فاجعه است. فاجعههایی که برای چند لحظه در این مصیبت همواره سیاه نور روشنایی برای شناخت ایجاد میکند.
زندگی در حالت تعلیق و تاریک و مصیبت بارش ادامه دارد تا این که فاجعه رخ دهد. تنها امر قطعی در این میانه مرگ است. مرگ به همه چیز قطعیت میبخشد و همه را از حالت تعلیق بیرون میآورد. طنابی که همه این آدمها به آن آویزان بودهاند و در میان زمین و هوا ماندهاند پاره میشود و با یک انفجار ماشین همه بر روی زمین داغ واقعیت میافتند.
از این جا است که همه میخواهند انتخاب خود را بکنند. میترا با جسد دخترش به درون اتاق فرار میکند. میترا نمیخواهد مصیبت مرگ دخترش را بپذیرد.از آن طرف مریم و فرهاد میخواهند سنگهایشان را وا بکنند.
یکی از زیباترین سکانسهای فیلم مشاجره فرهاد و مریم در جلوی عروسک فروشی است. فرهاد نمیخواهد قبول کند همسرش خیانت کردهاست درست در وضعیت میترا قرار گرفته است که نمیخواهد مرگ دخترش را بپذیرد.
این خصوصیت عمده آدم های طبقه متوسط است که نمیخواهند بروز فاجعه را بپذیرند. نمیخواهند قبول کنند که شکست خوردهاند، از دست دادهاند و فاجعه رخ داده است. همه سعی در توجیه دارند. همه میخواهند باز هم به همان وضعیت پا در هوای خویش بر گردند.
فرهاد و میترا نمایندگان این طبقه هستند. دیالوگ طلایی فیلم بین این دو در انتهای فیلم در راه پله رخ میدهد. سكانس دیالوگ میترا با فرهاد و تلاش میترا برای قانع كردن او برای حضور در مراسم تولد سارا و البته توضیح نحوه ارتباط مریم با مردی كه باعث به زندان افتادن او شده كه به ظن خودش تمام واقعیت است، نشانگر این است که در نهایت هر دوی این افراد با فریب یکدیگر باز هم به این روابط پا در هوا باز میگردند.
فرهاد میپذیرد در واقع خود را فریب میدهد یا میترا فریبش میدهد یا هر نوع فریب دیگری! که همسرش خیانت نکرده است. اما چک پولهای داخل کیف مریم چیز دیگری را میگویند و البته میترا با در آغوش گرفتن پسر مریم جای خالی سارا را با فریبی دیگر پر میکند.
اما سارا مرده است. فاجعهها رخ دادهاست اما تنها برای چند لحظه سیاهی زندگی معلق را همچون یک جرقه روشن کردهاست اما باز هم یک سیاهی بیانتها و آدمهای معلق در آن همه چیز است.
صحنه نهایی فیلم با فوت کردن شمعهای تولد نشان از آن دارد که زندگی این طبقه همچنان جریان دارد.
طبقهای که به اندازه خود مفهوم " طبقه متوسط" پا در هوا، در تعلیق و بی جا و مکان دارد، زندگی میکند. این فیلم تلخ است و تا ساعتها تلخیاش زیر زبان تماشاگر باقی میماند و تنها همین تلخی و پذیرفتن این تلخی است که شاید واقعیترین پیام دریافتی در میان "طبقه متوسط" تماشاگر این فیلم باشد. کسانی که هر کدام بار ها در موقعیتهای مشابه آدمهای این فیلم قرار گرفتهاند. اما هنوز هم در تعلیق زندگی میکنند.