کد خبر: ۱۰۷۲۳
تاریخ انتشار : ۰۶ شهريور ۱۳۸۴ - ۱۵:۴۲

ملاحظات حامد فولادوند در زمینه ایران مآبی نیچه

آفتاب‌‌نیوز :   در نتیجه و برخلاف نظر برخی مفسران، فکر می کنم که گزینش یک چهره ایرانی برای موضوع و عنوان اثر معروفش چنین گفت زرتشت اتفاقی نبوده است، یعنی انتخاب زرتشت، پیامبر ایران باستان از طرف مولف با دقت صورت گرفته است و تنها جنبه ادبی ـ تاریخی ندارد؛ در واقع، به نظر صاحب این قلم می توان گفت که نیچه، این آلمانی جهان وطن، « ایران مآب» است! 

1- از لحاظ زبان شناسی، اصطلاح« ایران مآبی» ( بر وزن قلندر مآبی، مقدس مآبی، یونان مآبی، فرنگی مآبی و مانند آنها) به معنای بازگشت و مراجعه با ایران است. ایران مآب کسی است که گرایش خاصی به کشور و فرهنگ ایران دارد و آنجا را « بازگشتگاه» خود می پندارد(ر.ک: دهخدا). علاوه بر این معنای لغوی، هانری کربن واژه ایران مآبی یا « ایرانیسم» را در چهارچوب جهان بینی و ریخت شناسی فرهنگی‌ـ معنوی به کار برده است. با الهام از اندیشه مند روس، خومیاکوف، کربن تاریخ معنوی جهان را عرصه جدال دو بینش اصلی می داند: یکی بر اساس آفرینش، آزادگی اخلاقی و کشف و شهود استوار است و دیگری بر منطق و جدال دیالکتیکی تکیه دارد. کربن جریان اول را « ایران مآبی» می نامد و متفکرانی چون زرتشت، هرمس، فیثاغورث، نو افلاطونیان، سهروردی و اشراقیو را در آن قرار می دهد. او گرایش دوم را « حبشی مآبی» ( یا مصر مآبی) می خواند و اندیشه مندانی چون سقراط، مشائیون، ابن رشد، دکارت و هگل را در این دسته قرار می دهد. بنابر تفکیک کربن، پایه ایران مآبی، آزادگی و نگرش کشف و شهودی است و می توان اندیشه ورزانی چون اکهارت، ابن عربی،گوته، هامان و نیچه را ایران مآب تلقی کرد. در نتیجه، باید توجه داشت که « ایران مآبی» نگرشی ملی و قومی نیست، بلکه بیانگر یک نوع جهان بینی و نحوه زیستن بوده است. خردمندانی که اهل معنویت و عرفان هستند و پا از عرصه منطق و جدل فراتر می گذارند، طبیعت، روح و وجودی همانند دارند و ایران مآب به حساب می آیند. پس با توجه به مفاهیم یاد شده می توان گفت که نیچه هم از لحاظ معنای لغوی( نوشته های او ارجاعات گوناگونی به فرهنگ ایرانی و اسلامی دارند) و هم از لحاظ جهان بینی( او اهل معنویت، الهام و کشف و شهود است) ایران مآب است. 

2- نیچه نیز مانند گوته، خود را به فرهنگ «خودی» محدود نمی کند و نگاه خویش را از مرز آلمان و حتی اروپا فراتر می برد تا افکار و اندیشه اش را با افکار و ادب دنیای شرق آشنا و غنی سازد. در نتیجه، جهان بینی و نگرشهای او، نه تنها بافت آلمانی بلکه ابعاد اروپایی و شرقی دارد و می توان در آثار وی ردپای جهان و فرهنگ شرقی یا ایرانی را نیز یافت. به همین سبب، بر خلاف اشاره قدیمی داریوش شایگان که نیچه را « غربی ترین فیلسوف غرب» می پندارد، شاید بهتر باشد او را از زمره شرقی ترین فیلسوفان غرب انگاشت. مرحوم دکتر هوشیار با درایت تمام، این بعد شرقی و بار« ایرانی ـ عرفانی» جهان بینی نیچه را تشخیص داده بود، اما این استاد پیشگام فرصت کاوش و پژوهش را در این زمینه به دست نیاورد. 

3- شایان ذکر است که یکی از موانع قرائت و فهم غربیان از برخی آثار نیچه وجود همین بعد« شرقی» یا محتوای غیر اروپایی (بهتر است بگویم« سنتی» یا غیر مدرن) است. برای خواننده آلمانی یا غربی چنین گفت زرتشت نا آشنا، ناملموس و غامض است، در حالی که برای یک خواننده شرقی یا ایرانی، زبان رمزی، حکایات، استعاره ها و بیان نمادین اثر غریب و عجیب جلوه نمی کند.
در واقع، خواننده با متن ترجمه شده احساس نزدیکی و خویشاوندی می کند!
زیرا نگرش و نگارش نیچه، به لحاظی بوی و خوی « شرقی» دارد و در نتیجه، گفتار، گزین گویه ها، قطعات مثل گونه و شور شاعرانه ـ عارفانه او برای ایرانی آشنا و تا حدودی « خودی» می نماید. برای تکمیل سخن می توان به کتاب مجنون الزا، اثر لویی آراگون، نویسنده و شاعر بزرگ فرانسوی اشاره کرد. رد این شاهکار ادبی، نویسنده ( که می کوشد از یک جهت، کار « دیوان شرقی» گوته را تداوم بخشد) مضامین، مناظر، سبک نگارش و الگوهای شعری را از اسپانیای اسلامی و ادبیات ایرانی( نظامی، جامی، عطار، حافظ و مانند آنها) اقتباس کرده است و برای مخاطب، داستانی « شرقی» را ترسیم و حکایت می کند. زمانی که این اثر «شرقی مآب» ارتباط برقرار کند. یعنی عملا « بار» غیر اروپایی « مجنون الزا» مانع فهم و درک مخاطب فرانسوی شد، در حالی که خواننده ایرانی به راحتی توانست با این نوشته ( که قطعاتی از آن به قلم زنده یاد حسن هنرمندی در سال 1972 ترجمه شد) ارتباط برقرار کند. به طور کلی، درباره چنین گفت زرتشت می توان نتیجه گرفت که عدم ارتباط یا دشتواری درک و تفسیر خواننده غربی نشان دهنده وجود نگرش ها، پندارها و عناصر« شرقی» در این متن است.
در ضمن، شناخت بعد« شرقی» یا عرفانی برخی آثار نیچه، فهم و تفسیر متون او را آسان می کند و از این جهت، نور تازه ای بر عرصه نیچه شناسی می تاباند. 

4- نخستین آشنایی نیچه با تاریخ و فرهنگ ایران زمین در دوره نوجوانی اش انجام پذیرفت. زمانی که او به مدرسه فورتا (Forta) می رود، کم و بیش مجبور به مطالعه کتب تاریخی و متون کلاسیک یونانی و لاتین می شود: هرودت، گزنفون، افلاطون و مانند آنها را می خواند و از طریق متون یونانیان و رومیان از دنیا و فرهنگ ایرانی مطلع می شود. از همان دوران، آثار نویسندگان قرن های هفدهم و هیجدهم مانند گوته، هردر، هامان، ولتر، مونتسکیو و هگل را مطالعه می کند و از این راه نیز، به طور غیر مستقیم با ایران آشنا می شود. سپس با قرائت آثار و متون قرن نوزدهم، بر اطلاعات شرقی و ایرانی وی افزوده می شود. برای مثال، به مطالعه آثار شخصیتهای چون شوپنهاور که علاقه مند به شرق بود، امرسون که حافظ را ( البته نه چندان خوب) ترجمه کرده بود یا هلدرلین، بایرون، بالزاک و ادگار آلن پو که گرایشی شرقی در اندیشه شان دیده می شود، می پردازد. 

5- علاوه بر متون کلاسیک و شعرا و نویسندگان یاد شده، نیچه به ترجمه و نوشته های خاورشناسان توجه خاصی دارد؛ چرا که عصر نیچه، زمان« رنسانس شرقی» است و اکثر پیشتازان اروپا تشنه شناختن اسلام، هند و خاور هستند.
مثلا نیچه مانند هگل، آثار فریدریش روکرت، مترجم مولانا را می خواند.
همچنین به مطالعه آثار خاورشناس مشهور، فون هامر پورگشتال، که آثار مختلفی درباره ایران منتشر کرده است، به خصوص ترجمه« حافظ» فون هامر می پردازد. نیچه از طریق واگنر با آثار گوبینو، خاورشناس و ایران شناس بزرگ، که به ایران هم سفر کرده است، آشنا می شود. در ضمن، آثار پل لاگارد و اشپیگل را نیز مطالعه می کند. دوستان و نزدیکان دیگری از جمله لو آندراس سالومه یا ژودیت گوتیه را می توان نام برد که به جهان شرق و فرهنگ ایران زمین علاقه مند بودند و با وی مراوده داشتند. آقای مهر آیین، مقاله جالب و مفصلی در زمینه آشنایی نیچه با زرتشت نوشته است و در آن منابعی را که نیچه برای کتاب «چنین گفت زرتشت» استفاده کرده، آورده است. می توان دید که این منابع تا چه حد عظیم بود ه است! زیرا نیچه سالها به مطالعه آثار مرتبط با دنیای شرق، کشورهای اسلامی یا ایران در کتابخانه شهر بازل سویس پرداخته است. 

6- انعکاس مطالعات نیچه درباره شرق و ایران را، به خوبی در آثارش مشاهده می کنیم. مثلا در « زایش تراژدی» او اشاراتی به ایران باستان دارد. این حضور و نفوذ ایران، در کتاب فراسوی نیک و بد و حتی در عنوان کتاب چنین گفت زرتشت بروز می کند. یعنی حضور ایران، بیشتر در آثار سالهای 1878 تا 1889 ( قبل از کسوف معنوی یا دیوانگی) نیچه مشاهده می شود. و به طور خلاصه می توان گفت که نیچه از جوانی تا حادثه تورن(1889) به ایران و فرهنگ شرقی توجه داشته است. اگر به محتوای کتابهایی که نیچه نوشته است مراجعه کنیم، می بینیم که درباره حافظ، سعدی، میترا، حسن صباح و بسیاری دیگر سخن رانده است و گاه با نام بردن از شاعری و شاهی، به اشاره یا کنایه به ایران روی می آورد. 

7- نیچه در نوجوانی، ابتدا با مطالعه آثار گوته و امرسون و سپس با خواندن ترجمه های « دیوان» حافظ با این شاعر خو می گیرد. او یازده بار در مجموعه آثارش، که از حکمت شادان آغاز می شود و با فراسوی نیک و بد و تبارشناسی اخلاقی خاتمه می یابد، به حافظ اشاره دارد. در اوایل قرن نوزدهم، بسیاری از غریبان از طریق گوته و « دیوان شرقی» با حافظ آشنا می شدند. نیچه، که امرسون را بسیار دوست داشت، از طریق وی با حافظ آشنا شد. به مرور زمان، نیچه از برخی ترجمه های آلمانی دیوان حافظ ( به صورت گزیده یا کامل) که به قلم پلاتن، روکرت، فون بدن شتد، فون هامر پورگشتال، هردر و ویلیام جونز ( خاورشناس برجسته ای که به دوازده زبان تسلط داشت و یکی از بهترین مترجمان شعر و متون فارسی در قرن هجدهم به شمار می آید) صورت گرفته بود، بهره برد. نیچه معتقد است که حافظ« همدل»، « هم نژاد» و « هم فکر» اوست.
وی از لحاظ معنوی، گوته و لئوناردو داوینچی را خویشاوند حافظ و خود می داند. 

8- یک مقایسه اجمالی، قرابت معنوی میان حافظ و نیچه را آشکار می کند. اولا در نوشته های نیچه مفهومی وجود دارد که به زبان آلمانی « فرایگاست»(Freigeist) آزاده روح=( جان= نفس) است. معادل « فرایگاست» در زبان فرانسوی esprit libre یا immoraliste است. این ترکیب مشابه اصطلاح عرفانی«رند» در حافظ است. از نظر حافظ، « رند» انسانی اهل معنویت و بصیرت است که به زندگی، سرنوشت، باده نوشان و شادمانگی آری می گوید و ابعاد گوناگون روزگار تراژیک را می پذیرد. این فرد آزاده و عارف مسلک، هوشیار زیرک است و از آنجا که با سالوسان و اخلاق حاکم درگیر می شود، گاهی نقاب می زند و عقاید خویش را کتمان می کند. اگر به واژه « فرایگاست» آلمانی (= آزاده روح/ آزاده نفس) نیچه مراجعه کنیم، متوجه می شویم که مفهوم آن با رند مطابقت می کند: « فرایگاست» نیز اهل آزادگی و معرفت است و از فراز و نشیب زندگی نمی هراسد. او مانند یک آزادمرد دگراندیش، با ارزشهای مسلط و عوام زدگی مبارزه می کند و گاهی به نقاب زدن و نقش بازی کردن متوسل می شود. دوم آن که سرمستی، باده نوشی و اهل دل بودن حافظ به سرمستی، شوریده دلی و میگساری دیونیزوس نیچه شباهت دارد. هایدگر در کتابش از اهمیت وجود و سرمستی نزد نیچه به تفصیل سخن رانده است و چنانکه می دانیم دیونیزوس نماد حیات، می، شور و «جن دل» (genie du coeur) است. در ضمن، رندی و باده نوشی مفاهیم مرتبطی هستند؛ به قول شاه نعمت الله ولی:
«رندان باده نوش که با جام همدم اند
واقف ز سر عالم و از حال آدم اند»
سوم آن که زبان رمزی دیوان حافظ در« چنین گفت زرتشت» نیز به چشم می آید و حتی در برخی اشعار نیچه این زبان رمزی و بیان نمادین مختص اهل باطن و کتمان را می توان به شکل خاصی مشاهده کرد. حافظ می گوید:
« من این حروف نوشتم چنان که غیب نداند
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی»
نیچه در حکمت شادان به این گفتار پاسخ مثبت می دهد:«وقتی ما ( منظور، خود نیچه) می نویسیم هدف ما الزاما این نیست که همه بفهمند، می خواهیم تنها یک عده بفهمند.» یعنی نیچه مانند حافظ طالب مخاطب« نااهل» نیست! اگر شیوه تطبیقی را تداوم بخشیم، از نو نکاتی قابل توجه به دست می آید: همان طور که می دانیم حافظ اهل عرفان و حکمت است و به لحاظی می توان نیچه را نیز در زمره عرفا و حکما شمرد. از نظر او،« عارف» یعنی کسی که اهل شناخت و معرفت است، اما چنین دانش طلبی، عارف مسلک از سطویی و تمامیت خواه نیست و بعد«تراژیک» دارد. حافظ از چنین خرد و معرفتی پیروی می کند؛
خردی که به انسان می گوید نباید مانند خردزده ها و علم پرستان تمام پرده ها را کنار زد و « حقیقت» را جست، زیرا حقیقت جویی و منطق ورزی نباید به کیش و دین تبدیل شود. او مخالف جزم اندیشی است و می گوید بگذار آن حجاب نهایی باقی بماند، زیرا افشاء کردن تمامی حقایق دهر کار عبثی است. چکیده نگرش دیونیزوسی و تراژیک نیچه به زبان حافظ در این بیت دیوان بیان می شود:
« حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را»
در واقع، نیچه نمی خواهد معمای جهان را حل کند و در این حوزه، انسان را به متانت و تواضع دعوت می کند، زیرا« حقیقت شیفتگی» پنداری بیمار گونه است!
اصولا چنین نگرش خرد ـ حقیقت گریزی مختص اندیشه ورزان و فیلسوفان « تراژیک» است. 

9- علاوه بر حافظ، نیچه با مولوی آشنایی دارد. وی در آثارش به طور مستقیم، به مولوی اشاره نمی کند و نام مولوی را نمی برد، اما برخی از مضامینی که مطرح می کند، مولوی گونه است. مثلا در حکمت شادان مضمونی وجود دارد(قطعه 125) و آن مربوط به دیوانه ای است که در روز روشن، خدا ( مقتول) را می جوید. این مضمون در قطعه تراژیک « انسانم آرزوست» مولوی، البته با تفاوتهایی( انسان خداوند مقتول را می جوید) دیده می شود. نیچه جوان، نام مولوی را نخستین بار در دیوان شرقی گوته دیده است، زیرا آنجا گوته مولوی را معرفی می کند. سپس فون هامر پورگشتال در اثری به سال 1818 آثار مولوی و دیگر مشاهیر ایرانی، مانند غزالی و نظامی، و محمود شبستری را ترجمه و نیز حسن صباح را معرفی کرد. بدین ترتیب، نیچه شناخت خود را در این حوزه ( ادب فارسی) توسعه می بخشد. چنان که می دانیم در قرن نوزدهم، قطعاتی از مولانا به آلمانی ترجمه شده است: مثلا جرج رزن درباره مثنوی و مولانا کتابی نوشته است(1848). اما نیچه بیشتر با خواندن آثار گوته، فون هامر و روکرت ( این ایران شناس مولوی را در سال 1819 نسبتا خوب ترجمه کرده است) با اندیشه او انس می گیرد. نباید فراموش کرد که هگل در آثارش به مولوی و روکرت اشاره دارد و این موضوع، بدون شک از چشم نیچه پنهان نمی ماند. در ضمن، نیچه اطلاعاتی در زمینه عرفان شرق از طریق کتابی به زبان لاتین، اثر تولوک(1820) به دست آورد. این کتاب نیز اشاره ای به مولوی دارد. لازم به ذکر است که مرحوم دکتر هوشیار در مقدمه ترجمه کتاب اراده معطوف به قدرت نکته مهمی را درباره مولوی و نیچه مطرح می کند. حدود سال 1371، از استاد زریاب خویی خواستم که از طریق خانواده مرحوم هوشیار، اطلاعاتی در این زمینه در اختیارم قرار دهد، زیرا بر طبق گفته دکتر هوشیار، گویا نیچه رساله ای درباره« مولوی و تکامل» نوشته است! البته هنوز نتوانستم منبع مذکور را بیابم.
در هر صورت، شکی نیست که نیچه با مطالعه ترجمه ها و مقالات نویسندگان مورد اشاره، آشنایی مناسبی با اندیشه و اشعار مولوی حاصل می کند. اما اگر برخی مضامین در نوشته های نیچه بوی مولوی می دهد، از این روست که او نیز عارف مسلک و اهل مکاشفه است و می توان شباهتهایی میان عارفان یافت. مثلا مولوی از سه گونه خط سخن می گوید:« یکی او خواندی، لاغیر. یک را، هم او خواندی، هم غیر. یکی، نه او خواندی، نه غیر او. آن سوم منم.» در واقع، نوع نگارش و بیان عرفا جنبه خاصی دارد و مربوط به «حالات» وجد و خلسه آنان است. نیچه نیز اساس متن چنین گفت زرتشت را در ده روز نوشته است.
یعنی وی در حالت سرور، وجد و بی خودی آن را نگاشته است. از این منظر، نیچه و مولوی، هر دو پیرو« خط سوم» هستند. نکته دیگری که می توان به آن اشاره کرد، این است که مولوی مانند نیچه اهل سماع و موسیقی بود. اگر آثار نیچه را به دقت بخوانیم، می بینیم که او به « گوش سوم» هستند، یعنی کسانی که گوش، ذوق و «حواس» فرا انسانی دارند. این خصوصیات و توانمندی ها مختص اهل عرفان و شهود است. شباهتهای دیگری را نیز می توان جستجو کرد، اما در اینجا به نظریه «پروسپکتیویسم» یا نظرگاه محوری نیچه اکتفا خواهیم کرد. این نگرش را به صورتهای گوناگون در نوشته های مولوی می یابیم، اما مطالب مطرح شده در حکایت معروف« فیل در تاریکی» مولوی شباهت بسیاری به نظرگاه محوری نیچه دارد. 

10- نیچه در یکی از پانویس ها حکمت شادان خواننده را به گلستان سعدی ارجاع می دهد و این امر آشنایی او را با شیخ شیراز تایید می کند. از قرن شانزدهم و هفده، اروپاییان به واسطه ترجمه های لاتین با سعدی آشنا شده بودند و حتی لافونتن از وی اقتباس کرده است. علاوه بر این، در آثار شوپنهائور و تولوک، که نیچه مطالعه کرده است، به سعدی اشاره شده است. در واقع، اکثر اندیشه مندان معاصر نیچه نام سعدی را شنیده بودند، به خصوص که آن زمان اپرایی به نام گلستان چندین بار در پاریس اجرا شده بود. آنچه که به ویژه، درباره سعدی شیرین سخن مطرح می شود، کاربرد« مثل» در گفتار اوست. کلام زیبا و بیان موجز نیچه نیز، وی را به عنوان صاحب سبک در مثل نویسی(aphoristique style) مشهور کرده است. از نظر کارشناسان و مفسران، نیچه سبک نگارش مثل گونه را از پل ره یا برخی دیگر از نویسندگان فرانسوی، مانند پاسکال یا اخلاق پرداز قرن هفدهم الهام گرفته است. اما چنان که می دانیم، این شیوه بیان از دیرباز در ادبیات شرقی مرسوم بوده است و در دیوان گوته فصلی به نام« مثل نامه » وجود دارد. برخی نیچه شناسان به جنبه « خردزدا» ( فیلوننکو) یا «جرقه زای» (هاار) مثل نویسی وی توجه کرده اند، اما به منشاء غیر اروپایی و غیر مدرن آن توجه نکرده اند. به نظر می رسد که نیچه با خواندن ترجمه گلستان کاربرد ممتاز« مثل » را مشاهده کرده و سپس سبک خود را تکامل بخشیده است. 

11- باید افزود که نیچه با رباعیات عمر خیام یا انسان کامل عزیز الدین نسفی و برخی دیگر آثار « شرقی» آشنا بوده است. اما ما در همین جا سخن را کوتاه می کنیم و امید واریم که نکات فوق توانسته باشد اهمیت حضور شرق ایران را در اندیشه نیچه نمایان کند و به فرضیه « ایران مآبی» نیچه پایه و اساسی بخشد. در ضمن، نه تنها نیچه در دوران زندگی خود همدم شخصیتهایی علاقه مند به شرق چون واگنر و لو سالومه بود( وی با ایران شناسی به نام آندره آس، که به ایران رفت و به بررسی سنگ نوشته های پهلوی پرداخت، ازدواج کرد) بلکه حتی در اواخر زندگی اش، می بینیم که در بستر بیماری از موغوب بودن تریاک ایران زمین سخن می راند؛ گویی اندیشه و سرنوشت وی، به نوعی با ایران رقم زده شده بود!
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین