آفتاب: حضرت آیتالله شیخ مجتبی تهرانی، در ادامه جلسات دهه محرم خود با اشاره به تفاوت نگاه امام حسین علیه السلام و حکومت یزید در اصالت اسلام و حکومت تاکید کردند: در واقع هدف اسلام است و «حکومت» نقش ابزاری پیدا میکند. «خودِ حکومت» مستقلاً هدف نیست، بلکه میتوان گفت «وسیله اجرای دستورات و پیاده کردن اسلام» است.
این شاگرد برجسته امام افزود: استاد ما، امام(رضواناللهتعالیعلیه) چندین بار در سخنانشان هم این تعبیر را داشتند که حکومت وسیله است و آنچه که هدف است، اسلام است.
این مرجع تقلید با اشاره به نقل قول رسول خدا از خداوند متعال اظهار داشت:وای بر کسانی که این دین را ابزار به دست آوردن دنیا کنند. حالا یا جاه باشد، فرق نمیکند، یعنی دین که یک امر کلّی است، برای به دست آوردن مال و جاه نقش ابزار داشته باشد. تنها بحث حکومت نیست، کلّی است. هر انسانی که دینش ابزار و وسیله باشد برای به دست آوردن دنیا، وای بر او است... کسی که میخواهد با دین، دیگران را فریب دهد تا دنیا را به دستآورد... وای به حال کسانی که در میان مردم امرکنندگان به قسط را میکشند! این عبارت هم به «تهدید» اشاره دارد.. و وای به حال آن جامعهای که مؤمن در آن جامعه باید با تقیّه زندگی کند، یعنی نتواند حق را بگوید. یعنی خفقان چنان جوّ غالب جامعه را بگیرد و چنان جوسازی شود که مؤمن نتواند حرف حق را بزند. مثلاً این موجب شود که مؤمن واقعی که حق را از باطل تشخیص میدهد، از ترسش دیگر نتواند دهان باز کند و حق را بگوید.
در سخنان ایشان آمده است:
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود که گفته شد صحیفة جامعی است از درسهای گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی برای ابناء بشر. بالاخره عرض کردم امام حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور و انسانی ضد غرور بود و در این حرکت نه خود مغرور بود و فریب خورد و نه دیگران را فریب داد. بلکه بالاتر از این، میخواست از فریبخوردگان دستگیری کند.
در باب مسأله حرکت و قیام حضرت، در این جلسه میخواهم نسبت به مباحث گذشتهمان به نوعی جمعبندی کنم. اینکه حضرت در وصیتنامهاش مینویسد من میخواهم امّت جدّم را اصلاح کنم، منظور از اصلاح امّت عرض کردم که هم اصلاح ظاهری داریم و هم اصلاح باطنی. یعنی حضرت میخواست روش و بینش امّت را اصلاح کند. روش از راه امر به معروف و نهی از منکر اصلاح میشود امّا بینش مترتب بر روش است؛ یعنی «بینش» متوقّف بر روش است و به تعبیری «محصول روش» است. بینش امری باطنی است که وارداتی نیست.
من در جلسه گذشته تقریباً ساختار وجودی انسان را از نظر قوای درونی توضیح دادم و گفتم که انسان آنگاه از نظر درونی بینش پیدا میکند و میتواند بین حق و باطل را تمییز دهد و به تعبیری تعقّلی صحیح و الهی داشته باشد که قوای حیوانی وجودش را مهار کرده باشد. و اگر آنها افسارگسیخته باشند، بر عقل حکومت میکنند و عقل اسیر میشود؛ به اسارت شهوت و غضب میرود.
نگرانی امیرالمؤمنین برای امّت
من در اینجا روایتی را از علی(علیهالسلام) مطرح میکنم ولی زیاد توضیح نمیدهم، چون مربوط به بحث گذشته است. این روایتی را که میخوانم، در نهجالبلاغه آمده است که شما هم زیاد شنیدهاید، ولی من آن را در قالب اصطلاحات طلبگی در میآورم. علی(علیهالسلام) فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکمُ اثْنَانِ » بیم و نگرانی من نسبت به شما فقط درباره دو چیز است؛ «اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ» یک، تبعیّت از هوای نفس یعنی شهوت، غضب و وَهم. یعنی اینها به طور گسترده عمل کنند و بر عقل و سراسر وجود شما حکومت کنند؛ دو، آرزوی بلند که این، بحثی جدا نیاز دارد و من نمیخواهم وارد آن شوم.
«فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ»[2] پیروی از هواهای نفسانی، راه حق را میبندد. این همان مطلبی که الآن گفتم و در جلسه گذشته توضیح دادم. چرا تبعیت از هوای نفس راه حق و حقیقت را میبندد؟ چون اگر بنا شود که این قوای حیوانی افسارگسیخته عمل کنند، مانع حق میشوند.
پیروی از هواهای نفسانی مانع فهم حق
ما یک قانون داریم که به «قاعدة مقتضی و مانع» معروف است و با این عنوان پیرامون آن بحث میکنیم. فرض کنید، ما در جایی که میخواهد یک کاری انجام شود و همه چیز هم فراهم است، به اصطلاح مقتضی موجود است، میبینیم فلانی یا فلان چیز مانع شده است و به خاطر او آن کار انجام نمیشود. مثلاً آتشی آوردیم تا هیزمی را بسوازینم. امّا هر کاری میکنیم هیزم آتش نمیگیرد. یک نفر به ما میگوید که هیزم مرطوب است و همین رطوبت مانع است. این مثال قاعدة مقتضی و مانع است که هر جا مقتضی موجود باشد و مانع هم نباشد، آثار شیئ پدیدار میشود. لذا اگر مانع همراه مقتضی وجود و حضور داشته باشد، مقتضی اثر نمیگذارد.[3]
همه هوای نفس دارند، پیروی از آن مذموم است
در جلسه گذشته این بحث را گفته بودم و میخواستم این روایت را هم توضیح داده باشم. لذا اینکه حضرت میفرماید: متابعت از هوای نفس مانع حق است، «یَصُدُّ عَنِ الحَقِّ» مانعیّتش اینجا معلوم میشود که هر انسانی که دارای هوای نفس است، پیروی از هوای نفسش در مقتضی ادراک حق که عقل است تأثیر میگذارد و نمیگذارد او حق را بفهمد.
لذا این تعبیر که مسأله تعقّل و تمییز دادن حق از باطل، به هیچ وجه وارداتی و تحمیلی نیست، به خاطر این است که انسان در درون خود، مقتضی تشخیص را دارد، امّا هوای نفس مانع این میشود که او حق را از باطل تمییز دهد.[4]
اصلاح بینش بهوسیله امر به معروف
لذا اینکه امام حسین میفرماید: من برای اصلاح امت جدّم میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم، یعنی میخواهم به امّت اسلامی روش دهم؛ به این معنا که من میخواهم با عمل کردن به امر به معروف و نهی از منکر، افسارگسیختگیهای موجود در جامعه اسلامی را مهار کنم تا اینکه امت اسلامی سر عقل بیایند؛ خودشان بتوانند حق را از باطل تمییز دهند. من با این کار به مردم روش میدهم تا خودشان بینش پیدا کنند؛ نه اینکه من به آنها بینش میدهم. اگر روش جامعه درست شود، خودشان بینش پیدا میکنند و خودشان حق و باطل را تمییز میدهند.
عباراتی از امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه)
در جلسه گذشته عبارتی را از استادم[5] نقل کردم که مربوط به بحث بود. حالا هم یک عبارت دیگر را از یک بخش فرمایشات ایشان نقل میکنم. ایشان فرمودند که: «همانطور که میزان در منع حق و صدّ آن، اتّباع هوای نفس است، ... » این همان جمله نهجالبلاغه است که ایشان آوردهاند، «... میزان در جلب حق و در پیدایش آن، متابعت از شرع و عقل است ...» یعنی همین روش ظاهری شرعی است که میتواند هوای نفس تو را مهار کند و هر مقدار که متشرّع باشی به حق میرسی و اگر روش شریعت را داشته باشی، به حق میرسی! این عین جملات و عبارات ایشان است.[6]
تنها راه اصلاح امّت، عمل به شریعت
امام حسین(علیهالسلام) دقیقاً میفرماید که به دنبال اصلاح امت است و هم به اصلاح ظاهری و هم به اصلاح باطنی توجّه دارد. اصلاح ظاهر از راه امر به معروف و نهی از منکر ایجاد میشود و اصلاح باطن هم خود به خود مترتّب میشود و دیگر لازم نیست که حضرت بیاید و حق را از باطل جدا کند. اگر مردم تحت حکومت هواهای نفسانیشان نباشند، خودشان میفهمند. لذا اگر امّت اسلامی به تعبیر ما بخواهد اصلاح شود، راهی جز این نیست که احکام شریعت اسلام در جامعه پیاده شود.
قیام امام حسین، علیه «حکومت» بود
این مطلب مربوط به مباحث گذشته بود؛ امّا امشب مطلب دیگری را میخواهم عرض کنم. در اوّلین جلسه بحثی که در این ایّام محرم داشتیم، من گفتم که اگر حرکت ظاهری امام حسین را نگاه کنیم، میبینیم که حرکت و قیام حضرت علیه «حکومت» بود؛ یعنی حضرت میخواست رژیمی را برکنار کند و یک رژیم دیگر سر کار بیاورد. حکومتی را کنار بگذارد و حکومت دیگری را حاکم کند که متناسب با جامعه اسلامی باشد. این قضیه خیلی روشن است و من هم به صورت صریح آن را مطرح کردم. حالا اصل این مسأله چه بود؟
رابطه «حکومت» و «اسلام»
من ابتدا مقدّمهای را عرض کنم بعد به فرمایش امام حسین(علیهالسلام) خواهم رسید. آن مقدّمه این است گاهی «حکومت» مولود و زاییده شده از اسلام است، که حکومت پیغمبر اکرم اینطور بود که حکومتشان از اسلام متولّد شده بود و کسی هم در آن تأمّل ندارد. گاهی «حکومت» زاییده شده از اسلام نیست، بلکه «اسلام» ابزار حکومت است.
1- اسلام اصل است
در قسم اوّل آنچه که اصل است چیست؟ اسلام است. چرا که اسلام و اجرای فرامین دین اسلام است که باعث ایجاد و تشکیل حکومت شده است. هدف چیست؟ هدف اسلام است و «حکومت» نقش ابزاری پیدا میکند. «خودِ حکومت» مستقلاً هدف نیست، بلکه میتوان گفت «وسیله اجرای دستورات و پیاده کردن اسلام» است. استاد ما، امام(رضواناللهتعالیعلیه) چندین بار در سخنانش هم این تعبیر را داشتند که حکومت وسیله است و آنچه که هدف است، اسلام است.
2. حکومت اصل است
یک وقت قضیه عکس میشود و حکومت میشود «اصل»؛ در اینجا اسلام میشود «ابزار». قضیه کاملاً وارونه و جابهجا میشود. اگر اسلام هدف باشد، باید حکومت در راستای اسلام باشد، ولی اگر حکومت هدف باشد، اسلام باید ابزار آن باشد و قهراً در راستای او قرار بگیرد. هرجا که این ابزار با هدف نمیخواند، باید ابزار کنار برود. این حرف خیلی روشن است اصلاً پیچیده نیست.
بنیامیّه حکومت را «اصل» قرار داده بودند
امام حسین(علیهالسلام) دید حکومت بنی امیّه در آن موقع، جای هدف و وسیله را جابهجا کردند. پیغمبر هدفش اسلام بود و حکومت از آن و به خاطر آن متولّد شده بود، امّا حالا بر عکس شده بود و حکومت حرف اوّل را میزد. اسلام حرف دوم را میزد. حالا اگر اسلام که در رتبه بعد از حکومت قرار گرفته و حرف دومی است، با حکومت که اصل و هدف شده است در تعارض قرار گیرد، معلوم است که حرف دوم کنار میرود و همان حرف اوّلی میماند. امّا اگر اسلام حرف اوّل را زد، آنجا است که حکومت حرف دوم را باید بزند.
نتیجه ابزار شدن «اسلام» برای «حکومت»
امام حسین دید که بنیامیه دارند اینها را جابهجا میکنند، لذا قیام کرد. حالا میگویم نتیجه این جابهجایی چیست. وقتی حکومت اصل و هدف شد و اسلام ابزار تشکیل و بقای حکومت تلقّی شد، به مرور زمان و به تدریج، وقتی که ببینند این ابزرا دیگر به درد نمیخورد و نمیتواند نیازهای حکومت را برآورده سازد، به راحتی آن را دور میاندازند. تمام شد! چون اصل حکومت است و هر چه که حکومت را نگه دارد، به درد میخورد و باید پای آن ایستاد؛ چون اسلام دیگر برای حکومت کارایی ندارد اسلام را کنار میزنند. از طرفی هم گفتیم که ابزار حکومتهای غیر الهی، سه چیز بیشتر نیست: تطمیع، تهدید و تحمیق. بنیامیه همین ابزار را به کار گرفته بودند و اساساً ما از همین ابزار میفهمیم که هدف آنها، حکومت بود، نه اسلام.
اگر اسلام «ابزار» شود، باید فاتحهاش را خواند!
این تعبیر امام حسین که خودش میفرماید: «و علی الإسلام والسلام» چون دارد میبیند که اینها هدف و وسیله را جابهجا کردهاند و این جابهجایی بعد به تدریج منجر به از بین رفتن اسلام میشود. در نگاه آنها اسلام اصالت نداشت و هدف نبود. بیبندوباری رواج داشت و در نتیجه درِ «اصالت الإباحهها» باز میشد. باب لاابالیگری باز میشد و احکام شریعت به دست فراموشی سپرده میشد. قضیه این بود. اوّل جابهجایی هدف و وسیله بود، ولی بعد از آن و به تدریج تمام احکام شریعت فراموش میشد. اوّل اسلام هدف بود و حکومت وسیله بود، امّا حالا که حکومت اصل شده و اسلام ابزار است، امام حسین(علیهالسلام) قیام میکند.
خدا فرمود: وای بر کسانی که ...!
اینطور میشود که اسلام به تدریج از بین خواهد رفت. حالا یک روایت میخوانم. روایت از امام صادق (علیهالسلام) است. راوی میگوید: شنیدم که حضرت میفرمود: «قال رسول الله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم): إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ» پیغمبر فرمود که خداوند تبارک و تعالی عزوجل میفرماید: فرمایش خدا است. «وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَخْتِلُونَ الدُّنْیَا بِالدِّینِ وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَسِیرُ الْمُؤْمِنُ فِیهِمْ بِالتَّقِیَّةِ»[7] وای بر کسانی که این دین را ابزار به دست آوردن دنیا کنند. حالا یا جاه باشد، فرق نمیکند، یعنی دین که یک امر کلّی است، برای به دست آوردن مال و جاه نقش ابزار داشته باشد. تنها بحث حکومت نیست، کلّی است. هر انسانی که دینش ابزار و وسیله باشد برای به دست آوردن دنیا، وای بر او است.
«خَتَل» یعنی «فریبکاری»؛ یعنی کسی میخواهد با دین، دیگران را فریب دهد تا دنیا را به دستآورد. جمله دوم، این است: «وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ» وای به حال کسانی که در میان مردم امرکنندگان به قسط را میکشند! این عبارت هم به «تهدید» اشاره دارد. «وَ وَیْلٌ لِلَّذِینَ یَسِیرُ الْمُؤْمِنُ فِیهِمْ بِالتَّقِیَّةِ» و وای به حال آن جامعهای که مؤمن در آن جامعه باید با تقیّه زندگی کند، یعنی نتواند حق را بگوید. یعنی خفقان چنان جوّ غالب جامعه را بگیرد و چنان جوسازی شود که مؤمن نتواند حرف حق را بزند. مثلاً این موجب شود که مؤمن واقعی که حق را از باطل تشخیص میدهد، از ترسش دیگر نتواند دهان باز کند و حق را بگوید.
هدف یزید «حکومت» بود و ظاهر را هم حفظ نمیکرد!
امام حسین دید که اباحهگری و لاابالیگری و امثال اینها خیلی رواج پیدا کرده است و همه هدف، «حکومت» شده است. آن چیزی هم که اوضاع را بدتر کرد، این بود که یزید هم آدم بیبند و باری بود و از فسق علنی ابایی نداشت. قبلیها یک مقدار ملاحظه میکردند، ولی یزید که آمد، خودش یک آدم دریده کذایی بود که اصلاً ملاحظه این حرفها را نمیکرد. اصلاً دنبال اسلام و این حرفها نبود. اینکه شندهاید بقای اسلام واقعاً به دست حسین(علیهالسلام) بود، واقعاً همینطور است. چون او آمد و اینطور جوشکنی کرد که اگر این کار را نمیکرد، فاتحه اسلام خوانده میشد. خودش هم فرمود: «و علی الإسلام والسلام»
بحث «خلافت و سلطنت» نبود؛ بحث «حکومت و اسلام» بود
گاهی به تعبیر روز میگویند: خلافت به سلطنت تبدیل شده بود. این حرف درست نیست! خلافت و سلطنت هر دو یک چیز است. ما که بحث لفظی نمیکنیم! هر دو حکومت است. این حرفها یعنی چه؟ هر دو مورد، حکومت است و وجه اشتراکشان حکومت است. این حرفها، لفاظّی است. بحث در این بود که امام حسین(علیهالسلام) میخواست اسلام را حفظ کند. حضرت میخواست حکومتی سر کار باشد که در خدمت اسلام باشد، نه اسلامی که در خدمت حکومت باشد. امام حسین این را میخواست.
وقتی «روش» اصلاح شود راه اصلاح «بینش» باز شده است
راه این کار چه بود؟ راه اساسی آن هم اصلاحِ بینش مردم، نسبت به این جابهجایی و وسیله شدن اسلام برای حفظ حکومت بود. باید مردم روشن شوند تا اثرگذار باشد. از آنجا هم که بینش دادن به مردم، امر وارداتی و اجباری نیست و هر چه در گوش گویی، یا در گوش نمیرود، یا اگر برود از آن طرف بیرون میرود، لذا راه منحصر به این بود که امام حسین(علیهالسلام)، امر به معروف و نهی از منکر کند. یعنی با روش دادن به جامعه، بینش پیدا شود. وقتی روش اصلاح شد و موانع حق برطرف شد، انسان خودش میتواند حق را از باطل تمیز دهد. کاری که امام حسین(علیهالسلام) میتوانست انجام دهد، فضاشکنی بود، که کرد. این فضایی را که بنیامیه با آن ابزارهای شیطانی که در دست داشتند، برای جامعه ایجاد کرده بودند را امام حسین شکست. به تعبیر دیگر امام حسین دنبال این بود که مردم را از ورطه غرور نجات دهد؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. مهم این بود که آنهایی که فریب خورده بودند را نیز آگاه کرد.
خطبه روز عاشورای امام حسین، «وجدانی» بود!
من در جلسة گذشته روایتی را در این رابطه خواندم و حالا میخواهم روایت دیگری را بخوانم. به خطبة روز عاشورای امام، دقت کنید! یکی از تعبیراتش این است که: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ » اوّل اینکه خدا این دنیا را خلق کرده است. دوم اینکه این دنیا، زائل شدنی است. من میروم، تو هم میروی، همة ما میرویم. کسانی را هم که میبینی دارند ریاست میکنند، یا چند روزی پول پیدا میکنند، مدت اقامتشان در این دنیا تمام میشود و آنها هم میروند. اینها را میفهمی! اینها را که میبینی! دیگر لازم نیست که این چیزها را هم به تو بفهمانم! اینها همه از امور وجدانی و مشاهدات روزمرّه است. فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِیُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلَا تَغُرَّنَّکمْ هَذِهِ الدُّنْیَا»[8] فریبخورده کسی است که دنیا فریبش دهد و بدبخت کسی است که به دنبال دنیا برود. پس این دنیا شما را فریب ندهد! این جملات برای روز عاشورا است. حضرت میخواهد کسانی که فریب خوردهاند، چه کسانی که به آنها وعده پول و ریاست داده شده و چه کسانی که ترسانیده شدهاند، را از این راه هلاکتبار نجات دهد.
جابهجایی دین و دنیا یعنی «بازیچه شدن دین»
اگر دین و دنیا جابهجا شود، به این معنا که پول و ریاست هدف شده و دین وسیله شود، معنایش این است که دین به بازیچه گرفته شده است. در آیهای که دارد این مطلب را توصیف میکند، میفرماید: «الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»[9] کسانی را که دینشان را بازیچه گرفتند، برای اینکه به دنیا برسند. «غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا» انتهای فریب خوردن دنیا، ـ نعوذ بالله ـ به سُخره گرفتن دین است.
دین برای یزیدیان لقلقه زبان بود
امام حسین، وقتی وارد کربلا میشود این جملات را میگوید که همه برگرفته از آیه قرآن است: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» مردم بندگان دنیا هستند و دین تنها لقلقه زبان آنها است. در آیه داشت: «لَهوٌ وَ لَعِبٌ» دین را بازیچه گرفتند؛ اینجا دارد دینشان مانند آن چیزی است که در دهان میگذارند و میگردانند. «لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» دین فقط سر زبانشان است. دین چنین چیزی شده است. «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون»[10] لذا دین را هر جا که به نفعشان باشد و دنیایشان را تأمین کند به کار میبرند و هر جا در سختی و تنگنا قرار میگیرند، دینداری را رها میکنند و متدیّنین بسیار اندک میشوند.
امام حسین دنبال این بود که به جامعه «روش» دهد و بر اثر روش دادن به جامعه، «بینش» پیدا شود. بینش که پیدا شد، مردم خودشان حق را از باطل تمییز میدهند و حق را انتخاب میکنند. چون حق یک امر فطری است و این خودش یک بحث جدا است که باید در جای خودش مطرح شود.[11]
دلیل وفاداری یاران حسین(علیهالسلام)
لذا امشب امام حسین خطبه خواند و بعد هم گفت هر که میخواهد برود، برود! اجازه مرخصی هم داد، امّا کسی نرفت.[12] یاران حسین، تماماً کسانی بودند که روششان اسلامی بود، لذا بینش داشتند و میتوانستند حق را از باطل تمییز بدهند و تا آخرین نفس هم بایستند. حضرت گفت اینها با من کار دارند، با شماها کاری ندارند. اوّلین کسی که بلند میشود و اظهار وفاداری میکند، ابالفضل(سلاماللهعلیه) است. او گفت: «نَفْعَلْ ذَلِک لِنَبْقَى بَعْدَک»[13] ما برویم برای اینکه زنده بمانیم؟! خدا یک همچنین روزی را نیاورد! آن یکی بلند شد، گفت اگر مرا بکشند، بعد هم بدنم را بسوزانند، خاکسترم را به باد دهند و دوباره زنده شوم و ... دست از تو برنمیدارم. آن یکی گفت هزار بار مرا بکشند و.... . این پایداری و انتخاب حسین، برای این بود که آنها حق را شناختند.
جلوگیری از حمله در عصر تاسوعا
شما شنیدهاید که عصر تاسوعا، امام حسین جلوی خیمهها نشسته بود و سرش را روی قلاف شمشیر گذاشته بود و مختصری خوابش برد. خواهرش زینب(سلاماللهعلیها) آمد و گفت: برادر! مگر نمیبینی که چه خبر شده است؟! اینها میخواهند حمله کنند! امام برادرش ابالفضل را خواست و به او گفت: برو ببین چه خبر است! اباالفضل رفت و آمد. گفت: اینها میگویند یا باید بیعت کنید یا اینکه همین الآن به شما حمله میکنیم. من جملات مقتل را میخوانم تا شما در این جملات دقت کنید. حضرت به ابالفضل فرمود: «ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَى غَدٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّةَ» اگر میتوانی برو و حمله را تا فردا عقب بنداز. اینها را دفع کن و امشب را مهلت بگیر!
حسین(علیهالسلام)، به دنبال عمل به شریعت
برای چه امام مهلت خواست؟ برای اینکه به به «روش» عمل کند تا بینش جلا پیدا کند. چون عمل به روش است که بینش را جلا میدهد. حضرت فرمود: «لَعَلَّنَا نُصَلِّی لِرَبِّنَا اللَّیْلَةَ» برای اینکه ما امشب را هم برای خدا نماز بخوانیم و عمل به شریعت کنیم، «وَ نَدْعُوهُ» امشب را دعا کنیم، «وَ نَسْتَغْفِرُهُ» استغفار کنیم. «فَهُوَ یَعْلَمُ أَنِّی کنْتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ » خدا میداند که من نماز برای او را دوست دارم. «وَ تِلَاوَةَ کتَابِهِ» خواندن کتابش را هم دوست دارم، « وَ کثْرَةَ الدُّعَاءِ وَ الِاسْتِغْفَارِ»[14] همچنین دعا کردن و استغفار را دوست دارم. خدا میداند که من این چیزها را دوست دارم. حسین(علیهالسلام) خواست که برادرش امشب را مهلت بگیرد تا دوباره به «روش» عمل کند و «بینش» جلا پیدا کند. میخواهد صبح که میآید یک مرد الهی باشد، همهاش برای خدا باشد. همهاش خدا باشد. حسین(علیهالسلام) مظهر الله است. از اوّل تا آخر کارش همین بود.
[1]. سوره مبارکه اعراف، آیه 51
[2]. نهجالبلاغه، خطبة 42
[3]. البتّه این قاعده برای جایی است که مقتضی موجود باشد و إلا مانعیّت لغو است. از نظر علمی، حرف از مانع، بدون وجود مقتضی، لغو است.
[4]. مطلب مدّ نظر من این بود. به نهجالبلاغه و جملات علی (علیهالسلام) مراجعه کنید! این روایت را زیاد شنیده بودید و من میخواستم در این قالب بریزم که مطلب گذشتهام نیز معلوم شود.
[5]. امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه)
[6]. این کلمات در ذیل حدیث دهم، چهل حدیث ایشان است.
[7]. اصول کافی، ج 2، ص 299
[8]. بحارالأنوار، ج 45، ص 5
[9]. سوره مبارکه اعراف، آیه 51
[10]. بحارالأنوار، ج 44، ص 382
[11]. انسان اینطور است که حق را میپسندد. درست است که حق در ذائقة حیوانی، تلخ است و میگویند: «الحق مرٌّ» ولی این مربوط به ذائقة حیوانی است. وگرنه در ذائقة الهی، حق شیرین است و انسان خودش آن را انتخاب میکند و تا آخر کار هم میرود. چون من بحث حق را کردهام دیگر تکرار نمیکنم. مفصّل راجع به حق صحبت کردهام.
[12]. این را من جلسات قبل گفتم که این روایت از نظر سندی معتبر نیست که از حضرت سکینه(سلاماللهعلیها) نقل میکنند که ده نفر، ده نفر، چند نفر، چند نفر، رفتند. این روایت سند درستی ندارد. لذا آنهایی که رفتنی بودند، در برخورد با حر، در منزل زباله، رفته بودند. در اینجا رفتنی در کار نبوده است.
[13]. بحارالأنوار، ج 44، ص 392
[14]. بحارالأنوار، ج 44، ص 391
[15]. بحارالأنوار، ج 45، ص 47
[16]. المناقب، ج 4، ص
متن جلسات دهه محرم