آفتابنیوز : آفتاب: بانی فیلم نوشت: از مش اسلام فیلم «گاو» و «تقی پستچی» و ابوالفتح صحاف «هزاردستان» تا آعلی یارِ «شیرسنگی» و «ناخدا خورشید»، همه نقش و نامهایی هستند که در تاریخ سینما میمانند، اما جاودانتر از همه اینها علی نصیریان است که در گفتوگویی به مرور خاطرات پرداخته است.
- هر دورهای استعدادهای خودش را پرورش میدهد. آن دوره گردش روزگار به گونهای بود که مثلا در بحث ادبیات و تحقیق افراد استثنایی مثل قاسم غنی، محمد قزوینی و مسعود فرزاد فعالیت میکردند. شما امروز نگاه کنید، جدا از بحثِ طب، در همه زمینهها از ادبیات تا سیاست و هنر همه دکترا دارند، آن موقع این خبرها نبود؛ ما یکی دوتا دکتر داشتیم که نشسته بودند از فروزانفر و همایی نمره بگیرند، آن هم با رساله. دکتر استعلامی چندین سال وقت گذاشت با هدایت فروزانفر و تذکره الاولیای عطار را تصحیح کرد تا دکترا گرفت، اما امروز همه دکترند.
- در بحث سینما هم همین طور؛ در دهه 40 که سینمایی جدید یعنی سینمای متفاوت با فیلمفارسی پدیدار شد، این همه مدرسه و دانشکده و آموزشگاه نبود که بروند سینما و تئاتر بخوانند. در دورههای اخیر که جوانهای ما کار میکنند اینها زیاد است و هر کسی هم که علاقهای حس میکند وارد کلاس میشود و فکر میکند با هر آموزشی میتوانند فیلم بسازد و رشد کنند که البته بد نیست.
- اما مسئله کارگردانی و نویسندگی که فقط فنون نیست، باید یک فرهنگ غنی بک گراند آدم باشد که برای اجرای خلاقیتهایش به آن نیرو بدهد. بخشی جنبههای درس خواندن و مطالعه دارد و بخشی جنبههای اکتسابی. مهرجویی از لحاظ فرهنگ و سواد و تفکرات روشنفکرانه آدم آگاهی بود، چون صرف نظر از اینکه سلیقه و ذوق کارگردانی داشت، فلسفه خوانده بود، فیلم دیده بود و کتاب خوانده بود. ناصر تقوایی از لحاظ آکادمیک کار نکرده بود، اما استعداد ذاتی عمیقی داشت؛ شناخت عمیق، نگاه عمیق و مطالعهای عمیق و دقیق روی جامعه و منطقهای که در آن زندگی میکرد.
- آن زمان مثلا گلستان و غفاری فیلم میساختند و میدانید که یکی از بهترین نثرهای مدرن فارسی ما مالِ گلستان است، این بود که کارها متفاوت بود. ما در این دوره خیلی آدمهای باسواد داریم، اما دیگر فروزانفر نداریم، همایی نداریم! آنها آدمهای بسیار استثنایی بودند، چون از بچگی خانوادهها میگذاشتندشان در مکتب خانهها عربی بخوانند، فلسفه بخوانند، حدیث بخوانند، فرانسه بخوانند و با ادبیات اروپا ارتباط پیدا کنند. امروز شکل دیگری شده، همه میروند خارج یا در همین کشور درس میخوانند و وارد فیلمسازی میشوند، اما دیگر آن نگاهها نیست. البته در حال حاضر جدا از این بساز و بفروشها، آدمهایی پیدا میشوند که استعداد خوبی دارند و کارهای خوبی کردند و کارهایشان درخشیده که خب، مربوط به زمان خاصی بودند.
- یکی از چیزهایی که امروز در سینمای ما مشکل آفرین است مسئله ممیزی است. یعنی اینکه شما توانایی بیان آنچه در باطنتان است و به آن فکر میکنید را ندارید. اگر بخواهید کاری کنید سرو ته و دم و همه چیزهایش میزنند. خب، یکی از موانع همین است که نمیتوانید آزادانه فکر کنید.
- البته من نمیگویم هرکسی هر کاری بخواهد بکند، بالاخره هر جامعهای چارچوبهایی دارد، اما این چارچوبها در جامعه ما خیلی تنگ است؛ چارچوبهایی که برای کارهای نمایشی، از تئاتر گرفته تا تلویزیون بسته است و اجازه باز شدن غنچههایی که دلشان میخواد باز بشوند نمیدهد. به نظر من این حمایت میخواهد و باید سرمایههای ملی کمی به سمت نظام دادن به این مسئله هدایت شوند، وگرنه نبود استعداد نیست، این نیست که ما دیگر استعدادی نداریم و این جوانها نمیتوانند کار کنند و پتانسیل ندارند. اتفاقا این انرژی بالقوه وجود دارد، اما نمیتواند به شکل بالفعل در بیاید که یک بخش آن به دلیل بکن نکنها و موانع است و یک بخش هم مربوط به هدایت نشدن امکانات عمومی مملکت به سمت و سوی این کار است.
- ما در سال 46 و 47 که با همین فیلم «گاو» وارد سینما شدیم، اصلا نه قرارداد داشتیم نه پول گرفتیم. چرا؟چون عاشق این قصه بودیم و آن را قبلا در تلویزیون بازی کرده بودیم و دوست داشتیم داستانی را که معنا و فکر در آن است کار کنیم، حالا مقابل چه چیزی؟ مقابل هیولایی مثل فیلمفارسی. انقدر مخاطب ما برای این فیلم کم بود، که یکی از هنرمندان معروف گفت من هر شب جلوی سینما بهمن بلیت پاره میکنم که مردم به هوای او بیایند فیلم را ببینند.
- ببینید کار به کجا کشید؛ یعنی ما آنقدر در مقابل سینمایی که وجود داشت ضعیف بودیم. اما بعد مهرجویی، گلستان، کیمیایی و... یک سری فیلمهای خوبی ساختند که شکل تازهای از سینما را مطرح کرد و بعد از انقلاب که سینما تعطیل شد و قرار بود سینمای جدیدی جایگزین آن شود، رشد خوبی پیدا کرد. این کار آسانی نبود که البته به دلیل همان ممیزیها امروز دشوارتر است.