آفتابنیوز : آفتاب: مردان روستای قندآب زیر سایه دیوار بلند خانه هایشان نشسته اند و با بیکاری دست و پنجه نرم می کنند، این طرف دیوار هم زنان خانه، نان فقر از سفره بر می چینند و بر دهان کودکانشان می گذارند اما در این روستاها جوانانی حضور پیدا کرده اند که رخت همت به تن کرده، پا در رکاب ایثار نهاده و به کمک این مردمان در آمدهاند تا شاید روزنهای رو به امید برای آنها باشند.
همراه شدن با جوانان جهاد گر عرصه بسیج سازندگی در روستاهای محروم خراسان رضوی برای خبرنگاران فرصت ارزشمندی شد که با چشمان خود فقر و محرومیت مردمان بی شماری از این مرز و بوم را ببینند و بر سر سفره دل مردمی بنشینند که خودشان را به دست تقدیر روزگار سپرده اند و دل به هیچ کس و هیچ چیز جز خدا ندارند، روستاییانی که دست خواسته هایشان را رو به خدا بلند کرده و تنها توقعشان از زندگی، زنده ماندن با حداقل امکانات است و بس.
بعد از بازدید از روستای سنگ آتش در 45 کیلومتری شهر مشهد، به روستای قندآب از توابع شهرستان فریمان استان خراسان رضوی می رویم؛ 12 کیلومتر جاده خاکی در دل کویر را طی می کنیم تا به این روستا برسیم.
قبرستان اول روستا واقع شده و سنگهای نامنظم برآمده از خاک حکایت از آن دارد که مردمانی سر بر این خاک خفتهاند که سهمشان از دنیا همین سنگ کوچکی است که وارثانشان بر مزارشان قرار دادهاند.
روستای قندآب با 80 خانوار در 32 کیلومتری فریمان است و همچون سایر روستاهای توابع این شهرستان از بی آبی رنج می برد؛ زمانی وارد روستا شدیم که نیروهای بهداشتی مشغول زدن واکسن نیوکاسل به طیور هستند و صدها گوسفند در قسمت پایین ده تجمیع شدهاند.
"رجبی" بخشدار قندآب نیز همزمان با خبرنگاران وارد روستا می شود و با شوخی و خنده توضیح می دهد که " فکر نکنید این همه دام برای مردم این روستاست؛ از روستاهای دیگر هم وقتی فهمیدند، دامهایشان را آوردهاند و میخواهند که واکسنشان بزنند". بیابان خشک و بدون آب گوسفندان را مبتلا به ویروس کرده و برای جلوگیری از آنفولانزا باید آنها را واکسن بزنند.
ده ها بسیجی جهادگر رخت همت بسته و بیش از دو هفته است که با تمام توان و داشته های خود به مردم فقیر این روستا کمک میکنند، جوانانی که خانه و کاشانه امن خود را رها کرده تا چند صباحی با مردمی باشند که طعم خدمت را نچشیدهاند، جوانانی که هرکدام با نیت پاک و بیهیچ چشمداشتی در اوقات فراغت تابستانی خود قدم در این راه خیر نهادهاند.
با هرکدام که قصد مصاحبه میکنیم از پاسخ دادن سرباز می زنند، حتی عدهای از آنها جلوی دوربین ظاهر نمیشوند تا شاید دچار ریا شوند، تنها عدهای هستند که به اصرار مسئولان گروه لب به صحبت میگشایند و حاضرند چند کلامی به پرسشهای ما پاسخ دهند.
اسماعیل احمدی، مدیر روابط عمومی بسیج مستضعفین میگوید که "بسیاری از این جوانان از مهندسان و پزشکان کشور هستند که حتی نمیخواهند نامشان فاش شود، با اخلاص میآیند و به این مردم خدمت می کنند، خیلی از بچهها حتی در این اردوها به دلیل استفاده از آب آلوده و آب و هوای خاص سخت مریض میشوند، اما باز هم به روستا برمیگردند".
مردم روستا هم از دست این جوانان بسیجی راضیاند و همگی برایشان دعای خیر میکنند: " هرکاری که از دستشان بربیاد برایمان انجام میدهند، خدا خیر دنیا و آخرت را بهشون بده ...."
دعای خیر مردم روستا پشت سر جوانان و نوجوانان بسیجی است که اغلبشان از شهرستانهای اطراف آمده اند و شاید خودشان از نظر مالی و زندگی وضع چندان بهتری از این روستاییان نداشته باشند، اما هر چه هست اینان خوب طعم فقر و نداری را درک کردهاند و پا در رکاب ایثار نهاده اند؛ گویی ایثار در مقابل عمل اینان معنی خود را از دست داده و سر به خجلت خم کرده است.
جوانانی که حداقل خدمتشان به این مرز و بوم، کاشتن بذر محبت و امید در دل خشکیده مردمانی است که سالهای سال در گردباد ناملایمتهای زندگی چرخیدهاند و دم به نارضایتی نزده اند؛ مردمانی که برکه امیدشان خشک شده همچون کویر خشک خراسان.
از کوچهها که عبور میکنیم، در پس سایه خانهها مردانی دو زانو نشستهاند و با چوب خاک زمین را زیر و رو می کنند؛ شغلشان را که می پرسیم جوابشان یک لغت است: " بیکاریم".
نه اثری از باغ و زمین کشاورزی هست نه نشانی از واحد تولیدی و صنعتی، تا چشم کار می کند کویری است خشک که خانه های خشت و گلی را در خود پناه داده و چند ده تایی گوسفند لاغر که در تپههای بدون علفزار اطراف میچرند.
پیرمرد ما را که میبیند پرهای جو را از لباسش میتکاند، میگوید تازه از فریمان رسیده و خسته راه است؛ از بی آبی روستا می گوید و اینکه آب تا در خانه هایشان لوله کشی شده و گاهی اوقات تا 72 ساعت آب آشامیدنی ندارند، آب برای کشاورزی هم که هیچ، "امسال دو گونی بذر به زمین ریختم که همه گندم هایم نیم سوخته شد و مجبورم کرد که همه را از زمین جمع کنم تا شاید سال دیگر بشود دوباره آنها را کاشت ".
می گوید که کندن یک چاه آب می تواند به کشاورزی روستا کمک کند اما مردم محلی خودشان توانایی آن را ندارند و باید از استان یا بخش این اقدام صورت گیرد." باید زمانی که آب نیست، اینجا بیایید، همه مردم و حیوانات وضعیت بدی پیدا می کنند و حاضرند هر نوع آبی را بخورند"
اینجا هیچ کس لبخند نمیزند، اصلا مردم قندآب خندیدن را بلد نیستند، غم نداری و فقر در چهرههایشان نمایان است و تلاشی برای پنهان کردن آن جلوی دوربینها نمیکنند.
از هدفمندی یارانهها میپرسیم، بعضی از مردم راضیاند و میگویند که حداقل توانستهاند نان سفرهشان را تهیه کنند و گرسنه نمانند، اما برخی دیگر هم از گران شدن نفت، بنزین و هزینههای آبونمان گلایه میکنند و میگویند که یارانه ها باعث بالا رفتن هزینههایشان شده است.
" الان اگر کسی مریض شود و بخواهد به فریمان برود باید حداقل 20 هزار تومان کرایه ماشین بدهد، چند روز پیش خودم برای رفتن به فریمان 25 هزار تومان به راننده دادم تا من را به درمانگاه ببرد، آنجا هم 20 هزار تومان پول دکتر و دوا دادم و برگشتم؛ هزینههای رفت و آمد اینجا سنگین است".
اینها جملات زن 35 ساله ای است که گویی 50 سال دارد و با چند زن دیگر در خانهای ایستادهاند، یکی دوتایشان بچه به بغل دارند و با تعجب خبرنگاران را نگاه میکنند، از وضعیت بهداشتی می پرسیم که یکی از آنها می گوید: "اینجا کوچهها خاکی است، فاضلاب هم که جلوی در خانهها جمع میشود، آب هم که برای حمام نداریم، بچه هایمان در این وضعیت در کوچهها بازی میکنند و انواع مرضهای پوستی را می گیرند".
" در کل روستا فقط دو نفر ماشین دارند که آن هم نیسان است و اگر کسی مریض شود باید با هزار خواهش و التماس بخواهیم که او را تا شهر ببرند؛ همین چند روز پیش پسر جوونی در روستا به این وضع دچار شده و فقط خدا به جوونی اش رحم کرد که در راه تلف نشد".
سراغ خانه بهداشت را که می گیریم، یکی از زنان قندآبی می گوید که "بیخودی آنجا نروید، درش بسته است، پزشک خیلی وقت است که اینجا نمی آید، هر وقت مریض شدیم باید تا فریمان برویم". با این حال راهی خانه بهداشت می شویم گویا با حضور ما یک پزشک هم به خانه بهداشت آمده و فشار خون و قند اهالی روستا را می گیرد و دارو برای مراجعان تجویز میکند.
مدرسه قندآب بهترین نقطه روستا است، تنها ساختمان آجرنمای تمیز همین مدرسه است که برخی از اعضای بسیج سازندگی مشغول رنگ کردن دیوار کلاسهای آن هستند؛ اما این مدرسه تا دوره راهنمایی بیشتر ندارد و اگر کسی بخواهد در دبیرستان درس بخواند باید 32 کیلومتر تا فریمان برود و برگردد.
در اطراف مدرسه، عده ای از بسیجیان در حال آموزشی سرود و قرآن به کودکانی که با علاقه دور آنها حلقه زدند، هستند، در یکی از کوچه های روستا نیز یکی از بسیجیان مشغول فوتبال بازی کردن با کودکانی است که با اشتیاق فراوان بدنبال توپ میدوند و هیجانشان را تخلیه میکنند.
بخشدار روستا از ما می خواهد راهی خانه ای شویم که ساکنانش در یک بیغوله زندگی می کنند، نمای بیرونی خانه مناسب است اما وقتی وارد میشویم صحنه هایی را می بینیم که هریک از ما اندوهگین می کند، خانه خشت و گلی که سقفش در حال ریختن است و دیوارهایش از دود نفت سیاه شده، زن روستایی که چشمانش انحراف دارد، پرده اتاقش را کنار می زند و زندگی اش را نشانمان میدهد.
" دیشب موقع شام، یک مار آمد داخل اتاق و کلی ما را ترساند و با بچه هایم تا صبح در حیاط بودیم؛ ساختمان قدیمی است و هر لحظه یک جانوری خودم یا بچه هایم را میزند".
خانه متروکه برای پدر شوهرش است و آخرین اتاق آن تبدیل به انباری از زباله شده، شوهرش که از ناحیه پا فلج است توان ساخت آن را ندارد و حتی نمی تواند وام بگیرد.
بالای روستا خانه فرزند شهیدی است که می گویند بیکار است و وضع زندگی خوبی هم ندارند، "قربان اکبر" سال 1366 در کردستان شهید شده اما یکی از پسرانش هنوز هیچ شغلی ندارد و نمی تواند از وام هم استفاده کند." برای وام می گویند که باید نصفش را خودت بدهی و بقیه اش را بنیاد اما من همان نصف را هم ندارم".
سئوالات همچون قطاری طولانی در ذهنم حرکت می کنند، چرا باید در گوشه ای از کشور پهناورمان کسانی باشند که هنوز هم در اندر خم اولین کوچه حیات و زندگی بماند و هیچ نهادی آنها را نمی بیند؟
آفتاب غروب کرده، از روستا خارج میشویم، اتوبوس با جان کندن از جاده خارج و راهی مشهد میشود؛ نگاهمان هنوز به مردمی است که امید در پوستهای سیاه دستشان چروکیده و جوانانی که با حداقل بضاعتشان آمده اند تا شاید روزنهای باشند بر زندگی فرزندان این روستا.
گزارش از فهیمه سادات طباطبایی