کد خبر: ۱۳۴۱۵
تاریخ انتشار : ۲۴ شهريور ۱۳۸۴ - ۱۹:۰۷

تحجر سنتی و مدرن؛ نمونه 11 سپتامبر

آفتاب‌‌نیوز : اسلام سیاسی رادیکال از نوع بن لادنی آن، اگر چه از اواسط دهه 90 رشد و نمو یافت اما ظرف یک دهه خود را در جهان به عنوان اندیشه غالب معرفی کرده است. تفکرات متحجرانه از نوع طالبانی آن در کناره بهره گیری از فتواهای رادیکال از نوع طالبانی آن در جهت تقسیم جهان به خیر و شر مطلق، همزمان با بهره گیری از ابزارها و روش های غیر مسالمت آمیز، خشونت طلبانه و رعب آور، باعث گردیده که ظرف یک دهه اخیر هم جهان عرب و اسلام تحت تاثیر این تفکر قرار گیرد و هم جهان با مدلی از اسلام سیاسی روبرو شوند که مسلمانان را عناصری تروریست و خشن و به شدت ضد تمدن معرفی نماید. 

چنین برداشتی از اسلام سیاسی نه تنها در سطح جهانی به اسلام لطمه وارد ساخته است، بلکه در سطح جهان اسلام نیز باعث آسیب پذیر شدن تفکرات و تفسیرهای امروزی و متحجرانه تر از اسلام سیاسی شده است. بمب گذاری های متعدد در سراسر جهان که مظنوین اصلی آن را اتباع مسلمان افریقایی و یا مسلمانان تندرو شبه جزیره عربستان تشکیل می دهند امروزه باعث شده که تفکر غالب در اروپا و امریکا، معرفی مسلمانان به عنوان عناصری تروریست باشد به گونه ای که در اروپا و امریکا امروزه ضرب المثل هایی باب شده که مدعی هستند« هر تروریستی مسلمان است ولی هر مسلمانی تروریست نیست.» تسلط رسانه ای کشورهایی چون امریکا نیز باعث تشدید این ذهنیت گردیده است.
هنجار سازی رسانه ای، شبکه های ماهواره ای و مطبوعات غربی بعد از 11 سپتامبر به دلیل قدرت تاثیرگذاری بالای آنها بر مخاطبان، بر جا افتادن چنین ذهنیت هایی در بین افکار عمومی جهان موثر بوده است. در حالی که کشورهای عربی و اسلامی فاقد رسانه های جهان تاثیر نظیر CNN،BBC و فاکس نیوز هستند و حداکثر در سطوح منطقه ای از رسانه هایی نظیر العربیه و الجزیره برخوردارند، رسانه های غربی فرصت یافته اند تا به نوعی هنجار سازی در جهت پیوند دادن و واژه« تروریسم » و « اسلام» مبادرت ورزند. عملکرد و شبکه خبری CNN حادثه 11 سپتامبر به خوبی نشانگر این کارکرد رسانه ای است. 

بعد از حمله به برج های تجارت جهانی، حتی قبل از آنکه نیروهای امنیتی و یا مسولان ارشد امریکا وارد صحنه شوند، CNN در کنار اطلاع رسانی، هنجار سازی خود را آغاز کرد و به مدت حدود دو هفته زیر نویسیAmericu under Attache را به نمایش گذاشت که هدف آن اشباع این احساس در مردم امریکا بود که مورد تجاوز قرار گرفته اند و باید انتقام بگیرند. هنگامی که این احساس در مردم امریکا به اوج رسید،CNN، زیر نویس خود را به ضرورت جنگ علیه تروریسم تغییر داد و سپس مسلمانان و از جمله افغانستان بعنوان مصادیق این مبارزه ضد تروریستی معرفی شدند.
در واقع رویکرد دولت امریکا به 11 سپتامبر و عبارات بوش که هر که با ما نیست علیه ماست، نیز نشانگر رویکرد مشابه و افراطی بوش و بن لادن به مساله ضرورت تغییر در نظام بین الملل و همسو کردن آن با اهداف و هر یک از این دو تفکر و مجموعه است. 

در واقع منطق هر دو تفکر یکی است و فقط الفاظ آنها با یکدیگر متفاوت به نظر می رسد. 

نکته مهم این است که محافظه کارانی نظیر بوش اصرار دارندکه جریاناتی نظیر بن لادن را بزرگنمایی نموده و آن را به عنوان نماد اسلامی معرفی نمایند.علت اصرار مذکور، ظرفیت های خطر تروریسم و القاعده و بن لادن برای متحد کردن غرب زیر لوای امریکا و فراهم آوردن امکان دخالت امریکا در تغییر مناسبات حاکم بر نظام بین المللی و مناطق استراتژیک و راهبردی جهان نظیر خاورمیانه و خلیج فارس است. به عبارت دیگر خطر و تهدید القاعده و تروریسم، به امریکا فرصت می دهد تا ضرورت ایجاد اردوگاهی در مقابل تروریسم نظیر اردوگاه غرب در برابر کمونیسم در دوران جنگ سرد را مطرح و از آن دفاع و آن را اجرا نماید. 

علاوه بر آن، در چارچوب تئوری فوق هر نوع مداخله نظامی امریکا برای تغییر نظام های منطقه ای و دولت های غیر همسو با امریکا فراهم می گردد.
ضمن آنکه راهکارها و اقدامات اجرایی غیر قابل توجیه نیز در جهت اجرای این تئوری قابل توجیه می شوند. اقدامات غیر انسانی امریکا در گوانتانامو، و زندان ابوغریب و حمله بدون مجوز شورای امنیت به عراق در چارچوب مبارزه با تروریسم قابل توجیه می شوند. حتی در این چارچوب امریکا به بهانه مبارزه با تروریسم، روابط راهبردی و سطح بالا با رژیم های غیر دموکراتیک و کودتایی را توجیه می کند.
نکته مهم دیگر که از تبعات پیاده کردن چنین تفکر و تئوری است، میلیتاریزه شدن فضا و مهیا شدن شرایط برای پیشبرد اهداف توسعه طلبانه از طریق براه انداختن جنگ های جدید از نوع حملات پیشگیرانه است، به گونه ای که بودجه دفاعی امریکا در شرایط بعد از 11 سپتامبر به طور منظم در حال افزایش بوده و حضور دفاعی ـ نظامی امریکا در مناطقی چون خاورمیانه، خلیج فارس، آسیای مرکزی، قفقاز و شمال افریقا گسترش یافته است.
البته دو قطبی شدن فضا به نفع رادیکال ها در کشورهای عربی و اسلامی نیز بوده است. ضدیت با امریکا، فرصت لازم را برای جذب بیشتر نیروهای جوان و رادیکال فراهم نموده و امروز نسبت به 11 سپتامبر 2001، میزان گرایش جوانان عرب و مسلمان به گروههای رادیکال نظیر القاعده و شبکه های القاعده و شبکه های ملی و محلی آن فراهم تر شده است. در حالی که تصور می شد حمله امریکا به افغانستان و سرنگونی رژیم طالبان، القاعده را از یک پادگان بزرگ آموزشی و لجستیکی محروم کرده اما حمله آمریکا به عراق باعث گردید که زمینه احیای القاعده فراهم گردد. بحران عراق و وضعیت جغرافیایی آن که به شبه جزیره عربستان( مخزن نیروی القاعده) متصل است باعث گردید که هزاران جوان تندرو عرب که دارای گرایشات شدید ضد امریکایی هستند، راهی عراق شوند، ضمن آنکه القاعده در عراق علیرغم تفاوت های ایدئولوژیک با بقایای رژیم بعث هماهنگ شده و هدف مشترکی را در گسترش نا آرامی ها، جلوگیری از ثبات عراق جدید و زمینگیر کردن امریکایی ها در عراق پی گیری می کنند. به گونه ای که گزارش های رسمی نشانگر آن است که تروریسم نسبت به 11 سپتامبر 2001 نه تنها کنترل نشده بلکه گسترش یافته و دامنه جغرافیایی آن از جنوب شرقی تا پایتخت های اروپایی و از مسکو و چین تا جنوب افریقا وسعت یافته است.
در طرف مقابل نیز، دو قطبی شدن فضا به بوش کمک کرد تا با پررنگ کردن مساله امنیت و ضرورت مقابله با تروریسم برای دومین بار در انتخابات ریاست جمهوری امریکا پیروز گردد و محبوبیت وی از 25 درصد به بیش از 70 درصد برسد. 

در وجه درونی این دو تفکر نیز، هر دو تفکر باتکیه بر معرفی خود به عنوان حق مطلق، به حذف سایرین می اندیشند. بیانیه های ضد شیعی زرقاوی در عراق و اصرار وی بر ضرورت مقابله خشن با شیعیان در چارچوب همین تفکر قابل تجزیه و تحلیل است. معتقدین به این نحله فکری، با استناد به ظلم های امریکا به مسلمانان از جمله در فلسطین و عراق هم ظرفیت جذب جوانان را فراهم می کنند و هم در مناطقی چون عراق، شیعیان را به دلیل همکاری با امریکا در ایجاد نظم و حکوکت جدید، شایتسه برخورد قهر آمیز می دانند. 

البته نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که مجموعه عملکرد منفی امریکا در جهان عرب و اسلام، ظرفیت گرایش بسیاری از تحصیلکرده های عرب و مسلمان را به این تفکر تقویت کرده است زیرا بسیاری از تحصیلکرده های مذکور، امریکا را عامل اصلی و ضعیت کنونی مسلمانان به ویژه در مساله فلسطین و نیز حمایت امریکا از رژیم های عرب می دانند. به اعتقاد آنها با توجه به ساز و کارهای حاکم بر معاهدات بین المللی و منطقه ای، راه حل هایی پیشنهادی بن لادن وزرقاوی یعنی توسل به شیوه های انتحاری از معدود انتخاب های مسلمانان و اعراب برای پاسخگویی به ظلم ها و تحقیرات مذکور است. آنها همچنین استدلال می کنند که امریکا به دلیل حفظ منافع نامشروع خود، به ادامه حکومت های عربی و اسلامی تن داده و این مساله ضرورت مبارزه همزمان با حکومت های کنونی جهان عرب و اسلام و امریکا و حتی حامیان امریکا نظیر انگلیس و استرالیا را تشدید می کند. در چارچوب این تحلیل آنها معتقدند که اگر امریکا مجبور شود از منطقه از جمله از عراق، عربستان و پاکستان برود، هم ظلم و عقب ماندگی کمتر می شود و هم حکام منطقه مجبور به کناره گیری به نفع حکومت ها و حکام اسلامی تر خواهند شد. 

در مجموع شواهد و قرائن موجود نشان می دهد که بنیادگراها هم در جبهه امریکا وهم در جبهه بن لادن، تحصیلکرده هستند و جهل و کمبود دانش، منشاء رفتار کنونی آنها نیست، بلکه به نوعی بینش مطلق متکی هستند.
راهکار مقابله با رادیکال ها و بنیادگراها چیست؟ 

رمز مقابله با بنیادگرایی از نوع بوش و بن لادن، فراهم کردن مقدمات تقویت چهره ای از اسلام است که سازگاری بیشتری با دموکراسی و حقوق بشر دارد. 

هم تفکرات بوش و هم تفکرات بن لادن، بر اساس توصیه به رفتارهای خشونت بار و رادیکال بنا شده اند، در شرایطی که اگر اسلامی سیاسی مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر، ترویج گردد و اصلاحات از درون و بدون خشونت در کشورهای اسلامی و عربی گسترده شود، هم حکام مجبور به پاسخ دادن به مطالبات شهروندان و جلوگیری از انباشت وزیر زمینی شدن آنها و رویا رو شدن به خطر انفجار اجتماعی خواهند شد و هم راه حل های بیرونی برای اصلاحات نظیر راه حل های امریکا برای خاورمیانه سد خواهد شد. 

بازسازی منطق و روش طالبان امریکا و یا پیشبرد امور داخلی، منجر به صدور حکم های قضایی تند، ترور شخصیت های فکری و سیاسی، حمله به تجمعات و میتینگ ها و حتی قتل مخالفان سیاسی منجر به تشویق نوعی خشونت و رادیکالیسم خواهد شد که امکان کنترل و مدیریت آن دشوار بوده و هزینه ـ فایده آن نیز برای منافع ملی کشورها مضر خواهد بود.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین