آفتابنیوز : آفتاب: جلیل شرکاء، مدیرعامل بانک ملی در دوران پیروزی انقلاب، در نامه ای که از سوی سایت اقتصادایرانی منتشر شده، نوشته است:
آقاى خاورى، نمىدانم الان کجا هستيد و چه مىکنيد اما چون من و شما کما بيش در موقعيتى مشابه هم قرار گرفتهايم و آن موقعيتها خطير و سرنوشتساز بوده است لازم ديدم نکاتى را ازباب نصيحت و تجربه به شما يادآورى کنم، شايد به کارتان بيايد.
اين نکات پندواندرز اخلاقى نيست، سرزنش هم نيست. هرچند اين روزها به هر دوى آن بسيار نياز داريد اما اين نکات صرفاً بيان تجربههايى است که شخصاً داشتهام و لازم ديدم با شما به اشتراک بگذارم تا بهتر بدانيد چه بايد بکنيد.
من دردوران بسيار مشکلى درست يکسال قبل از پيروزى انقلاب اسلامى مديرعامل بانک ملى بودم. مىدانيد که آن روزها کشور در چه شرايطى بهسر مىبرد و چه خطراتى در کمين يک بانک به عنوان جايى که پول زيادى در آن وجود دارد، قرارداشت. شور و فضاى انقلابى همه جا را فراگرفته بود و من بايد علاوه بر مديريت اين فضا مراقب بانک و سرمايههايش نيز مىبودم. روشن بود که با پيروزى انقلاب من نيز جزو مديران رژيم سابق محسوب شده و طبيعتاً خطر در کمينم بود. همين جا بگويم که همسر من آمريکايىالاصل است و پيش از انقلاب کل خانواده و بچههايم در آمريکا مقيم بودند و زندگى مىکردند. بااينکه خودم نه تابعيت و نه مجوز اقامت دائمى از آمريکا داشتم اما به خاطر مليت همسرم هيچ مشکلى براى ماندن در آمريکا نداشتم.
به خاطردارم درست يکماه قبل از پيروزى انقلاب و در حالى که نخستوزير وقت با اصرار خواهش کرده بود بر سر کاربمانم براى حل برخى گرفتارىهاى بانک ملى به خارج سفرکردم. در آن روزها تجار نمىتوانستند کارهاى بانکى خود را به راحتى انجام دهند و نقلوانتقال پول به مشکل برخورده بود. لازم بود اين مشکلات رفع شود لذا در حساسترين دوران ممکن از کشور خارج شدم و جالب است کارم تا زمانى که انقلاب پيروز شد طول کشيد. يعنى موقع پيروزى انقلاب -22 بهمن -من خارج از کشور بودم. حالا بايد چکار مىکردم؟ منطقىترين راه که همه پيشنهاد و اصرار مىکردند ماندن در آمريکا بود. همه مىگفتند مگر نمىدانى چه خبراست؟ رفتنت با خودت است و برگشتنت با خدا! بمان و همه چيز را فراموش کن...
با خودم خلوت کردم. نگاهى به سوابق بانک ملى و راهى که طى کرده تا به اينجا رسيده انداختم، به خودم و همکارانم فکر کردم و بعد شايد بزرگترين تصميم زندگىام را گرفتم. به خودم گفتم من مديرعامل بانک ملى هستم و بايد اول از هويت و کيان بانک، سپس از همکارانم و بعد از خودم دفاع کنم. پس با اولين پرواز به ايران برگشتم و با طى تمام فراز و نشيبها و مشکلات پيچيده و خطرناک بالاخره مىبينيد که الان سالم و سرحال و سرزندهام و هيچ اتفاقى هم برايم نيفتاده است...
آقاى خاورى! پيشنهاد مىکنم با خودتان خلوت کنيد و در اين خلوت کمى به نام بانک ملى بينديشيد. بانک ملى، نامش ملى است يعنى تجلى ملت ايران است. تجلى اراده و غرور ملی. تجلى اعتماد ملی. قبلاً که بانکدارى ايران در دست روس و انگليس بود و اسکناسهاى اين کشور را هم خارجىها چاپ مىکردند، همين ملت بودند که ريختند پشت مجلس و اصرار کردند که مىخواهند پولهايشان را دريک بانک ايرانى بگذارند. بانک ملى از سرمايه تکتک ايرانيان تشکيل شده و تشکيل شده که کار مالى مملکت دست خود مردم باشد. پس بانک ملى فقط يک بانک نيست يک فرابانک است که غرور و اعتماد يک ملت را در خود دارد و شما رئيس يک چنين بانکى بوديد و سرنوشت و اعتمادملى به يک چنين بانکى درست يا غلط به نام شما پيوندخورده است.
به تاريخ بانک ملى ايران نگاه کنيد. در تاريخ اين بانک مديرى وجود نداشته که فرار کند. حال تخلف کرده يا نکرده باشد، بحث ديگرى است اما فرار سابقه نداشته است. لذاعمل شما از اين جهت بسيار زشت و بىسابقه بوده است. بهتر از من مىدانيد که بانک مرکزى از دل بانک ملى متولد شده است. پيش از اين تمام حسابهاى دولت، سکهها و اسکناسها، خزانه، جواهرات ملى و خلاصه دارايى اصلى ملت ايران در بانک ملى به امانت بوده است. مىدانيد از چه جايگاهى و به چه قيمتى فرار کردهايد؟
پس از پيروزى انقلاب وقتى به ايران برگشتم مشکلات فراوان و فلجکننده بود. نامههاى متعددى از اشخاص مىآمد که مديران و کارکنان اين بانک چه و چه هستند. اما مقاومت کردم و با همين دفاع من که مديرعامل قانونى بانک بودم اين بانک از هم نپاشيد و امنيت اموال و کارکنانش حفظ شد اما اگر نبودم؟!....همهگونه رسيدگى که فکرش را بکنيد کردند اما اتفاقى نيفتاد. آن موقع جواهرات ملى در خزانه بانک ملى بود. هيئتى از شوراى انقلاب به بانک آمد و از جواهرات بازديد کرد تا کسرى نداشته باشد. مىدانيد که وظيفه حفاظت از دارايىهاى بانک ملى ايران تاچه حد مقدس است. آن روزها خبر رسيد که مجاهدين(منافقين) ريختهاند تاکاخ گلستان را غارت کنند. همين نگهبانان بانک ملى رفتند و از کاخ حفاظت کردند تا به آن دستاندازى نشود. يا مثلاً اطلاع دادند عدهاى مسلح به شعبات بانک ملى در کشور مىريزند و پولها را غارت مىکنند. به همکاران گفتم بايد با چه کسى تماس گرفت؟ گفتند پليس که اين روزها نيست بايد به پاسدارها بگوييد. به مرحوم آيتالله لاهوتى که فرمانده وقت سپاه بود زنگ زدم. ايشان گفت چقدر نيرو مىخواهيد؟ گفتم 1700 شعبه داريم براى حفاظت هر شعبه حداقل 2 نفر! گفت با اين حساب شما کل نيروهاى سپاه را مىخواهى ديگر! بالاخره سعى کرديم با انتقال روزانه پولها به شعبات مرکزى هر شهر با همان تعداد کم نيرو از دارايى مردم حفاظت کنيم.
جالب اينجاست بعد از پيروزى انقلاب و در اوج مشکلات خاص آن، من يکبار ديگر از سوى نخست وزير دولت موقت-مرحوم مهندس بازرگان- به ماموريت ديگرى به آمريکا رفتم و اتفاقاً دوران آن ماموريت تمديد هم شد! يعنى مهندس بازرگان زنگ زد و گفت حالا که آنجا هستى به امور بنياد پهلوى(علوى) و اموال آن رسيدگى کن که کردم و با تعويض هيئتمديره آن و رتق و فتق امور و گماردن يک وکيل امين باز هم به ايران بازگشتم.
آقاى خاورى، اينها را گفتم تا بدانيد انسان از تجربه مىآموزد. شما الان برسر همان دوراهى هستيد که زمانى من بودم. اما بااتکا به همان تجربه مىخواهم صراحتاً به شما بگويم راهى که انتخاب کردهايد برايتان 2سر باخت است. يعنى اگر برنگرديد هيچ به دست نخواهيد آورد و حتى در دنياى پيشرفته کنونى برنگشتن برايتان امنيت و فراغت هم به دنبال نخواهد داشت. توصيه مىکنم به کارنامه خودتان نگاه کنيد. اگر تخلفى که به هر حال در بانک ملى شده عمدى نبوده، اين اشتباهى قابل جبران است که بايد از آن آموخت. يعنى بايد آمد و جبرانش کرد. اگر هم عمدى بوده و شمادر آن دست داشته و شخصاً از آن سود بردهايد باز هم ماندن شما در خارج کشور فرقى به حالتان نمىکند. چراکه فقط مدارک جلب شما بايد ترجمه و ارسال شوند و با چند روز و مثلاً چند ماه تاخير بالاخره شما در ايران خواهيد بود اما اين بودن کجا و آن بودن کجا!...