کد خبر: ۱۴۴۶۵۸
تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۰:۳۴

پاسخ عماد افروغ به خسرو معتضد

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: به دنبال اظهارنظر خسرو معتضد درباره انتقاد دکتر عماد افروغ از مطرح شدن مکتب ایرانی، عماد افروغ طی مقاله‌ای به او پاسخ داد.

عماد افروغ در مطلب خود آورده است: اطلاع حاصل شد که جناب آقای خسرو معتضد در روزنامه شرق به گونه ای متعرض ادعای بنده مبنی بر پوچ بودن طرح مکتب ایرانی شده اند و در این خصوص آرایی را به استاد مطهری نسبت داده اند.

ضمن اینکه ایشان را دعوت به مطالعه کتاب خود با عنوان هویت ایرانی و حقوق فرهنگی می کنم و تصریح بر تکیه مفهوم هویت بر پیوندهای فرهنگی و نه خاکی و خونی می کنم، ایشان و سایر خوانندگان محترم را به مطالعه خلاصه یکی از سخنرانی های خود در همایش جای پا در دانشگاه تهران دعوت می کنم و نقل قولی از استاد مطهری را با قلمی پررنگ اضافه می کنم تا نامستند قولی به ایشان نسبت داده نشود. 

به آقای معتضد هم عرض می کنم مبحث هویت صرفاً یک بحث نقلی تاریخی نیست و پیچیدگی های نظری بسیار دارد. 

نخستین پرسشی که در ارتباط با الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت مطرح می‌شود، این است که چرا از هویت و فرهنگ در آن سخن به میان می‌آید؟ چه شده است که امروزه در جهان معاصر، متوجه اهمیت مباحث هویتی و فرهنگی در امر توسعه شده‌اند؟ با نگاهی به نظریه‌های توسعه به ویژه آنهایی که تحت عنوان نوسازی در جهان سوم مطرح شده‌اند، متوجه می‌شویم که در خود الگوی نوسازی با اشکال متفاوتش، 5 پیش‌فرض وجود دارد:

1. تغییرات و تحولات ساختی و کلان جوامع بشری در مسیری واحد صورت می‌گیرد. 
2.الگوی توسعه غرب و فرایند تاریخی آن اجتناب‌ناپذیر است.
3. چون جوامع گوناگون در سیر تکاملی خود یک فرایند تک‌خطی را پیموده‌اند، جوامع عقب‌مانده هم باید آن راه را بپیمایند.
4. جوامع عقب‌مانده باید فرایند توسعه غربی را سرلوحه خود قرار دهند.
5.عامل عقب‌ماندگی صرفا درونی است.

حسب این نگاه بود که مفهومی به نام فرهنگ توسعه طرح شد. با این حال، بین فرهنگ توسعه و توسعه فرهنگی تفاوت هست. بر پایه فرهنگ توسعه، یک الگو بیشتر نداریم و آن الگوی پیشرفت غرب است و دیگران باید ببینند که کشورهای توسعه‌یافته از چه ویژگی‌های فرهنگی و روانشناختی و اجتماعی‌ای برخوردار بوده‌اند و باید همان مسیر را دنبال کنند، برای مثال، «ماکس وبر» ارزش‌های فرهنگی را عامل پیشرفت می‌داند، ارزش‌هایی چون: بیشینه شدن سود، دوری از زهدگرایی، عقلانیت ابزاری، منع مناسک‌گرایی مذهبی ودیگران به ارزش های دیگری همچون گرایش به عام‌گرایی، عینی‌گرایی، برون‌گرایی، ماده‌گرایی و پایبندی به قانون و ... اشاره ی کنند و شرقی ها را با ارزش هایی خلاف ارزش های مذکور معرفی ی کنند.

هرچند انتساب این ارزش ها به غرب و شرق مناقشه آمیز است،لکن پندار اصلی این بود که تنها یک فرهنگ برای توسعه هست، کشورهای غیرغربی هم که خواستند الگوی توسعه غربی را پیاده کنند، نه تنها توسعه نیافتند که دچار «از جا در رفتگی» هم شدند. به همین دلیل، یونسکو دهه ٨٧-٩٧ را دهه توسعه فرهنگی می نامد. توسعه فرهنگی به این معناست که پیش از آنکه فرهنگ خود را با توسعه وفق دهد، توسعه باید خود را با فرهنگ سازگار کند. 

امروزه جامعه‌شناسان و فیلسوفان به ویژه از هوسرل به بعد، از مفهومی به نام «زیست جهان» سخن گفته‌اند. آن چیزی که روزی به نام عقیده عامیانه ( Common Sense) مطرود بود، امروزه تحت عنوان دانش روزمره مورد توجه قرار می‌گیرد. بنا بر توسعه فرهنگی، توسعه باید از مردم و از آنچه می‌اندیشند و انجام می‌دهند، صورت گیرد.

در این نگاه، توسعه مجموعه‌ای جامع و فرایندی چندبعدی است که فراتر از جنبه اقتصادی بوده و همه جوانب زندگی را دربرمی‌گیرد. یونسکو در خصوص توسعه فرهنگی چند مؤلفه ویژه می‌آورد: ارج نهادن به بعد فرهنگی توسعه، تسریع در ارتقای هویت فرهنگی و ارتقای همکاری‌های بین‌المللی. 

فهم هویت تاریخی یک جامعه در فرایند توسعه کار ویژه زیادی دارد. این امر می‌تواند در سطح اجتماعی خاستگاه حس تعلق و امنیت وجودی افراد باشد و نیز در سطح سیاسی می‌تواند مبنای یک نظام سیاسی قرار گیرد.

پیش از ورود به بحث هویت ایرانی در الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت، می‌خواهم تعریفی از فرهنگ ارائه دهم: فرهنگ چیزی جز معرفت مشترک نیست. از این رو، (فرهنگ) قابلیت یادگیری داشته و افراد در آن سهیم بوده و همچنین از نسلی به نسل دیگر قابل انتقال است. بحث بعدی این است که بنیادی‌ترین مؤلفه فرهنگ کدام است؟‌

به نظرم، مهم‌ترین رکن فرهنگ، جهان‌بینی است؛ مهمترین رکن فرهنگ جهان بینی و هستی شناسی فرهنگ است: مهمترین لایه فرهنگ، جهان بینی است که به ساحت هستی شناسی اعم ازانسان شناسی، خداشناسی، جهان شناسی و جامعه شناسی در بعد فلسفی آن باز می گردد. این همان هویتی است که ملت ها از آن برخوردار بوده و به دنبال باز تولید آن هستند. 

این لایه اول فرهنگ است، لایه دوم آن باید و نبایدها، لایه سوم؛ الگوها و هنجارها و لایه چهارم؛ نمادهاست. اگر سطح معرفتی، مهم‌ترین لایه فرهنگ باشد، سؤال این است که در خصوص الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت، این مهم‌ترین لایه را کجا جست‌وجو کنیم و درا ین جست‌وجو چه به دست می‌آوریم؟ به بیان بهتر، باید دید که هویت ایرانی را در کجا باید جست؟ هویت ایرانی در کل 4 مؤلفه دارد:

1. یکتاپرستی که مولفه بنیادین آن است. ایرانیان از دوران باستان، به ویژه از عصر زردشت به بعد همواره یکتاپرست بوده و هیچ‌گاه بت‌پرست نبوده وسابقه رب النوع و توتم ندارند.

2. تلفیق دین و سیاست یا به تعبیر رساتر فردوسی؛ دین و عدالت و سیاست.
«جرالد نولی» ایران‌شناس نامی بر این نظر است که تلفیق دین و سیاست ویا به عبارتی مفهوم ایرانی به مثابه انگاره دینی – سیاسی در اواسط دوران ساسانی و توسط اردشیر بابکان پدید می‌آید. همین مسئله را در دوران صفویه نیز داریم و نوبت سوم- به نظر من- در دوران انقلاب اسلامی بوده است. ایرانیان هر گاه که دچار بحران شده‌اند، تلاش کرده‌اند تا شناسنامه هویتی خود را بازسازی کنند. بنابراین، هویت ایرانی در گرو ارتباط دین و سیاست بوده است؛ اما همواره تأکید شده که جهت از دین به سیاست باشد نه از سیاست به دین؛ که در صورت اخیر، دین سیاسی می‌شود و این از آسیب‌های جدی به شمار می‌آید. کما این که این آفت در اواخر ساسانیان سراغ آیین زردشت آمد.
3.آشتی‌ناپذیری میان حق و باطل. بر طبق نظام یکتاپرستی ایرانیان، سلسله مراتبی بر هستی حکمفرماست. این مسئله در ساختار اجتماعی نیز بازتاب داشته است. فلسفه تاریخ اوستایی حکایت از نبرد میان حق و باطل می‌کند. 

4.این وجه را با این پرسش آغاز می‌کنیم که چه اتفاقی رخ داد که نیاکان ما که در روزگار ساسانیان هویت ایرانی را تعریف کردند، جذب اسلام شدند؟ آیا این امر به زور شمشیر بوده است؟ مرحوم مطهری در این‌باره می‌گوید که با زور می‌توان تا حدی حکومت کرد اما جهش فرهنگی نمی‌توان پدید آورد. در اینجا، به نظرم استحاله‌ای صورت گرفته است. به این معنا که یکتاپرستی ناقص ایرانیان در برابر یکتاپرستی متعالی اسلام قرار می‌گیرد و ایرانیان به راحتی آن را می‌پذیرند؛ چرا که مشترکات زیادی میان اسلام و دین زردشتی هم می‌دیدند.

در اینجا می‌خواهم کمی این موضوع را گسترش دهم و بر مبنای کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» استاد مطهری مطالبی را بگویم. هر چند مرحوم مطهری ادعای نظریه‌پردازی در باب هویت را ندارند اما مطالب خوبی در این‌باره دارند. با این حال استاد مطهری در آن کتاب در جایی می‌گوید: در توحید ذاتی و صفاتی ایرانیان[باستان] تردیدی نیست اما در توحید افعالی‌شان، چرا. من این را نمی‌‌پذیرم، چون در ثنویت آفرینشی آیین زردشت تردید زیادی وارد است و بیش تر آن را یک ثنویت اخلاقی می دانند تا آفرینشی. به علاوه، سپنتا مینیو مظهر هستی و انگره مینیو مظهر نیستی است. حتی تثلیث الهی مورد نظر دوشن گیمن، یعنی اهورا، اشه (راستی) و وهومنه(اندیشه) نیز با محوریت اهورا مطرح است . استاد مطهری آتش‌پرستی را دلیل نفی توحید عبادی ایرانیان می‌داند. اما ایرانیان باستان آتش‌پرست نبودند.

در متون معتبر زردشتی اصلا بحثی از آتش‌پرستی نیست. آتش و در کل نور، حکم قبله و محراب را در پرستش «اهورامزدا» برای آنها داشته است. شهید مطهری در جایی دیگر در آن کتاب جاهلیت عرب را با جاهلیت ایرانیان [باستان] مقایسه می‌کند و می‌گوید: جاهلیت عرب شرک در عبادت بود؛ اما جاهلیت ایرانی شرک در خالقیت. در نقد این نکته استاد، می‌پرسم اگر با استناد به روایتی منسوب به حضرت امیر(ع) می پذیرید که زردشت پیامبر بوده است، چگونه پیامبری می تواند ثنویت گرا باشد؟ در ثانی چرا ایرانیان تشیع را انتخاب کرده‌اند؛ اما اعراب سنت را؟ به‌نظرم یکتاپرستی ایرانیان و عدم وجود بت‌پرستی در تاریخ‌شان به آنها قابلیتی را می‌دهد که در نبوت درجا نزنند و امامت را به‌راحتی پذیرا شوند وحسب درک سلسله مراتبی به استمرار آن در قالب ‌نظریه «ولایت فقیه»برسند. با این حال، استاد مطهری در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران»می‌خواهد بگوید که ایرانیان با توجه به استعدادی که داشتند، روحیه و فرهنگ و منش خود را در اسلام یافتند. در جایی هم استاد مطهری- به‌درستی- اشاره می‌کنند که ایران بذر مناسبی برای تشیع بوده است.

چون آقای معتضد با استناد به آراء استاد مطهری در مورد نهضت شعوبیه مطلبی در روزنامه شرق اظهار کرده اند، به عبارات استاد مطهری در این خصوص اشاره ای می کنم: ایشان« شعوبیه» را «عکس العمل در مقابل آن انحراف عربی( قومیت گرایی عربی)، صد در صد اسلامی و نشانه صمیمیت ایرانیان نسبت به اسلام بود. اگر ایرانیان نسبت به اسلام صمیمیت نمی داشتند کافی بود که آنها هم مانند اعراب بر ملیت و قومیت خویش و تاریخ خویش تکیه کنند و در این جهت مسلماً گوی سبقت را می ربودند، زیرا افتخارات نژادی ایرانیان بسی بیشتر از اعراب بود. اما این کار را نکردند و از عرب به اسلام پناه بردند نه به چیز دیگر. البته نهضت شعوبیگری تدریجاً یک مسیر انحرافی پیدا کرد، در مسیری افتاد که نهضت قومیت عربی افتاده بود، یعنی در مسیر تفاخرات قومی و نژادی و تفوق نژاد ایرانی بر سایر نژادها خصوصاً بر نژاد عرب افتاد و احیاناً از حدود نژادپرستی تجاوز کرد و تا زندقه کشیده شد. ولی همین که شعوبیگری به این مرحله رسید، توده مردم ایران و علمای با تقوای ایرانی شعوبیگری را سخت محکوم کردند و از آن تبری جستند، یعنی بار دیگر با یک عکس العمل اسلامی از طرف ایرانیان در مقابل یک انحراف که از میان خودشان برخاسته و رشد کرده بود مواجه می شویم. علت شکست شعوبیگری هم همین بود»(ص 353-354).

نکته قابل توجه در کتاب نهضت های اسلامی یک صد ساله اخیر این است که ایشان جعل پرونده موهوم و کاذب به نام ایرانی گری را هم از ریشه های انقلاب اسلامی می داند که با واکنش انقلابی مردم و علما روبه رو می شود وهم از آ فات نظام تلقی می کند.هشداری که باید به آن توجه داشت. 

استاد مطهری در دیگر آثارش ازجمله «آینده انقلاب اسلامی» به‌طور ضمنی الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت را مطرح می‌کند. او در جایی از آن کتاب اشاره می‌کند که اگر انقلاب اسلامی می‌خواهد فراگیر باشد؛ باید فلسفه تاریخ، فلسفه دین و... خاص خود را از متن‌آموزه‌های اسلام برگرفته و تدوین کند. او می‌گوید ما به ابن‌سیناها و ملاصدراها نیاز داریم؛ اما ابن‌سیناها و ملاصدراهای امروزی. 

این نشان می‌دهد که وی به عنصر مکان و زمان توجه ویژه‌ای داشته است. حتی در آنجایی که از ویژگی‌های رهبر بحث می‌کند، ردپای الگوی اسلامی- ایرانی را مطرح می‌سازد، اینکه (رهبر) باید اسلام‌شناس باشد و از ایدئولوژی اسلام در باب اینکه انسان چگونه باید باشد و نیز چگونه جامعه تحت فرمان خود را سامان دهد، آگاه باشد.

بنابراین اگر می‌خواهیم الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت را تدوین و اجرا کنیم، باید به چند مسئله توجه کنیم: 

1. جایگاه خاص انسان در این الگو باید نشان داده شود. در این الگو انسان جایگاهی متعالی دارد و تمام سیاست‌ها باید به سمتی بروند که انسان آزاد بتواند معرفت کافی نسبت به نیازهای واقعی خود داشته و در جهت تحقق این نیازها از مهارت، منابع، فرصت ها و انگیزه لازم برخوردار باشد. 

2. مقوله شناخت‌شناسی. به این معنا که با هر شناخت‌شناسی‌ای نمی‌توان به تنظیم ،ارزیابی و تحقق این الگو پرداخت. به نظرم باید رویکرد فرایندی و دیالکتیکی داشته باشیم و به تمام ظرفیت‌ها توجه کنیم. اسلام با ظرفیت‌هایش تعریف می‌شود. این مسئله با مفهومی جز «آزادی» میسر نمی‌شود. اسلام قابلیتی است که با طرح پرسش به فعلیت می‌رسد. 

3.داشتن نگاه فرایندی و متحول؛ به این معنا که یک بار و برای همیشه نمی‌توان تکلیف این الگو را مشخص کرد. 

4.تلاش در جهت نهادینه‌سازی الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت. برای این مهم، باید از تمام ظرفیت‌ها برای تحقق آن بهره برد.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین