دیاکو عزیزی- تاریخ پول ملی ایران، قصهای است پر از فراز و فرود؛ قصهای که از سکههای نقره عباسی و مسی شاهی آغاز شد، به قران و تومان رسید، و سرانجام در سال ۱۳۱۰ با تصویب قانون بانک ملی، «ریال» را بهعنوان واحد رسمی پول ایران معرفی کرد. اما اگر امروز به اسکناسهای در دست مردم نگاه کنیم و به نرخ ارز گوش بسپاریم، درمییابیم که این واحد پولی هرگز نتوانست هویت باثباتی برای اقتصاد ایران بیافریند.
در گذشتهای نه چندان دور، مردم با شاهی داد و ستد میکردند؛ هر ۲۰ شاهی یک قران بود. عباسی هم رایج بود؛ سکهای نقره که ارزشش برابر دو شاهی بود. بعدها قران رایج شد و با ۱۰ قران، یک تومان ساخته میشد. این ساختار پولی تا آغاز قرن چهاردهم شمسی ادامه داشت تا اینکه در دوره رضاشاه، ریال بهعنوان واحد رسمی انتخاب شد؛ واحدی که هر یک ریال معادل همان یک قران قدیم بود.
اما تاریخ ریال، تاریخ نزول ارزش است. روزی یک ریال معادل یکدهم دلار بود؛ اسکناسهای سبز آمریکایی در برابر اسکناسهای آبی و بنفش ریال سر تعظیم فرود میآوردند. اما مسیر سیاستهای اقتصادی، مشکلات ساختاری، تحریمهای بینالمللی و سوءمدیریتهای انباشته، ریال را به سراشیبی سقوط کشاند. امروز، در پاییز ۱۴۰۴، هر دلار آمریکا از مرز شگفتآور یک میلیون و صد و هفتاد هزار ریال گذشته است؛ یعنی ریال، صدها بار کوچکتر و بیجانتر از روزی شده که بهعنوان پول ملی ایران معرفی شد.
این سقوط آزاد، تنها ماجرای یک اسکناس نیست؛ ماجرای از بین رفتن قدرت خرید مردم، نابودی پساندازها، گسترش شکاف طبقاتی و فرسایش اعتماد ملی است. مردم ایران در کمتر از صد سال، از عباسی و شاهی به ریال رسیدند و حالا هر روز شاهدند که ریال در برابر دلار ذرهذره آب میشود.
پول ملی، آینه هویت اقتصادی یک ملت است. اگر این آینه ترک بردارد، تصویر آینده هم شکسته و مبهم خواهد شد. امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازاندیشی جدی در سیاستهای اقتصادی و مالی هستیم. چرا که اگر روند کنونی ادامه یابد، شاید نسلهای بعدی حتی نام «ریال» را هم تنها در کتابهای تاریخ بخوانند؛ درست همانگونه که ما امروز «عباسی» و «شاهی» را تنها در قصههای پدربزرگها میشنویم.
جنگ سرد ارزی در قلب دولت
اختلاف تند میان وزیر اقتصاد و رئیس کل بانک مرکزی بر سر نرخ ارز، بیش از آنکه یک بحث کارشناسی باشد، نشاندهندهی بحران هماهنگی در بالاترین سطح مدیریت اقتصادی کشور است. در شرایطی که کشور زیر فشار تحریمهای فلجکننده قرار دارد و هر تصمیم اقتصادی، بلافاصله به سفره مردم گره میخورد، آیا جایز است که فرماندهان اصلی اقتصاد چنین آشکار و پر سر و صدا مقابل هم بایستند؟
وزیر اقتصاد، با ادبیاتی علمی و استناد به مقالات دانشگاهی، از آزادسازی کامل نرخ ارز دفاع میکند. او میگوید کنترل دولت یعنی رانت، قاچاق، صفهای طولانی و انباشت کالا در گمرک. اما رئیس بانک مرکزی هشدار میدهد که این نسخهی پرزرق و برق، در عمل چیزی جز انفجار تورم، جهش قیمتها و بیثباتی اجتماعی به بار نخواهد آورد.
این موضوع در جلسه اخیر کمیسیون اقتصادی مجلس و بنا بر روایت رسول بخشیدستجردی، عضو کمیسیون اقتصادی رخ داده است؛ جایی که مباحثه جدی و پرحاشیه میان آقای مدنیزاده و آقای فرزین شکل گرفت و هر دو بهطور آشکار مواضع متضاد خود را بیان کردند.
مسئله، صرفاً اختلاف دو دیدگاه نیست؛ فقدان یک استراتژی واحد است. مردمی که زیر بار گرانی نفسشان بریده، حالا شاهدند که مدیران اقتصادی حتی بر سر الفبای سیاست ارزی به توافق نمیرسند. این ناهماهنگی، نهتنها سیگنال ضعف به بازار میدهد، بلکه عملاً به دلالان و سوداگران پیام میدهد که “کشتی اقتصاد بیسکان است”.
در چنین شرایط حساسی، کشمکش درونی مدیران اقتصادی بهجای پنهان ماندن و حل شدن در اتاقهای تصمیمگیری، روی میز رسانهها و جلسات علنی میآید. نتیجه چه خواهد بود؟ بیاعتمادی عمومی، تشدید التهاب بازار و فروپاشی اعتبار تصمیمات اقتصادی.
سوال جدی اینجاست: اگر بالاترین مسئولان اقتصادی کشور بر سر بدیهیترین موضوع—یعنی نرخ ارز—به توافق نرسند، چگونه میتوان از دستگاه اقتصادی انتظار داشت که در برابر فشار تحریمها و بحرانهای مالی، استوار بماند؟
این روزها بیش از هر زمان دیگری، اقتصاد ایران به انسجام، تصمیمگیری شجاعانه و هماهنگی واقعی نیاز دارد. دعواهای درونساختاری نهتنها مسألهای را حل نمیکند، بلکه دودش مستقیماً به چشم مردم میرود؛ مردمی که دیگر طاقت آزمون و خطا ندارند.