آفتابنیوز : مبناي نظم آتلانتيكي اين بود كه اردوگاه كمونيسم بزرگترين خطر براي «جهان آزاد» است و بايد مهار شود. نظم آتلانتيكي سهوجه سياسي، اقتصادي و نظامي داشت كه رهبري همه آنها در دست ايالات متحده بود. زيرا دو جنگ جهاني پياپي در سال هاي 1914 تا 1945 توان نظامي و اقتصادي همه قدرتهاي بزرگ آن روزگار (آلمان، فرانسه، آنگليس، ايتاليا، روسيه، ژاپن و اتريش – مجارستان) را كاهش داده بود و آمريكا كه از خدمات جنگ بركنار مانده بود، پس از جنگ بهعنوان قدرت برتر و بلكه قدرت يگانه ظهور كرده بود. در آن روزگار ايالات متحده حدود 30 درصد اقتصاد جهان را دراختيار داشت و با بهرهگيري از اين توانايي، بازسازي ويرانههاي جنگي همه كشورهاي درگير در جنگهاي اول و دوم جهاني – به استثناي شوروي – را آغاز كرد. اين بازسازي كه دو پاره بنيادي يعني دولتسازي و ملتسازي داشت در اروپا در قالب «طرح مارشال» و در ژاپن در چارچوب «پيمان امنيتي» انجام شد. بازسازي اروپا مقدمه ضروري برقراري نظم آتلانتيكي بود. اما بازسازي ژاپن پيشنياز نظمي ديگر يعني «نظم پاسيفيكي» بود. در اين نظم كه مكمل نظم قبلي بود، ژاپن دفاع از خود را به ايالات متحده سپرد و ارتش جنگ افروز اين كشور را در جنگهاي جهاني اول و دوم به سوي ويراني سوق داده بود، منحل كرد.
مبناي نظم پاسيفيكي به اندازه نظم آتلانتيكي، نظامي نبود، بلكه در اين بخش تأكيد آمريكا بيشتر بر اقتصاد بود. البته به بخش نظامي هم درحد لازم براي مهار چين، سرمايهگذاري شد. آمريكا هنوز حدود 100 هزار نظامي در ژاپن و كرهجنوبي دارد كه هدف آنها پاسداري از «پيمان امنيتي» است. اما اين نيرو برخلاف ناتو، هرگز حالت تهاجمي نداشته، بلكه همواره نيرويي دفاعي و بازدارنده بوده است. نيروي نظامي آمريكا در شرق آسيا، فارغ از مسابقه تسليحاتي و به عنوان نيرويي كمابيش ثابت و با هدف مشخص دفاع از ژاپن و كرهجنوبي در برابر حمله احتمالي چين و كرهشمالي به مأموريت خود ادامه ميدهد. آمريكا در نظم پاسيفيكي تأكيد و توان خود را بيشتر بر اقتصاد گذاشت و حلقهاي نيرومند از متحدان خود شكل داد كه به لحاظ اقتصادي از رقيبان منطقهاي خود كه به اردوگاه شرق نزديك تر بودند، جلو افتادند. كره جنوبي به كرهشمالي غلبه كرد. سنگاپور از مالزي جلو افتاد. تايوان بر چين برتري يافت و استراليا و ژاپن به نگينهاي درخشان اقتصاد شرق آسيا تبديل شدند. از درون اين نظم اقتصادي ابتدا اتحاديه آسهآن و سپس اتحاديه اپك سربر آوردند و حلقه دوم نظم آمريكايي كامل شد.
نظم سوم كه ايالات متحده پس از جنگ جهاني دوم در جهان شكل داد، نظم خاورميانهاي بود. در اين نظم محور و بنيان، اسرائيل بود. از نظر ايالات متحده و ديگر كشورهاي غربي، رژيم اسرائيل نماينده فرهنگ مغرب زمين در خاورميانه و پاسدار منافع و امنيت غرب در بحرانيترين منطقه جهان است. اسرائيل براي آمريكا و متحدان اروپايياش در دوران جنگ سرد كاركردي دوسويه داشت. در وهله نخست مهاركننده جنبشهاي پان - اسلامي و پان - عربي بود و در مرحله بعدي متوازنكننده تأثير اتحاد شوروي در ترتيبات منطقهاي خاورميانه و شمال آفريقا به شمار ميرفت. رژيم تل آويو حتي در بازي آمريكا در شبهقاره هند و جنوب آسيا هم مؤثر بود.
اين نظم سهپايه، پس از فروپاشي اتحاد شوروي و افزايش نقش اسلامگرايان در مناسبات سياسي خاورميانه تا حدودي تغيير كرد اما ماهيت و فلسفه وجودي آن هنوز پابرجاست.
بحران خاورميانه هنوز حل نشده و خطر كرهشمالي و چين باقي است و لاجرم نظم پاسيفيكي و خاورميانه اي بر بازي ايالات متحده استوار است. با وجود اين در شكلبندي اين دو دسته نظم و در ماهيت نظم آتلانتيكي تغييراتي محسوس رخ داده است. در خاورميانه، كشورهايي كه زماني از متحدان جدي و قابل اعتماد آمريكا بودند، اكنون زيرفشار ايالات متحده قرار دارند. اين فشار بهويژه پس از انفجارهاي 11 سپتامبر بر عربستان سعودي و مصر افزايش يافته است.
در اروپا نيز به علت از بين رفتن خطر اتحاد شوروي و كاهش وابستگي امنيتي اروپا به آمريكا، مناسبات تا حدودي تغيير كرده است.
آمريكاييها براي خللي كه در نظم سهپايه ايجاد شده، تدابيري انديشيدهاند و اميدوارند نظم كهن را در چارچوب نيازهاي نوين بازسازي كنند. هدف اصلي سفر كنوني جرج بوش به اروپا، همين است. بوش اميدوار است با نشان دادن خطر جديد يعني تروريسم به اروپاييها به آنها گوشزد كند كه اين خطر از خطر كمونيسم كوچكتر و كماهميتتر نيست. او همچنين ميكوشد با اشاره به كاميابيهاي اخير خود در اجلاس شرمالشيخ (آتشبس بين اسرائيل و فلسطينيها) به متحدان اروپايي يادآوري كند كه هنوز نبض تحولات خاورميانه در واشنگتن ميطپد.
«خطر ايران» موضوع ديگري است كه بوش تلاش خواهد كرد با استفاده از آن، نياز متقابل آمريكا و اروپا را پيش چشم رهبران اتحاديه اروپا بگذارد. او در اين زمينه از نزديك شدن تدريجي ديدگاه آمريكا و اروپا در زمينه برنامه هستهاي ايران، استفاده خواهد كرد. در واقع آنچه قرار است در بروكسل رخ دهد، چيزي نيست مگر ارائه تعريف تازه از روابط آمريكا و اروپا بهعنوان بازيگران اصلي نظم آتلانتيكي. در اين تعريف تازه، آمريكا بر كاميابيهايش در خاورميانه، شرق آسيا و اروپاي نوظهور تكيه دارد و اروپا به ناكاميهاي آمريكا در افكارعمومي جهان بهويژه پس از جنگ عراق چشم دوخته است. در واقع اروپا از امروز تا پنج روز ديگر صحنه زورآزمايي بوش و رهبران اروپايي است. در اين زورآزمايي، بوش بر بقاياي نظم سهپايه آتلانتيك – پاسيفيك – خاورميانه و اميد به بازسازي آن تكيه دارد و اروپا نوميدانه در انتظار لغزش ايالات آمريكا و بهرهگيري از آن است؛ زيرا هنوز هيمنه آمريكا در ذهن اروپا فرونريخته است، چون خوني كه در رگهاي اروپا جاري است هنوز از «طرح مارشال» تغذيه ميكند و جنوب و شرق اروپا، گام برداشته است تا جاي خالي اروپاي كهن را پر كند. عصر تازه روابط آمريكا و اروپا كه بوش در آغاز سفر به اروپا از آن سخن گفت، احتمالاً اشاره به همين موضوع دارد.