کد خبر: ۱۵۸۶۶۵
تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۷:۱۳

سرلشگر صفوی: در جبهه‌ها میرحسین موسوی مطرح نبود/رهبر انقلاب به همراه دو پسرشان در جبهه بودند

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: سردار سرلشکر سیدیحیی رحیم صفوی فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دستیار و مشاور عالی فرمانده معظم کل قوا در آستانه سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام خمینی و آغاز رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای گفت‌وگویی با نشریه «پاسدار اسلام»، داشته است که گزیده آن را در ادامه بخوانید: 

· {اولین دیدار با آقا بعد از انقلاب} در جنگ کردستان و آزادسازی سنندج در اردیبهشت ماه سال 59 که اینجانب فرمانده عملیات سپاه کردستان بودم به اتفاق شهید بزرگوار سپهبد صیاد شیرازی «رحمت‌الله‌علیه» دو مرتبه در تهران به ملاقات حضرت آقا رفتیم که یکی از آنها در ستاد مشترکِ آنزمانِ ارتش جمهوری اسلامی بود که حضرت آقا در آنجا حضور داشتند و جناب سرهنگ سلیمی هم همراه ایشان بودند. 

· در دوران جنگ، در شورای عالی دفاع نیز خدمت ایشان می رسیدیم. اوایل سال 60 بود و من با مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه در جنوب، اولین طرح شکستن حصر آبادان را به شورای عالی دفاع که در دزفول و با حضور بنی‌صدر تشکیل شده بود، بردم. بنی‌صدر با طرح شکستن حصر آبادان مخالفت می‌کرد. حضرت آقا از ما شناخت داشتند و با اصرار ایشان آن طرح تصویب شد و آقا با بنی‌صدر که رئیس‌جمهور و فرمانده کل قوا بود، برای تصویب این طرح -شکستن حصر آبادان- برخورد بسیار قویی کردند. 

· امام می‌فرمودند یک زمانی خلاف عدالت بود که یک روحانی، لباس نظامی بپوشد، اما الان عین عدالت است و امام‌جمعه هم لباس نظامی می‌پوشد. این زمانی بود که حضرت آقا پوتین‌هایشان را کنار سجاده‌شان می‌گذاشتند. 

· در اوایل جنگ در جلسات شورای عالی دفاع دو تا خط وجود داشت. یک خط سیاسی بود که معتقد بود ما باید با امریکایی‌ها سازش و این جنگ را از طریق سازش متوقف کنیم. یک خط هم خط مقاومت و در واقع خط امام بود که نظری خلاف گروه اول داشت. در جلسات شورای عالی دفاع آن زمان، حضرت آقا، شهید رجایی، نخست‌وزیر وقت، شهید چمران این خط را دنبال می‌کردند که بعد از فرار بنی‌صدر، غلبه پیدا کرد. بعد از بنی‌صدر، آقای رجایی رئیس‌جمهور شدند که چند وقتی بیشتر طول نکشید. 

· بنی‌صدر آدم بداخلاق و مغروری بود و شئونات را رعایت نمی‌کرد، ولی حضرت آقا با صبوری و بردباری و منطق محکم، رفتار او را تحمل می‌کردند. فکر می‌کنم ماه‌های دوم و سوم جنگ بود که کویتی‌ها یک میلیارد دلار به عراق کمک کردند. در شورای عالی دفاع بحث شد که با کویت هم برخورد بشود. آقا فرمودند نباید جنگ را گسترش بدهیم، ضمن این‌ که عراق به کویت هم نظر دارد و روزی به سراغ کویت هم خواهد رفت... هوشمندی و فهم عمیق سیاسی- نظامی ایشان را نسبت به مسائل عراق و کویت و منطقه خلیج فارس ببینید! ایشان در شورای عالی دفاع و در سال 59 چنین نظری را بیان کردند. صورتجلسات و اسناد مکتوب آن جلسات موجود است.
· {در واکنش به ادعای بنی‌صدر مبنی بر اینکه فقط او به خط مقدم می رفته و رهبر انقلاب فقط پشت جبهه بودند} حضور حضرت آقا در خط مقدم خرمشهر، خط مقدم جبهه سوسنگرد و جبهه‌‌های دیگر از جمله دُبّ حردان در نزدیکی اهواز امر بسیار مسلمی است. ایشان نه‌تنها خودشان در جبهه‌ها حضور پیدا می‌کردند، بلکه بعد هم که رئیس‌جمهور شدند، دو فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی و آسید مجتبی در خط مقدم حضور داشتند. در عملیات بدر، فرزند بزرگ ایشان، آسید مصطفی را در کنار دجله دیدم. گفتم: «اگر شما در اینجا شهید بشوید، می‌گویند پسر رئیس‌جمهور را شهید کردیم». در مهران، عملیات کربلای 1، فرزند دیگر ایشان آسید مجتبی حضور داشتند. اینها مشاهدات شخصی من هستند. در حضور شجاعانه حضرت آقا در خطوط مقدم جبهه های نبرد در جنوب و غرب کشور و حداقل این دو فرزندشان را که خودم دیده‌ام، تردیدی نیست. 

· با حذف بنی‌صدر و پس از شهادت شهید رجایی که آقا رئیس‌جمهور شدند، با دخالت حضرت آقا و البته آمدن فرماندهانی مثل صیاد شیرازی و محوریت آقا و نقش پررنگ حضرت امام، نزدیکی فرماندهان سپاه و ارتش به همدیگر ممکن شد که بسیار مؤثر بود. با شروع رهبری حضرت آقا، در نیروهای مسلح تحول بزرگی ایجاد شد. اواخر عمر شریف حضرت امام، یک خط سیاسی به دنبال ادغام ارتش و سپاه بود. در رأس این خط سیاسی، آقای هاشمی رفسنجانی بود که بعد از ادغام جهاد کشاورزی و وزارت کشاورزی، نیروهای انتظامی، ژاندارمری و شهربانی و کمیته به دنبال ادغام ارتش و سپاه بودند که خطر بسیار بزرگی بود و همه ما ‌بشدت مخالف بودیم. البته در سپاه بعضی از فرماندهان موافق بودند، ولی من جزو مخالفان بودم و می‌گفتم این، هم به ضرر سپاه است، هم به ضرر ارتش و هم به ضرر انقلاب. به‌محض این‌که حضرت آقا رهبر شدند، آن موضوع را که کار میدانی آن به عهده آقای عبدالله نوری بود، تعطیل کردند و فرمودند من اعتقاد به این کار ندارم. ارتش و سپاه دو بازوی انقلاب هستند و باید به همین شکل هم باقی بمانند. این یک تصمیم استراتژیک و راهبردی، هم برای سپاه و هم برای ارتش بود و تصمیم دوم تفکیک مأموریت‌ها بود، یعنی تفکیک مأموریت‌های نیروی زمینی ارتش از نیروی زمینی سپاه، نیروی دریایی ارتش از نیروی دریایی سپاه و نیروی هوایی ارتش از نیروی هوایی سپاه. حضرت آقا این کار را به ستاد کل واگذار کردند. تفکیک مأموریت‌های قوای مسلح، جزو تدابیر حضرت آقا و از تصمیمات بسیار کلان نظام است. 

· حضرت آقا نماینده مجلس شورای اسلامی بودند و در مجلس سعی کردند با منطق و استدلال محکم درباره عدم صلاحیت بنی‌صدر صحبت کنند. مثلاً یکی از جملات حضرت آقا این بود که از بنی‌صدر پرسیدند: «شما در شروع جنگ 7 ماه فرمانده کل قوا بودید. چرا ارتش را سازمان ندادید و برای جنگ آماده نکردید؟» و «حالا که رهبرت مصدق شده، رأی ما را پس بده». 

· {در واکنش به اینکه محسن رضایی نامه‌ای به امام نوشت که عوض کردن نخست‌وزیر –میرحسین موسوی- تأثیر بدی روی روحیه رزمندگان می‌گذارد و به صلاح نیست} با اطمینان می گویم که در جبهه‌ها آقای میرحسین موسوی مطرح نبود. در آنجا بعد از امام بعضی‌ها عکس قائم مقام رهبری را بالا می‌بردند و بعضی‌ها هم عکس آقا را. این را هم بگویم یادم هست که در آن زمان بعضی‌ها می‌خواستند فرمانده سپاه، یعنی آقای رضایی را سرنگون کنند. در سپاه تهران و پادگان ولی‌عصر«عج» حتی به مجلس هم رفتند و با آقای هاشمی صحبت کردند. با این‌ که آقا محسن گاهی در امور سیاسی مواضعی می‌گرفت که موافق نظر آقا نبود، آقا خدمت امام رفتند و گفتند در زمان جنگ صلاح نیست فرمانده سپاه را عوض کرد. آن هم در دعوایی که بین سپاه و آقامحسن و در فرماندهی بود. ما یک زمانی با آقامحسن رفتیم گیلانغرب که بچه‌های لشکر سیدالشهدا«ع» در آنجا بودند و بسیار به آقامحسن توهین کردند. من شرمنده شدم و خواستم برخورد کنم، ولی آقامحسن نگذاشت و با صبر و حوصله تحمل کرد. به هر حال فشار می‌آوردند که آقامحسن را عوض کنند و آقا که رئیس‌جمهور بودند، پیش امام رفتند و استدلال کردند که در زمان جنگ چنین کاری به مصلحت نیست. ببینید چقدر حلم و صبوری و خلوص می‌خواهد، درحالی که از نظر سیاسی با بعضی از دیدگاه‌های آقامحسن موافق نبودند. 

· از زمستان 62 تا پایان جنگ، آقای هاشمی فرمانده جنگ بودند. ما گاهی با آقای هاشمی رفسنجانی روی عملیات‌ها یا ارتش به اختلاف بر می‌خوردیم. آقای هاشمی به عنوان فرمانده جنگ در مجلس جلسه می‌گذاشت، سپاهی‌ها و ارتشی‌ها را می‌آورد و جلوی آقا طرح‌های عملیاتی‌شان را می‌گفتند. یکی از فرماندهان ارتش طرحی داده بود که ما با هلیکوپتر از روی اروندرود برویم آن طرف و نیرو پیاده کنیم و سر پل را بگیریم و بعد پل بزنیم و به سمت بصره برویم. حد فاصل شلمچه تا خرمشهر، به اصطلاح هلی‌بورن بکنیم. ما مخالفت می‌کردیم. عراقی‌ها که نمی‌نشستند که ما با هلیکوپتر نیرو به آنجا ببریم. ابداً طرح واقع‌بینانه‌ای نبود. در آن جلسه آقای هاشمی به من گفتند: «تو طرحت را بده». من با استدلال گفتم: «این طرح عملیاتی نیست و همه را به کشتن می‌دهیم». آقای هاشمی چون از پس ما برنمی‌آمد، در حضور رئیس‌جمهور جلسه گذاشته بود. هم ارتشی‌ها بودند، هم آقامحسن بود و هم بقیه سپاهی‌ها. آقای هاشمی هم جلسه را اداره می‌کرد. من مخالفت کردم و آقای هاشمی با کمی عصبانیت به آقا گفتند: «ببینید! این هم روحیه فرماندهان سپاه!» آقا جمله‌ای فرمودند که خیلی جالب بود. فرمودند: «آن طرف اروند، بصره باغ سبز خوبی است، ولی در ورودی ندارد! این طرح هلی‌بورن شدنی نیست». خلاصه طرح لغو شد. 

· دو سه ماه به پایان جنگ مانده بود. من خدمت آقا رسیدم که گزارش بدهم. از ایشان سؤال کردم آقا! ریاست جمهوری شما دارد تمام می‌شود. شما بعد از ریاست جمهوری می‌خواهید چه کار کنید؟ آقا قاشقی را که می‌خواستند توی دهانشان بگذارند، نگه داشتند و فرمودند: «آقا رحیم! من برای آینده خودم هیچ انتظاری ندارم. اگر امام تکلیف کنند که بروم مسئول عقیدتی پاسگاه ژاندارمری در سیستان و بلوچستان بشوم، می‌روم، چون من سرباز امام هستم». ذره‌ای تردید در لحن و کلام آقا نبود. این قضیه مربوط به اواخر دوران ریاست جمهوری ایشان و سال 67 است.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین