آفتابنیوز : 
روز بعد با من تماس گرفت و قرار جلسه رو برای آخر هفته گذاشت. در تمام طول جلسه چندين ساعته اون روز، صحبت از کاری بود که با خريدن يک سکّه کلکسيونی و وارد کردن دو نفر از دوستانم، تا ماهی هفت ميليون تومان درآمد خواهم داشت. درآمدی که تا نود سال ادامه خواهد داشت و من فقط بايد چند ماهی وقت صرف اون کنم.
برای خواندن گزارشی درباره فعاليت شرکت گلدکوئست در ايران، اينجا را کليک کنيد
مدام صحبت از يک کمپانی معتبر بينالمللی بود و اينکه اين کمپانی تاحالا خيلیها رو از اين راه پولدار کرده!
با اينکه حس می کردم نقاط تاريک زيادی در اين کار هست اما دوست داشتم فقط به پول قلمبهای که وعده اش رو میدادند فکر کنم. از طرفی معرف اين کار بهترين دوست دوران مدرسه بود که از هر جهت به او اطمينان داشتم.
يادم هست تنها سوال اون روز من مربوط به چيزهايی بود که تلويزيون و روزنامهها در مورد گلدکوئست میگفتند و مینوشتند. دوستانم در پاسخ به سوالم گفتند: چون ما يک کشور جهان سومی هستيم. همه در مقابل هر پديده جديد مدتی مقاومت میکنند و نمونههايی آوردند. مثل حرام بودن شطرنج، داشتن ويدئو و غيره که اونها پس از مدتی قانونی شدند. و چون اين تجارت يک تجارت مدرن است مقاومتهايی در برابر آن صورت میگيرد و در نهايت اين تجارت در ايران هم قانونی میشود.
علیرغم اينکه هنوز هم به کاری با اين درآمد فوقالعاده شک داشتم اما به اصرار دوستم که تقريبا همه اون روز رو با من بود و در مورد کار صحبت میکرد، راضی به انجامش شدم.
پول قرض کردم
روزهای اول اونقدر برای انجام کار اميدوار بودم و انرِژی داشتم که خودم هم باور نمیکردم. تقريبا هر روز جلسات آموزشی برگزار میشد و طی اون به من ياد میدادند که چطور با روشهای مختلف روانشناسی دونفر از دوستان و يا اقوام رو به شبکه وارد کنم.
در آموزش بخشی هست که به افراد گفته میشود ليستی از اهداف و آروزهای زندگيشون تهيه کنند و زمان رسيدن به هر کدام رو تخمين بزنند. امروز که به اون ليست نگاه میکنم نمیدونم بايد بخندم يا گريه کنم. سفر به اروپا، ماشين آخرين مدل، تاسيس کارخانه و خيلی روياهای احمقانه ديگر! سفر به اروپا که هيچ هنوز حتی نتونستم پولی رو که قرض کرده بودم رو پس بدم.
البته اشتباه نشه، اين کمپانی کلاهبردار نيست! اون به تمام وعدههايی که می ده سر وقت عمل ميکنه و حتی يک ثانيه هم در پرداخت پورسانتها درنگ نمیکنه. اما وعدههايی میده که تحقّقش برای همه غير ممکنه. زيرا با يک محاسبه منطقی زمانی میرسه که ديگه کسی نيست که عضو اين سيستم بشه و دقيقا اون موقع است که تعداد افراد زيادی هستند که هيچ سودی دريافت نخواهند کرد.
البته هميشه در اين سيستم تعداد کمی از افراد هم هستند که چون خيلی زودتر از ما وارد اين سيستم شدن پول کلانی به جيب زدن. ولی به قيمت ضرر کردن خيلیهای ديگه.
ماشين بازاريابی
حين آموزشها مدام صحبت از اين بود که تو بايد حقّت رو از زندگی بگيری، تا کی میخوای با ماهی ۱۵۰هزار تومن زندگی کنی؟ مگه تو ماشين نمیخوای مگه موبايل و خونه نمیخوای؟ در همين آموزشها بود که ياد گرفتم چطور دونفر از بهترين دوستانم رو اين سيستم وارد کنم. و اگر به هر دليل بهانه آوردند چطور از روشهای روانشناسی استفاده کنم و اونها رو هم راضی کنم تا عضو سيستم بشوند.
البته ناگفته نماند روزهای اول به طور صد در صد به کارم يقين داشتم و مطمئن بودم کسی رو که وارد می کنم در واقع دارم بهش لطف میکنم و موقعيتی رو در اختيارش قرار می دم تا اون هم بتونه پولدار بشه.
طولی نکشيد که من هم دونفر از دوستانم رو به اين کار وارد کردم و دقيقا همه اون چيزهايی رو که به من ياد داده بودند رو بهشون منتقل کردم.
ديگه تبديل شده بودم به يک ماشين بازاريابی! کلی متن رو نوشته رو کاملا حفظ کرده بودم و مدام بر سر جلسات مختلف پرزنتيشن تکرار میکردم. تقريبا تمام وقت و انرژيم رو گذاشتم پای اينکار، قيد دانشکده رو زدم و مرخصی تحصيلی گرفتم و از کار قبلی هم که به هزار زحمت پيدا کرده بودم استعفا دادم، به اين اميد که شرايط تغيير خواهد کرد و من بزودی به همهی اونچه که تا حالا نداشتم و حسرتشو خورده بودم خواهم رسيد. اما همه چيز به همون سادگی که فکر میکردم پيش نرفت.
اينکه چنين سيستمی با اين سرعت رشد بين مردم، چه زمانی اشباع خواهد شد و اگر اين اتفاق بيافتد چه تعداد آدم خواهند بود که با هزار اميد و آرزو وارد اين کار شده اند و ضرر خواهند کرد.
گذشته از چيزی که به صورت عملی در مجموعه مشاهده میشد، اين امر از نظر رياضی هم به سادگی قابل اثبات است که اگر همه يا بيشتر افراد موجود در مجموعه به سود برسند، به علت رشد سريعی که در ورود افراد جامعه به اين سيستم رخ می دهد، خيلی زود زمانی می رسد که ديگر کسی برای ورود به اين سيستم باقی نمی ماند. در چنين حالتی اصطلاحا پديده اشباع رخ داده است. نکته جالب اين است که خود کمپانی گلدکوئست، اشباع نشدن اين کار در جامعه را تضمين کرده است! با نگاهی دقيقتر متوجه میشويم، چيزی که اين کمپانی آن را تضمين کرده است، وجود افراد بيشماری است که به سود نمی رسند و پس از مدتی، با سرخوردگی حاصل از تلاش کردن و به نتيجه نرسيدن، اين کار را کنار می گذارند.
و اينکه چرا اين کمپانی سکه طلای چند گرمی رو به مبلغ پانصد هزار تومان به اسم سکه کلکسيونی میفروشد؟ اينکه چرا اين کار فقط در کشورهای در حال توسعه با اقتصاد بيمار طرفدار دارد؟
شبکه ای يا هرمی؟
و همچنين بعد از کمی تحقيق متوجه شدم روش تجارتی که کمپانی ازش به عنوان نتورک مارکتينگ (Network Marketing) ياد میکنه چيزی جز روش هرمی (Pyramid Scheme) يا يک دسيسه هرمی نيست. چون در اين کار هدف فروش يک محصول نيست بلکه عضوگيری هر چه بيشتر است. و اين شيوه تجارت سالهاست در کشورهای پيشرفته ممنوع و غيرقانونی اعلام شده است.
و بسياری از حقايق ديگر در مورد اين کار که يک يک برای من روشن میشدند.
اما کسانی که به اين نوع شبکهها وارد میشدند خيلی دير متوجه حقيقت میشوند. يعنی زمانی که تعداد افراد زيادی به عنوان زير مجموعه مشغول فعاليت هستند.
و از آن به بعد يا طمع کرده و پولی که به قيمت ضرر کردن ديگران دريافت میکند موجب ماندنش میشود و يا تعهدی که نسبت به آدمهايی که او به اين کار وادار ساخته سبب میشود که نتواند از اين کار بيرون بيايد.
به نظر میرسد کمپانی دقيقا فکر همه جای اين کار را کرده است. افرادی که به اين کار وارد میشوند به محض ورود از روش پيچيده اين کار سر در نمیآورند و فقط به وارد کردن دو نفرشان فکر میکنند و وقتی حقايق برايشان روشن میشود که ديگر راهی برای خروج نيست. و بعد از آن فقط برای جبران ضرر اوليهشان هم که شده رکود بازار ناشی از پديده اشباع را مخفی میکنند و با راضی نشان دادن خود چنان وانمود میکنند که گويی فقط چند روزی است که به اين کار وارد شدهاند و اين در حالی است که چندين ماه وقتشان را تلف کردهاند.
خود من که مدتها بود که ديگه همه چيز را میدونستم، با اينکه هنوز هم اين امکان رو داشتم که آدمهای بيشتری رو به اين کار وارد کنم، اما به اين دليل که متوجه شدم با اين کار در واقع باعث ضرر کردن ديگران میشوم تصميم گرفتم اين کار رو رها کنم. امّا چون عزيزترين دوستانم به وسيله من وارد شده بودند و انتظار داشتند کمکشان کنم مدتها راهی جز ماندن نداشتم. ناچار به سختی بين بد و بدتر بد رو انتخاب کردم و از سيستم خارج شدم. الان هم باز چند نفر از دوستانم رو در سيستم میبينم که می خواهند خارج بشوند امّا به خاطر زير مجموعههايشان و تعهدی که نسبت به اونها حس میکنند هنوز نتوانستهاند.