آفتاب: مریم فیروز در بخشی از خاطرات خود که «راه توده» آن را منتشر کرده، درباره نخستوزیر اسبق ایران نوشته است:
مصدق پس از سپری شدن دوران زندان به احمد آباد فرستاده شد و شب و روز زیر نظر بود، اما اندیشه او برای مردم بود و یکی از بزرگترین کارهای او در این دوران این بود که همه مردم را دعوت به همکاری کرد و همه را بدون در نظر گرفتن روش سیاسی و وابستگی آنها به احزاب مختلف خواند که نیروی خود را یکی نمایند تا دشمن همگانی سرکوب شود تا به راستی جبههای از مردم و با مردم درست شود و خود او پی برده بود که اگر این روش را در گذشته هم به کار میبست موفقیت او بسیار زیاد میشد.
روزی که خبر درگذشت همسرش را شنیدم بیاندازه دلتنگ شدم، چون میدانستم که دکتر مصدق در آن گوشه تنهایی و با آن زندگی تا چه اندازه با از دست دادن رفیق راه و زندگیاش رنج خواهد برد و به راستی هم چنین بود.
نامهای که در پاسخ نامه تسلیت من برایم فرستاده درد و رنج او را به خوبی نشان میدهد. او چنین مینویسد:
«احمدآباد ۸ شهریور ۱۳۴۴ - ۳۰ اوت ۱۹۶۵
عرض میشود مرقومه محترمه مورخ ۲۳ اوت عز وصول ارزانی بخشید و تسلیتی که به اینجانب دادهاید موجب نهایت امتنان گردید. از اینکه بعد از سالها موفق به وصول خط شما میشوم الحمدالله سلامت هستید خیلی خوشوقتم و اما راجع به خودم قبول بفرمایید که بسیار از این مصیبت رنج میکشم چون که متجاوز از ۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد میآمد مرا تسلی میداد در من تاثیر بسیار میکرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من ماندهام و او رفته است و چارهای ندارم غیر از اینکه از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زودتر ببرد و از این زندگی رقتبار خلاص شوم. اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانستهام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شدهام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبودهاید و کسی مانع ملاقات شما نبوده و از این بابت آزاد بودهاید با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی میکنم و گاه میشود که در روز چند کلمه هم صحبت نمیکنم بسیار فرق دارد. این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیدهای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمیشوند. در خاتمه تشکرات خود را تقدیم میکنم و سلامت شما را خواهانم.
دکتر محمد مصدق»
آره دیگه تو ایران همه بعد مرگشون عزیز میشن اون موقع که اون بد بخت تو غربت جونش در اومد اون بازاریای غیور کجا بودن واسه خاطرش چند روز بازارو ببندن و اعتصاب کنند ؟چرا ؟چون منفعتی نبود
این ملت همش مثل یهودیها دنبال منفعت فردیه به خاطر اون هم دکتر مصدقها تو غربت جونشون درمیاد،امیرکبیر ها تو غربت تو خون خودشون غلت میزنن و خیلیهای دیگه که دستشونو برای خدمت به طرف ملت دراز کردن ومردم با وقاهت تمام دستشونو گاز گرفتن وروی مردم کوفه رو سفید کردن
و این پست مردمان لیاقشان همان است که....