آفتاب: سید محمود نبویان در نشست سیاسی در جمع دانشجویان دانشگاه بوعلی با بیان اینکه تفکر دنیاگرایی بعد از رنسانس در غرب پدید آمد اظهار داشت: دنیاگرایی از قرن 16 میلادی با انجام رنسانس در اروپا آغاز شد.
وی اضافه کرد: در غرب علم تجربی در 100 سال گذشته به عنوان خدا مطرح شده و این در حالی است که ما در دانشگاههای خودمان علم تجربی را پذیرفتیم. تمام روشنفکران کشور ما بعد از عصر روشنگری در غرب یک کلمه هم از خود ندارند و هر چه را که به جامعه ارائه کردند را از غرب و علوم تجربی آنها دریافت کردند.
وی در ادامه به فلسفه پوزیتیویسم اشاره کرد و یادآور شد: در قرن 19 فلسفه پوزیتیویسم به وجود آمد که واژهها را به دو دسته الفاظ با معنی و بیمعنی تقسیم کرده که ملاک بامعنی بودن واژهها این است که به صورت مصداقی ما آنها را حس میکنیم.
رئیس کمیته اسلامی کردن دانشگاههای کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس در ادامه با بیان اینکه در تفکر دنیاگرایی هر چیزی را که با حس و تجربه دریافت میشود بامعنی است ابراز داشت: در این تفکر، خدا، ملائکه و روح را که با مصداق حس و تجربه نمیتوان تجربه کرد بیمعنی است.
وی ادامه داد: غرب برای رسیدن به دنیاگرایی از ابزار شناخت دنیا، بهرهمندی از طریق ایجاد وابستگی به دنیا و استفاده حس و تجربه برای تسلط بر دنیا بهره گرفته است.
به گزارش فارس وی اضافه کرد: بعد از انقلاب دعوای غرب با ما شروع شد و فشارهای زیادی را وارد کردند و حتی روسای جمهوری چون بنیصدر، هاشمی و خاتمی طبق گفته سخنگوی دولت هاشمی افکار لیبرالیستی دارند.
او در ادامه با بیان اینکه در دوران اصلاحات ارزشهای تمدن اسلامی در حال سست شدن بود ابراز داشت: در سال 84 دولتی که ادعای اسلامگرایی و ارزشگرایی داشت بر سر کار آمد و گفتمان عدالت را که در انقلاب ایجاد شده را میخواست حفظ کند اما پرچمدار این جریان در دولت دهم از مسیر خارج شد.
اماآقای باسواد!!! یک چیز دیگر لیبرالیسم در معنی لغوی یعنی آزادی خواهی اگر خاتمی یا هاشمی آزادی خواه باشند که بدی ندارد!!! اشکال این است که همفکران باسواد تو!!! مثل خودت ساختار حکومت های غربی را که در بعضی موارد همراه با دین ستیزی بوده معادل لیبرالیسم معنی می کنید
در آزادی خواهی خاتمی و هاشمی حرفی نیست اما آنها دین را درست قرائت می کنند و دین برایشان ابزاردربند کردن انسان ها نیست آنها به اسلام و پیغمبر بیشتر از شما احترام می گذارند چون در عمل احترام آنها را نگه می دارند
حمایت از نخست وزیری بازرگان و ریاست جمهوری بنی صدر و سپس دشمنی با آنها .
...
حمایت از ریاست جمهوری هاشمی و سپس دشمنی با او .
مخالفت با خاتمی و سنگ اندازی در کار دولت های او.
حمایت از ریاست جمهوری احمدی نژاد و اکنون دشمنی با او .
وشما در این 8 سال گذشته ارزش ها را نابود کردید
مطمئن باشید با دسته گلهائی که رئیس دولت حامی شما به آب داد ، اگر خاتمی بیاد با 30میلیون رای رئیس جمهور میشه و این چیزی است که شما و همفکرانتان را به هراس افکنده دوست بابصیرت من
شما دیگه زحمت نکشید.
آن يكي افتاد بيهوش و خميد
چونك در بازار عطاران رسيد
بوي عطرش زد ز عطاران راد
تا بگرديدش سر و بر جا فتاد
همچو مردار اوفتاد او بيخبر
نيم روز اندر ميان رهگذر
جمع آمد خلق بر وي آن زمان
جملگان لاحولگو درمان كنان
آن يكي كف بر دل او مي براند
وز گلاب آن ديگري بر وي فشاند
او نميدانست كاندر مرتعه
از گلاب آمد ورا آن واقعه
آن يكي دستش هميماليد و سر
وآن دگر كه گل همي آورد تر
آن بخور عود و شكر زد به هم
وآن دگر از پوششش ميكرد كم
وآن دگر نبضش كه تا چون ميجهد
وان دگر بوي از دهانش ميستد
تا كه مي خوردست و يا بنگ و حشيش خلق درماندند اندر بيهشيش
پس خبر بردند خويشان را شتاب
كه فلان افتاده است آنجا خراب
كس نميداند كه چون مصروع گشت
يا چه شد كور افتاد از بام طشت
يك برادر داشت آن دباغ زفت
گربز و دانا بيامد زود تفت
اندكي سرگين سگ در آستين
خلق را بشكافت و آمد با حنين
گفت من رنجش همي دانم ز چيست چون سبب داني دوا كردن جليست
چون سبب معلوم نبود مشكلست
داروي رنج و در آن صد محملست
چون بدانستي سبب را سهل شد
دانش اسباب دفع جهل شد
گفت با خود هستش اندر مغز و رگ توي بر تو بوي آن سرگين سگ
تا ميان اندر حدث او تا به شب
غرق دباغيست او روزيطلب
پس چنين گفتست جالينوس مه
آنچ عادت داشت بيمار آنش ده
كز خلاف عادتست آن رنج او
پس دواي رنجش از معتاد جو
چون جعل گشتست از سرگين
از گلاب آيد جعل را بيهشي
هم از آن سرگين سگ داروي اوست
كه بدان او را همي معتاد و خوست
الخبيثات الخبيثين را بخوان
رو و پشت اين سخن را باز دان
ناصحان او را به عنبر يا گلاب
مي دوا سازند بهر فتح باب
مر خبيثان را نسازد طيبات
درخور و لايق نباشد اي ثقات
رنج و بيماريست ما را اين مقال
نيست نيكو وعظتان ما را به فال
ما بلغو و لهو فربه گشتهايم
در نصيحت خويش را نسرشتهايم
هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ
شورش معدهست ما را زين بلاغ
رنج را صدتو و افزون ميكنيد
عقل را دارو به افيون ميكنيد
معالجه کردن برادر دباغ دباغ را به خفیه به بوی سرگی
خلق را میراند از وی آن جوان
تا علاجش را نبینند آن کسان
سر به گوشش برد همچون رازگو
پس نهاد آن چیز بر بینی او
کو به کف سرگین سگ ساییده بود
داروی مغز پلید آن دیده بود
ساعتی شد مرد جنبیدن گرفت
خلق گفتند این فسونی بد شگفت
کین بخواند افسون به گوش او دمید
مرده بود افسون به فریادش رسید
هرکه را مشک نصیحت سود نیست
لاجرم با بوی بد خو کردنیست
کرم کو زادست در سرگین ابد مینگرداند به عنبر خوی خود
چون نزد بر وی نثار رش نور
او همه جسمست بی دل چون قشور
ور زرش نور حق قسمیش داد
همچو رسم مصر سرگین مرغ زاد
لیک نه مرغ خسیس خانگی
بلک مرغ دانش و فرزانگی
تو بدان مانی، کز آن نوری تهی
زآنک بینی بر پلیدی مینهی
از فراقت زرد شد رخسار ورو
برگ زردی میوه ناپخته تو
دیگ زآتش شد سیاه و دود فام
گوشت از سختی ماندست خام
غوره تو سنگ بسته کز سقام
غورها اکنون مویزند و توخام