کد خبر: ۲۰۵۷۰۰
تاریخ انتشار : ۲۳ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۷:۳۷

ناگفته‌هایی از اسکورت مقامات در ایران

با آنکه بین سال‌های 63 تا 73 فیلم‌های متعددی با مضامین امنیتی ساخته شد اما در 10 سال اخیر موج تولید این آثار فرهنگی فروکش کرده و مخاطبان فیلم‌های اکشن را به سوی محصولات سینمای دیگر کشورها کشانده است. در این شرایط اطلاع‌رسانی با هدف آگاهی جامعه از تحولات و هشدارهای امنیتی نیز به اخبار روزنامه‌ها و تلویزیون محدود شده و کارشناسان نسبت به آن معترض هستند.
آفتاب‌‌نیوز :
آفتاب: به گزارش ایسنا به نقل از پارسینه، «فرورتیش رضوانیه» نویسنده کتاب «12 سپتامبر» که از سال 81 سری داستان‌های اکشن را به شیوه بومرنگ در مطبوعات چاپ کرده و اکنون در حال تحقیق روی سناریوی یک فیلم مهیج است، برای نخستین‌بار در یک گفت‌وگوی تحقیقاتی با «علی کنگاوری» کارشناس پدافند غیرعامل در شرکت طوفان ذهنی فناوری و مدرس دانشگاه حفاظت شخصیت‌ها و مقامات، دیدگاه‌ها و پرسش‌هایی را مطرح کرده که ممکن است برای بسیاری از مخاطبان جالب باشد. بخشی از مباحث عمومی و غیر امنیتی مورد اشاره در این مباحثه در پی می‌آید:

بعد از انقلاب اسلامی در سال 1357 شاهد بودیم شیوه‌های اسکورت مقامات دربار که مشابه ایالات متحده بود، به یک‌باره تغییر کرد و دیگر از موتورسوارها و لیموزین و آژیر خبری نبود. این موج تا چه اندازه روی تئوری‌های امنیتی حفاظت از شخصیت‌ها در کشور تاثیر گذاشت؟

این متدها بعد از انقلاب تحت تاثیر مولفه‌های داخلی و بین‌المللی تغییر کرد اما مشکل اینجا بود که در ابتدا مقامات به خاطر ارزش‌های انقلاب و دیدگاه مذهبی که نسبت به موقعیت خود داشتند، حضور محافظ را نمی‌پذیرفتند. در نتیجه ما از این بابت آسیب‌های بزرگ و جبران‌ناپذیری را متحمل شدیم.

مگر آن زمان تهدید نبود؟ چرا مقامات نمی‌خواستند بادیگارد داشته باشند؟

با اعتقادات آنها سازگار نبود. تصور اینکه همیشه فردی مسلح همراه یک روحانی باشد، شاید برایشان تداعی‌گر اشرافی‌گری و غرب‌زدگی بود ولی هرقدر اعتماد بیشتر باشد، ضربه توطئه‌گران نیزمحکم‌تر است و با بررسی ترورهای ابتدای انقلاب به این نتیجه می‌رسید. در هر حال ما آن‌قدر از همین نقطه ضربه خوردیم تا بالاخره تهدیدها جدی تلقی شد.

امروز اصول حفاظت از مقامات با پیش از انقلاب چقدر تفاوت دارد؟

اصول کاملا دگرگون شده. اگر در گذشته نگرش به حفاظت شخصیت ابزار سخت‌افزاری بود، امروز نرم‌افزاری است. بعد از جنگ سرد و فروپاشی شوروی، تئوری‌های امنیتی در جهان تغییر کرد. در زمان قبل از انقلاب شما سلاح بادیگاردها را با چشم می‌دیدید اما امروز گاهی حتی نمی‌توانید تشخیص دهید که کدام یک از افراد نزدیک به مقامات، محافظ هستند و حفاظت نامحسوس شده است.

شهریورماه ۸۹ انفجار یک بمب در مراسم سان و رژه نیروهای مسلح در شهرستان مهاباد بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های داخلی و خارجی داشت. آیا باید نتیجه گرفت که حفاظت نرم برای پیشگیری از این حادثه تروریستی کافی نبوده است؟

طبق اصول حفاظت شخصیت‌ها، وقوع هر ترور و خرابکاری ناشی از یک سهل‌انگاری است. در عملیات تروریستی مهاباد بمب‌گذار میان خانم‌ها بود زیرا ما بسیاری مواقع از آنها غافل شده‌ایم. این در حالی است که دو ماه قبل در بمب‌گذاری مسجد امیرالمومنین (ع) زاهدان نیز همین اتفاق رخ داده بود. خانمی از میان جمعیت به یک برادر بسیجی می‌گوید که به یک نفر مشکوک شده است. آن بسیجی وقتی جلو می‌رود، خود را مقابل یک پسر نوجوان می‌بیند که چادر به سر کرده و کمربند انفجاری به خود بسته است. او بلافاصله بمب‌گذار را از روی زمین بلند می‌کند و به سمت خارج از مسجد می‌دود. نوجوان تروریست هم که کار را تمام شده می‌بیند، چاشنی را فعال می‌کند و بمب منفجر می‌شود.

می‌خواهید بگویید اگر خانم‌ها هنگام ورود به مسجد بازرسی بدنی می‌شدند، آن اتفاق رخ نمی‌داد؟

این موضوع بسیار پیچیده است زیرا بمب نخست تنها یک مرحله از عملیات بود. انفجار دوم زمانی رخ داد که مردم مقابل مسجد تجمع کرده بودند و خسارات و تلفات بیشتری بر جای گذاشت.

این همان شیوه بمب‌گذاری است که در عراق و افغانستان نیز رخ می‌دهد. مردم کنجکاو یا دلسوز در محل جمع می‌شوند تا به قربانیان کمک کنند اما خود نیز قربانی می‌شوند. پس چه راهی برای حل این معضل و آگاهی مردم وجود دارد؟

حفاظت شخصیت به سه حوزه تقسیم می‌شود که با یکدیگر رابطه مستقیم دارند. نخست، سطح افراد ویژه است. دوم اینکه همه مدیران مسئول جان افراد زیردست خود هستند و سوم، هر فردی مسئول حفاظت از جان خود است. اگر مردم برای جان خود اهمیت قائل باشند، به محل وقوع حوادث قدم نمی‌گذارند و از نزدیک شدن به آن دوری می‌کنند. ما ابتدای انقلاب برای مسئولان محافظ گذاشتیم اما از چهره‌های غیرمسئول غافل شدیم و باز هم ضربه خوردیم. همیشه گفته‌ایم که همه مردم باید خودشان هوشیار و محتاط باشند.

بیشتر قربانیان زورگیری‌ها یا کسانی که توسط مسافرکش‌نماها ربوده می‌شوند، خودشان مقصر هستند و به انتخاب وسیله نقلیه یا امنیت محل تردد خود توجهی نداشته‌اند. امروز فیلم‌های ساخت داخل بیشتر از آنکه آموزنده باشند، ترویج‌دهنده بزهکاری و جنایت هستند. آیا راه‌های دیگری جز صنعت فیلم برای آموزش به مردم وجود ندارد؟

از فیلم گرفته تا کتاب داستان، هر وسیله آموزشی مناسب قشری خاص در جامعه است. در ایالات متحده از یک کودک دبستانی گرفته تا مقامات کاخ سفید، نسبت به حفظ جان و مال خود محتاط هستند. شما در بسیاری کشورها نمی‌توانید در خیابان از مردم آدرس بپرسید چون تصور می‌کنند کسی که به آنها نزدیک می‌شوید که حمله کنید و قصد شومی دارید. آنها از شما فرار خواهند کرد تا جانشان را حفظ کنند.

من بارها به اطرافیانم هشدار داده‌ام که هرگز سوار اتومبیل‌های شخصی غریبه‌ها نشوند. همیشه هم تعجب می‌کنم که برخی شهروندان با چه خیال و اطمینانی سوار پژو 206 یا خودروهای مسافرکش غیرمعمول می‌شوند. در داستان‌هایم هم بارها به این موضوع اشاره کرده‌ام. حتی بارها به خانم‌ها هشدار داده‌ام که وقتی داخل اتومبیل هستند، کیفشان را روی صندلی نگذارند و همیشه درها را قفل کنند و شیشه‌ها هم بالا باشد. چرا ما فکر می‌کنیم که حادثه فقط برای دیگران رخ می‌دهد و خودمان در امان هستیم؟

مردم ما آموزش ندیده‌اند یا در حدی نبوده که آن را جدی بگیرند. در بیشتر سرقت‌هایی که از ما می‌شود، خودمان مقصر هستیم. وقتی دسته‌های اسکناس یا چک‌پول را داخل کیفمان می‌گذاریم و کنار خیابان منتظر تاکسی می‌ایستیم یا هنگام خرید از فروشگاه کودکمان را داخل اتومبیل تنها می‌گذاریم، خودمان هم باید پاسخگوی پیامدهای آن باشیم.

مدتی قبل نیروی انتظامی اعلام کرد که داشتن بادیگارد شخصی ممنوع است. از سوی دیگر اگر چنین مجوزی به افراد داده شود، از فردا همان کسانی که اتومبیل‌های لوکس سوار می‌شوند، تحت تاثیر فیلم‌های کلمبیایی افراد مسلح را نیز استخدام می‌کنند و آنها را داخل رختکن استخر هم همراه خود می‌برند تا به یکدیگر فخرفروشی کنند. از نظر شما چرا مقررات منع به کارگیری محافظ شخصی وضع شده است؟

در حال حاضر سطح امنیتی در کشور ما تا حدی است که به حضور محافظ شخصی کنار مردم عادی یا بازرگانان و مشاغل حرفه‌ای نیازی نیست. درباره ترور دانشمندان هم باید تاکید کنم که تدابیر امنیتی ویژه مانند خودداری از افشای اطلاعات شخصی برای دانشجویان و محیط کاری می‌تواند در نقش محافظ فردی جلوه‌گری کند. از سوی دیگر معادله امنیت، معمای پیچیده‌ای است که محکم گرفتن آن تداعی‌گر ضعف آن خواهد بود و بنابراین تردد تیم‌های حفاظت شخصی در خیابان‌ها، نشان از افزایش خطر است. کشورهای دیگر می‌توانند با استناد به آمار استفاده از بادیگارد در ایران خبرسازی کنند و کشورمان را مانند همان کلمبیا ناامن جلوه دهند.

در برخی کشورها طلافروشی‌ها جرات ندارند ویترین خود را از زیورآلات گران‌قیمت پر کنند و تدابیر امنیتی شدیدی را برای محل کسب خود اتخاذ می‌کنند اما آیا اینکه گروهی از اصنافی چون طلاسازان و پزشکان علاوه بر اسپری فلفل و شوکر مجوز حمل سلاح گرم را نیز درخواست کرده‌اند، منطقی است؟

باید در نظر داشته باشید که همراه داشتن سلاح روحیه جنجال را با خود همراه دارد و خشونت می‌آورد. در این سال‌ها بارها دیده‌ایم که برخی مدیران و افراد، ملزم به حمل سلاح شده‌اند تا در مواقع حساس از خود دفاع کنند اما همین قضیه به آنها آسیب رسانده است. قتلی که قهرمان سابق کشتی آسیا در کرمانشاه مرتکب آن شد، از نمونه خشونت‌های فاجعه‌باری است که دسترسی به سلاح به همراه دارد.

به دنبال کشتار تماشاگران فیلم «بت‌من» در شهر آئورا در ایالت کلورادو توسط یک جوان ۲۴ ساله، باراک اوباما با اشاره به اهمیت تیراندازی به عنوان میراث ملی آمریکایی‌ها، گفته که برخی سلاح‌ها باید دردسترس نباشد. آیا او می‌تواند قانون خرید و نگهداری اسلحه را تغییر دهد؟

مردم آمریکا با فرهنگ اسلحه بزرگ شده‌اند و نمی‌توان با آن مقابله کرد. صنعت پررونق فیلم‌های وسترن بخشی قابل استناد از تاریخ این کشور است. اوباما اکنون در آستانه انتخابات ناچار است برای آرامش بخشیدن به جامعه وعده‌هایی را مطرح کند اما اینکه مردم این کشور به اسلحه علاقه دارند، در چهار سال اخیر رخ نداده که یک رئیس‌جمهور بخواهد بابت آن احساس مسئولیت کند.

آقای هاشمی رفسنجانی در دوران ریاست جمهوری نگران افکار عمومی نبود و آزادانه زندگی کرد اما آقای خاتمی وقتی به میدان پاستور رفت، گفت که سوار مرسدس نمی‌شود و پژو را برگزید. آقای احمدی‌نژاد هم که حامی قشر مستضعف بود، نیسان پاترول سوار شد و حتی به رنگ آن نیز توجه داشت. ایشان وقتی برای نخستین‌ بار به نیویورک سفر کرد، کاروان طولانی اسکورت سران و حتی رنگ مشکی اتومبیل‌ها را مورد انتقاد قرار داد و گفت که آمریکایی‌ها میان مردم رعب و وحشت ایجاد می‌کنند. آیا از نظر شما این اقدام کشورهای دیگر اصولی‌تر نیست؟

آنچه شما می‌گویید در ایران قابل اجرا نیست زیرا ما به حفاظت نرم اعتقاد داریم. مشکی، رنگ تشریفات است و مقامات ما از خودنمایی و اشرافی‌گری دوری می‌کنند و بر خلاف غربی‌ها نمی‌خواهند نزد افکار عمومی با تکبر ظاهر شوند.

یک روز نزدیک بود تیم اسکورت آقای هاشمی من را زیر بگیرد چون در حال عبور از عرض خیابان بودم و آنها ناگهان از پشت اتوبوس ظاهر شدند. این در حالی است که اگر آژیر می‌کشیدند، چنین اتفاقی رخ نمی‌داد. آیا این شیوه درستی است که بدون صدا در مسیر ویراژ دهند و نخواهند یک لحظه هم توقف داشته باشند؟

آژیر برای اخطار دادن به کسانی است که در مسیر هستند اما در هر حال در ایران مرسوم نیست.

تیم آقای هاشمی همیشه از خط ویژه اتوبوس استفاده می‌کنند و گاهی پیش آمده که هر روز کاروان اسکورت ایشان را دیده‌ام. آیا این خطرناک نیست که همیشه از یک راه به خانه می‌روند؟

هرگز نباید از یک مسیر تردد کرد. همیشه رویه‌های روزمره باید تغییر کند. شما اگر از مقامات هم نباشید، برای پیشگیری از توطئه یا سرقت باید هوشیار باشید. اگر دشمن بتواند کمین کند، برای اجرای نقشه خود برنامه‌ریزی می‌کند. کسانی که پیش‌تر به دلایل نقض قوانین امنیتی در ساختمان‌های حساس بازداشت شده‌اند، در اعترافات خود گفته‌اند که هفته‌ها گیت‌ها و شیفت نگهبان‌ها را بررسی کرده‌اند تا بالاخره یک راه نفوذ برای رد کردن سلاح به داخل را پیدا کنند. دشمن اگر بخواهد ضربه بزند، از هیچ راهی چشم‌پوشی نمی‌کند.

شما تا چه اندازه به وجود سلاح‌های سایکوترونیکی و به کارگیری آن توسط روسیه و ایالات متحده اعتقاد دارید؟

آنچه که هوگو چاوز درباره تحمیل سرطان از راه دور گفته و ایالات متحده را متهم شناخته، یک فرضیه علمی اما کاملا آرمانی است. امروز ترور فقط فیزیکی نیست. می‌توان به مقامات کشورها غذای سرطان‌زا خوراند در حالی که در آینده کسی متوجه منشاء بیماری نخواهد شد اما یک روش ترور ذهنی شخصیت‌ها آن است که او را زیر فشار روحی می‌گذارند. برای همین برخی دولت‌ها به یکدیگر استرس وارد می‌کنند. تکرار آن می‌تواند باعث بروز بیماری در افراد شود.

وقتی زوجی با تلخی از یکدیگر جدا می‌شوند، ممکن است یکی از آنها تا مدت‌ها برای طرف مقابل خود پیغام بفرستد، پشت سر او حرف بزند یا با کسانی دیدار کند که می‌داند آرامش فکری او را بر هم می‌زند. آیا این همان ترور ذهنی نیست که هدفمند انجام می‌شود؟

اگر همین مثال را درباره روسای جمهور یا مقامات نظامی کشورها نیز به کار ببرید، همان نتیجه را خواهد داشت. نمی‌توانم نمونه عینی آن را مطرح کنم اما برای مثال انسان چه از همسر سابق خود، چه فرزند و همین‌طور از همتایش در کشوری دیگر می‌تواند هراس داشته باشد. همین که فرزند شما دانشجوی شهرستان یا خارج از کشور باشد و شما می‌دانید زیر فشارهای مادرش مجبور هستید خواسته‌های او را اجابت کنید، همین که متوجه شوید تماس گرفته و می‌گوید که می‌خواهد با پدرش حرف بزند، قلبتان تند تند می‌تپد و استرس واقعی را تجربه می‌کنید و با خود می گویید: «این‌بار چه چیزی از جان من می‌خواهد؟»

چرا دیگر از ویروس سیاه‌زخم استفاده نمی‌شود؟

ساخت این مواد به لابراتوار نیاز دارد زیرا وارد کردن پنهانی آن بسیار دشوار است. از سوی دیگر احتیاط در مقابل این مواد تشدید شده و دیگر روش مناسبی به نظر نمی‌رسد. برای همین دشمن به دور سوژه می‌چرخد تا بالاخره روزنه‌ای برای نفوذ و حمله بیابد. جنگ سایبری علیه تاسیسات هسته‌ای ایران که اکنون با آن مواجه هستیم، در نتیجه محدودیت راه‌های نفوذ رخ داده است.

چندین سال قبل شنیدم وقتی چند مهمان به منزل یکی از مقامات رفته‌اند، دسته گلی را با خود برده‌اند که داخل آن میکروفون مخفی جاسازی شده بوده. آیا تیم حفاظت باید آن را هنگام ورود بررسی می‌کردند و به خاطر اطمینان کامل یا رودربایستی منصرف شده‌اند؟

به طور قطع کوتاهی از سوی تیم حفاظت بوده اما افراد باید خودشان نیز آگاه و محتاط باشند. من مدتی قبل به یک سفر زیارتی رفتم. وقتی پس از بازگشت به دیدار یکی از مسئولان بلندپایه رفتم که از دوستانم است، چون دیر به آنجا رسیدم، کنار آسانسور او را دیدم که قصد ترک ساختمان را داشت. وقتی گلایه کرد که چرا به‌موقع نرفتم، گفتم که هدفم تجدید دیدار و تقدیم کردن سوغات کربلا بود. او تشکر کرد اما وقتی هدیه را از من گرفت، همان‌جا بلافاصله کاغذ کادویی دور آن را باز کرد و تسبیح را بیرون آورد. من از این کار او بسیار خوشحال شدم و آن حرکت را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. اگر او آن بسته کادویی را با خود می‌برد و کمی بعد در اتومبیل باز می‌کرد و انفجاری رخ می‌داد یا گاز کشنده‌ای منتشر می‌شد، چه کسی بعدا می‌گفت که بسته را من به او هدیه کرده بودم؟ هر کسی باید مراقب باشد. به همین دلیل است که در فرودگاه یا ترمینال نباید نگهداری از چمدان افراد غریبه را بپذیریم.

یک کارگر که پیراهن و شلوار پاره پوشیده و سطل و قلم‌موی رنگ مقابلش گذاشته و روی جدول سیمانی کنار خیابان نشسته، می‌تواند جاسوس باشد و اطلاعاتی را از تردد افراد و نوع و شماره پلاک اتومبیل‌ها جمع‌آوری و مخابره کند، بدون اینکه دوربین عکاسی دو کیلوگرمی به دوش داشته باشد اما نیروهای حراست سازمان‌ها هر یک قواعد و محدودیت‌های خاص خود را اعمال کرده‌اند. آیا امروز جاسوسان به عکاسی آشکار مشغول هستند که حالا برای پیشگیری از آن محافظان ساختمان‌ها با خبرنگاران و عکاسان بدرفتاری می‌کنند؟

بسیاری از این متدها بی‌دلیل یا ناکافی است. برخی تصور می‌کنند اگر جلوی ورود دوربین و موبایل به یک ساختمان را بگیرند در نتیجه امن خواهند بود ولی در حقیقت از جمع‌آوری انسانی اطلاعات توسط همان افراد ناشناس غافل شده‌ایم. این روش 40 سال پیش رایج بوده اما اکنون اسرائیل برای ضربه زدن به ایران دوباره به آن بازگشته است زیرا ما بسیاری از نقاط نفوذ را بسته‌ایم. تدابیری که برای حفاظت از کشور به کار گرفته شده، چیزی نیست که مردم عادی یا حتی بسیاری از مسئولان با چشمان خود قادر به دیدن آن باشند. در مثالی ساده به شما می‌گویم که تدابیر امنیتی متروی تهران را هرگز دست‌کم نگیرید.

زمانی که آقای علی لاریجانی رئیس سازمان صداوسیما بود، در تقاطع خیابان حافظ و کریمخان زند دیدم که با اسکورت دو کرسیدای سفیدرنگ تردد می‌کرد اما داخل تویوتای جلویی و روی صندلی شاگرد نشسته بود. آیا این اقدام اصولی است؟

چیزهایی که شما دیده‌اید بیش از اندازه عجیب است و زیادی روی این موضوعات دقت می‌کنید.

یک‌بار هم تیم اسکورت آقای هاشمی من را بازداشت کردند چون از تردد آنها فیلم گرفته بودم تا روی یوتیوب منتشر کنم ...

شما کار اشتباهی کردید!

در خارج از کشور بارها این کار را انجام داده‌ام و هیچ‌وقت کسی به من اخطاری نداد. کافی است سری به یوتیوب بزنید. یک ویدئو هم از یک کاروان اسکورت ایرانی روی آن آپلود نشده. برای همین است که خیلی‌ها در دنیا تصور می‌کنند که ما با شتر در خیابان‌ها تردد می‌کنیم.

در هر حال شما در ایران هیچ‌وقت چنین اجازه‌ای ندارید. ماجرایی که درباره رئیس سابق سازمان صداوسیما به آن اشاره داشتید از نظر حفاظت شخصیت‌ها اشتباه است زیرا هم راننده و هم محافظ باید دید کافی داشته باشند. به همین علت شخصیت می‌بایست روی صندلی عقب بنشیند. البته باید در نظر بگیرید که رئیس سازمان صداوسیما خود را نیازمند حفاظت سخت‌گیرانه نمی‌داند. هر چند شخصیت‌ها نباید به امید دیگران باشند و می‌بایست خودشان نیز همواره مراقب باشند. باید اعتراف کنم که در سال‌های اخیر مدیران دولتی به دلایل مختلف هیچ‌وقت تعلیمات تیم حفاظت شخصی را جدی نگرفته‌اند و در برابر آن مقاومت هم می‌کنند.

اگر این‌طور است، پس چرا دو کرسیدا همراه ایشان بود؟ اما من فکر نمی‌کنم تعارف و رودربایستی اجازه دهد که آقای ضرغامی یا بسیاری از مدیران هم‌سطح ایشان روی صندلی عقب بنشینند. مدتی قبل با ایده گرفتن از فضای فیلم «Vantage Point»، داستانی به شیوه بومرنگ و درباره اسکورت آقای احمدی‌نژاد نوشتم و منتشر کردم. همیشه این پرسش برایم مطرح بوده که آیا نیسان پاترول شتاب و سرعت کافی برای فرار از حمله غافلگیرانه مهاجمان را دارد یا نه!؟

اگر تروریست‌های مورد نظر شما این جرئت را پیدا کنند و بر فرض محال بتوانند در مسیر تردد کاروان اسکورت رئیس‌جمهور با موفقیت کمین کنند و شناسایی هم نشوند، در آن صورت سلاح‌هایی با خودشان می‌آورند که تانک را هم ذوب می‌کند اما در هر حال چنین چیزی غیرممکن است و تنها در داستان‌های اکشن شما و کسانی که سریال «24» را نوشته‌اند عملی است.

سال‌هاست که با هدف پیشگیری از انجام عملیات‌های تروریستی، تردد بدون مجوز موتورسیکلت‌های سنگین در تهران و بسیاری شهرها ممنوع است. از سوی دیگر کسانی که مجوز دارند نیز با محدودیت‌های زیادی مواجه هستند به طوری که سواری هیچ لذتی برایشان ندارد. ما شاهد بودیم که اواخر سال 78 آقای سعید حجاریان با یک موتورسیکلت دارای مجوز ترور شد. آیا شما هم معتقد هستید که آزاد شدن تردد موتورسیکلت‌های بالای 250 سی‌سی باعث افزایش این عملیات‌ها می‌شود؟

اگر ترور هم رخ ندهد، درصد احتمال آسیب‌پذیری بالا می‌رود. در هر حال زمینه آزاد شدن موتورسیکلت‌های سنگین فراهم نیست و از سوی دیگر اگر هم این اتفاق رخ دهد، آمار تصادفات و کشته‌ها نیز وحشتناک خواهد بود.

هروقت خبر یک اقدام خرابکارانه یا ترور را می‌شنوید چه احساسی به شما دست می‌دهد؟

ما همیشه مطمئن هستیم که به طور قطع یک نقص امنیتی وجود داشته و زمینه‌ساز حادثه بوده است. در این میان اصل مهم غلبه بر عادت‌های روزمره فراموش شده است. باید توجه داشت که شهدای هسته‌ای که با بمب مغناطیسی ترور شدند، توجیه نشده و مفاهیمی چون حفاظت گفتار و حفاظت شخصی را جدی نگرفته بودند.

من محل آخرین ترور در نزدیکی میدان کتابی را به دقت بررسی کردم. آنجا هیچ دوربین ترافیکی نصب نشده و بانک، فروشگاه یا هیچ شرکتی هم مشرف به خیابان نیست که دوربین مداربسته داشته باشد. به نظر می‌رسد بمب‌گذارها مسیر همیشگی سوژه را بررسی کرده بودند و در نهایت در عملیاتشان موفق شدند. آیا پس از آن تدابیر خاصی اتخاذ شده است؟

به دنبال وقوع این ترورها، امروز همه دست‌اندرکاران هسته‌ای ما خودشان هوشیار شده‌اند اما دیر است. باید زودتر از این توسط سازمان‌های مسئول توجیه می‌شدند.

آذرماه 88 مرد میانسالی قصد داشت با انجام عملیات انتحاری یک خانقاه درمحله مولوی تهران را منفجر کند. سرانجام سه مقام پلیس حدود 180 دقیقه با او مذاکره کردند تا در نهایت خود را تسلیم کرد. فرمانده انتظامی تهران بزرگ، رئیس پلیس امنیت تهران بزرگ و رئیس پلیس پیشگیری تهران بزرگ کسانی بودند که به طور مستقیم با بمب‌گذار صحبت کردند. پرسش من این است که اگر آن مرد خود را منفجر می‌کرد، کشته شدن یا صدمه دیدن آن سه مقام پلیس خطری برای امنیت پایتخت ایجاد نمی‌کرد؟

گاهی تروریست هدف دیگری دارد و نمی‌خواهد پیش از موعد مقرر به اشخاص دیگر آسیبی برساند اما با توجه به عکس‌هایی که از عملیات منتشر شده، به نظر می‌رسد حضور فرماندهان نیروی انتظامی در محل خطرناک بوده است. باید در نظر داشت که پلیس ما مذاکره‌کننده حرفه‌ای ندارد و در حال حاضر کسانی که تجربه بیشتری در حل پرونده‌های گروگان‌گیری یا خودکشی دارند، در مواقع لزوم جلو می‌روند. ما باید پلیس‌هایی داشته باشیم که تخصص آنها مشاوره باشد اما نداریم. البته گاهی هم اگر مافوق‌ها عقب بکشند، نیروها روحیه خود را از دست می‌دهند، بنابراین شاهد چنین رخدادهایی هستیم.

در آذرماه 84 به دنبال سقوط هواپیمای نظامی C130 شاهد ضعف‌های حوزه مدیریت بحران بودیم که هنوز راهکاری برای آن اندیشیده نشده است. در آن سال‌ها گروهی با عنوان «Rescue Squad» را تشکیل داده بودیم که از محققان اجتماعی تشکیل شده بود. ما متوجه شدیم که پس از سقوط هواپیما، تعدادی از اجساد سالم بودند اما زیر پای جمعیت از بین رفتند. همچنین تعدادی گوشی موبایل و دوربین از محل سرقت شده بود. وقتی نتایج تحقیقاتمان را منتشر کردیم، بسیاری از مسئولان اعتراض کردند و آن را شایعه خواندند. این در حالی است که همه شاهد بودند هیچ‌کسی نمی‌دانست باید چه کاری انجام دهد. همین اتفاق پس از واژگون شدن قایق حامل دختران دانش‌آموز در دریاچه پارک‌شهر نیز رخ داده بود و نیروهای امدادی هیچ هماهنگی با یکدیگر نداشتند. اگر برنامه‌ای برای مدیریت بحران تدوین نشده، پس چگونه پیامدهای زلزله تهران ساماندهی خواهد شد؟

به طور معمول در یک جامعه خودجوش وقتی حادثه‌ای رخ می‌دهد، صحنه مردمی می‌شود و هر کسی بدون داشتن تخصص یا اطلاعات کافی می‌خواهد کمک کند. البته نمی‌توان از حضور چنین نیروهایی ناامید بود یا ابتکار عملیات را از آنها گرفت زیرا فاصله بین حضور امدادگران تا لحظه وقوع حادثه را نیروهای مردمی پر می‌کنند. این نکته در حادثه پارک‌شهر هم سبب نجات عده‌ای از غرق‌شدگان شده بود ولی بیشتر مسئولان و مردم ما برای مواقع وقوع بحران آموزش ندیده‌اند. هنوز در صحنه حوادث کسی نمی‌داند چه کار کند. حتی نمی‌دانیم چه کسی باید به بقیه دستور دهد و همه برای خودشان رئیس هستند. این ناشی از نقص قوانین است. ما برای خیلی موقعیت‌ها دستورالعمل نداریم اما پدافند غیرعامل اگر جدی گرفته شود به رفع آن خواهد پرداخت. از سوی دیگر مثال‌های عنوان شده مربوط به سال‌ها پیش است. در حال حاضر ارگان‌هایی چون شهرداری‌ها برای مدیریت بحران آموزش دیده و نرم‌افزار و سخت‌افزارهای مناسبی تهیه و در جامعه منتشر کرده‌اند.

شما اشاره داشتید که صحنه‌های حوادث مردمی می‌شود، اما آبان‌ماه 89 در میدان کاج وقتی یک جوان چاقو خورده بود، کسی به او کمک نکرد. مدتی قبل آنجا را بررسی کردم و دیدم که از محل حادثه حتی تابلوی بیمارستان نیز دیده می‌شود. من هنوز معتقد هستم که مردم در بیشتر مواقع جوگیر می‌شوند و صحنه‌هایی را رقم می‌زنند که باور کردن آن دشوار است. از سوی دیگر گاهی نیز چنان بی‌تفاوت هستند که آن غیرممکن به نظر می‌رسد. از سوی دیگر مامور انتظامی حاضر در محل هم تبرئه شد. از نظر شما این حادثه قابلیت بررسی و آسیب‌شناسی را ندارد؟

در آن حادثه فرد ضارب با تهدید از یاری‌رسانی به مضروب جلوگیری می‌کرد و همین دلیل اصلی کمک نرساندن به مضروب بوده اما باید پذیرفت که در قوانین انتظامی کشور نارسایی‌هایی وجود دارد. یکی از همکارانم تعریف می‌کرد می‌گفت داخل کوچه یک موتورسیکلت سی‌جی 125 را دیده که آتش گرفته بود. وقتی او با 110 تماس گرفته، بعد از گذشت 20 دقیقه یک پلیس موتورسوار آمده و پلاک موتور سوخته را از مرکزاستعلام کرده و زمانی که مطمئن شده وسیله نقلیه سرقتی نیست، محل را ترک کرده و رفته. این در حالی است که اگر آن موتور دزدی بود، کسی که تماس گرفته بود را به راحتی رها نمی‌کردند. هنوز در قوانین ما تعریف نشده که اگر کسی با پلیس همکاری می‌کند، یک پاکت آب‌میوه دستش بدهند یا از او حتی کلامی تشکر و قدردانی کنند.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین