مترجم مجموعه آثار رولد دال، افسانهها و اسطورهها را یکی دیگر از جاذبههای گردشگری ما دانست و افزود: نویسندههای ما به خوبی میتوانند بچهها را با اساطیر آشنا کنند. برای مثال، شما سهگانه آرمان آرین، «پارسیان و من» را بخوانید. بخشی با تخیل نویسنده نوشته شده و بخش دیگر اسطورهها وافسانههای جلد نخست به آژیدهاک، جلد دوم به رستم و جلد سوم به کوروش پرداخته و به نوعی هم به تاریخ توجه کرده، هم به اساطیر ایرانی. مهمتر از همه اینکه این داستانها، با یک تکنیک روزآمد نوشته شده برای اینکه آرین، جوان است، کتاب میخواند، فیلم میبیند و اصلاً این کتابها را بر اساس بازیهای کامپیوتری نوشته است.
مترجم مجموعه «جودی دمدمی مزاج»، ترجمه را گونهای الگوسازی برای نویسندگان دانست و افزود: من یک مجموعه رنگی ـ تصویری دارم با عنوان «نامههای فیلیکس»؛ فیلیکس، یک خرگوش عروسکی است. خانوادهای از سفر برمیگردند و خرگوش دختر کوچولوشان گم میشود. چند روز بعد این خرگوش، به دختر کوچولو نامه مینویسد که من در سفرم. یک بار از مصر، یک بار از پاریس، یک بار از لندن نامه مینویسد و هربار یکی از این شهرها را با جاذبههای گردشگریشان معرفی میکند. آخر سر هم برمیگردد و یک پاکت پر از عکسهای یادگاری برای دختر کوچولو سوغات میآورد.
نجفخانی به اینکه فیلیکس میتواند به ایران بیاید و به جاهای مختلف سفر کند و به توس و نیشابور و شهرهای دیگر برود، اشاره و بیان کرد: من به ناشر ایرانی خود پیشنهاد دادم که «نامههای فیلیکس» را منتشر کند و جالب اینکه بچهها تاکنون، از این کتاب بسیار استقبال کردهاند. همچنین از آنها خواستم حالا که فیلیکس معروف شده بیاییم جاذبههای ایران را هم معرفی کنیم و نشر زعفران، دنبال نویسندهای است که با همان سبک و سیاق بنویسد. وقتی فیلیکس به کره ماه میرود، چرا به ایران نیاید؟ اصلا من این کتاب را با هدف الگوسازی برای نویسندگان ایرانی ترجمه کردهام.
مترجم «پسرخاله وودرو» معتقد است: کشورهایی چون آمریکا که گذشته و تاریخ ندارند، برای خود موزه میسازند و فرهنگ و هویت ساختگی خود را به بهترین وجه معرفی میکنند. آن وقت ما قدر داشتههایمان را نمیدانیم یا نابودشان میکنیم و یا دودستی به دیگران میبخشیم. این ما هستیم که اجازه میدهیم مولانا و رازی و ابوعلی سینا از آنِ کشورهای دیگر شود. برای مثال، این بار در سفر به آمریکا به خانه مارگارت میچل رفتم و دیدم عکس همه اقوام او را به دیوار آویختهاند و راهنما توضیح میداد که میچل در خلق فلان شخصیت داستانش از زن عموی خود الهام گرفته که تصویرش را بر دیوار میبیند. جالب اینکه خانه میچل، سه بار دچار آتش سوزی شده و لباسهه و وسایلی که آنجا میبینم متعلق به نویسنده نیست، بلکه همه چیز بازسازی فضایی است که مارگارت میچل در آن زندگی میکرده است.
نجفخانی، گفتههای خود را اینگونه ادامه داد: در لوسآنجلس، موزهای هست که لباس و کیف و کفش و جاسوئیچی هنرپیشههای معروف در آن نگهداری میشود. مثلاً کت و شلوار برد پیت در فیلم «اوشن الون» را به موزه برده و با نهایت دقت از آن نگهداری میکنند. بعد ما خانه پروین و فروغ و صادق هدایت را نابود میکنیم. مثال دیگر اینکه یکی از دوستانم به تازگی از کوبا برگشته بود و میگفت: آنجا کافی شاپی هست که ارنست همینگوی در آن قهوه مینوشیده و حالا کشوری کمونیستی چون کوبا، این کافه را در تورهای گردشگریاش گنجانده و از آن پول درمیآورد. در حالی که ما نمیدانیم کافه نادری که یک روز پاتوق بسیاری از نویسندگان و شاعران ما بوده کجاست و چه برسرش آمده؟
مترجم مجموعه «دلتورا» معتقد است: ما برای بچههایی که خارج از ایران زندگی میکنند و دلشان میخواهد هویت و پیشینه خود را بشناسند، کتابی نداریم. همچنانکه داستان جذابی نداریم تا بچهها با خواندن آن به ادبیات و فرهنگ و تاریخ و شاعران و نویسندگان خود علاقهمند شوند؛ این در حالی است که آنور آبیها برخلاف ما از قالبهای جذاب روز برای معرفی خود استفاده کردهاند. ما تا زمانی که نتوانیم شعر، ادبیات، فرهنگ و تاریخ خود را در قالبی جذاب و روزآمد به بچهها معرفی کنیم، نمیتوانیم از آنها توقع داشته باشیم به آرامگاه کسی بروند که او را نمیشناسند یا بازدید از خانهای برایشان جذاب باشد که روزگاری متعلق به کسی بوده که باز نمیشناسندش. شناخت، علاقه میآورد. نوجوانان تا سهراب سپهری و شعر او را نشناسند رفتن به کاشان و گلستانه و نفس کشیدن در فضایی که روزی سهراب در آن نفس کشیده، برایشان هیچ لطف و جذابیتی ندارد.