کمی در مورد خانواده و نگاه ایشان در آغاز کار هنری، برایمان بگویید.
خانواده من از پنج سالگی مرا به مکتبخانه فرستادند و فضل خدا بر این بود که از کودکی به دلیل هوش و حافظه خوبی که داشتم، در هر مکتبی که حاضر میشدم، میرزای آنجا جوابم میکرد و به پدرم میگفت که حبیب از حد این مکتب جلوتر است.
وقتی به دبستان رفتم و هنوز هفت ساله هم نشده بودم، بهراحتی روزنامه کیهان و اطلاعات را میخواندم و در همان اول و دوم دبستان، توانایی خواندن کتابها را داشتم. از کودکی به زیبایی علاقه داشتم و به همیندلیل، در دبستان به من لقب "ستایشگر زیباییها" را داده بودند. این عشق و دلبستگی، سبب شد تا سعی کنم زیبایی را در ذهنم حفظ کنم.
از همان دوره دبستان، برای بچهها از روی طراحیهای کتابهای درسی، نقاشی میکردم و به آنها میفروختم. از سالهای کودکی، برای تامین مخارج تحصیلم، از پدرم پولی نمیگرفتم. پدر من با اینکه مجتهد بود، با نقاشی کردن من مخالف نبود. ولی عدهای مدام به او میگفتند، که چرا اجازه میدهی پسرت نقاشی بکشد و اینکار حرام است. در نهایت، پدرم گفت: از نظر من حرام نیست ولی چون پسر من مقلد آقای بروجردی است، فتوای ایشان را در این زمینه جویا میشویم. آیتالله بروجردی در جواب سوال ایشان نوشتند، کراهت بعید نیست یعنی، ممکن است مکروه باشد، ولی حرام نیست.
در شیراز که بودم، مخفیانه نزد یکی از شاگردان کمالالملک، بهنام صدر شیرازی، تذهیب و تشریع را کار کردم.
چرا مخفیانه؟
به این دلیل که او نمیخواست کسی از نقاشی کشدن پسرِ پدر من، خبردار شود. میترسید این کار برای پدرم، دردسر ایجاد کند. یک نفر دیگر هم که در شیراز نقاشی پشت شیشه کار میکرد، به من چیزهایی مثل رنگسازی و قلمموسازی را یاد داد.
زمان دانشجویی مخارجتان را چگونه تامین میکردید؟
زمانی که در دانشکده هنرهای زیبا درس میخواندم، برای تامین مخارجم کارهای زیادی میکردم. طراحیهای توریستی، پرتره کشیدن از بچههای دانشکده و ساختن رنگ برای دانشجویان، از کارهایی بود که باعث ارتزاق من میشد. به علاوه، دوستی داشتم که دانشجوی داروسازی بود و به من طریقه ساختن کرم زیبایی صورت را یادداد. من از این حیث هم، درآمد کسب میکردم و کرمهای دستسازم را به همه زنان فامیل میفروختم. وقتی نفر اول کنکور دانشکده هنرهای زیبا شدم، در رشته داروسازی نیز پذیرفته شدم ولی پدرم در نامهاش برایم نوشت؛ پسرم، استخاره من حاکی از آن است که تو رشته مورد علاقهات را دنبال کنی.
چه شد که تصمیم گرفتید، همزمان در رشته ادبیات هم تحصیل کنید؟
زمانی که من دانشجوی سال اول بودم، برادرم سال دوم رشته ادبیات را میگذراند. مرحوم معین به او گفته بود که به حبیب بگو، میخواهم او را ببینم.
وقتی نزد ایشان رفتم، به من توصیه کرد که در دانشکده ادبیات ثبتنام کنم. گفتم: من کنکور ادبیات ندادهام. معین گفت: من حق وتو دارم و یک توصیهای نوشت که سبب شد دانشکده ادبیات پذیرایم شود. این شد که من کارشناسی ادبیات را در سال 1337 و کارشناسی دانشکده هنرهای زیبا را در سال 1338 گرفتم و سال 1339 هم عازم فرانسه شدم.
از آن دوران خاطره بهخصوصی دارید، که برایمان بازگو کنید؟
من زمانی که 19 ساله بودم، در شیراز عاشق دختری شدم و تصمیم گرفتم که بورس تحصیلی را کنار بگذارم و با او ازدواج کنم. از پدرم که موضوع عاشقشدنم را نمیدانست، خواستم تا با قرآن مشورت کند. پدرم گفت: جواب استخاره خیلی بد است و من معتقدم که به فرانسه بروی و هنرت را کامل کنی. وقتی عازم فرانسه بودم، پدرم نصیحتی به من کرد: "اول اینکه هرکجا هستی خدا را فراموش نکن. دوم اینکه: بدان که راز موفقیت در 3 نکته است: توکل به پروردگار، پشتکار و اعتماد به نفس. سوم: این سخن حضرت علی(ع) را آویزه گوشت کن: " انسان ممکن است به موفقیت نرسد ولی هرگز شکست نمیخورد." پس اگر موفق نشدی، دلسرد نشو و آنقدر تلاش کن تا به خواستهات برسی." من پندهای پدر را همیشه برای شاگردانم بازگو میکنم و همه توفیقاتم را مدیون دعای او هستم. ایشان در یکی از سفرهای خانوادگی به مشهد مقدس، خطاب به من گفت: از حضرت رضا(ع) خواستم که تو همیشه از سایر همقطارانت سر باشی و این اهمیت دعای والدین است.
سهم تعلیم استادان در خلق آثار و نگاه شما به هنر نقاشی چقدر است؟
تاثیر بسیاری از استادانم گرفتهام. وقتی در دانشکده هنرهای زیبا درس میخواندم، برخی معلمها عادت داشتند، به جای هنرجویی که مبحث را درک نمیکرد، خودشان کار میکردند و من از این روش اصلا خوشم نمیآمد.
در پاریس، «سودابه گنجهای» من را با استادی به نام «سوبِروی» آشنا کرد. او سبک کوبیسم کار میکرد و بعد از اینکه روشش را دیدم، به خانم گنجهای گفتم: این استاد در منجلاب کوبیسم مانده و با تغییرات نقاشی در اروپا، هنوز در آن سبک دست و پا میزند. نفر بعدی «شاپلان میدی» بود. او را هم نپسندیدم، چون دیدم برای شاگردانش نقاشی میکند و به گنجهای گفتم: این استاد نوچهپرور است. استاد بعدی «بریان شوون» بود و او هم روش تدریس نفر قبلی را داشت.
تا اینکه روزی نزد «لوگو» رفتم. او عادت داشت، کارتهای دعوت نمایشگاههای مختلفی که برایش فرستاده میشد را در جیبش میگذاشت و همیشه به همراه داشت. وقتی سر کار دانشجو میآمد، آنها را بیرون میآورد و میگفت: باید اینطور کار کنی. یکبار کسی از او پرسید، که چرا کارت را به آیتاللهی نمیدهی؟ لوگو در جواب گفت: چون او باید خودش باشد و این شیوه، برای من لذتبخش بود. در آرتدکو هم اگر احساس میکردم، معلمی میخواهد نظر خودش را به من تحمیل کند، کارم را به او نشان نمیدادم. جالب است که بدانید در آنجا نحوه آموزش، به گونهای متفاوت بود. مثلا در یک هفته از صبح تا ظهر فقط طراحی کار میکردیم و بعدازظهرها، به آموزش معماری داخلی مشغول میشدیم. در هفتههای بعد هم برنامه درسی به همین منوال، تغییر میکرد. این روش تا پایان سال سوم ادامه داشت و سال چهارم، تخصصی میشد که من معماری داخلی را انتخاب کردم.
از سبک و سیاق تدریس «پرفسور لوگو» بیشتر برایمان بگویید.
اولین باری که لوگو سرکارم حاضرشد، خطاب به من گفت: تو تخته رنگت خیلی شرقی است و اگر میخواهی هنر فرانسه را بیاموزی، باید آن را عوض کنی. خیلی کم صحبت میکرد و شاگردانش را به گونهای روانکاوی میکرد. دیگربار که من نقاشی سادهای از نمای میز و صندلی و سیم برق کشیده بودم، متوجه شد که من عاشق هستم. خطاب به بچهها گفت: آیتاللهی در این تابلو، همه ویژگیهایش را گذاشته و روح لطیف و ساده این نقاشی، روح هنرمند عاشق است.
آیا شما هم در تدریس، از روش او پیروی میکنید؟
من هم شیوهای شبیه او در کلاسهایم دارم. در جلسه اول توضیح میدهم که در کار عملی، اگر اشتباهی داشته باشید، به شما میگویم ولی اگر اشکالی ندیدم، چیزی نمیگویم و میروم. پس به خودتان اعتماد داشته باشید و ادامه دهید. در کلاسها، مباحثی که استادان دیگر به آنها نمیپردازند را برای دانشجویان عنوان میکنم. مثلا تفاوت میان توازن و تعادل از جمله مطالبی است که کمتر کسی برای دانشجویان توضیح میدهد. توازن به معنی همسنگی عناصر در طرفین یک محور عمودی و تعادل، همسنگی عناصر در محلشان در صفحه است.
همچنین، سعی کردهام به گونهای شاگردانم را تعلیم دهم که از کسی تقلید نکنند. در حال حاضر، تمامی شاگردان مطرح من، از هیچ جریان خارجی تبعیت نمیکنند و همه شخصیت هنری مستقل خودشان را دارند.
مواجهه شما با پایاننامهها و رسالههای دانشجویان چگونه است؟
روش تحقیق را من به گونهای میپردازم،که دانشجو پس از آن در پژوهش مشکل زیادی نداشته باشد. جالب است که خاطرهای را در اینجا برایتان تعریف کنم. روزی، یکی از شاگردانم که روی موضوع «فره در هنر ساسانی» پژوهش میکرد، رسالهاش را به اینجا آورد. من به او گفتم: خانم، کنار پای شما، سطل آشغال است. لطفا این اوراق را در سطل بیندازید. خیلی ناراحت شد و گریهاش گرفت. آن روز از او خواستم که دوباره از ابتدا شروع کند و او هم قانع شد که صلاحش در آغاز کار مجدد است. دوباره به طور جدی روی پایاننامه تمرکز کرد و برای دفاع حاضر شد. استاد داوری که دانشگاه برای رساله ایشان معرفی کرده بود، از اسطورهشناسان شهیر کشور است و پس از مطالعه این پژوهش، ابراز رضایت بسیاری داشت و طی نامهای پیشنهاد جذب این دانشجو را برای تدریس به ریاست دانشگاه نوشت.
این شیوه را من در فرانسه یاد گرفتم چون آنزمان در کشور ما، رساله نوشتن به شیوه امروزی متداول نبود. در سال 1349 اولین کسی بودم که در دانشگاههای ایران، به تدریس روش تحقیق پرداختم. بعد از من «طاهره خدادوست» در دانشگاه علوم ارتباطات، روش تحقیق و گزارشنویسی را آموزش داد و پس از او، «حمید مصدق» در دانشگاه کرمان، مقدمهای بر روش تحقیق نوشت.
با توجه به تخصص کمنظیر شما در رنگشناسی،چگونه رنگشناسی را تدریس میکنید و دانشجویان را با طیفهای مختلف رنگ آشنا میکنید؟
سعی میکنم رنگهای مکمل را در طبیعت به بچهها نشان دهم. مثلا، مکمل رنگ سبز، سرخابی است و بعضی اوقات برای نشان دادن این رنگ، بچهها را به جایی میبرم که خاک داشته باشد و از دل آن، کرم خاکی را بیرون میکشم و اینگونه مقدمات آشنایی با رنگ سرخابی را فراهم میکنم. یا مکمل رنگ زرد، لاجوردی است و بعضی به اشتباه، بنفش را مکمل آن معرفی میکنند. برای نشاندادن طیفِ رنگِ زرد خورشید، برگهای گل آفتابگردان خیلی مناسب است و هر زردی را نمیتوان به حساب این طیف رنگ گذاشت.
به نظر شما آموزش مبانی نظری هنری چقدر اهمیت دارد؟
شروع
مبانی نظری این است که نقطه، خط و غیره را توضیح دهی و در کتاب مبانی نظری
هم همین روش را پیش گرفتهام. ولی در کلاسها از ابتدا تعریف نقطه و خط را
نمیگویم. چون هنر، ابتدا در ذهن هنرمند آفریده می شود و بعد ملموس
میشود. به قول «مرحوم معین»، تصویر ذهن هنرمند، انگاره است و بعد از اینکه
عینی شد، تبدیل به نگاره میشود. یا به قول «ملاصدرا»، آنچه در ذهن ایجاد
میشود، تصور است و پس از عینی شدن، تصدیق میشود.
فضای آموزشی دانشگاههای کشور را چگونه میبینید؟
سمینارها و همایشهای مختلفی به این منظور برگزار میشود. ولی، همان کسانی که این فضا را ایجاد میکنند، تغییری در نگاه خود نسبت به آموزش نمیدهند. من بارها با قلم و زبان مطرح کردهام که نباید بعد از سیواندی سال، برنامه آموزش دانشگاههای کشور ما همان شیوه نخستین باشد. از طرفی، جو دانشگاههای ما، بیشتر مادی شده و آموزش عالی کمتر صورت میگیرد. در بعضی از رشتههایی که دانشجو میپذیرند، افراد متخصص آن حوزه را در کشور نمیبینیم. مثلا ما هنوز متخصص فرش نداریم و یکی از دانشگاهها، قصد دایر کردن مقطع دکترای فرش را دارد!
نگاه شما به نقد هنری چیست؟
تمام رفتارهای انسانی، به نقد نیاز دارند. نقد، جداکردن سره از ناسره است و خداوند، طبیعت انسان را طوری آفریده که توان خوبی و بدی در نهاد همه وجود دارد. در قرآن میفرماید: "فالهمها فجورها و تقواها" یعنی، فجور و بدیها را به او الهام کردیم. بعد میگوید: آنان که تقوا پیشه کنند، رستگار میشوند و آنان که بدی پیشه کنند، زیانکارند. در دین ما، امر به معروف و نهی از منکر نوعی نقد است. منتهی در کشور ما نقد پذیرا نشده و بعضی تحمل شنیدن آن را ندارند و وقتی آثارشان با دید نقادانه بررسی میشود، موضع میگیرند. در صورتیکه، هنرمند با نقد به نقاط ضعف و قوتش پی میبرد.
البته از آنطرف هم بعضی منتقدان، به جای نقد، فحشنامه به برخی هنرمندان تحویل میدهند و در عوض، از دوستانشان و کسانی که مورد علاقهاشان هستند، دائم تعریف و تمجید میکنند.
علت علاقه شما به پرداختن به آثار و تالیفات «کاندینسکی» چیست؟
کاندینسکی، به گونهای تحول اساسی در هنر ایجاد کرد. قبل از اینکه به
نقاشی رو بیاورد، دکترای حقوق داشت و با ملیت روسی، زبان آلمانی و فرانسه
را به خوبی میدانست. با مشاهده آثار امپرسیونیستها در یکی از
نمایشگاههای روسیه، به نقاشی علاقمند میشود و با درجه استادی دانشگاه
مسکو، کارگر چاپخانه میشود تا چاپ رنگی را یاد بگیرد. بعد از آشنایی با
چاپ رنگی، استادی دانشگاه را رها میکند. در یکی از مدارس ملی آلمان، دو
سال آموزش نقاشی میبیند و پس از آن، به دلیل اینکه روش معلم خودش را درست
نمیدانست، مدرسه نقاشی دایر میکند و به تدریس میپردازد. تا اینکه «والتر
گروپیوس»، برای کادر آموزشی باهاوس، هنرمندانی را فرا میخواند که بتوانند
آزادمنشانه آموزش دهند. از این جمله، کاندینسکی را دعوت میکند و در
جلسهای که تشکیل میدهند، گروپیوس به «پل کله» میگوید: شما قصد تدریس چه
درسی را دارید؟ او میگوید: شناخت طبیعت و نقاشی از روی طبیعت. از
کاندینسکی میپرسد: شما چطور؟ او در جواب میگوید: من فراسوی طبیعت را
آموزش خواهم داد. این جمله، معرف نقاشی است که عارفانه به زندگی نگاه
میکند و دنبال کشف فراسوی مادیت است و در جستجوی حقیقت، به آنسوی دیوار
هم سرک میکشد. ذهنیت هنر تجریدی، تحول عظیمی در هنر اروپا ایجادکرد.
تالیفات کاندینسکی، بسیار به هنرمندان آنزمان کمک میکند و کتاب «نقطه،
خط، گستره» تاثیر بسزایی در شیوههای نقد و زیباییشناسیهنر در اروپا
گذاشت. آموزشهای او، «پل کله» و «پیت موندریان» را هم متحول کرد. من به
این دلیل به ترجمه آثار او میپردازم که هنرجویان، با پایه و اساس موضوعات
هنری آشنا شوند و دستآوردهای کاندینسکی، برایشان راهگشا باشد.