آفتابنیوز : آفتاب: امروز 8 دیماه مصادف است با سالروز تولد فروغ فرخزاد؛ شاعری که به اعتراف غالب اهالی قلم و شعر، ستارهی درخشانی بود در آسمان ادبیات معاصر و حتی ادبیات تاریخ ایران زمین.
فروغ علارغم عمر کوتاهش توانست تا حدی حوزهی شعر را تحت تاثیر خود قرار دهد که بعد از گذشت نزدیک به 47 سال، همچنان مدعیان جریانهای تازه در شعر از نسبت و تاثر از او اشعارش مذایقه ندارند. در باب فروغ و جایگاه هنریاش تا به امروز بسیار سخن به میان آمده اما امید است این مصاحبه با محمد بقایی ماکان(نویسنده، مترجم و پژوهشگر) زوایای دیگری را در مورد این ستارهی روشن شعر فارسی بگشاید. لازم به ذکر است که اکثر نقل قولها، از حافظهی مصاحبه شونده استخراج شده و نقل به مضمون دارد.
به گزارش خبرنگار ایلنا؛ متن این مصاحبه به شرح زیر است:
* نخستین تصویری که از شنیدن نام فروغ به ذهن شما متبادر میشود، چه تصویر و چه خاطرهای است؟
ــ خانهی ما فاصلهی چندانی با گورستان ظهیرالدوله ندارد. هر وقت از آنجا عبور میکنم و به یاد برخی از معروفترین چهرههای ادبی معاصر ایران که منزلگاه ابدیشان در آنجاست(مانند بهار، ایرج، تقیزاده و فروغ) میافتم، دلم از این جمع برای فروغ بسیار میسوزد زیرا او تنها کسیاست که به عمر طبیعی رخت از جهان نبست. آرامگاه ظهیرالدوله پیوسته مرا به یاد 26 بهمن سال 45 میاندازد که فروغ در 32 سالگی، یعنی در عین جوانی در دل خاک جای گرفت. این خاطره یادآور بیتی از "ابوطیب مصعبی" شاعر قرن چهارم است که: "چرا عمر طاووس و دراج کوته/ چرا مار و کرکس زید در درازی". آن روز که فروغ را به خاک میسپردند، برف شدیدی میبارید؛ برفی که بر ابرو و موی ما مینشست تا جریان شتابآلودهی زمان را در خویشتن نظاره کنیم. همهی سرها به دو علت در گریبان بود؛ یکی از مرگ نابههنگام فروغ و دیگری از زمهریر فضای گورستان. در چنین شرایطی که همهی تشییع کنندگان که اکثر آنان از میان فرهیختگان جامعه بودند و در سوگ این چهرهی برجستهی شعر معاصر با تحیر به هم مینگریستند، ناگهان مادر فروغ ضجهکنان فریاد زد که "فروغ...فروغ! تو برف را دوست داشتی. ببین این برف برای تو میبارد!".
* به نظر شما زندگی و آثار فروغ را چه ویژگیها و امتیازاتی را در خود داشته که شایستهی توجه است؟
ــ اکنون از تاریخ درگذشت این شاعر نامی نیم قرن میگذرد و همچنان نام فروغ به عنوان چهرهای در اوج شعر معاصر مطرح است. او را میتوان از منظرهای مختلفی مورد توجه قرار داد. زیرا فروغ انسانی چند بعدی بوده است که در هریک از این ابعاد یادگارهایی موثر از خود به جای گذاشته است. به طور مشخص در کار شعر دست داشته، و هم به کار سینما، بازیگری، ادبیات داستانی، فعالیتهای اجتماعی انسان دوستانه و نقاشی میپرداخته است. اما آنچه فروغ را از دیگران متمایز میکند نگاه او به عالم و آدم است. در اشعار این شاعر، به اندیشههایی برمیخوریم که به واقع میتوان آنها را با آراء و افکار نه تنها متفکران و شاعران و عارفان بزرگ ایرانی مقایسه کرد؛ بلکه با تامل و نگاهی تفصیلی میشود نمونهها و مشابهاتی در بین آراء متفکران غربی با فروغ نیز یافت. برای مثال میتوان او را از این منظر که همهچیز را با نگاهی انتقادی مینگریسته و معیارهای تثبیت شده را در تمامی حوزهها به ریشخند میگرفت، با نیچه مقایسه کرد. در شعری میگوید: "من دلم میخواهد/ که بیارم از آن ابر بزرگ/ من دلم میخواهد/ که بگویم نه، نه، نه" این همان نگاه مقابلهجویانهای است با ارزشهای سنتی و تثبیت شده که در مجموعهی نوشتهها و سرودههای فروغ قابل ردیابی است. او روح سرکشی بود که در قالب تنگ خود نمیگنجید. این را حتی با نگاهی تفسیری به عنوان کتابهایش مثل عصیان، تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد میتوان دریافت. چنانکه گفته شد برخی از دیدگاههای او با شاعران بزرگ زبان فارسی قابل تطبیق است. ازجمله آنجا که در شعر تولدی دیگر میگوید: "هیچ صیادی از در جوز حقیری که گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد". یعنی برای یافتن شاهد مقصود نباید به امور سطحی دل خوش داشت؛ بلکه باید دریا دل بود و دارای همتی بلند. این سخن بازتاب مضمونی است که سنایی در بیتی از حدیقه آورده است: "گِرد دریا و رود جیحون گَرد/ ماهی از تابه صید نتوان کرد". سنایی نیز به دنبال این بیت طریق تولدی دیگر را به خواننده مینمایاند و پوچی حیات را به قول فروغ به رهگذران گوشزد میکند. فروغ در همان شعر معروف تولدی دیگر، میگوید "زندگی شاید آن لحظهی مسدودی است/ که نگاه من در نینی چشمان تو خود را ویران میسازد/ و در این حسی است/ که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت". سنایی نیز در غزلی عشق را مانند فروغ، حسی میداند خارج از حوزهی عینیات و دایرهی فهم که سر در عامل بیرونی دارد: "عشق حسی است، از برون بشر/ عشق را آب و گل کفایت نیست". نمونهی دیگر این گفتهی معروف فروغ است که "تنها صدا است که میماند". همین اندیشه را در دورهی عثمانی یک شاعر ترک در شعر خود مطرح نمود که بعدها مرحوم مجتبی مینوی آن را در بیتی منظوم ساخت: "گرفتم در جهان آوازهات پیچید چون داود/ در این گنبد چه میماند به جا، الا صدایی خوش". از این شواهد و دیگر نمونهها که بسیار است، میتوان به میزان اندوهی که از درگذشت نابههنگام فروغ بر دلها نشست پی برد. زیرا اگر او میبود، اکنون در دههی هفتاد عمر خود میزیست و باقیات به آنچه از او در مدت بسیار کوتاه عمر شاعریاش به جا مانده، میشد همانند مسعود فرزاد به این نتیجه رسید که حافظ دیگری سر برمیآورد یا حداقل تعداد شاعر بزرگ پارسیگو از پنج تن به شش نفر میرسید.
* و این 5 شاعر برتر کداماند به نظرتان؟
ــ طبیعتا فردوسی، نظامی، سعدی، مولوی، حافظ.
* بسیاری معتقدند فروغ را نباید تنها به عنوان یک هنرمند و شاعر مورد بررسی قرار داد؛ بلکه برای شناخت این شخصیت و آثارش نیازمند لحاظ کردن نگاهها و توجهات متفاوتی هستیم. شما چطور فکر میکنید؟
ــ بله. اتفاق نکته مهم در بررسی اشعار فروغ، این است که او اکنون فقط به عنوان یک شاعر مطرح نیست؛ بلکه بدل به یک جریان فکری شده است و آن جریان، همان است که او پیوسته بر آن تاکید میورزیده و آرزوی اصلی او را شکل میدادهاست: "آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است". او در زمانی که سخن از آزادی زنان مطرح بود، آن را گفتاری بیعمل میداند و میگوید: "من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت بر اثر بیعدالتی متحمل میشوند کاملا واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار میبرم". تلاش او در چنان زمانهای برای مطرح کردن تساوی حقوق میان مردان و زنان مبین نگاهی ژرفتر از زمانهی خود به این موضوع در خور توجه است. تحت تاثیر همین اندیشه و مراوداتش با شاملو بود که بامداد گفت: "شد آن زمانه/ که بر مسیح مصلوب خود به مویه مینشستی/ که امروز هر زن مریمیست/ و هر مریم را عیسایی بر صلیب/ بیتاجِ خار و چلیپا و جلجتا/ و نان و شوربایی به تساوی در میان/ که برابری میراث گرانبهای تبار انسانیست". ولی بسیاری از کسانی که به فروغ میاندیشند، او را از منظری مینگرند که دیدگاهها و ارزشهای فرهنگی خاص آنان را شکل میدهد. از همین رو برداشتهایی که در حوزهی اخلاق مضمون قلمداد میشود، مطرح میکنند؛ حال آنکه او در واقع خود را قهرمان معضلات و مسائلی قرار داد که دیدگاههای بنیادگرایانه آنها را مانند تابویی به منظر نشاندهاند و خلق را به نظاره، و گمانشان بر این است که اگر فروغ درمیان طیف خاصی شهرت و مقبولیت یافته، به دلیل بروز احساسات زنانهی خویش است که در شعر فارسی برای مردان روا و برای زنان ناروا است. در حالی که این محبوبیت سر در نکاتی دارد که برخی از نمونههای آن ذکر شد. وگرنه شاعر دیگری به نام مهستی گنجوی در قرن پنجم(معاصر سلطان سنجر) بسیار بیپرواتر و روشنتر احساسات زنانه را با واژگانی که در اخلاق سنتی "قبیحه" خوانده میشود در شعر خود مطرح کرد. از اینجاست که منتقدان شعر فارسی که او را از منظری اندیشمندانه مینگرند، جملگی تعاریف تحسینآمیزی از او به زبان آوردهاند.
* ممکن است به برخی از این اظهارنظرها اشاره کنید؟
ــ مثلا مسعود فرزاد هنگامی که از درگذشت وی باخبر شد، گفت: "دیوان رودکی دو بار گم شد. یکبار آنچه بود که گفتند نابود شد و بار دیگر که رودکی دیگری (فروغ) نا به هنگام مرد و شعرهایش ناسروده ماند و در نتیجه آنچه میتوانستیم داشته باشیم، نداریم". جالب است که فروغ رفته رفته به سوی ادبیات و شعر کهن ایران که بنمایههای شعر نیمایی را شکل داده، مانوس شد و در پاریس ضمن ملاقاتی که با مسعود فرزاد داشت، به او میگوید: "من زمانی به توانایی زبان فارسی پی بردم که شروع به خواندن سعدی کردم". همچنین مورد ستایش یکی از منتقدان بزرگ ادبیات معاصر ایران یعنی ابراهیم گلستان قرار میگیرد؛ تا آنجا که به خاطر دارم در گفتگویی که صادق چوبک با ابراهیم گلستان درباره فروغ داشته، در جایی به او میگوید: به نظر من تاثیر بسیار در آگاهی و تکوین شخصیت هنری فروغ داشتهاید و آشنایی فروغ با شما نه تنها سبب شد او به کار فیلمسازی راه پیدا کند و فیلم "خانه سیاه" را بسازد؛ بلکه در شعر او نیز تحولی تازه پیدا شد که به احتمال زیاد سر در آشنایی با شما دارد، گلستان در پاسخ چوبک با حالتی برافروخته و خشمگین فریاد میزند که "نه اصلا اینطور نیست آقای چوبک این حرف را نزنید. من به هیچ وجه نظر شما را قبول ندارم. آنچه شما درمورد فروق گفتید، بیانصافی است زیرا او نان استعداد و نبوغ خود را میخورد". چوبک که از این حرف قانع نمیشود مجددا میگوید: "این عقیده شخصی من است و اطلاعاتی که به دست آوردهام سبب شده چنین قضاوتی داشته باشم. اما فراموش نکنید که چنین قضاوتی از ارزش فروغ نمیکاهد زیرا به دنبال آگاهی رفتن و کسب معرف و دانش کردن، کار هر کسی نیست و این شما بودید که کتاب خوب خواندن و جستجو کردن در کتاب را نشان دادید و این رغبت را در او برانگیختید". گلستان باز هم با همان حالت بر افروخته در پاسخ به چوبک فریاد میکشد "نه آقا این چه حرفیست که میزندی. این کار را فهرست هر کتابخانهای هم میتواند برای یک تقاضا کننده انجام دهد". ولی با این همه چوبک باز هم میگوید "کاری که شما برای فروغ کردید، بیش از اینها بوده. یعنی شما به او علم کتابخواندن و شناختن کتاب را آموختید که فقط از یک ذهن با تجربه برمیآید". گلستان با حالتی افسرده جواب میدهد: "که همانطور که گفتم چنین سخنانی درمورد فروغ بیانصافی و توهین به استعداد و تواناییهای ذهن اوست". و سپس با تواضع و فروتنی میگوید: "اگر من چنان کیمیاگر قابلی بودم، میتوانستم از ذغال خود الماس بسازم". چنین برداشتی کاملا مبین انصاف و نجابت ابراهیم گلستان است. و شگفت اینکه بنابه اظهار خود فروغ این آشنایی برای او بسیار مثمر ثمر بوده است.
* یکی از ویژگیهای شعر فروغ گرایش به واژگان مستعمل مردم زمانهی خود است. این ویژگی نه تنها در آن دوره به قیامی میمانست در مقابل زبان کهن و حتی آرکائیک مورد استفاده از سوی شاعران، امروز نیز تاثیرات خاص خودش را بر جریانهای نوین شعر فارسی دارد. نظرتان در مورد این ویژگی چیست؟
ــ همانطور که میدانیم با شروع جنبش مشروطه تحولی در زبان شعر فارسی پدید آمد که به زبان مردمی معروف است اما این زبان مردمی درجات و مراتبی دارد که یکسوی آن فکاهه و سمت دیگر آن زبانی آمیخته به واژگان رسمی و مردمی است که این خود سبک تازهای در شعر فارسی ایجاد نمود که میتوان نمونههای بارز آن را در شعر بهار و بعد از او در سرودههای نیما و اخوان یافت. اما زبان شعر فروغ با آنچه که امروز زبان محاورهای مینامیم، قرابت بیشتری دارد که نمونههایی از آن را میتوانیم در کتاب تولدی دیگر و همینطور ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد مشاهده کرد. فروغ خود میگوید: "شعر امروز در گرایشهای خود به سوی مطالب و مسائل اجتماعی نیاز به تلاشی جدی دارد تا بتواند خود را به مردم نزدیک کند". به عقیدهی وی تنها در آثار نیما و یکی دو تن از شاعران است که به این موضوع؛ چه از لحاظ کاربرد واژگان و چه از نظر محتوا توجه میشود. او از اینکه نادرپور در شعر شاملو به عنایت نمینگرد، دلزده است و از او خرده میگیرد و حتی آن را نگاهی نامنصفانه میخواند. از این قضیه میتوان پی برد که فروغ آنچنان که ذکر شد، اصولا نگاهش متوجه به جامعهای است که در آن زندگی میکند. تحت تاثیر چنین اندیشهای است که فیلم "خانه سیاه" را که براساس زندگی جذامیان است را میسازد و برای تهیهی چنین فیلمی، مدتی را در جذامخانهی تبریز و در میان جذامیان میگذراند و این خود نشان دهندهی توجه عمیقی است که او به انسان دارد.
* در پایان اگر حرفی یا خاطرهی ناگفته از فروغ دارید، بفرمایید.
ـ آنچه که مجموعهی آثار به جا مانده از فروغ میتوان گفت، این است که اهمیت اصلی در ارزیابی این شخصیت متوجه طرز نگاه او به ادبیات به خصوص شعر و هنر است. خود او چنانچه میدانید به این زمینهها بسیار علاقه داشته به طوری که علاوه بر فعالیتهای هنری یاد شده به بازیگری هم پرداخت و بازی بسیار هنرمندانهای در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیراندلو با کارگردانی پری صابری در سال 42 ارائه داد که من شاهد هنرنمایی تحسنانگیز او در این نمایش بودم و به خاطر دارم که پس از پایان نمایش با جمعی از دوستارانش سخن به اینجا رسید که هرآنچه که یک انسان آگاه باید انجام دهد این است که گامی در تعالی این مفهوم بردارد. این گفتهی او شباهت بسیار با حکایتی از ابوسعید ابوالخیر دارد که روزی در مسجدی وظع میگفت و جمعیت کثیری بر آن جمع شده بودند که محلی برای فرود هیچ تازه واردی نبود. هنوز شیخ لب به سخن باز نکرده، کسی به مسجد درآمد و فریاد زد که خداوند پدر و مادر کسی را بیامرزد که یک گام پیش بگذارد. شیخ چنانکه حکایت کنند، نعرهای زد و از منبر فرود آمد گفت؛همه آنچه ما میخواستیم بگوییم، در این جمله مرد تازه وارد خلاصه شد. به نظر میرسد مجموع دیدگاههای فروغ را میتوان در همین جمله یافت که "خدا پدر و مادر کسی را بیامرزد که یک قدم پیش گذارد". و این همان دیدگاهیاست که سبب شده تا مقبول طبع مردم صاحب نظر شود.