کد خبر: ۲۵۴۱۱۰
تاریخ انتشار : ۰۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۸:۵۹

واکاوی فلسفه جنگ و قدرت

جنگ طلبی از کجا سرچشمه می گیرد؟ این سوال را اصولا در فلسفه سیاسی باید جست. فلسفه سیاسی در یونان باستان از زمان افلاطون به بعد و با "حقیقت جویی" شروع شده و به پذیرش و تثبیت "واقعیت" در زمان امروزی ختم شده است. در این میان حقیقت جویی هرگز از فلسفه سیاسی رخت برنبسته و ایده آلیسم جدید به موازات واقعیت پذیری، راه خود را در متن فلسفه سیاسی پیموده است. از یک منظر، فلسفه با دو گانه گرایی "روح و جسم" پیوند می خورد که درایده گرایی و واقعیت گرایی خود را تجسم بخشیده است و تاریخی طولانی به موازات خود اندیشه ورزی فلسفی دارد.
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: سرویس سیاسی - شهروز ابراهیمی*- این سوال که انسان روح است یا جسم؟ و به زبان فسفه سیاسی، آیا سوژه مقدم است یا ابژه؟  همواره مطرح بوده است. این موضوع در فلسفه سیاسی به دوگانه اندیشی ایده و واقعیت منجر شده است. اما غرض از نگاشتن  این مطلب طرح این سوال این است که کدام یک منشأ جنگ بوده و هر کدام چه راه حلی برای از میان برداشتن جنگ دارند.

ایده آلیست ها که هم و غم خود را در ایجاد ترتیباتی سیاسی جسته اند که عاقبت جنگ و نزاع را با دگرگون کردن نهادهای ساخت بشر، از بین بردارند، در واقع در پی جایگزین ساختن واقعیاتی دیگر به جای واقعیات موجود بوده اند ولی هرگز قادر به از میان برداشتن جنگ نشده و همواره در منطق آن ها، آرمان ها بیش از واقعیاتبه وجود آورنده جنگ بوده است. چرا که هر طرحی برای آینده، به دنبال خود، ایدئولوژی را به ارمغان آورده و تعارض ایدئولوژی ها خود، موجد جنگ طلبی بوده است.

در مقابل، در فلسفه سیاسی که دوشادوش ایده آلیسم به واقعیت نیز توجه داشته و منشآ آن سوفسطائیان و رواقیون در یونان باستان بوده که در سایه تفوق ایده الیسم به حاشیه رفته بود، بعد از عهد رنسانس با تجربه گرایی جدید، دوباره ظاهر شده و ایده آلیسم را به چالش کشید. در این جا، تقدم نه با سوژه بلکه با ابژه (عینیت خارجی) است. همینطور  مهم این نیست که ما به حقیقت و جوهر اشیاء دست یابیم بلکه آنچه که از اشیاء، خود را به ما نشان می دهد اهمیت دارد و رفتن در پی جوهر اشیاء سرابی بیش نیست.

به زبان روشن اگر در ایده آلیسم "بود" (باطن) به جای "نمود" (ظاهر) اهمیت دارد در اینجا " نمود" به جای" بود" اهمیت دارد. البته در اینجا هم به حقیقت توجه می گردد منتها "ماهیت" جای "حقیقت" را می گیرد. به عنوان مثال، همین که یک شی را مورد آزمایش قرار می دهیم مثل آب (وقتی که می جوشد) ماهیت خود را هم نشان می دهد (مثل جابجایی مولکولهای آب) واین همان حقیقت است. می توان گفت که در رئالیسم، حقیقت نزدیک و دست یافتنی جای حقیقت دورِ ایده آلیسم را می گیرد. می توان گفت که در این جا حقیقت دست یافتنی تر است تا در ایده آلیسم.

هر دوی این ها منشأ جنگ بوده اند. خود حقیقت جویی منشأ جنگ بوده است. حافظ شیرازی در واقع ایده آلیست است که چنین می گوید:
 جنگ هفتاد دو ملت همه را عذر بنه                 چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 یا خیام نیشابوری چنین می گوید:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من                  این خط مقرمط نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده، گفتگوی من و تو           چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

در واقع در اینجا پذیرفته می شود که جنگ تا ابد وجود خواهد داشت چرا که از حقیقت جویی نشأت می گیرد و به قول خیام آن گاه که حقیقت اشکار گردد (چون پرده برافتد) دیگر ما نخواهیم بود.

پذیرش واقعیت با رئالیسم حتی با پذیرش محدود حقیقت نزدیک، در قالب "ماهیت"، نیز نتوانسته است از جنگ ممانعت کند. چرا که در اینجا وقتی تقدم با ابژه است و نه سوژه، پر پیداست که اراده انسانی چندان اهمیت ندارد و همه چیز تابع ساختار محیطی می گردد و این ساختار هم طوری تبیین می گردد که گو این که دست ساخته بشر نیست بلکه ذاتی و فراتاریخی است و ما را یارای تغییر آن نیست و یادگیری انسانی و اجتماعی در شکل حداقلی آن است. (از نظر والتس، بانی رئالیسم ساختاری، تنها یادگیری ای که دولت ها می توانند داشته باشند این است که خود را با ملزومات واقعیت ساختاری، تطبیق دهند ولاغیر). پذیرش این واقعیت به این امر رهنمون شده که جنگ هم یک واقعیت است و مارا گریزی از آن نیست. جنگ طلبی ریشه در بقا و قدرت و امنیت دارد.

حد وسط این دو (تقدم سوژه یا ابژه) در فلسفه جدید و در برخی از مکاتب فلسفی نمود پیدا کرده و آن این که تقدم نه با سوژه و نه با ابژه است بلکه تقدم با زبان است. در اینجا براهمیت عامل "زبان" تأکید شده و این که همه چیز در گفتمان است. در فلسفه سیاسی ماحصل این بحث، در نظریه های انتقادی و در شاخه افراطی آن یعنی پست مدرنیسم خود را نشان داده است و براهمیت گفتگوی کارگزاران به دور از ساختارهای قدرت، تأکید می گردد.

هابرماس نیز به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان در قید حیات نظریه انتقادی "استدلال برتر" را بر
همین مبنا طرح می نماید. ولی این که چگونه می توان در گفتگو بر ساخت قدرت و هژمونی فائق آمد، معمایی است که این مکتب فکری با آن مواجه است و تا حالا راه حلی منطقی برآن نیافته است. اگر بپذیریم که قدرت اهمیت دارد، پس در آن صورت مفاهیم زبانی را هم قدرتمندان می سازند و به طریق منطقی نتیجه می گیریم که استدلال برتر هم با قدرتمندان است. ضعفا چگونه می توانند مفاهیم زبانی را بسازند. در اینجا به قول پست مدرنیستها با "رژیم حقیقت"، یعنی با "سیاسی شدن حقیقت"، و یا "سیاسی بودن علم و معرفت" سروکار داریم.  آیا ما را گریزی از قدرت و به تبع آن از رژیم حقیقت است؟ پاسخ این سوال را تاریخ خواهد داد.

•    استادیار روابط بین الملل دانشگاه اصفهان

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
خبرهای مرتبط
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین