آفتابنیوز : خانم " نهاد" خبرنگار اردنی شبکه عربی " آلان" در سفر به تهران، گزارش هایی درباره بخش های متنوع زندگی ساکنان پایتخت ایران با عنوان (طهران كما لم نرها من قبل - قصتي مع "الجوجة كباب") " تهران؛ آنگونه که تا کنون ندیده ایم - داستان من با جوجه کباب" تهیه و از این شبکه پخش کرده است.
متن بخشی از این گزارش ها به این شرح است: فارسی عبارت های عربی "صحتين وعافية" یا "بالهناء والشفاء" می شود:"نوش جان". یکی از اولین عبارت هایی که در تهران یاد می گیری.
یادم می آید 10 سال قبل با یکی از هواپیماهای شرکت ایران ایر برای اولین بار به سمت تهران آمدم. شب بود. زمان شام. تا آن زمان هیچ چیزی نخورده بودم. بوی برنج و گوشت باعث شد من گشنه تر شوم اما هنگامی که پوشش غذا را برداشتم و قاشق اول را خوردم نتوانستم ادامه بدهم. به نان و کره اکتفا کردم.
به طعم برنج با لیموی سبز و قطعات مرغ با زعفران عادت نداشتم. بعدها فهمیدم غذایی که به من ارائه شده جوجه کباب نام داشت. زمان زیادی طول نکشید تا به غذاهای ایرانی عادت کردم.
هم اکنون برای من برنجی بهتر از برنج با لیموی سبز نیست و غذایی را بیشتر از جوجه کباب، قیمه، قورمه سبزی دوست ندارم؛ غذاهایی مخلوط از گیاهان مختلف که تنها اسفناج آن را می شناسم.
ایرانی ها به شیوه متفاوت و جالبی برنج را می پزند. دوستان عرب به من گفتند که برنج ایرانی، غذای "سالم" است زیرا با بخار پخته می شود. کسی که روغن دوست داشته باشد قالبی از کره نیز به همراه برنج به او ارائه می شود.
خرید بامیه در بازار تهران
با این حال ایرانی ها غذاهای چرب نیز دارند که به شیوه عجیب و غریبی پخته می شود. گردو را می پزند تا به روغن تبدیل شود و سپس به آن دانه های آلوی خشک و تکه های کوچک گوشت اضافه می کنند. این غذا را به همراه برنج ارائه می کنند.
همکاران عراقی من بیشترین اعتیاد را به غذاهای ایرانی داشتند. دلمه ( برگ های پیچیده شده انگور) پاچه ( امعاء و احشاء حیوانات) و ترشی نمونه هایی از این غذاها هستند.
رستوران در تهران
تهران چهارفصل
در تهران، می توان چهارفصل را به صورت کامل دید.
تهرانی ها می دانند هر گاه مشتاق برف باشند آن را کجا پیدا کنند. در دیزین یعنی در فاصله 4 ساعته از مرکز تهران به سمت شمال، برف در همه ماه های سال قله کوه ها را پوشانده است.
پیست دیزین تهران
دوستداران اسکی یا برف به اینجا می آیند. فرقی ندارد. اهالی تهران دوست دارند از خانه یا شهر خارج شوند. آنها به پارک های سنگی مانند پارک جمشیدیه و درکه یا پارک هایی مثل ملت یا پارک های برفی مثل توچال و دیزین می روند.
دیزین را برای اولین بار در زمستان 2003 دیدم که با این بار، تفاوتی نداشت. همچنان تهرانی ها، زن و مرد مهارت بالایی را در اسکی از خود نشان می دهند. زنان همچنان در این جا کلاه و سرپوش هایی را بر سر دارند؛ چیزی که اجازه می دهد موها بر روی شانه ها بیفتد.
در اینجا هیچ چیزی به تو این احساس را نمی دهد که در تهرانی هستی که از آن می شنوی. البته این چیز عجیبی در ایران نیست. ایرانی ها در تعامل با قوانین مربوط به لباس، دوگانگی دارند.
به یاد دارم که در سال 2003، حجاب را برداشتم و به کلاهی از پشم بر سر اکتفا کردم. کلاهی که تنها بخشی از موهایم را می پوشاند. دو نفر از بسیج که افراد داوطلب بودند به من گفتند:" خانم حجاب، خانم حجاب". من به آنها فارسی گفتم: "من خارجی هستم ببخشید."
از آنها عذرخواهی کردم و گفتم که من خارجی هستم و قوانین را نمی دانم . آنها به راه خود ادامه دادند. این بار هیچ یک از آنها را ندیدم.
مهمتر اینکه ندیدم کسی به حریم خصوصی و شخصی دیگران تجاوز کند. این موضوع را همه به رسمیت می شناختند.