آفتابنیوز : از نظر مطهری، در ایران برای اصلاحطلبی بر پایه دین یا انقلاب بر اساس دین، امیدی به جز روحانیت نبود. کسی حق نداشت آن را خرد و خمیر کند. شریعتی گاه در اینباره افراط میکرد/ زبان مصباح و شریعتی کاملا متفاوت بود و قادر به درک همدیگر نبودند. زبان بهشتی میان اینها بود و به شریعتی نزدیکتر
«علی شریعتی مزینانی». نامش همچنان که سخنرانیهای پرشور، و صدایی دردمند از تریبون حسینیه ارشاد را به یادها میآورد، تداعیکننده اختلافات نیز هست. بسیاری هنوز هم به خاطر دارند حساسیتهایی را که به نام شریعتی وجود داشت؛ حساسیتهایی که گاهی تا مرز مرتد دانستن او یا وابسته خواندنش به ساواک پیش رفت. برخی دانشجویان پیش از انقلاب، میگویند گاهی برای آنکه نظر مخالفان را درباره دکتر تغییر دهیم، مجبور بودیم کتابهای او را بدون جلد و عنوان نزد افراد ببریم تا بخوانند و نظر دهند؛ در این صورت بود که نظرها ملایمتر و گاه حتی موافق میشد.
حالا چند سالیست که اختلافات حول نام او جور دیگری رخ مینماید؛ گویی شریعتی نیز مانند بسیاری از بزرگان دیگر، به دست نوعی فراموشیِ عمدی و ارادی سپرده میشود و دیگر از مراسمی درخور برای او خبر چندانی نیست.
همزمان با سی و هشتمین سالگرد درگذشت او در غربت، درباره چیستی و چرایی این اختلافنظرها، با حجتالاسلام دکتر رسول جعفریان، پژوهشگر تاریخ و استاد تاریخ دانشگاه تهران به گفتوگو نشستهایم.
متن گفتوگوی خبرنگار سیاسی خبرگزاری آنا با نویسنده کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی سالهای ۱۳۲۰ – ۱۳۵۷» را در ادامه میخوانید:
یک خاستگاه مهم برای نظر دادن درباره شریعتی این بود که شما فکر اصلاحی داشته باشید یا نه
ـ نوع نگاه چهرههای سرشناس انقلاب به دکتر شریعتی گاهی تفاوتهای 180 درجهای با یکدیگر دارد. شاید کمتر موضوعی باشد که تفاوتی به این شکل را پیرامون آن در میان چهرههای شاخص انقلاب شاهد بوده باشیم. شاید میزان و سطح اظهارنظرها درباره شریعتی درباره هیچ فرد دیگری به این شکل تکرار نشده باشد. شهید مطهری، امام موسی صدر، شهید مفتح، علامه طباطبایی، شهید بهشتی، آیتالله مصباحیزدی، آیتالله خامنهای و ... نظر این چهرهها درباره شریعتی چگونه بود و اختلافها بر سر چه مواردی بود؟
آقایان بهشتی، موسی صدر یا آیتالله خامنهای دیدگاههای اصلاحی داشتند. آقای مطهری هم داشت، اما حد اصلاحگری اینها متفاوت بود. آقای مطهری قدری محتاطتر بود. بقیه قدری جلوتر بودند. آقای مصباح اصولا دیدگاه اصلاحی نداشت و سنتگرا با نگاه به حفظ فرهنگ و میراث گذشته و به نوعی سلفی بود. داستان علامه طباطبایی متفاوت است.
افرادی که نام بردید در چارچوب دیدگاههای اصلاحی که به آن باور داشتند یا نداشتند، درباره شریعتی نظر میدادند. به عبارت دیگر یک خاستگاه مهم برای نظر دادن درباره شریعتی این بود که شما یک فکر اصلاحی داشته باشید یا نه. مثلا آقایان بهشتی، موسی صدر یا آیتالله خامنهای دیدگاههای اصلاحی داشتند. آقای مطهری هم داشت، اما حد اصلاحگری اینها متفاوت بود. آقای مطهری قدری محتاطتر بود. بقیه قدری جلوتر بودند. آقای مصباح اصولا دیدگاه اصلاحی نداشت و سنتگرا با نگاه به حفظ فرهنگ و میراث گذشته و به نوعی سلفی ـ طبعا به معنای خاص خود ـ بود. داستان علامه طباطبایی متفاوت است. ایشان اساسا روی مسائلی که برای شریعتی حاشیهساز شده بود و دیگران از ایشان میخواستند نظر دهد، مطالبی بیان کرد. دیگران و گاهی نزدیکان، اخباری در اینباره به ایشان میدادند و آن بزرگوار هم به آنان اعتماد داشت و مطالبی میفرمود. برخی از این حاشیهها روی مسائل شیعی و حساسیت روی جنبههای خاصی بود که برای یک روحانی شیعه جا افتاده حفظ آنها از واجبات است. به هر حال فکر میکنم کسانی که دیدگاههای اصلاحی داشتند، معمولا و غالبا ـ نه همیشه ـ نظر مثبتی داشتند و کسانی که سنتگرا بودند اغلب نظر منفی داشتند. شهید مطهری، هم حد اصلاحطلبیاش فرق میکرد، هم متاثر از مسائل خاص حسینیه ارشاد و تجربههای خاص خودشان با میناچی و طبعا دکتر شریعتی بود.
ادبیات شریعتی از نظر گفتمان تازهای که مطرح میکرد رقیب نداشت
- چرا موضوع شریعتی از این سطح از اهمیت برخوردار بوده؟ شریعتی چه نقشی در فضای روزگار خود (فضای نهضت) و در میان قشرهای مختلف داشت؟
انتقادات خود آقای مطهری در سال 38 از روحانیت به حدی تند است که نمیشود آنها را مطرح کرد. باید توجه داشت که این انتقادات که بیشمار هم بود، به تدریج به صورت فشرده درآمد. عاقبت یک دسته، از بیرون از روحانیت، شروع به کار دینی کردند. نهضت آزادی، سازمان مجاهدین و بعد هم شریعتی. زبان هیچکدام مثل شریعتی نافذ نبود
به نظرم «دین» از نیمه دوم دهه 30، اهمیت بیشتری پیدا کرد. در واقع از دهه 20 کارش را شروع کرد، در نهضت ملی بروز و ظهور یافت و در کنار ملیگرایان به ایفای نقش پرداخت و از جنبش دفاع کرد، دستکم بخش اعظم آن. هرچند در نیمه اول 32 قدری مردد شد. ملیها که از مسیر مبارزه تاحدودی کنار رفتند یا محدود شدند، بر فعالیت متدینان افزوده شد. در حوادث سال 40 به بعد، هم نهضت آزادی یک حرکت دینی را شروع کرد هم روحانیت. اما در واقع، روحانیت مشکلات زیادی داشت. اشکالات زیادی نسبت به روحانیت مطرح میشد. البته مردم به مرجعیت آقای بروجردی و امام(ره) و دیگران احترام میگذاشتند، اما روحانیت، سخت محل انتقاد بود و درخواستهای اصلاحی از آنان نیز زیاد بود؛ هم در فکر و هم در عمل. انتقادات خود آقای مطهری در سال 38 از روحانیت به حدی تند است که نمیشود آنها را مطرح کرد. باید توجه داشت که این انتقادات که بیشمار هم بود، به تدریج به صورت فشرده درآمد. عاقبت یک دسته، از بیرون از روحانیت، شروع به کار دینی کردند. نهضت آزادی، سازمان مجاهدین و بعد هم شریعتی. بخشی از حرفهای آنها در انتقاد از روحانیت و حتی در کوتاه کردن دست آنها بود. زبان هیچکدام مثل شریعتی نافذ نبود. شریعتی، هم منتقد وضع دینی بود، هم منتقد روحانیت، به علاوه خودش تئوریهای تازهای را در بازتفسیر مفاهیم دینی، مذهبی، سیاسی و انقلابی داشت. این ادبیات از نظر گفتمان تازهای که مطرح میکرد رقیب نداشت. روحانیت که اصلا رقیب مناسبی نبود، چون حرفهای قدیمی را تکرار میکرد. نماینده روشنفکرش همین مجله مکتب اسلام بود که همان مطالب قدیم را با ادبیات بهروزشده طرح میکرد. هرچند سنتیها به همان علاقه داشتند و استقبال میکردند و به آن دلخوش کرده بودند، چون جایگزینی نبود. شریعتی موجی را ایجاد کرد، موجی که متمرکز روی شخصیت خودش، گفتمان خاص او و ادبیاتی بود که صاحب آن بود. همه آن چیزهایی که برای یک تحول و انقلاب در یک گستره وسیع لازم بود، شریعتی داشت. زمینه از همه مهمتر بود که طی چند دهه آماده شده بود. نیمی از حرفهای او، انتقاد از روحانیت و وضع دینی جامعه، و نوع خاصی از تفسیر دینی رایج بود و نیم دیگر بازتفسیری که او در راستای یک تحول از مفاهیم دینی داشت. به درستی و غلطی و مسیر آن کاری ندارم. آنچه بود نیاز زمان بود و تأثیرش را گذاشت و حرکتی شد که هیچکس نمیتوانست و نمیتواند آن را نادیده بگیرد و مجبور است واقعیت آن را بپذیرد و درباره آن اظهارنظر کند. البته این تأثیر بعدها تحتالشعاع کل انقلاب قرار گرفت که بسیار بسیار فراتر از این وضع بود.
قهر بخشی از جریان راست پیش از انقلاب با روش انقلابی به خاطر انتقاد از شریعتی
- این اختلاف دیدگاهها و قطببندی چهرههای متفکر انقلابی و حوزوی درباره شریعتی تا به امروز نیز کشیده شده و نسلهای بعدی نیز همین بحثها را البته به شکل دیگری ادامه دادند. اگر بخواهید یک دستهبندی در این زمینه داشته باشید، این دیدگاهها را به چه گروههایی تقسیم میکنید؟ و زمینهها و دلایل هرکدام چه بوده است؟
ما در انقلاب دو جریان داریم که هر کدام درجات مختلف در گرایش خود دارند. چپ و راست. عدهای هم در این میانه فعالیتهای روزانه سیاسی و اجتماعی و دینی خود را دارند و خود را درگیر نمیکنند. چپها، چه آن زمان که تند بودند و تحت تأثیر مارکسیسم و حرکتهای انقلابی عالم و بازتفسیر انقلابی دین، و چه بعدها که تحت تأثیر شکست جریان چپ در دنیا به سمت لیبرالیسم فکری رفتند و دموکرات و آزادیخواه شدند، همیشه مدافع شریعتی بوده و هستند. برای آنها تغییر و طرفداری از آن مهم است. اوضاع جوامعی مثل ما هر روز تغییر را میطلبد چون ثبات ندارد. البته برخی از آنها در این زمینه تندتر و برخی که متدینتر بودند با احتیاط بیشتری نظر میدادند.
اما جریان راست یا آنچه حالا به آن اصولگرایی گفته میشود، دو بخش بودند، چنانکه قبل از انقلاب هم همین تقسیم مطرح بود. جناحی از راستهای انقلابی، مدافع شریعتی بودند و او را دوست داشتند، ضمن اینکه مرتب میگفتند البته اشکالاتی دارد. عدهای هم سخت منتقد بودند و در عین حال انقلابی. بخشی از جریان راست انقلابی، پیش از انقلاب به خاطر انتقاد از شریعتی، انقلاب و روش انقلابی را هم کنار گذاشتند و رفتند. نمونهاش خود آیتالله میلانی و اطرافیان ایشان بودند.
آقای مصباح هم جزو همینهاست، که اول خیلیخیلی انقلابی بودند و بعد تردید کردند. آقای میلانی در این زمینه، یک پدیده است. البته آقای مصباح بعد از انقلاب باز به تدریج به دامن انقلاب برگشت که این هم به خاطر سیاست امام(ره) بود که از کارهای ایشان برای آموزش طلاب حمایت کرد. ایشان اوائل با احتیاط وارد انقلاب شد و البته سالهاست که دیگر به صورت جدی در مجموعه کار میکند. این را بگویم که بعد از انقلاب، جریان اصولگرایی کمابیش به همین صورت ماند. البته هر از چندی در این جریان تحولی رخ میداد و مثلا نامهای یا سندی کشف میشد و کسانی مطالب تازهای می گفتند، اما واقعیت آن است که جناح راست همچنان آن حالت را دارد. بخشی که خیلی سنتگراست، معمولا انتقاد بیشتری نسبت به شریعتی دارد. در عوض، برخی از انقلابیون اصولگرا، نسبت به تأثیر شریعتی در انقلاب واقف هستند و از زاویه انقلابی بودن و اینکه واقعیاتی را دیدهاند، از او حمایت میکردند و میکنند.
ترور شخصیت مطهری، به خاطر انتقاد از شریعتی بود؛ اما آنچه ماند، شجاعت مطهری بود
- با توجه به نقشی که شهید مطهری در معرفی دکتر شریعتی به جامعه داشت، قطعا نظرات شهید مطهری درباره او از اهمیت خاصی برخوردار است. نامه استاد به امام در این باره، جایگاه خاصی دارد. زمینههای نوشته شدن این نامه چه بوده است؟ آیا واقعا چنین نامهای از روی عصبانیت و مبالغهآمیز بوده است؟ پاسخی از سوی امام به این نامه نبوده؟ مثلا تأییدی یا تذکری به شهید مطهری؟
آقای مطهری وقتی در سال 1329 از قم قهر کرد و به تهران آمد، به خاطر این بود که بتواند در فضای تهران که بازتر بود برای دین و مذهب کاری انجام دهد. او از روحانیت تقریبا سرخورده شده بود. البته حساسیتهای دینی ایشان خیلی بیشتر از حساسیت مذهبی(شیعی) بود. در واقع ایشان یک متکلم نوگرای دینی بود که دیدگاههای تازهای داشت، دیدگاههایی که میکوشید از دل سنت درآورد و از دین دفاع کند. ایشان دو چیز داشت؛ یک قدرت عقلی برای درک عقلانی سنت و دیگری قدرت نقادی هم در فضای فکر و هم اجتماع. من شخصا معتقدم هیچکدام از روحانیون آن دوره با آقای مطهری قابل مقایسه نیستند؛ متفکری است بسیار جدی، اصلاحطلبی است بسیار منطقی، همهجانبهنگر، مدافع سنتهای خوب و منتقد سنتهای ناپسند و شجاع در بیان آنها. هدفش ایجاد یک انقلاب با ارائه هر نوع توجیهی نبود، به دین نگاه کاملا آسمانی داشت. قرآن و نصوص آن و روایات برایش بسیار محترم بود. او نمیخواست پا را فراتر از آنها بگذارد. اما به عقل هم ایمان داشت. این خطی است در تشیع که بسیار اصیل هم هست؛ خطی که هشام بن حکم و هشام بن سالم و یونس بن عبدالرحمن و زرارة بن اعین و بسیاری داشتند. بعدها نوبختیهای بغداد و بسیاری از چهرههای متفکر شیعه همین مشی را داشتند. آدم اخباری و تند و افراطی هم از قدیم و مخصوصا حالا زیاد بوده است، آن قدر که شاید تصور شود تعداد آنها بیشتر بوده است! اصلاحطلبی آقای مطهری را باید به طور جدی پذیرفت. نقش او در تأسیس حسینیه ارشاد، شرکت در برنامهها و برنامهریزیها، همه نشان میدهد که او خیلی به روشهای سنتی اعتقاد نداشته است. این را از انتقادات وی نسبت به روحانیت هم میتوان دریافت.
اما دو نکته را هم باید توجه کرد؛ یکی آنکه او هم مانند دیگران تحول داشته و دورههای مختلفی را پشت سر گذاشته و ما باید مسیر این تحول را درست پیدا کنیم. به نظرم مطهری دهه 30 که تهران است، با مطهری دهه 50 تفاوتهایی دارد. در دوره اخیر خیلی آرامتر، محتاطتر، فکورتر و منطقیتر شده است. به علاوه احترام او به امام(ره) با توجه به جایگاهی که امام(ره) داشت، سبب شد که آرامتر اما عمیقتر باشد. نگاهش به روحانیت مثبتتر از قبل بود. به هر حال روحانیت هم جدیتر و بیشتر وارد میدان شده بود. دیگر آن روحانیت دچار رخوت گذشته نبود. انقلابی بودند. سخنرانیهای آتشین داشتند. کتاب و مجله داشتند و روشن شده بودند. آقای مطهری امیدوار شده بود. نکته دوم این است که آقای مطهری هم بالاخره به عنوان یک شخص مسائل خاص خود را داشت. مسائل حسینیه ارشاد که حالا بسیاری از آنها با انتشار نامههای آقای مطهری یا مطالب منتشره توسط آقای میناچی و جناب استاد خسروشاهی روشن شده است، بسیاری از واقعیات را نشان میدهد. آقای مطهری تندروی را نمیپسندید و حاضر نبود اجازه دهد شریعتی هر چیزی که میخواهد علیه روحانیت بگوید. این شکی هم که پیدا کرد روی همین جهات بود. در ایران برای اصلاحطلبی بر پایه دین یا ایجاد انقلاب بر اساس دین، امیدی به جز روحانیت از نظر مطهری نبود. بنابراین کسی حق نداشت آن را خرد و خمیر کند. در حالی که شریعتی گاه در اینباره افراط میکرد. اینکه شاید آقای مطهری درباره مرحوم شریعتی قدری تند رفته باشد، ممکن است، بالاخره ایشان هم مثل بقیه است، اما شجاعت او اینجا هم خود را نشان داد. او حس کرد این خط را باید کنترل کند حتی اگر به حذف خودش از صحنه منجر شود. مطهری اول ترور شخصیت شد، از همان ماههای قبل از انقلاب؛ بعد ترور فیزیکی شد. همهاش هم به خاطر مرحوم شریعتی بود. اما آنچه ماند، شجاعت او بود. از طرف دیگر امام(ره) هم آقای مطهری را قبول داشت. به هر کس تذکر میداد به نظرم به او تذکر نمیداد. بهعکس، آقای مطهری شجاعت داشت و به طور جدی مطالب را به امام(ره) مینوشت. شهامت آقای مطهری مثل بسیاری از جنبههای دیگر او بینظیر است.
امام(ره) به مطهری اعتماد داشت، در حالی که به شریعتی چنین نگاهی نداشت
- در این میان جای امام خمینی(ره) کاملا خالی است. حتی گویا امام در برابر پرسش در این باره نیز از پاسخ روشن خودداری کردهاند. فکر میکنید دلایل سکوت امام(ره) درباره شریعتی چه بوده است؟
امام(ره) از منظر دیگری به قضایا مینگریست که هم با شریعتی و هم با مطهری و هم با دیگران متفاوت بود. امام(ره) مرجع تقلیدی بود که از جوانی خود را با پهلوی در جدال میدید. نگاهش هم مرجعیتی و کلی بود. البته در اوائل دهه 20 درگیر مسائل کسروی و حکمیزاده شد، اما اینطور نبود که مسائل را از این دید ببیند. شریعتی یا مطهری از دیدگاه خاص خود به عنوان یک استاد دانشگاه یا مصلح اجتماعی یا نویسنده و متکلم به قضایا نگاه میکردند. امام بهخصوص از 42 به بعد در اندیشه ساقط کردن رژیم پهلوی بود. باور ایشان این بود که اگر یک دولت اسلامی جایگزین شود بسیاری از این مشکلات حل خواهد شد. در واقع عمده ایراد را در وجود یک سلطنت وابسته میدید. البته به جنبههای خاصی از مسائل اسلامی و اجتماعی هم نظر داشت، اما حقیقت روی آنها متمرکز نمیشد. مهمترین کار امام(ره) درسهای حکومت اسلامی بود و همان کار خودش را کرد. تلاش امام کنترل جریانهای افراطی بود که در دل جریان انقلابی پدید آمده بودند. یکی از آنها همین مسائلی بود که در اطراف شریعتی یا شهید جاوید پیش آمد. در هر دو مسئله، امام(ره) موضع نگرفت و سعی کرد همه را دعوت به آرامش کند و آنها را متوجه آنچه خود هدف اصلی میدید، بکند. البته امام(ره) به مطهری اعتماد داشت، در حالی که به شریعتی چنین نگاهی را نداشت. نه اینکه بیاعتنا بود. امام(ره) بارها از روشنفکران خواسته بود که همراهی کنند یا خیلی به انتقاد از روحانیت نپردازند. اما در مورد مطهری اساسا نگاهش جور دیگری بود. با این حال من بعید میدانم امام(ره) به آن نامه انتقادی آقای مطهری از شریعتی جز در حد تذکراتی که در سخنرانیهایش در نیمه اول 57 به مخاطبان داشت، توجه جدی کرده باشد. امام(ره) جز به سقوط پهلوی نمیاندیشید و مسائل دیگر برای ایشان حاشیهای بود.
آقای بهشتی تحولخواه بود و آدمهای تحولخواه را نیز دوست داشت
- در میان چهرههای شاخص انقلاب، یکی از کسانی که دفاع محکمی از شریعتی دارد، شهید بهشتی است که در این باره به آیتالله مصباح نیز اعتراض میکنند و حتی گویا ایشان با تصحیح آثار شریعتی مخالفت داشتند. این نگاه شهید بهشتی به شریعتی برچه مبنایی بوده است؟
آقای بهشتی یک مدیر دینی بود نه یک متفکر اسلامی. سامان فکریای که آقای مطهری داشت و حتی شریعتی ـ با همه آشفتگی ـ، آقای بهشتی نداشت. آثار آقای بهشتی این را نشان میدهد. ایشان مدیر یک دبیرستان بود که نیروهای زیادی را تربیت کرد، در اصلاح در حوزه نقش مهمی داشت، در تاسیس مدرسه حقانی و بعد هم در تهران و در ارتباط با برخی از برنامهریزیهای دینی و مذهبی جایگاه ویژهای داشت. آقای بهشتی اصولا یک اصلاحطلب عملگرا و مدیر است که با روش باز و روحیه فراخ، برای تغییر از وضع سنتی به سوی یک وضع مدرن اما در چارچوب تلاش میکند. فردی روشن، صبور و دبیر و مدیر است که میکوشد ضمن اصلاح امور، همه نیروها را داشته باشد. وی بهخصوص تحصیلکرده دانشگاه است و برخلاف آقای مصباح که ذاتا نوعی بدبینی به دانشگاه دارد، ایشان ندارد. به علاوه، آقای مصباح به مسائل جاری، فلسفی نگاه میکند. فلسفه سینایی و صدرایی به علاوه میراث سنتی شیعه همه اینها برای آقای مصباح مهم است. یک جور سنتگرایی متمرکز روی آن افکار و اینکه خود را حافظ آنها میداند. اما آقای بهشتی تحولخواه است و آدمهای تحولخواه را نیز دوست دارد، ضمن آنکه به معنای تأیید همه مواضع آنها توسط وی نیست. اینها کسانی هستند که آقای مصباح به آنها بدبین است و همیشه آنها را در حال از بین بردنِ دین میبیند. آقای مصباح در برخی از مسائلی که توسط شریعتی طرح میشد سختگیر بود و آنها را در راستای نابودی دین میدید. نثر ادبی دکتر را برای دین نمیپسندید و از آن ایراد میگرفت. حتی از مفاهیم و استعارههای ادبی ایراد درمیآورد که اینها طعنه به فلان باور است. زبان آقای مصباح و شریعتی دو زبان کاملا متفاوت بود و اینها قادر به درک همدیگر نبودند. زبان بهشتی میان اینها بود و به شریعتی نزدیکتر. مواضع آقای مصباح علیه شریعتی شبیه مواضعی است که در طول تاریخ برخی از علمای سنتی نسبت به کسانی که افکار متفاوت داشتند، بهخصوص و در زمانهایی مانند صوفیه یا غیره داشتند. برخی اساسا وظیفهشان گویی حفظ سنتهاست و حفظ نگاه سنتی و سلفی در دین. البته آقای مصباح هم تغییراتی بر اساس روال انقلاب داشتند و در سالهای اخیر اظهارنظرهای فکری و سیاسی تازهای مطرح کردهاند. چون به هر حال در مسیر انقلاب قرار گرفتند، اما از نظر مقایسه، آن حس آزادیخواهی که امثال آقای بهشتی داشتند ایشان ندارند و داشتن آن را هم افتخاری نمیدانند بلکه بهعکس تأکید روی مواضع سنتی خود را مهمتر میدانند و همان را تدین اصیل میشمرند.
روشنفکری دینی با چندین تجربه از شریعتی تا سروش و مجاهدین شکستهای فاحشی خورده است
- امروزه در فضای دانشگاهی و فکری جامعه، جای فردی مانند شریعتی را با توجه به نیازهای روز چقدر خالی میدانید؟ چرا بعد از انقلاب، چهرههایی مانند شریعتی نداریم که در فضای دانشگاهی، بتواند ذهن و دل جوانان را متوجه مسائل دینی کند و پرسشساز باشد و با چنین استقبالی مواجه شود؟ فضای فکری و دانشگاهی جامعه توان بازتولید چنین شخصیتهایی را ندارد؟ یا هستند ولی دانشگاهیان و جوانان، اقبالی نشان نمیدهند؟ یا اینکه حاکمیت چنین فضایی را برنمیتابد؟
به نظرم 30 سال قبل از شریعتی، تلاشهای زیادی برای یک انقلاب دینی صورت گرفته بود. او در مسیر آن تلاشها قرار گرفت و با نگاه متفاوت و گفتمان شگفت خود، مجموعهای را که امام(ره) در رأس آن قرار داشت تکمیل کرد. این مجموعه با امام(ره) مسیر خود را پیدا کرد و همه چیز سرجایش قرار گرفت و یک انقلاب دینی که بعد از سرخوردگی از مشروطه مطرح میشد و اینکه اگر دین بیاید دنیا را اصلاح میکند، پدید آمد. حالا مقصودم الان است، دیگر بناست چه اتفاقی بیفتد؟ تجربه دولت نبوی و علوی و زندگی زینبی و حسینی و همه اینها تجربه شده و محصول آن یک دولتی است که پدیده آمده است. قرار نیست این مجموعه دوباره انقلابی بکند و با ایدههایی که دارد راه دیگری را برود. بنابراین اساسا فکرش را نکنید که چرا مثل آنها نیست. قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ حالا کسانی از مخالفان انقلاب، برای نوعی دیگر از انقلاب کار میکنند و باید دید بین آنها مثلا کسی پیدا میشود که آنطور باشد یا اینطور. معمولا موجهای مخالف است که اینطور گل میکند. الان برای مجموعه حاضر انقلاب، علما و تئوریسینهایی هستند. کاری به مراجع دینی اصلی ندارم، آنها که همان نظام سنتی دین را عرضه میکنند. مقصودم کسانی است که برای حل و فصل معضلات فکری راه حل میدهند؛ آقای طائب، صدیقی و بسیاری دیگر که نمونه برخی از جریانها هستند. طبعا در تاریخ تشیع جریانهای فکری مختلفی بوده است و هر جریان نمایندگان خود را دارد. شیعه اخباری و غالی و تندرو تا شیعه اصلاحی و اعتدالی و خردگرا. آدمی که مسائلش را با خواب و داستان و استخاره حل و فصل میکند و آدمی که به این حرفها پایبند نیست و یک نگرش عقلی دارد، نمونهای از این نمایندگان جریانهای فکری مختلف هستند. افرادی هم ترکیبی از اینها هستند. در اینجا گاهی منتقد پیدا میشود، گاهی مدافع برخی از نگاهها، و کسانی هم جریانهای فکری خاص خود را با مریدان خویش دارند. اما آنچه آن روزگار را پدید آورد مسیری بود که به یک انقلاب منتهی شد و آن شرایط فعلا تکرارپذیر نیست. بنابراین دنبال شریعتی و مطهری نگردید. البته هستند کسانی که در حرف زدن و نصیحت کردن و انتقادی برخورد کردن، ادای شریعتی را درمیآورند، اما اینها اساسا زمان را عوضی گرفتهاند. اتفاقا اینها هم به همان اندازه که سواد دارند و فکر میکنند اگر ادای او را درآورند کار درست میشود. در حالی که نه ادب او را دارند نه ادبیات او و نه اصلا زمان آن زمان است، و نه تجربه انقلاب و آن روحی که در مردم دمیده شد و آن وضعیت را پدید آورد، وجود دارد. به نظرم الان نوعی سردرگمی هست که چیز بدی هم نیست. زاییده تغییر شرایط و تصادم افکار قدیمی با آن است که نیاز به تجدید را پدید میآورد.
در این میان روشنفکری دینی شکستهای فاحشی خورده و چندین تجربه آن از شریعتی تا سروش و مجاهدین و دیگر جریانها شکست را تحمل کرده است. مدلهای جدید آن هم که روی اخلاق تکیه میکند، گرچه قشنگ است ولی خیلی واقعگرا نیست و در این دنیای خشن راه به جایی نخواهد برد. دنیای اسلامی که داعش تولید میکند اینجا هم ممکن است و الزاما تندرو تولید میکند. دست ما نیست که چه دستوری بدهیم. در عصر ما فکرهای سنتی هم شکستهای خاص خود را دارد که البته با مغفول گذاشتن بخشی از دین و تن دادن به برخی از تغییرات، امور خود را میگذراند. گاهی هم در تمسک به برخی از شعائر دینی تندروی میکند که خود را و حضورش را پررنگتر کند. یک عرف و عرفیات سنگینی هم از قبل بوده و حالا هم تولید شده، اینها هم به اداره امور در کنار شرع سنتی و برخی از نوگراییها و روشنفکریهای مذهبی کمک میکند. یک ملغمهای شده است که حکومت و حوزه صورتبندی آن را برعهده دارند و آن را ادامه میدهند. اوضاع اینها جوری است که فکر نمیکنید تغییری در اوضاع و احوال روی داده اما در واقع خیلی چیزها عوض شده است. به هر حال اوضاع شکننده هست اما عجالتا استوارتر از این هم چیزی نیست. یک عیب اصلی آن درآمیختگی سیاست با دینداری است که بسیاری آن را از نان شب واجبتر میدانند، و توجیهات وجیه و غیروجیه زیادی دارند، اما به هر حال به اعتراف بسیاری، جنبههایی از آن تأثیر منفی جدی روی برداشتهای دینی و تلقی جوانان از دین گذاشته که راهی هم برای اصلاح آن طرح نشده است.
قضاوت درباره تأثیر افکار شریعتی بر مسائل فکری ایران هنوز بسیار زود است
یک عیب اصلی امروز درآمیختگی سیاست با دینداری است که بسیاری آن را از نان شب واجبتر میدانند، و توجیهات وجیه و غیروجیه زیادی دارند، اما به هر حال به اعتراف بسیاری، جنبههایی از آن تأثیر منفی جدی روی برداشتهای دینی و تلقی جوانان از دین گذاشته که راهی هم برای اصلاح آن طرح نشده است
- بسیاری ظهور شریعتی را دارای پیامدهای مثبت و منفی توأمان میدانند و البته منصفها نقش او در پیروزی انقلاب را جدی ارزیابی میکنند. اکنون با گذشت 36 سال از انقلاب، در مجموع پدیده شریعتی برای کشور، مثبت بود یا نبودش بهتر بود؟
قضاوت در این باره هنوز بسیار زود است و دقیقا نمیشود گفت که تأثیر افکار شریعتی در مسائل فکری ایران و حتی تأثیر خود انقلاب در وضعیت دینی و مذهبی جامعه تا کجا خواهد بود. گاه باید هزار سال صبر کرد تا تأثیر بروز یک جریانی در جایی خود را نشان دهد. برای مثال عرض میکنم یکی از آخرین نتایج منفی برخی از افکار دکتر، طرح نظریه تشیع صفوی بود که این چند سال برای ایران بسیار بد بوده و با نگارش دهها مقاله و چندین کتاب، ایران معاصر به عنوان ایران شیعه صفوی مورد طعن دشمنان ما از اعراب قرار گرفته است. کتابهایی نظیر «عودت الصفویین» یا بازگشت صفویها که کم لها من نظیر، و در سعودی چاپ شده، به همین معناست. البته همه قضیه به کتاب تشیع صفوی و علوی برنمیگردد، اما این کتاب نقش محوری دارد. جنبههای مثبتی هم از تأثیر او وجود دارد، اما بهتر است عرض کنم اصلا نمیخواهم و دوست ندارم در این باره اظهارنظر و قضاوت ارزشی کنم که افکار مرحوم شریعتی چه تأثیری داشته است. فکر میکنم این مسیر را بیش از اینکه از منظر مثبت و منفی بودن افکارش نگاه کنیم، از نظر تاریخی و بدون داوری، بررسی کنیم تا هر کسی بر اساس باورهای خود درباره آن قضاوت کند. آدمهایی که مخاطب ما هستند مختلفاند و بر اساس خاستگاه فکری خود نسبت به نمونهها و تحقیقات و بررسیها واکنش نشان میدهند. کار قضاوت ارزشی، کار آنها از منظر خودشان است نه کار ما که تاریخی است.