آفتابنیوز : پيشگفتار مترجم
1- درآمد
كتابي كه در پيش روي داريد، نخستين ترجمه ي جامع و كامل تأملات نابهنگام Unzeitgemasse Betrachtungen) Untimely Meditations) اثر نيچه است. فريدريش ويلهلم نيچه (Friedrich Nietzsche (1844-1900 -تفكر بزرگ قرن نوزدهم- به معرفي نيازي ندارد. او نابغه اي است كه به گفته ي ويل دورانت، نبوغ اش بيش از هر كس ديگر برايش گران تمام شده است و به گفته ي هايدگر، آخرين مهره ي حلقه ي فلسفه ي مابعد طبيعي است؛ همان زنجيره ي زريني كه در فجر تفكر بشري با افلاطون آغاز شد.
معروف ترين اثر نيچه كتاب چنين گفت زرتشت است و از ارزنده ترين آثار او تأملات نابهنگام، ضد مسيح، فراسوي نيك و بد، اراده ي معطوف به قدرت، زايش تراژدي، اينك انسان، دانش شاد و...
تأملات نابهنگام نيچه شامل چهار رساله ي مستقل است كه نيچه در فاصله ي سالهاي 1873 تا 1876 در چهار موضوع مختلف نوشته است. درون مايه ي اين چهار رساله، از نظر فلسفي و فرهنگي حايز اهميت سرشار است. مبادي و مباني فلسفي اين چهار رساله را جي.پي.استرن J.P.Stern (نيچه شناس معروف)، در مقدمه اي كه بر ترجمه ي انگليسي اين كتاب نوشته است، تبيين و تحليل كرده است. البته مقدمه ي استرن بيشتر ناظر به تبيين افكار نيچه در اين مجموعه براي خوانندگان اروپايي به طور عام و مخاطبان آشنا با فرهنگ و زبان انگليسي به طور خاص نوشته شده است. ترجمه ي حاضر، ترجمه اي از متن انگليسي به قلم آر.جي.هالينگدل R.J.Hollingdale و مصدّر به همين مقدمه به قلم استرن است. اما بعضي از اين رساله ها مكرّر به وسيله ي ديگر مترجمان به انگليسي ترجمه شده است كه يكي از آنان دكتر پيتر زيگفريد پرويس مقيم كانادا است.
پيشگفتار كوتاه حاضر فارسي بيشتر به اين جهت لازم است كه دريچه اي به فلسفه ي نيچه بگشاييم و انتقاداتي را كه بر نيچه وارد كرده اند، ولو به اشارت و اختصار، در معرض نقد قرار دهيم و ديگر اينكه گفتار نيچه را در باب روزگار او در آلمان قرن نوزدهم، با ايران امروز مقايسه كنيم و در صدق آنها بر اوضاع و احوال روزگار خودمان در نخستين سالهاي قرن بيست و يكم بينديشيم.
2- فلسفه ي نيچه
براساس جهان بيني نيچه، جهان اراده اي است معطوف به قدرت، و جز اين چيزي نيست. با اين نظر، نيچه غايت همه ي دستگاههاي فلسفي، باورهاي ديني و تلاشهاي انساني را براي بناي جهاني معنوي و مطلوب، كه فوق اين جهان يا در موازات اين جهان باشد، نفي مي كند.
از منظر فلسفه ي دين، نقد و نفي نيچه نسبت به اديان به طور عام و مسيحيت غربي به طور خاص در اين جمله ها كه نيچه آنها را به زرتشت نسبت مي دهد، خلاصه مي شود: «خدا مرده است. مفاهيم ابدي و آن سوي جهان و شيء في نفسه همه ساخته و پرداخته ي مغز بشر و مفاهيمي پوچ و واهي است. بيماران و محتضران بودند كه تن و زمين را ناچيز شمردند و آسمان و ملكوت را اختراع كردند، و قطره هاي خون نجات دهنده (مسيح) را ساختند...»
نيچه به ادوارواكوار معتقد است. به عقيده ي او، چون ماده ي عالم محدود است صُوَر تركيبي آن نيز محدود است، و چون جهان ابدي است، ناچار اين صور محدود در فاصله هاي بسيار طولاني تكرار خواهد شد.
از منظر فلاسفه ي اخلاق و فلسفه ي اجتماعي، نيچه با نفي ارزشهاي اخلاقي معمول و قراردادهاي اجتماعي معهود، با تكيه بر غريزه ي خلاق انسان برتر، ارزشهاي نوي پيشنهاد مي كند. كار او «تجديد ارزش همه ي ارزشها» است. به نظر نيچه، دو نوع اخلاق هست: اخلاق زبردستان و اخلاق زيردستان، و بر طبق اين دو اخلاق، دو نوع «خوب» و دو نوع «بد» وجود دارد. خوب در اخلاق زيردستان هر چيزي است كه مايه ي غرور و مباهات است، دليري و به جستجوي خطر رفتن و توانايي؛ و «بد» در اين اخلاق پستي و ابتذال و فرومايگي است. در اخلاق زيردستان «خوب» رحم و شفقت و بي آزاري و آرامي است، و ضد خوب «شر و بدجنسي» است. «شر و بدجنسي» در نظر زيردستان «خوب» زبردستان است، يعني تهور و بي باكي و غير عادي بودن و بر يك حال نبودن و خطرناك بودن. اخلاق زيردستان يا بردگان با دين يهود ظاهر مي شود. پيغامبران يهود «ثروت»، «گناه»، «نيرومندي»، و «خدانشناسي» را مترادف هم دانستند، و به كلمه ي «دنيا» ارزش منفي دادند. اين تغييري اساسي در ارزشها بود، و عكس العمل و انتقام معنوي بردگان و فرودستان و ناتوانان در برابر زبردستان و اقويا بود. از اين به بعد درماندگان، بيچارگان، بدبختان، بيماران، و زشت رويان به عنوان «خوب» شناخته شدند؛ و زيبايي، قدرت، خوشبختي، و برتري خوبي و فضيلت شناخته نشد. اشراف و زبردستان، تحت تأثير اخلاق نو يهودي، در خارج جولانگاهي نيافتند، و به خود پيچيدند، و خود را گناهكار و بدجنس دانستند. انسان نيرومند مانند آن حيوان درنده اي شد كه در قفسش انداخته اند و ناچار شده است خود را بگزد و بدرد. بيماري بشر و رنج او از اينجا ناشي مي شود. كلمه ي رحم و شفقت، كه اخلاق يهوديت و اديان منشعب از آن شايع كردند، تحقير انسان از خويش و بي اعتمادي او به خويش است.
نيچه هوش و عقل و شعور را اصل و بنياد نمي داند؛ آنچه در نظر او اصيل است اراده و غريزه است. به باور نيچه، هوش و عقل، خادم اراده اند. هوش و شعور و عقل براي ادراك و دريافت اشياء و براي معرفت و علم نيست، بلكه براي خدمت به حيات و زندگي انسان است. غريزه اصل است و شعور فرع. حتي تفكرات فلسفي انسان نيز از روي شعور محض و عقل محض نيست. بيشتر فلاسفه چنين وانمود مي كنند كه حقيقت را از راه منطق سرد و خشك به دست آورده اند، در صورتي كه در پشت سر اين افكار فلسفي احتياجات و خواستهاي غريزه و سنجشهاي ارزش غريزي قرار دارد. تحقير حيات و مظاهر آن و دشمن گرفتن احتياجات زندگي ديوانگي است. اين ديوانگي است كه كسي بپندارد با تني نحيف و ناقص و ناتوان، روحي زيبا و سالم مي توان داشت. بيشتر حكيمان و صاحب نظران زندگي را حقير شمرده اند و آن را محكوم كرده اند. اين حكيمان همه از انواع منحط حيات بوده اند. سقراط كه چنين مي انديشيده از طبقه ي پست مردم بوده، و طنز سقراطي بيان بغض و آزردگي عوام و فرومايگان است. هر كه زندگي را بي ارزش شمارد، مانند آن است كه بگويد: خود من بي ارزشم. انسان اراده اي است براي وصول به قدرت، و مي خواهد پيوسته از حالتي كه دارد بالاتر رود، و تواناتر شود، و كامل تر شود، و خود را از نو بيافريند، و به جاي مخلوق و آفريده، خلاق و آفريننده شود. اين قدرت، قدرتي عالي و برتر است، و تنها قدرت خام براي حكم راندن به ديگران نيست. تنها در صورتي كه انسان از وصول به آن قدرت برتر عاجز ماند، براي جبران نقص خود براي تحصيل قدرت خام مي كوشد. بالاترين وضع و حالتي كه انسان به سوي آن در كوشش است، وضع اَبَرمرد است. اَبَرمرد انساني است كه بر خودش چيره شده است، و آن انسان پر هيجاني است كه بر احساس و هيجانهاي خود پيروز شده است، و قواي خود را در راه سازندگي و خلاقيت صرف مي كند. ضد ابرمرد، انسان شهوت پرست و مطابق روز و معمولي است. فرهنگ و تمدن اروپايي در مسير انسان ضد ابرمرد يا انسان آخر سير مي كند. انسان آخر يا ضد ابرمرد نماينده ي انسان معمولي و تمدن مسيحي است، كه مورد انتقاد و حمله ي نيچه است.
3- نقد انتقادات نيچه
الف- نخستين ايراد بزرگي كه بر نيچه گرفته اند، الحاد و بي خدايي اوست. هر كس قول معروف نيچه را در چنين گفت زرتشت داير به اين كه «خدا مرده است»، شنيده باشد، چنان مي گمارد كه نيچه به شيوه ي ملحدانِ مدرن به جنگ خدا و خداباوري رفته است. اما حقيقت آن است كه نيچه، يك فيلسوف مابعدالطبيعي است؛ او خداي متألهان مسيحي و قدّيسان كليساي عصر خود را خدايي مرده، بي اثر، و بي خاصيت خوانده است و گرنه در مشرب او، اعتلاي انساني در گرو ايمان به حقيقتي والاتر و برتر از دنياي مادي و ماده پرستي است. نيچه مي گويد: من، مسيحيت غرب را محكوم مي كنم. امّا نمي گويد كه به شناخت فطري و شهودي و اشراقي بي عقيده است، يا وحي و الهام و تصعيد و اعتلاي روحي را باور ندارد!
استرن، در مقدمه ي انگليسي خود بر ترجمه ي حاضر از تأملات نابهنگام مي نويسد كه تعبير نيچه درباره ي اديان را بايد در پرتو نقادي او نسبت به كتاب ديانت كهنه و نو تأليف داويد اشتراوس (رساله ي اول تأملات نابهنگام) تفسير كرد. به عبارت ديگر، دين ستيزي نيچه در فضاي مسيحي آلمان قرن نوزدهم از مقوله ي سخن حافظ در فضاي رياكاري و تزوير عصر امير مبارزالدين در قرن هشتم هجري/ چهاردهم ميلادي است. حافظ نه براي تظاهر به انكار معاد بلكه به منظور تخطئه ي مسلمانان نمايان عصر خويش مي گويد:
گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد
آه اگر از پي امروز بود فردايي
گوييا باور نمي دارند روز داوري
كاين همه غش و دغل در كار داور مي كنند
نيچه نيز ديانت سازمان يافته ي مسيحي در غرب را همچون حافظ بيشتر به همين دلايل، طرد مي كند. از ديدگاه نيچه، كليسا، به نام مسيحيت، همه ي ارزشهاي طبيعي را واژگون كرده است. او مي گويد كه مسيحيت، نفي اوضاع طبيعي و ناچيز و مطرود دانست مظاهر طبيعت است، و به همين دليل، مسيحيت خود مظهر غير طبيعي بودن است. مسيحيت از همان آغاز دشمن حس و محسوسات و زندگي بود. خداي مسيحيت خداي بيماران است، و يكي از فاسدترين مفاهيم الوهيت است. مسيحيت كينه جويي بر ضد سروري و مهم تري و غرور و دليري و خوشي و شادي است. مسيحيت اين دنيا را، كه تنها دنياي ملموس و دسترس انسان است، ورطه ي آلام و دردها ساخته است، و دنياي ديگري را كه از دسترس انسان بيرون است اصل قرار دادهاست. مسيحيت به جاي آنكه احساس انسان را برتري دهد و جنبه ي خدايي بخشد، با تبر به ريشه ي احساس انسان و در نتيجه به ريشه ي حيات انسان مي زند. «من مسيحيت را محكوم مي كنم، و سخت ترين شكايات و ادعا نامه ها را بر ضد كليسا اقامه مي كنم. كليساي مسيحي همه چيز را فاسد و تباه ساخته است. هر ارزشي را بي ارزش ساخته و هر حقيقتي را دروغ قلمداد كرده است...»
ب- دومين ايراد بزرگي كه بر نيچه گرفته اند، آن است كه انديشه هاي او در باب «ابر انسان»، به چارچوب نظري نازيسم، دعوي برتري نژادي آلمانيها و برآمدن هيتلر منجر شده است. ولي در اينكه نيچه از طرح «ابرانسان»، به هيچ روي چنين قصدي نداشته است، امروز بين اهل علم اتفاق نظر وجود دارد.
ج- سومين ايرادي كه بر مطالعه ي آثار نيچه وارد كرده اند، از رهگذر «جنون» اوست. امّا پاسخ اين سخن نيز آن است كه هيچ نبوغ ناب و خالصي نمي تواند بدون اندكي ديوانگي تداوم يابد. وان گوگ، كافكا، مونك، ازرا پاوند، ارنست همينگوي، اوژن اونيل، داروين، داستايوفسكي و... هر كدام از اين شوريدگي و ديوانگي سهمي داشته اند. در سنّت خود ما نيز داستان عقلاي مجانين و مجانين عقلا قصه اي دراز است و بعد در ميان عارفان چنانكه جامي در نفحات مي گويد، بسا كسا كه در مقام وصل از فضول آداب و فصول عادات رهيده بودند، به قول تفتازاني: الجنون فنون الفنون جنون؛ و به قول مولانا:
زين خرد مجنون همي بايد شدن
دست در ديوانگي بايدزدن
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
4- انطباق تأملات نيچه بر اكنون
انطباق گفته هاي نيچه در قرن نوزدهم بر اوضاع و احوال فرهنگي، اجتماعي و سياسي جهان در آغاز هزاره ي سوم ميلادي از اهميتي بيشتر برخوردار است. من در اينجا- بي هيچ آداب و ترتيبي- نمونه اي چند از سخنان نيچه در اين رساله ها را كه بر دلم نشسته است، براي خواننده ي پارسي خوان بازگو مي كنم:
1- نيچه سياست را خيلي بر نمي تابد و آن را حقير مي شمارد و در اين خصوص دو سه سخن ناب دارد:
اول اينكه نيچه مي گويد: هيچ دولتي و هيچ نظام سياسي در جهان نيست كه خواستار حق و حقيقت يا علاقه مند به فلسفه، فرهنگ، علم و معرفت لذاثه بذاته باشد. هر دولتي آن گونه فلسفه، فرهنگ و معرفتي را طالب است كه پشتيبان و خدمتگزار و توجيه كننده ي نظام سياسي اش و خلاصه در خدمت اهداف حاكميت روز باشد. اينجاست كه نيچه آرزو مي كند: اي كاش دولتها، فيلسوفان را به كار خود وا مي گذاشتند، بلكه رودرروي ايشان مي ايستادند، تا اينان در اين معركه به عمق فكر و اوج خلاقيت خود توانند رسيد، چرا كه فيلسوف به محض اينكه به خدمت حاكميت درآمد و اسير چم و خم اميال و اهداف دولت يا تابع حكومت و خادم دستگاه شد، ديگر فيلسوف نيست.
دوم اينكه نيچه مي گويد: وقتي در جامعه اي، مردم دلمشغول مسائل سياسي باشند و راجع به آن پُر صحبت كنند، اين نشانه ي آن است كه دست اندركاران حرفه اي سياست، وظيفه ي خود را خوب انجام نمي دهند! جامعه اي كه خوب اداره شود و مديريت سياسي آن از كفايت برخوردار باشد، به هر كس اين فرصت را خواهد داد كه به كار خود مشغول باشد و در ارتقاي مادي و معنوي و بالندگي و پويايي علمي و عملي خود بكوشد، نه آنكه از مسير زندگي خود منحرف شود و داخل سياست گردد. به عبارت ديگر، اين گفتار نيچه، در حقيقت، همان سخن افلاطون است كه هر كسي بايد به كار خود مشغول باشد.
2- نيچه فرهنگ آلمان را در عصر خود سخت به باد انتقاد گرفته است. آيا در مقام مقايسه، امروز سخنان آن روز نيچه براي ما درس عبرتي نيست؟ مثلاً نيچه مي گويد: «مشخصه ي فرهنگ جديد ما اين است كه بنياد آن بر علم نهاده شده است و روح آن همان استفاده ي ابزاري و كاربردي از علم است. در حالي كه استفاده ي ابزاري به سبعيت مي انجامد و علم، انسان زنده ي خلاق را به جسد موميايي شده ي بي تحركي تبديل مي كند!»
آيا اين سخن در روزگار ما صادق نيست؟
امروز، علم تا بدان جا پيش رفته است كه بشر به نيروي علم، محيط زيست خود را در تصرف خويش درآورده است، امّا آيا فضاي محيط زيستي، خانوادگي، اجتماعي جهانيان هم امن تر و پاك تر از گذشته است، يا نوعي «سبعيت جديد» و «توحش مدرن» بر زواياي زندگي انسان مسلّط شده است؟
3- نيچه انديشه هاي فرهنگي آلمانيها را به طور عام و توجيه هاي ديني علم محور عصر خود را به گونه اي خاص نقد مي كند. او در اين باب هم چون ديگر ابواب، قهرمان صداقت و راستي است. او در مقام يكي از صادق ترين فيلسوفان همه ي اعصار، دشمن جسور رياكاري و دورويي است. در مثل، نيچه، سرآغاز رساله ي يكم تأملات نابهنگام خود را با اين عبارت شروع مي كند كه: «باور عام در آلمان، سخن از نتايج شوم و مخاطره آميز جنگ را- به ويژه جنگي را كه به پيروزي منجر شده باشد- تقريباً تحريم مي كند». ما نيز در ايران عصر حاضر در خصوص انقلاب 22 بهمن 1357 به همين مشكل دچاريم، يعني فضاي سياسي كشور، نقد انقلاب پر خروش عمومي، ملي و اسلامي 1357 را كه به پيروزي منجر شده است، تحريم مي كند.
4- سخن نهايي نيچه در آخرين فراز از آخرين رساله ي تأملات نابهنگام اين است كه: «كدام يك از شما حاضر است، با علم به اينكه «قدرت، شرّ است»! از قدرت چشم بپوشد؟» راستي را در همين ايران خود ما چه تعداد استاد دانشگاه، فلسفه دان، عالم، هنرمند، شاعر از «قدرت» چشم پوشيده اند و به نقد قدرت پرداخته اند؟ نه! اكثريت مطلق، داماد علم و دانش خود را در پاي عروس قدرت قرباني كرده اند و ندانسته اند كه اين قدرت پايدار نيست و شرف و عزت ماندگار انساني، از قدرت و رياست و تفوق زودگذر سياسي برتر است.
خواننده ي هوشمند اين رساله هاي چهار گانه، بايد خود هوشيارانه از خويشتن بپرسد كه آيا، ما در روزگار خود، از صداقت نيچه و رسالت او چه مي توانيم آموخت؟
فهرست مطالب پيشگفتار مترجم فارسي
1- درآمد
2- فلسفه ي نيچه
3- نقد انتقادات بر نيچه
4- انطباقِ تأملات نيچه بر اوضاع كنوني ما
مقدمه اي بر تأملات نابهنگام (جي.پي.استرن)
1- بررسي تأملات نابهنگام نيچه: كليات
2- بررسي جداگانه ي تأملات نابهنگام
رساله ي يكم- بهره گيري از جدل
رساله ي دوم- وازدگي از تاريخ
رساله ي سوم- فلسفه اي كه با آن بايد زيست
رساله ي چهارم- در ستايش واگنر؟
3- نتيجه ي كلام
تأملات نابهنگام
1- رساله ي يكم:
ديويد اشتراوس: دين باور و نويسنده
2- رساله ي دوم:
در باب سود و زيان تاريخ براي زندگي
3- رساله ي سوم:
شوپنهاور، به مثابه ي آموزشگر
4- رساله ي چهارم:
ريشارد واگنر در بايروت
قبل از هرچيز بايد بگويم كه هايدگر نيچه را آخرين فيلسوف ب معني معمولي آن ميداند و از متافيزيك هم در جايي به رشته يا حلقه زرين تعبير نكرده است. بنظر هايدگر متافيزيك غرب كه غافل از وجود و لذا دور از تفكر قرا رگرفته تا كنون در مسير متافيزيكي سير كرده كه با افلاتون شروع شده است. از نظر هايدگر كه در اول دوجلد كتاب معروفش در باره نيچه نوشته . آنچه كه تا كنون در باره نيچه آمده است ربطي به فلسفه نيچه نداشته است. حتي بسياري از انديشمندان آلماني زبان بدليل نداشتن مطالعات فلسفي از فلسفه نيچه چيزي نفهميده اند و هركسي از ظن خود يار اوشده است. چه بسا نازيها هم از مساپل نژادي كه نيچه مطرح كرده به نفع خود بهره برداري كرده اند در حاليكه او اصلا به اين حرفها اعتقادي نداشته است. مساله مهم درك وضع نيهيليستي غرب در پايان متافيزيك از نظر هايدگر است كه شرط فهم نيچه و فلسفه هايي از اين دست است. نيچه بعنوان يك اديب بيشتر مطرح بوده تا يك فيلسوف به معني فلسفه محض.
در هر صورت خداي نيچه هم ربطي به خداي متالهين مسحي و اسلامي ندارد و اصلا نميتوان نيچه را بدليل اينكه گفت است كه خدامرده است ملحد يا بي دين شمرد. بلكه خدا مرده است نيچه حاكي از روح نيهيليستي دوران اوست كه جايگزين شرايط قبل از خودش شده است. شايد بتوان گفت بهترين تفسير از نيچه را هايدگر از منظر فلسفي اراپه كرده است و ديگران در حول و حوش ادبيات و هنر و مسايل ديگر به نيچه پرداخته اند.
البته نبايد فراموش كرد كه روح آپولوني و ديونيزوسي كه نيچه مطرح ميكند و امروز ديگر خبري از آن نيست اساس تحليل تاريخي و فلسفي نيچه است. در هر صورت باختصار بايد گفت كه تا زمانيكه آشنايي با تاريخ فلسفه مخصوصا فلسفه آلمان و نيز فلسفه معاصر آلمان نداشته باشيم نمي توانيم از مغز و هسته اصلي فلسفه نيچه بپردازيم و هر چه بگوييم سطحي و بي ربط به فلسفه نيچه خواهد بود.
پيشنهاد حقيز اينست كه قبل از هر چيز بايد به طرح مساپل اساسي فلسفه نيچه و سپس به طرح آراي مخالف و موافق به نيچه پرداخت. در سرزمين ما كه حتي تمام كتابهاي نيچه به فارسي ترجمه شده ولي متاسفانه خبري از ذات فلسفه نيچه نيست و ادبيات مبتذل روزمره و بازاري بيشتردر مورد نيچه انتشار مي يابد.
به نظر نيچه، ‹‹قدرت›› يك امكان است، به طوري كه در عبارت ‹‹خواست قدرت››، واژه ي ‹‹قدرت›› نه تنها بر موجوديتي ثابت و تغيير ناپذير، مانند نيرو يا قوت، بل بر ‹‹انجام›› خواستي دلالت مي كند كه بر خود چيره يا غالب مي شود. نيچه فرد ‹‹مقتدر›› را كسي تعريف مي كند كه قادر به ‹‹تعهد›› است، زيرا حق چنين كاري را به دست آورده يا كسب كرده است.