آفتابنیوز : در علوم سياسي در تحليل چگونگي به قدرت رسيدن يك عوامگرا، گفته ميشود كه هنگامي كه مردم از حكومت خواستههايي داشته باشند كه برآورده نشود و به مرور زمان، اين خواستهها روي هم انباشته شود، گروههاي مختلف همصدا ميشوند و نوعي حس نارضايتي عمومي در ميان تودهها شكل ميگيرد. خواستههاي مردم باهم تفاوت دارد و گاهي متضاد است. مثلا دو دستة زير را در نظر بگيريد. دسته نخست، كارگران و كارمنداني هستند كه حقوق بيشتري را ميطلبند و خواهان ارزانتر شدن كالاهاي مصرفي هستند، در حاليكه دستة دوم، توليدكنندگان صنعتي و كشاورزاني هستند كه خواهان كمتر شدن ماليات و بالا رفتن قيمت محصولاتشان هستند. خواستههاي اين دو دسته، باهم تضاد دارد، زيرا وقتي دولت ماليات كمتري دريافت كند، نميتواند حقوق بيشتري بدهد، و نيز قيمت كالاهاي مصرفي نميتواند در عين حال هم بالاتر برود و هم ارزانتر بشود. بنابراين در حالت عادي، گروههايي كه اين خواستههاي متفاوت را دارند نميتوانند باهم همصدا شوند. مثال ديگر اينكه مردم متديّن از رواج بيحجابي و بيقيدي جوانان شكايت ميكنند و در مقابل آنان، كساني كه تقيّد ديني ندارند از نبود آزادي شكايت دارند. اين دو گروه هم نميتوانند باهم همصدا شوند. ولي وقتي خواستههاي برآورده نشدة مردم روي هم انباشته شود و آنان احساس كنند كه نظام سياسي از اجابت خواستههايشان ناتوان است، رفته رفته، محتواي خواستة خود را فراموش ميكنند و با كساني كه خواستههاي متضادي با آنان دارند در گفتن يك «نه» به نظام و نخبگان حاكم مشاركت ميكنند.
اينجا جايي است كه يك عوامگرا به عنوان حلّال همة مشكلات ظاهر ميشود. او هم قول ارزاني را ميدهد و هم قول درآمد بيشتر به توليدكنندگان را، هم از دين و مذهب و امام زمان دم ميزند و هم با آزادي پوشش و آسوده گذاشتن جوانان مشكلي ندارد. جمع اين تضادها در گفتمان عوامگرايي، هيچ مشكلي ايجاد نميكند زيرا هميشه وعدهها كلي است و حقيقتي وراي آنها نيست. بنابراين تودهها از گروههاي مختلف باهم همصدا ميشوند و احساس ميكنند كه گمشدة خود را در شخصيت آن عوامگرا يافتهاند. آنان آشنايي عميقي با آن فرد ندارند و چون فقط بر اساس چند سخنراني كه از او و ديگر كانديداها در تلويزيون ديدهاند، قضاوت ميكنند، با انتخاب دشواري مواجه نخواهند بود. او همان حلّال مشكلات و كانديد مطلوب آنهاست.
واقعيت اينست كه در دوران دولتهاي سازندگي و اصلاحات، تودههاي مردم از گروههاي مختلف خواستههاي زياد و متضادي از جنسهاي اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي داشتند كه بسياري از آن خواستهها به دلايل گوناگون برآورده نشده بود. اگر مرحوم دكتر عظيمي در سازمان مديريت و برنامهريزي تلاش كرده بود كه يك برنامة اقتصادي تدوين كند كه رشد اقتصادي را به صورت پايدار بالاي 8 درصد نگاه دارد و ميزان تورم و بيكاري را نيز تك رقمي كند، و بر اساس تلاشهاي او برنامة چهارم توسعه تدوين شد، همة اين مطالب براي مردم عادي چندان معناي بيشتري از وعدهايي كه قبلا در مورد برنامة سوم داده شده بود، نميداد. ولي وعدة پرداخت مستقيم پول نفت به مردم، خيلي بامعنا و محسوس بود. در واقع، انتخاب شدن احمدينژاد يك پاسخ منفي بود به همة شعارهاي تكراري انتخاباتي كه در دورههاي گذشته از طرف نخبگان داده شده، ولي برآورده نشده بود.
در پاسخ به سؤال دوم، در مورد تقصير نخبگان بايد به صراحت گفت، بله نخبگان مقصّر بودند. و اتفاقاً بسياري از اين نخبگان، همانهايي هستند كه امروز فريادشان از آنچه در آن دورة هشت ساله بر سر مملكت آمده، بلند است. تقصير نخبگان اين بود كه آن چيزي را كه احمدينژاد دريافته بود، متوجه نشده بودند. او ميزان نارضايتي عمومي را به خوبي درك كرده بود ولي آنان به جاي اينكه واقعيت اجتماعي را ببينند بيشتر به آمار و ارقام و منحنيهايي كه ميكشيدند، دل خوش بودند. در دولتهاي سازندگي و اصلاحات، طبقهاي از نخبگان شكل گرفته بودند كه ديگر كمتر با تودة مردم تماس داشتند. وقت آنان بيشتر صرف جلسات پيدرپي دولتي ميشد و محل زندگي اكثرشان به بالاي شهر منتقل شده بود و چون با ماشين و رانندة اختصاصي به محل كار ميرفتند، حتي به صورت گذري هم با تودة مردم در تماس نبودند. گهگاه به صورت نمادين در روز هواي پاك، با اتوبوس سر كار ميرفتند ولي اين بيش از يك روز در سال اتفاق نميافتاد. اقتصاد نفتي مملكت نيز مزيد بر علت شده و دولتها نيازي به مالياتدهندگان نداشتند تا واقعا دل به شنيدن حرفهايشان بدهند. و آن چيزي كه نبايد، اتفاق افتاد.
اما چرايي پاسخ مثبت به سؤال آخر، يعني اينكه در كشور ما، همواره بايد منتظر احمدينژادهاي ديگر باشيم. در علوم سياسي، از نظر ساختاري دو علت براي گرايش به عوامگرايي ذكر ميشود كه هر دو علت در فضاي سياسي ايران به صورت چشمگير وجود دارد و گمان نميرود كه در كوتاهمدت و در ميانمدت، اين دو علت از فضاي سياسي ما رخت بربندند.
علت نخست براي ظهور عوامگرايي اينست كه سياست بيش از اينكه بر احزاب ريشهدار و نهادهاي مقتدر و مستقل سياسي استوار باشد، جنبة فردي پيدا كند. كاركرد اصلي نهادهاي سياسي اينست كه به تودههاي از هم گسستة مردم شكل دهند و آنان را مديريت كنند. اگر حزبي در قدرت قرار گيرد، آن حزب برنامة مدوني خواهد داشت و نخبگاني كه در رأس حزب قرار دارند مسؤول تدوين و پيگيري برنامههاي منسجم هستند. هنگامي كه آن حزب از قدرت خارج ميشود، زمان خوبي براي بازنگريِ عملكرد گذشته است و حزب ميتواند برنامههاي بعدي خود را تنظيم كند. در كنار احزاب، نهادهاي مقتدر و مستقل سياسي، مانند اتحاديهها، اصناف و اتاقهاي فكر، همواره با چشماني باز، مسير سياسي جامعه و عملكرد سياستمداران را پيگيري و رصد ميكنند و با انعكاس اخبار و تحليلهاي متنوع، فضاي سياسي كشور را به واقعيتهاي اجتماعي نزديكتر ميسازند. با بحثهاي مستمرّ و تخصصي كه اين نهادها در موضوعات سياسي انجام ميدهند، به ادبيات سياسي جامعه غنا ميبخشند و زواياي تاريك و پنهان مسائل و مشكلات را روشنتر ميكنند. در نظام سياسي ما متاسفانه هم احزاب سياسي حضور ضعيفي دارند و هم نهادهاي مقتدر و مستقل، از كارنامة درخشاني برخوردار هستند. فقدان اين نهادها همواره زمينه را براي ظهور يك عوامگرا فراهم ميسازد. او ادعا ميكند كه ميتواند به تنهايي و به سادگي، همة مشكلات را حل كند و چون جامعه به پيچيدگي مسائل توجه ندارد، به راحتي فريب سخنان زيباي او را ميخورد.
عامل دوم براي عوامگرايي آنست كه سياست همگاني شود. همان طور كه اگر طبابت همگاني شود و همة مردم هم تشخيص بيماري بدهند و هم تجويز دارو كنند، سلامت عمومي به مخاطره ميافتد، اگر سياست هم عمومي شود، زمينة ظهور عوامگرايي بيشتر خواهد شد. مثلاً در كشور انگلستان كه سياست، در عمل، مخصوص طبقة خاصي است كه در دانشگاههاي برتر مانند كمبريج و آكسفورد در رشتههاي مرتبط تحصيل كرده و تجربيات و كارنامة سياسي قابل توجهي دارند، شانس ظهور عوامگرايي كمتر است. در مقابل، در ايران، سياست به ويژه پس از انقلاب اسلامي، بسيار عمومي شده است. اگر دقت كنيد در جمعهاي عمومي همه در مورد مسائل سياسي خود را صاحب نظر ميدانند و اظهار نظر ميكنند. در شبكههاي اجتماعي نيز تحليلهاي كليشهاي از مسائل سياسي به وفور يافت ميشود، اگرچه معمولا سادهلوحانه و كمعمق است. البته اشتباه نشود، حضور مردم در عرصة سياسي و توجه و علاقة آنان به مسائل سياسي، و بالاتر رفتن آگاهي سياسي آنان هيچ مشكلي ندارد و بسيار مثبت است، همان طور كه بالاتر رفتن آگاهيهاي عمومي مردم از مسائل پزشكي و سلامت و توجه بيشتر آنان به آن حوزه اشكالي ندارد. آنچه مسألهساز است اين است كه هر كسي خود را صاحبنظر و مستغني از متخصصان و نهادهاي تخصصي بداند. به اين دليل است كه گفته ميشود: عمومي شدن سياست، آن را عوامانه ميكند و زمينه را براي ورود عوامگرايان به قدرت فراهم ميسازد. عوامگرايان كه معمولا از خارج از حوزة سياسي وارد عرصة سياسي ميشوند، خود را صاحب نظر دانسته و بدون اينكه از نزديك آشنايي با نظام پيچيدة مديريت كشور و مقولة قدرت داشته باشند، با اعتماد به نفسي افسانهاي، خود را شايستهترين فرد براي اصلاح همة مشكلات قلمداد ميكنند.
منبع: پارسینه