آفتابنیوز : 
عطار به چنان درك و شهودي رسيده است كه هم زبان ابناي بشر است و هم فهم زبان همه موجودات براي او آسان. در اشعار عطار سخن از چارچوب انديشه و در نهايت عشق خارج نميشود. اشعار او پلي است بين انسان بيروني و وجود او. گرچه به گمان بسياري عقل در نگاه عطار در مقابل عشق عاجز است، ولي عطار خردمند، با عقل و خرد خود نظميچنان باشكوه آفريد كه بعد از قرنها استوار و پابرجاست.
شيخ ابي حامد محمدبن ابي بكر ابراهيم مشهور به فريدالدين نيشابوري از صوفيان مشهور قرن ششم و هفتم هجري است كه درباره تاريخ تولد او ترديد زيادي وجود دارد. برخي 530 يا 537 و حتي 540 هجري را سال ولادت او ميدانند اما پيرامون تاريخ درگذشت و يا به قولي شهادت او در حمله مغول به نيشابور در سال 618 هجري قمري بسياري از تذكره نويسان اتفاق نظر دارند ولي سعيد نفيسي كه شرح حال مبسوطي درباره او نوشته است، با ذكر دلايلي تاريخ قطعي وفات او را 627 ذكر كرده است.
وي در روستاي كدكن از توابع نيشابور به دنيا آمد. شغل پدر و حتي اجداد او «عطاري» بود كه به همين دليل فريدالدين در آثارش از «تخلص عطار» استفاده ميكرد.
درباره آثار او گاهي چنان غلو شده است كه معمولاً تاريخ پژوهان و حتي ادبا آن را مقرون به يقين نميدانند. بدان سان كه برخي آثار او را 114 جلد و گاهي بيشتر اعلام كردند. اما الهي نامه، اسرارنامه، مصيبت نامه، مختارنامه، ديوان غزليات، تذكره الاوليا و منطق الطير از آثار مسلم اوست.
در ميان آثار شيخ عطار «منطق الطير» كه مشتمل بر 4650 بيت است از چنان جايگاهي برخوردار است كه بعد از خلق اين اثر مرغان و داستان آن زبانزد خاص و عام است.
در آثار عطار بن مايه عشق، حسن و زيبايي چنان مشحون و مدار معاني است كه گويي شاعر جز به آن به چيز ديگري نميانديشد. بسياري آثار عطار را درس نامه عرفان و تصوف ميدانند كه هر سالكي سزاوار است تا از اين درسها راه خويش را پيدا كند.
عطار فقط جستجوگر صرف حقيقت سرگردان نيست، بلكه در عين جست وجو خود راه رفته را به ديگر رهروان بازمينمايد تا آنهاي ديگري كه در پي حقيقت اند، راه را بشناسند و در هزار توي باورهاي متفاوت گم نشوند.
شعر عطار محل تلاقي همه آدمها با خصلتها و عادات متفاوت است. وي گرچه شاعري عارف است، اما در شعر او نشان از جهاني است كه در آن انسان اصل و اساس است، انساني كه در ذات او مسئوليت و رسالتي عالي و آرماني براي كشف حقايق را بنيان نهادند. حقايقي كه او را به سر منزل سعادت رهنمون ميشود.
عطار فقط شاعر درون و نجواگر فطرت و روح آدمينيست، چشمان اين شاعر بر تماميذرات كائنات دقيق است و هم درد ميبيند و هم درمان را ميشناسد، در جهان شعر او جامعه بشري هم پويا و زنده است و هم آن كه وظيفه دارد در مقابل مخالفان پويايي بشر قد علم كند.
اگر تفكر عطار را فقط در چهار ديواري تصوف و عرفان قرار دهيم و ادعا كنيم كه او هيچ دغدغه اي به جز آن نداشته، در حقيقت در حق او ستم روا داشته ايم. عرفان و تصوف عطار رياضت كشي بدون توجه به عوامل پيرامون نيست بلكه عرفان او شناخت جهان پيرامون است، رياضتي كه او تصوير ميكند، مبارزه همزمان با خود و دشمنان پيرامون خويش است.
عطار با خلق شخصيتهاي معترض، شكاك و خارق العاده كه خلاف آمد عادت جامعه اند، در حقيقت وجه اجتماعي تفكرات خويش را تصوير ميكند. او هم شاعر مردم كوچه و بازار است و هم شاعر عارفان دلسوخته و شيداييان سر در راه معبود باخته. شاعري مردميكه بيم دارد با زبان خود سخن بگويد بلكه زبان ديوانگان را برميگزيند.
عطار چون از زبان عاقلان مصلحت انديش اطمينان ندارد تا شكوه و شكايت خود و خلق از ظلم شاهان و بي عدالتيهاي حكام بازگويد، لاجرم حكايتها و تمثيل فراوان از زبان ديوانگان ميسرايد تا بتواند راحت تر و صريح تر ظلم ظالمان و متعصبان كور را بازگويد و آنان را افشا كند. عطار با سپر ديوانگي و بي عقلي بر هرچه ستم است ميشورد و در عين حال درد مردم را نيز بازگو ميكند. عطار اعتراضهاي در گلو مانده خود و همه دردمندان و بيچارگان را از زبان گستاخ ديوانهها نقل ميكند تا مگر از اين راه داد خود بستاند.
اما اين شاعر شوريده براي رهايي از اين فضاي سخت و خشن قرن ششم راه بهتري را به سالكان نشان ميدهد و سعي دارد تا از اين طريق دنيايي نو و زيبا بسازد. مرغان شيداي به ستوه آمده از خاروخس زمين، راه وادي عشق را انتخاب ميكنند تا در نهايت به معبود خويش رسند: هركه آيد خويشتن بيند در او/ جان و تن هم جان و تن بيند در او.
آنجا مرغان در سرزمين آرزوها و آمال خويش قرار ميگيرند و همه وجود خود را در وجود او ميبينند. اين يگانگي و وحدت، در حقيقت درك دنيايي عاري از حجاب جان و تن است. آدميدر اين وادي دردهاي خود را التيام يافته ميبيند.
منطق الطير گويي تصوير جهاني انساني است كه براي ساختن آن لازم است همه مرغان- كه همه ما و من زمين هستند- بال در بال سينه آسمان را بشكافند و طرحي نو دراندازند. در دنيايي كه عطار تصوير ميكند گرچه قهرمانان آن، پرندگان نمادين هستند اما هر پرنده خود نماينده قشري از جامعه است. چه آنهايي كه از راه سرباز ميزنند و چه آنهايي كه عهد نميشكنند، همه تصويرهاي انسانهايي چون من، تو و او هستند. هماناني كه عطار ميخواهد آستين همت بالا زنند و خود را از فلاكت و بدبختي برهانند.
عطار نميخواهد هيچ پرنده اي از حركت و پرواز بازايستد، چون در ذات پرندگان و كبوتران پرواز است، وقتي كه از كبوتري پرواز گرفته شود، مرگ و نابودي او هم رقم ميخورد و به همين شكل انساني كه نخواهد خود را رستگار سازد و از پليديها برهاند، يقينا جايگاهي شايسته انسانها نخواهد داشت. دنياي عطار در منطق الطير در حالي كه نظامات و طبقات خاص خود را دارد، اما به گونه اي طرح ميشود كه زندگان آن، آن گونه كه بايسته است بايد زندگي كنند تا در نهايت همه به يك نقطه و مكان برسند.
آنجايي كه شاعر به دنبال نهايت آن است و براي رسيدن به آن قهرمانان خود را به حركت واميدارد، همان جايي است كه همه انسانها آرزوي آن را دارند؛ سراي امن و آسايش. در اين سرا و وادي است كه سالكان به وحدت و يگانگي ميرسند و جانها نه دشمن هم، بلكه همه محبوب و عزيز همند. هنگام كه جانها يكي شوند، دشمني مفهوميندارد.
عطار در منطق الطير تصويري از جامعه اي جمعي ارائه ميدهد كه نوعي جمهوريت در آن ديده ميشود:
مجمعي كردند مرغان جهان
آنچه بودند آشكارا و نهان...
پس همه با جايگاهي آمدند
سر به سر جوياي شاهي آمدند
اين وحدت و هم انديشي آغازين براي انتخاب مقاميعالي كه جمعي و جمعيتي را رهبري كند، گويي از ضرورت حيات بشري سخن ميگويد كه براي هر امري ابتدا افراد كسي را برميگزينند تا به عنوان داننده و آگاه راه ديگران را به دنبال خويش ره نمايد: جمله گفتند اين زمان در روزگار/ نيست خالي هيچ شهر از شهريار
اما مرغان، شهريار را خود برميگزينند و چون بر صلاحيت او واقفند با هدهد پيمان ميبندند.
جمعي چنين خواهنده و كاونده دنيايي نو هدهدي را در مقابل خود دارند كه در ابتدا به وصف خود ميپردازد و در عين حال شاهي بي خلاف را در پس كوه قاف به ديگر پرندگان بشارت ميدهد:
نام او سيمرغ سلطان طيور/ او به ما نزديك و ما زو دور دور
جهاني كه سيمرغ در آن به سر ميبرد جهاني است عاري از ريب و ريا و يقينا جايگاه او از هر پليدي و پستي به دور است.
گرچه سير پرندگان از نمايهها و نمادهاي عرفان مشحون است ولي اين روند و شدن به جايي ختم ميشود كه شاعر سعي دارد روندگان طريقت هرچه زودتر به آنجا رسند تا خود را بهتر به تماشا بنشينند جايي كه رنگ، مقام، ثروت و هرچه كه به آدميرنگ تعلق ببخشد معناي خود را از دست ميدهد و همه در يك سطح و طبقه گردهم ميآيند و جان و تن خويش يكي ميبينند.
براي ديدن اين دنياي ايده آل و رفتن به آن منزل، منزلها و يا واديهاي سخت در پيش است. هفت وادي عرفان درواقع نمادگاههاي سعي آدمياست براي ساختن خود و يا جامعه خويش. واديهاي عطار با تمام ويژگيهاي روحاني و عرفاني ولي شكل زميني نيز دارد. در عالم خاكي است كه جان به تعب و درد گرفتار ميشود: چون فرو آيي به وادي طلب/ پيش ات آيد هر زماني صد تعب...
در مانيفست عطار انسان يا سيمرغ اصل و اساس هستي است كه حول محور معبود و محبوب ميگردد. آنجايي كه معبود است، ظلم نيست، سياهي نيست، و تفاوت و تبايني نيست، آنجا همان آرمانشهري است كه عطار به دنبال آن است. منطق الطير، منطق حركت، تلاش، عاشق شدن و جان در راه عشق باختن است.
سي مرغ و يا سيصد مرغ و يا هر تعداد مرغي كه ميتواند در اين مسير نمادين وجود داشته باشد و در هر صورت براي وحدت وجود و يگانگي در عين چندگانگي و تكثر است.
دنياي منطق الطير دنياي بايدهاست كه به «شدن» وصل ميشود و به گونه اي طراحي ميشود كه در آن انسان مدام در تكاپو و سيلان است، خستگي و بازايستادن در آن همراه با هدم و نابودي است و هركس كه از راههاي ناهموار و سنگلاخ براي رسيدن به هدف متعالي بترسد، مطمئناً رستگاري خود را از دست ميدهد.
در راهي كه به قول عطار «پرسياست مينمايد اين طريق» و «هفت وادي در ره است» پس همه نميتوانند قدم در اين راه نهند. بسياري از همان ابتداي راه عذر و بهانه ميآورند، حال آن كه مرغان در راه مانده، وامانده و سرگردان خواهند ماند. آن مرغاني كه با شيدايي به آن «مقصد عالي» ميرسند جان خود را از بلاها ميرهانند و در فضايي آزاد و رها رستگار ميشوند. اين فضا همان آرمانجاي و آرمانشهر عطار است.