آفتابنیوز : اين فكر درست همين حالا به مغز خطور مي كند زيرا در 18 مارس سال جاري، ملاقاتي ميان رهبران اين سه كشور (به علاوه اسپانيا) در پاريس انجام گرفت، در آن ديدار، تصميم ويژه اي اتخاذ نشد. ملاقاتي كاملاً عادي بود. اما حالا حوادث چندان عادي نيستند. قاعده كاملاً منظمي در اين ديدارها وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد.
جا به جايي ژئوپليتيكي قابل قياس با تحركات صفحات لايه هاي زمين است. صفحات زمين، زير سطح قابل رويت آن قرار دارند. آنها به شكلي مداوم در حال حركت هستند. اين صفحات يا با هم تلاقي مي كنند و يا از هم دور مي شوند. در نقاط مشخصي فشار صفحاتي كه به هم نزديك مي شوند يا شكافت صفحاتي كه از هم دور مي شوند، سبب انفجارهايي مي شود كه ما آن را زلزله مي ناميم. در حوزه ژئوپليتيكي، به طور قياسي، در نتيجه تلاقي ها انفجارهايي به شكل بروز «جنگ جهاني» ايجاد مي شود. جنگ هاي جهاني به وجود مي آيند اما ما كمتر مايل هستيم به پديده شكافت، كه منتهي به پيكربندي دوباره آرايش ژئوپليتيكي يعني چيزي كه از نقطه نظر جغرافيايي ممكن است به خلق قاره هاي جداگانه جديدي منجر شود، توجه كنيم.
در ژئوپليتيك جهان، يك شكافت اساسي به وجود آمد كه عبارت است از جنگ جهاني از 1914 تا 1945 ميان آلمان و ايالات متحده كه منجر به نظم نوين جهان شد و نتيجه آن هژموني ايالات متحده در سيستم جهاني بود. اين نظم نوين جهاني، يك اشكال عمده داشت و آن عبارت از جنگ سرد بود، اما اين دو صفحه نظم جهاني هرگز با هم تلاقي نكردند. هرگز ميان دو رقيب جنگ درنگرفت. از طرف ديگر، در عين حال گرايشات شكافت ميان آنان وجود داشت. بيشترين ترس ايالات متحده يكي احتمال كنار كشيدن اروپا از پيمان آتلانتيك شمالي و ديگري حركت به سوي اتحاد پاريس- برلين- مسكو بود.
تحركات اندكي در اين زمينه وجود داشت. ايده اتحاد پاريس- مسكو به روش هاي گوناگون از سوي شارل دوگل پيشنهاد شده بود يعني از سوي كسي كه اين را شيوه اي براي بازپس گرفتن مركزيت فرانسه و اروپا در جهان مي ديد. اما پيمان فرانسه- شوروي كه وي در سال 1944 امضا كرد به وسيله قدرت پيمان هاي جنگ سرد بي اثر شد و بايد گفت كه دليل آن همچنين به حزب كمونيست قدرتمند فرانسه در آن زمان برمي گشت، يعني عنصري كه شارل دوگل در مورد آن نگران بود و احساس مي كرد مجبور است با آن هماهنگ باشد. ايالات متحده و دموكرات مسيحي هاي آلمان به سختي سعي مي كردند از واقعيت اتحاد دوباره يك آلمان «خنثي» جلوگيري كنند زيرا ممكن بود منجر به دومين پيمان راپالو ميان آلمان و اتحاد شوروي شود. اما اين احتمال توسط آنچه سياست غرب ويلي برانت خوانده مي شد، بيان شد كه ايالات متحده به شدت با آن مخالفت كرد و هنگامي كه گورباچف در اتحاد شوروي به قدرت رسيد، پيشنهاد طرح «خانه مشترك» اروپا را داد، ايده اي كه بعدها وقتي يلتسين گورباچف را كنار زد، به فراموشي سپرده شد.
حقيقت آن است كه همه اين كوشش ها براي حركت به سوي محوريت پاريس- برلين- مسكو نه تنها توسط ايالات متحده مورد مخالفت قرار گرفت بلكه در درجه اول از طريق عرض اندام جنگ سرد در شكاف ايدئولوژيكي توسط ايالات متحده با موفقيت رو به رو شد. اين بحث به هر حال پس از فروپاشي اتحاد شوروي و انحلال كمونيسم در غرب اروپاي مركزي، پيچيده تر شد. صفحات ژئوپليتيكي زيرين اكنون به كندي اما آشكارا در جهت دور شدن از يكديگر حركت مي كنند. چيزي كه پس از سال 2001 اتفاق افتاد آن بود كه جورج دبليو بوش، در تلاش هاي بي ثمر خود در ارعاب اروپاي غربي و روسيه، جدايي ميان اروپا و ايالات متحده را در نقطه اي كه شكاف عميقي در روند تحكيم وجود دارد، سرعت چشمگيري بخشيد. بايد چگونگي تداوم آن را تشخيص داد. شايد تنها تا يك دهه ديگر. اما هنگامي كه تاريخ نگاران در سال 2025 به عقب و به اين زمان بنگرند، به اين اتحاد دوباره به عنوان ميراث ژئوپليتيكي بزرگ بوش نظاره خواهند كرد، ميراثي از دگرگوني كه دستاورد مستقيم اقدامات دولت او خواهد بود.
سوال البته اينجاست كه اين، چه تفاوتي با سيستم كنوني جهان به وجود خواهد آورد. هر يك از دو عامل تثبيت اروپا به عنوان يك بازيگر سياسي كاملاً جداي از ايالات متحده، و سقوط نقش دلار به عنوان تنها ذخيره رايج، هر يك ديگري را تكميل مي كند. ايالات متحده از پس اين تضعيف پديدار خواهد شد نه فقط از نظر قدرت واقعي كه از نظر آنچه به عنوان قدرت او تلقي مي شد، نظير قدرت نظامي و سپس ما همه خود را گرفتار بازي ديگري خواهيم يافت.
سه حكايت ژئوپليتيكي وجود خواهد داشت. يكي عبارت است از رقابت اقتصادي ميان اروپا و آسياي شرقي براي ايفاي نقش مركزي در انباشت سرمايه در دهه هاي پيش رو. ميزان پيوند سياسي كه اروپا و آسياي شرقي هر يك جداگانه به آن دست خواهند يافت، تأثير بسزايي بر نتيجه اين رقابت خواهد گذاشت. دومي كشمكش براي به دست آوردن قدرت اقتصادي ميانه كه به عبارتي غول هاي محلي هستند- دست كم هندوستان، برزيل، آفريقاي جنوبي- براي حفظ تعادل و تأكيد بر نقش خود (و هم پيمانان) در اين حوزه جديد ژئوپليتيكي است. سوم آن كه ببينيم ايالات متحده چگونه قادر خواهد بود خود را با واقعيات جديدي كه در آن نقش واقعي و نقشي كه ديگران برايش متصور بودند، بسيار كمتر از حالا خواهد بود، تطبيق دهد.
هرگاه بخواهيم به اين اتحاد دوباره با تأمل و هوشمندي نگريسته شود، ضرورت حياتي آن است كه تحليلي روزانه، هفتگي، يا حتي سالانه از جابه جايي موقعيت سياسي اين كشورها صورت نگيرد. اينها درست مانند بازار بورس با بي ثباتي بالا و پايين مي روند. آنچه كه مطرح است گرايش هاي طولاني مدت تر است. به علاوه مهم است كه با مواضع علني چهره هاي مهم با احتياط برخورد كرد. همه سياستمداران بايد با مجموعه اي از مخاطبين صحبت كنند و همه درگير تاكتيك هاي اطلاعات گمراه كننده هستند. اين كمترين چيزي است كه مي گويند (گرچه گاهي اوقات سخنراني هاي عمومي بسيار روشن كننده است) يا آنچه كه آنها قول انجام آن را مي دهند، اما آنچه كه درواقع انجام مي دهند.
در هر صورت، در چارچوب كلي قدرت رو به زوال ايالات متحده، بي درنگ از اعتبار آنچه كه جورج دبليو بوش خود مي گويد و انجام مي دهد كاسته مي شود. او نقطه اوج را در قدرت سياسي داخلي خود سپري كرده و به زودي پاداش هزينه هاي ژئوپليتيكي كه ايالات متحده با آن رو به رو خواهد شد را به طور كامل دريافت خواهد كرد. او شايد بسيار بيش از آنچه كه اكنون تحليل مي شود مورد سرزنش قرار گيرد اما به تصور ديگران تنها آنچه را كه مستحق است دريافت خواهد كرد.