آفتابنیوز : يكي ديگر از مراكز قدرت در دنيا اتحاديه اروپا مي باشد. اتحاديه اروپا بزرگ ترين شريك اقتصادي آمريكا در جهان به شمار مي رود. ميزان تجارت و سرمايه گذاري دو طرف بيشترين مقدار را در جهان داراست و ارزش آن به بيش از يك ميليارد دلار در روز مي رسد. روابط اقتصادي آمريكا و كشورهاي عضو اتحاديه اروپا نيز تا حد وابستگي متقابل گسترش يافته است و اين وضعيت مي تواند همكاري را به گرايشي غالب در روابط طرفين تبديل كند زيرا آمريكا و اتحاديه اروپا منافع مشترك بسياري دارند كه هزينه هاي ايجاد تنش مستمر و طولاني را در اين زمينه غيرقابل تحمل مي نمايد. آمريكا در سال 1999 منبع 2/56 درصد از سرمايه گذاريهاي خارجي در اتحاديه اروپا بوده و اين اتحاديه نيز 5/53 درصد از سرمايه گذاريهاي مستقيم خارجي انجام شده در آمريكا را به خود اختصاص داده است. نگرانيهاي عمده ي دو طرف عبارتند از:جرائم سازمان يافته ي بين المللي، تروريسم، قاچاق مواد مخدر، مسائل محيط زيست و بيماريهاي واگيردار كه دو طرف خود را متعهد به مقابله با آنها كرده اند. از نظر امنيتي اروپا همچنان نيازمند حضور آمريكا است. توافق سران كشورهاي عضو اتحاديه اروپا در نيس فرانسه در حمايت از طرح دفاع موشك آمريكا به عنوان مكملي بر روند وحدت دفاعي اروپا و نه در مقام چالشگري آن نمونه اي از پذيرش هژموني نظامي آمريكا مي باشد. با اين وجود جدا از ملاحظات عملي ديگر اروپاييان، آمريكا را به عنوان تنها ضامن امنيتي خود در نظر مي گيرند و اين وضعيت بعد از حادثه ي يازدهم سپتامبر هماهنگ تر شده است به طوري كه فرانسه و آلمان به عنوان دو كشور مخالف حمله ي آمريكا به عراق، در صدد بهبود روابط خود با آمريكا برآمدند تا از تنبيهات مالي و اقتصادي آمريكا در امان باشند. بنابراين شواهد حاكي از آن است كه اتحاديه اروپا نيز در نهايت از آمريكا حرف شنوي دارد و در تحولات دنيا پس از حادثه يازدهم سپتامبر خود را با اين كشور هماهنگ و همراه كرده است. از منظري واقع گرانه مي توان گفت روند فعلي قدرتهاي دنيا چنين است كه هيچ يك از قدرتهاي مطرح توان به چالش كشيدن يك جانبه گرايي آمريكا را تاكنون نداشته و يا اينكه نمي خواهند داشته باشند. دكترين جديد آمريكا كه به صراحت جايگاه سازمان ملل را ناديده مي گيرد مؤيد تفكر واقع گرايي كلاسيك تيم جديد سياست خارجي آمريكاست كه معتقدند فقط يك قدرت وجود دارد و آن هم آمريكاست. يك جانبه گرايان معتقدند آمريكا داراي قدرت كافي براي اعمال نفوذ و كسب منافع و شكل دهي سيستم بين الملل را دارا مي باشد و آمريكا بايد قدرت خود را نه تنها براي كسب رهبري دنيا بلكه براي تسلط بر آن به كار ببرد. به طور كلي آمريكا مي توان گفت آمريكا دهه ي 90 را به عنوان تنها ابرقدرت آغاز كرد و دهه ي بهتري از ساير قدرتها داشت و تحولات اين دهه باعث شد اختلاف در قدرت اقتصادي و نظامي بين آمريكا و ساير قدرتها توسعه يابد و تحولات بعد از حادثه ي يازدهم سپتامبر نيز مزيد بر علت گرديد تا آمريكا نشان دهد كه در عرصه ي نظامي كماكان قدرت برتر دنياست و در واقع بدون رقيب است؛ ضمن اينكه هيچ يك از مراكز قدرت مطرح در دنيا مثل چين، ژاپن و كشورهاي اتحاديه اروپا داراي مشكلات و فشارهاي متفاوت هستند و حتي توان مطرح شدن فكري خود را در سطح دنيا ندارند.
آنها در شرايط فعلي تنها راه كاهش سرعت يك جانبه گرايي آمريكا در نظام بين الملل را همكاري با آمريكا مي دانند و در مخالفت با سياستهاي يك جانبه گرايي آمريكا از وحدت نظر برخوردار نيستند و به نظر نمي رسد كه از لحاظ قدرت نظامي، اقتصادي و فكري قابليتهاي آمريكا را داشته باشند و به عنوان رقيب مطرح باشند. اكثر تحليل گران روابط بين الملل بر اين اعتقادند كه پيروزي آمريكا در افغانستان، تسلط بر عراق و همراه كردن ساير قدرتهاي بزرگ جهان با خود در تحولات پس از يازدهم سپتامبر همگي دلالت بر قدرت يك جانبه آمريكا در حوزه هاي مختلف نظامي، اقتصادي و فكري نظام بين الملل كنوني دارد.
پانوشتهاي مقاله در خبرگزاري موجود است.