آفتابنیوز : در یادداشتی در اینباره میخوانیم: «برادرم که عاشقانه فروغ را دوست داشت و میدارد، میگوید: شبی پس از ترجمهی شعری از یکی از شاعران معاصر آلمان «اوسیپ کالنتر» به نام «وقتی که مرگ من فرامیرسد» فروغ به ناگاه چهره در هم کشید، سایهای از ملال بر پیشانیاش نشست. با بیحوصلگی قلم و دفتر را به کناری گذاشت و سخت به فکر فرورفت، سکوت بیدلیلی که بین ما دیواری کشیده بود از استفهام، اندکی به درازا کشید، سپس او به بهانهی خستگی و خواب، زودتر از معمول به اتاق خود رفت و در را به روی خود فروبست. صبح فردا سر میز صبحانه هم آن حال و هوای همیشگی را نداشت، نمیگفت و نمیخندید؛ اندوهناک و ملول مینمود؛ اما پس از سکوتی که میرفت مرا به صدا درآورد، سرانجام پارهکاغذی را که در دست داشت کمی گشود و گفت: شعر دیشب روی من اثر عجیبی گذاشت، طوری که بیشتر شب را بیدار بودم و بالاخره با الهام از آن شعر، برای مرگ خودم یک شعر سرودم؛ دوست داری برایت بخوانم؟ و خواند و خواند، با صدایی لطیف و غمناک و کمی مرتعش شعر را خواند، چنان که هنوزاهنوز پس از گذشت این همه سال او را در حال خواندن شعری که برای مرگ خودش سروده بود، میبینم. شعری تلخ، شعری تکاندهنده و تأثیرگذار که چون از صمیمیترین نقطهی وجودش سرچشمه گرفته، بیگمان بر صمیمیترین تار و پود احساس خواننده نیز مینشیند و او را با خود به آن سوی زندگی میبرد. شعر «مرگ من روزی...» که دوستداران فروغ با طنین آن به خوبی آشنایی دارند...»*
*پوران فرخزاد در مقدمهی چاپ دوم کتاب «مرگ من روزی...». نمونههایی از آثار شاعران آلمان در نیمهی اول قرن بیستم، مترجمین: فروغ فرخزاد و دکتر امیرمسعود فرخزاد، نشر کتابسرای تندیس ۱۳۸۰
شعری که پوران فرخزاد به نقل از برادرش از آن یاد میکند، چهارپارهای از فروغ است که در دفتر «عصیان» به نام «بعدها» منتشر شده است. با نگاهی به شعر اوسیپ کالنتر به نام «وقتی که مرگ من فرامیرسد»، به میزان تأثیر این شعر بر آن شعر فروغ، پی میبریم.
شعر فروغ، با نام شعر اوسیپ کالنتر، آغاز میشود : «مرگ من روزی فراخواهد رسید»
کالنتر به تابستانهایی اشاره میکند که پس از مرگش، فراخواهند رسید اما او آن تابستانها را نخواهد دید. جالب است که فروغ از هر سه فصل دیگر نام برده اما هیچ نامی از تابستان در شعرش نمیآورد:
«مرگ من روزی فراخواهد رسید/ در بهاری روشن از امواج نور/ در زمستانی غبارآلود و دور/ یا خزانی خالی از فریاد و شور»
کالنتر نگران سرنوشت کتابهای کتابخانهاش است و داستانهایی که با مرگش نیمهتمام خواهد ماند؛ فروغ نیز نگران چشمهای ناشناسی است که پس از مرگش به دفترها و کاغذهایش خواهند خزید.
فضای هر دو شعر، خانه و اتاق پر از کاغذ و کتاب شاعر است.
کالنتر به مرگ و نابودی تصاویری که در مغزش رسم شدهاند، فکر میکند و فروغ نیز به مرگ و ویرانی هرچه در خویشتن او برجای مانده است، میاندیشد.
فروغ نام شعرش را «بعدها» میگذارد و در پایان شعرش میگوید: «بعدها نام مرا باران و باد/ نرم میشویند از رخسار سنگ/ گور من گمنام میماند به راه/ فارغ از افسانههای نام و ننگ»
اما شعر اوسیپ کالنتر پایانبندی تکاندهندهتری دارد آنچنان که دل فروغ را لرزاند و آن شعر زیبا را از او متولد ساخت. پایان شعر کالنتر چنین است: «خواننده! وقتی تو این را میخوانی
بعدها، سالهای بعد...
به من فکر کن.
من این را در نیمهی اول قرن بیستم مینویسم. در یک عصر پاییز در حدود ساعت ده.
از شراب طلایی orvieto خوردهام
که برای شب و آرامش، مفید است
منزلی داشتم که در بالای آن، ستارهها میسوختند
و روی هم رفته، انسانی بودم مثل تو.»
منیر سارا سرایی
به گزارش ایسنا، فروغ فرخزاد شاعر معاصر متولد هشتم دیماه سال ۱۳۱۳، در ۲۴ بهمنماه سال ۱۳۴۵ بر اثر سانحه رانندگی از دنیا رفت.