هنگامی که از روشنفکری دینی سخن میگوئیم، وجه دینی صفتی برای وجه روشنفکری است. به این جهت، وجه روشنفکرانه است که جایگاه محوری دارد و پیشاپیش ضروری است در باب وجه مذکور سخن گفته شود. وجه دینی آنگاه به تبع وجه روشنفکرانه موضوعیت و معنا پیدا میکند.
به حسب دو مشخصه میتوان روشنفکران را از سایر جریانهای اجتماعی و فرهنگی متمایز کرد: وجه نخست، باور به عقل به عنوان مرجعیتی مستقل از دین و سنت است و دوم، تاکید بر تدبیر خوب این جهان و زندگی اجتماعی با تکیه بر دو آرمان آزادی و عدالت. این دو وجه هم میتواند مستلزم روگردانی از دین باشد و هم راهی تازه به سوی دین بگشاید. روشنفکران دینی به شرحی که خواهیم گفت، از امکان فهم دیندارانه آن بهره جستهاند.
عقل نزد روشنفکران دینی نسل اول که مهندس بازرگان نماینده اصلی آن محسوب میشود، اعتبار خود را از علم اخذ میکند. علم صورت عینی تعقل و خرد انسانی است. علم صورت تمام نمای جهانی است که در سیطره آگاهی انسانی درآمده است. علم نشانه توفیق آدمی در استیلای بر جهان است. همین خرد متکی بر علم است که در عرصه اجتماعی و سیاسی نیز به آدمی قوت و توان میبخشد. چنین انسانی خواهان ساماندهی عرصه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی متناسب با خرد و تشخیص خردمندانه خود است. همانطور که جهان را فهم میکند و ریاضیات این جهان را با تکیه بر آگاهیهای علمی خود ترسیم میکند، قادر است ریاضیات سیاسی و اجتماعی را بنویسد، معضلات آن را شناسایی کند، و طرحهای آرمانی خود برای بازسازی عرصه اجتماعی و سیاسی را ترسیم کند. اینچنین است که خرد متکی بر علم، قادر به ترسیم و طراحی الگوهای ایدهآل حیات اجتماعی نیز هست.
چگونه این نحو خردورزی راه برای دین میگشاید؟ این نحو خردورزی همانقدر که ممکن است نافی دین خوانده شود، قادر است راهی برای درک و نسبت با دین بگشاید. روایت نافی دین، انسان را به جای خداوند مینشاند، قدرت تصرف انسانی را جانشین قدرت خداوند مینماید و به صراحت اعلام میکند که بشر تا کنون قدرتی را که خود داشته به خداوند نسبت داده است.
اما به همان میزان این الگوی عقلانیت قادر است راهی برای تمسک به دین نیز بگشاید. انسان در این الگوی فهم، در تماس مستقیم با جهان است. پیچیدگیهای جهان در آئینه آگاهی او انعکاس مییابد. رویارویی او با جهان و انعکاس جهان در پرده پندار او، میتواند در همان حال شگفتی او را بیافریند. به حسب همان استدلال قدیمی تاریخ فلسفه، نظم جهان را نشان از وجود ناظم پرعظمتی بیانگارد که این همه نظم آیه و نشانه وجود اوست. به این ترتیب، دین به کمک انسان میآید تا احساس مسئولیت و تعهد بیشتری کند و در اوضاع این جهان تصرف کند. به عبارتی، قدرت شگرف آن عقل، امکان روایتی را نیز میدهد که در نتیجه آن آدمی خاضع در مقابل اراده و خواست خداوند است و خود را مجری خواست او مییابد.
اما نسل دوم، کم و بیش در چارچوبههای اصلی با نسل اول همراه است. با این تفاوت که این نسل بیش از آنکه دغدغه نشان دادن انعکاس خداوند در پرده جهان نظم یافته را داشته باشد، جهد فکریاش بر وجه دوم تمرکز یافته است: ضرروت و مسئولیت انعکاس دادن آن نظم و مشیت الهی در عرصه اجتماعی و سیاسی. شریعتی به عنوان نماینده اصلی نسل دوم روشنفکری دینی، بیشتر دلنگران وجوه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است. آثار دکتر شریعتی بیشتر بر شرح اوضاع فاجعه بار مسلمین و مردم انعکاس دارد و اینکه عقلها در چنبره جهل و استبداد و استعمار افتادهاند و نتوانستهاند قدرت خود را برای عینیت بخشی به اراده و خواست خداوند در زمین انعکاس بخشند. شریعتی در یک کلام فراخوان عمومی است برای ساماندهی آرمانی عرصه اجتماعی و سیاسی.
اما با انقلاب و سامانگیری یک نظام سیاسی بر مبنای آموزههای دینی، نسل سوم روشنفکری دینی به میدان آمد و دکتر سروش چهره بارز و نمودار کننده آن بود. آنچه دستاورد این نسل روشنفکری دینی بود، دگرگون کردن معنای همان عقلی است که روشنفکری بر آن استوار است. سروش عرضه کننده روایت عقل نقاد مدرن بود. عقل نقاد مدرن، به عبارتی عقل متواضع است. عقلی که چندان مدعی شناخت دقیق جهان نیست. پرده تردید و شک را پیش چشم دارد. این عقل متواضع، دیگر مدعی شناخت دقیق جهان نیست. انسان را همواره در موضع طرح افکنیها و گمان افکنیهای ذهنی مییابد. این عقل توام با تردید، البته در زمینه عمل در عرصه اجتماعی و سیاسی نیز محتاط و دست به عصا حرکت میکند. از همین موضع نیز هست، که نسبت گذشته او با دین دستخوش تردید و گسست میشود. دیگر در جهان مشاهده کننده نظمهای شگرف نیست تا از آن نظم و وجود الهی را نتیجه بگیرد. در عرصه شناخت دین و مقصود شارع مقدس نیز، همین پرده ابهام و تردید سایه میافکند. اینچنین است که عقلانیت متواضع، آدمی را نیز در موضع تواضع میافکند و تصرف او در جهان را دستخوش تردید و شک میکند.
عقل گسسته از جهان روشنفکران دینی، در این نسل، صرفاً به منطق تقلیل مییابد. او تنها قادر است در چند و چون قضاوتهای ما در باب جهان و دین در موضع قضاوت بنشیند و سازگاری و عدم سازگاری دعاوی آن با دعاوی صوری منطق عقلی را مورد سنجش قرار دهد.
اما فراموش نکنید که این عقل متواضع در عین حال، از حیثی دیگر مدعی است. عقل لاغر او اینک مدعی است انسان را هم زمان از مرجعیت علم و مرجعیت روایت تک ذهنی دینی خلاص کرده است. اینک بیش از هروقت قادر شده است تا انسان را به مثابه تصمیم گیرنده مستقل توجیه کند. مانند گذشته مدعی تصرف در جهان و عالم انسانی نیست، اما مدعی مرجعیت مستقل انسانی هست. چنین است که این نسل روشنفکری دینی، مدعی اما ناظر است. مدعی همه چیز هست اما اراده تغییر نمیزاید و قادر نیست انگیزه عمل بیافریند.
در روایت نسل سوم روشنفکری، مقوله دین داری مقوله لاغری در مقایسه با مقوله روشنفکری است. کم و بیش دین داری روشنفکران به مساله شخصی آنها بدل شده، و موضوعیت سرراست و آشکاری در پروژه روشنفکری آنان ندارد. دعوی دنیا و بازسازی نظم مطلوب این جهانی، محوریت یافته، و تماشای عظمت و اراده خداوند در پرده این جهان به حاشیه رفته است. وجه اومانیستیک جریان مذکور بسیار بیش از وجه دیندارانه آن پدیدار شده است. خرد چاق و فربه روشنفکران نسل نخست. اینک به خرد فقیر و نحیف روشنفکران نسل سوم راه سپرده است. اما از این خرد فقیر، در عین حال، مهفوم لنگی از عقل به عنوان معیار سنجش و پلیس زندگی روزمره ساخته است.
به عبارتی دیگر میتوان گفت پروژهای که با مهندس بازرگان آغاز، و با دکتر شریعتی به اوج قدرت خود در عرصه عمل اجتماعی و سیاسی واصل شده بود، با دکتر سروش منحل شده است. قدرت اجتماعی و سیاسی این روایت از اوایل دهه هفتاد به اینسو نیز ناشی از قدرت او در شالودهشکنی روایت متعارف روشنفکران دینی بود. اما اینک بر شالودههای آن، تاسیس و برقراری روایت تازهای از پروژه روشنفکری دینی که عرضه کننده امکانهای تازه دینداری باشد ممکن نیست. قدرت آن بیشتر در نقد روایت متعارف بوده است، نه تاسیس روایتی تازه.
این در حالی است که بازگشت به سنت پیشن نیز چندان ممکن و مطلوب نیست. به عبارتی دکتر سروش گذرگاهی است که نادیده انگاشتن او ناممکن است. آنها که گریزگاه خود را در نادیده انگاشتن این گذرگاه میجویند، تنها با چشم بستن به منظومه تفکرات یک قرن اخیر میتوانند خود را موجه کنند. بنابراین بخواهیم یا نخواهیم باید از این گذرگاه عبور کنیم، اما در جستجوی امکانهای تازهای باشیم تا از عقلانیت فقیر و منطقی شده فراتر رویم.
در یک کلام، روشنفکری دینی نسل اول و دوم، شناسای مدعی جهان و عالم بود، و امکانی برای خضوع در مقابل خداوند میگشود، و در عرصه اجتماعی به مثابه یک دیندار مسئولانه حضور داشت. اما روشنفکری نسل سوم، شناسای متواضع جهان و عالم است، اما امکانی برای قد راست کردن در مقابل خداوند میگشاید و عرصه سیاست را به عقل سلیم انسانی سپرده است. آن یکی میتوانست راه بر خرد سلیم در عرصه اجتماعی و سیاسی مسدود کند، و این یکی راه بر تقید دینی مسدود کرده است.