آفتابنیوز : اينكه متفكران تا اين حد با سرمايه داري مخالفند عجيب به نظر مي رسد. ديگر گروه هايي كه منزلت اجتماعي اقتصادي مشابهي دارند به اين نسبت مخالفت نشان نمي دهند. درنتيجه ازلحاظ آماري متفكران غيرعادي هستند.
تمام متفكران چپ گرا نيستند. گستره عقايد آنها نيز مانند ساير گروه ها، منحني وار است. تنها با اين تفاوت كه انحناي اين منحني به سمت چپ گرايي سياسي متمايل شده است.
منظور من از متفكران، تمام افراد هوشمند يا تحصيل كرده نيست، بلكه منظورم كساني است كه در حرفه خود با عقايدي كه با«كلمات» بيان شده اند، سروكار دارند و جريان كلامي را كه ديگران دريافت مي كنند، شكل مي دهند. اين «گفتارسازان» شامل شاعران، رمان نويسان، منتقدان ادبي، روزنامه نگاران و بسياري از اساتيد است و آن هايي را كه اطلاعات كمّي و رياضي توليد و منتقل مي كنند (شماره سازان) يا آن هايي را كه در رسانه هاي تصويري كار مي كنند ويا نقاشان، مجسمه سازان و عكاسان را دربر نمي گيرد. اين افراد، برخلاف كلام سازان تااين حد با سرمايه داري مخالف نيستند. گفتارسازان، در محيط هاي شغلي مشخصي متمركز شده اند: دانشگاه، رسانه هاي گروهي و ادارات دولتي.
متفكران در جامعه سرمايه داري بسيار موفق هستند، در اين نظام براي طرح، امتحان و ترويج ايده هاي نو و خواندن و بحث آن ها آزادي بسيار دارند، جامعه به مهارت هاي شغلي آن ها نياز دارد و درآمدشان بسيار بالاتر از حد متوسط است. پس چرا تا اين حد با سرمايه داري مخالفند؟ درواقع، برخي شواهد نشان دهنده آن است كه هرچه متفكري موفق تر و ثروتمندتر باشد، احتمال مخالفت او با سرمايه داري نيز بيشتر مي شود. اين مخالفت با سرمايه داري اساساً ازسوي چپ گراهاست، البته نه هميشه، ييتس، اليوت و پاوند، راست گراهايي بودند كه با جامعه سرمايه داري مخالفت مي كردند.
مخالفت متفكران گفتارساز با سرمايه داري ازنظر اجتماعي امري مهم تلقي مي شود. آنها هستند كه به عقايد و تصورات ما از جامعه شكل مي دهند و سياست هاي جايگزين ادارات دولتي را تعيين مي كنند. ما براي بيان ايده هايمان، چه در رساله و چه در تبليغ، از حرف هاي آن ها استفاده مي كنيم. پس مخالفت آن ها اهميت دارد، به خصوص در جامعه اي كه به نحو رو به افزايشي به پي ريزي و اشاعه آشكار اطلاعات وابسته است.
اين واقعيت را كه تعداد زيادي از متفكران ضد سرمايه داري هستند مي توان به دو صورت توضيح داد. توضيح اول به عاملي كه خاص متفكران ضد سرمايه داري است مي پردازد. توضيح دوم به دنبال عاملي است كه به تمام متفكران مربوط مي شود، نيرويي كه آن ها را به سمت گرايشات ضد سرمايه داري سوق مي دهد. ولي اين نيرو براي اين كه عقايد يك متفكر را كاملاً ضد سرمايه داري كند به نيروهاي ديگري نيز احتياج دارد كه بر او تاثيرگذار باشند. بااين حال، اين عامل به طوركلي با افزايش احتمال گرايش ضد سرمايه داري در هر متفكر، به ضد سرمايه داري شدن تعداد بيشتري متفكر مي انجامد. توضيح من از نوع دوم است. توضيح تشخيص عاملي كه متفكران را به سمت نگرش ضد سرمايه داري مي كشاند، ولي به هيچ وجه ضمانتي براي آن نيست.
ارزش متفكران
درحال حاضر، متفكران انتظار دارند باارزش ترين قشر جامعه به شمار بيايند؛ قشري با بيشترين اعتبار و قدرت و بالاترين دستمزد. متفكران اين ها را حق خود مي دانند. ولي روي هم رفته، جامعه سرمايه داري به متفكرانش ارج نمي نهد. لودويگ وون ميسس اين انزجار خاص متفكران را، در مقايسه با كارگران، اين گونه توضيح مي دهد كه متفكران به لحاظ اجتماعي با سرمايه داران موفق مي آميزند و درنتيجه، آن ها را قشر مهم مشابه خود مي دانند و از جايگاه اجتماعي پايين تر خود نسبت به آن ها سرافكنده مي شوند. بااين حال، متفكراني كه ازنظر اجتماعي نيز آميخته نشده اند، به طور مشابهي از نظام سرمايه داري منزجرند، پس آميزش تنها كافي نيست همان طوركه مربيان ورزش و رقصي كه درخدمت ثروتمندان هستند و با آن ها رابطه دارند، به طور بارزي ضد_سرمايه داري نيستند.
ولي چرا متفكران امروز خود را مستحق دريافت بيشترين پاداش ها از جامعه خود مي دانند و اگر آن را دريافت نكنند ازآن جامعه منزجر مي شوند؟ متفكران خود را باارزشترين افراد مي دانند، افرادي با برترين شايستگي، و مي پندارند كه جامعه بايد برطبق ارزش و شايستگي افراد به آن هاپاداش دهد. ولي جامعه سرمايه داري اين اصل توزيع را كه هر فرد براساس شايستگي يا ارزشش سهم ببرد رعايت نمي كند. در يك جامعه آزاد، جدا از هديه، ارث و قمار كه در آن مشاهده مي شود، بازار به كساني تعلق مي گيرد كه به نيازهاي بازاري ديگران پي برده و آن ها را برآورده نمايند، و ميزان درآمد نيز در بازار به ميزان تقاضا و كيفيت كالاي عرضه شده بستگي دارد. مخالفت بازاريان و كارگران ناموفق با نظام سرمايه داري به اندازه دشمني متفكران گفتارساز با اين نظام نيست. فقط يك احساس برتري ناشناخته و حق پايمال شده، چنين دشمني اي را برمي انگيزد.
چرا متفكران گفتارساز خود را برترين مي دانند، و چرا مي پندارند كه توزيع بايد براساس ارزش افراد باشد؟ توجه كنيد كه اين دومي يك اصل واجب نيست. الگوهاي توزيع ديگري نيز تاكنون پيشنهاد شده اند كه شامل توزيع مساوي، توزيع براساس شايستگي اخلاقي و توزيع براساس نياز بوده است. درواقع، نيازي نيست كه يك جامعه الگوي توزيع داشته باشد، حتي جامعه اي كه به رعايت عدالت بها مي دهد. عادلانه بودن يك توزيع ممكن است در نشات گرفتن آن از يك فرايند عادلانه تبادل اختياري كار و دارايي عادلانه كسب شده باشد. نتيجه اين فرايند هرچه كه باشد عادلانه است، ولي هيچ الگوي خاصي وجود ندارد كه اين فرايند لزوما با آن تطابق داشته باشد. پس چرا متفكران خود را با ارزشترين انسانها مي دانند و اصل توزيع را براساس ارزش مي گذارند؟
تدريس متفكران در مدرسه
چه عاملي احساس با ارزش تر بودن را در متفكران ايجاد كرده است؟ من به يك نهاد به خصوص اشاره دارم: مدرسه. با افزايش روزافزون اهميت دانش كتابي، تدريس آموزش خواندن و كسب دانش از كتاب به جوانان در كلاس گسترش يافت. مدرسه تبديل به نهاد اصلي بيرون از خانواده شد تا نگرش جوانان را شكل دهد، و تقريبا تمام متفكران در مدرسه تحصيل كرده اند. در مدرسه آن ها موفق بوده اند. در آنجا آن ها را متفاوت و برتر از ديگران مي پنداشتند. تحسين مي شدند، پاداش مي گرفتند، و محبوب معلمان بودند. پس چه طور مي توانستند خود را برتر ندانند؟ آنها هرروز تفاوت هايشان را در مهارت در نظرپردازي و تند ذهني احساس مي كردند. مدرسه به آن ها مي گفت و نشان مي داد كه بهترند.
به علاوه، در مدرسه بود كه اصل پاداش براساس شايستگي متفكران ارائه و آموزش داده شد. افرادي كه ازنظر فكري ارزشمند بودند مورد تحسين و توجه معلمان قرار مي گرفتند، و بهترين نمره ها به آن ها داده مي شد. ازنظر هداياي پولي مدرسه، بيشترين ها به تيزهوشترين ها اختصاص مي يافت. متفكران در مدرسه آموخته اند كه درمقايسه با ديگران ارزش بيشتري دارند و اين ارزش بيشتر آن ها را مستحق دريافت پاداش هاي بزرگتر مي كند، هرچندكه اين ها جزو برنامه درسي رسمي مدرسه نبوده است ولي جامعه بزرگتر بازار مدار درسي متفاوت به متفكران آموخته است. در اينجا بهترين پاداش ها را به افرادي كه ازنظر زباني بهترين هستند نمي دهند و مهارت هاي متفكران را باارزشترين مهارت ها نمي دانند حال چه گونه متفكراني كه آموخته اند باارزش ترين افرادند و محق ترين آن ها براي دريافت پاداش، از جامعه سرمايه داري كه آن ها را از پاداش عادلانه اي كه برتري شان حق آن ها دانسته است، متنفر نباشند؟ عجيب است كه احساس متفكران تحصيل كرده نسبت به جامعه سرمايه داري دشمني اي عميق و ملال انگيز بوده است كه با دلايل ظاهرا مناسبي بيان شده، و بااينكه ثابت شد كه آن دلايل كافي نيستند، بازهم ادامه يافته است.
منظور من از اين كه متفكران احساس مي كنند محق برترين پاداش هاي جامعه هستند (ثروت، مقام وديگر چيزها) اين نيست كه متفكران اين پاداش ها را باارزشترين كالاها تلقي مي كنند. شايد آن ها بيشتر به ارزش هاي غيرمادي فعاليت هاي متفكران يا ارزش زماني آن ها اهميت مي دهند. بااين حال، آن ها بيشترين تقديرات جامعه را حق خود مي دانند، بيشترين و بهترين از هرچه كه بايد تقديم كند، حتي اگر ازنظر مادي بي ارزش باشد. قصد من تاكيد بر پاداش هاي مالي يا شخصي كه به متفكران داده مي شود نيست. اين واقعيت كه جامعه باارزش ترين فعاليت ها را فعاليت فكري نمي داند و بيش ترين پاداش ها را به آن اختصاص نمي دهد، اين افراد را، ازآنجايي كه خود را متفكر مي دانند، آزرده خاطر ميكند. متفكر انتظار دارد كه كل جامعه مانند مدرسه باشد، جايي كه او بهترين بوده و بهترين تقديرها از او به عمل مي آمده است. مدرسه با تعيين ملاك هاي پاداش متفاوت با جامعه بزرگتر، سقوط برخي افراد را در جامعه بيرون مدرسه تضمين مي كند. كساني كه در مدرسه بالاترين جايگاه را دارند نسبت به اين جايگاه، نه تنها در اين جامعه كوچك بلكه در جامعه بزرگتر نيز احساس حقانيت پيدا مي كنند و اگر اين جامعه بزرگتر نتواند خواست ها و حقوق خودتجويزي آن ها را برآورده كند، ازآن منزجر مي شوند.درنتيجه نظام مدرسه احساسات ضد سرمايه داري را در متفكران به وجود مي آورد. البته در متفكران گفتارساز. چرا نگرش شماره سازان مانند گفتارسازان نمي شود؟ من فكر مي كنم كه اين افراد اگرچه شاگرداني تيزهوش بودند و در امتحانات مربوطه نمرات خوبي مي گرفتند ولي توجه و تاييد رودررويي را كه شاگرداني كه ازنظر زباني هوشيار بودند، دريافت نمي كردند. اين پاداش هاي شخصي را معلمان به مهارت هاي زباني مي دهند و ظاهرا همين پاداش ها است كه چنين احساس حقانيتي را به وجود مي آورد.
برنامه ريزي محوري در كلاس
بايد يك نكته ديگر را هم اضافه كنم، متفكران گفتارساز (آينده) در نظام اجتماعي رسمي و اداري مدرسه كه در آن پاداش ها را معلم، كه قدرت اصلي است توزيع مي كند، موفق هستند. مدرسه نظام اجتماعي غيررسمي ديگري نيز در كلاس، راهرو و حياط مدرسه دارد كه درآنجا توزيع پاداش ها ازطريق مديريت مركزي صورت نمي گيرد، بلكه به صورت خودجوش و براساس عشق وعلاقه هم شاگردي ها به هم انجام مي گيرد. در اينجا متفكران به اندازه هميشه خوب عمل نمي كنند.
درنتيجه عجيب نيست اگر به نظر متفكران توزيع كالا و پاداش ازطريق يك مكانيسم توزيعي كه سازماندهي مركزي دارد مناسب تر از بي نظمي و هرج ومرج بازار است. زيرا رابطه توزيع در يك جامعه سوسياليستي مركزمدار و يك جامعه سرمايه داري مانند رابطه توزيع ازطريق معلم در كلاس و توزيع در حياط و راهروي مدرسه است.
توضيح من بر اين فرض نيست كه متفكران (آينده) اكثريت شاگردان اول مدرسه و يا حتي دانشگاه را تشكيل مي دهند. اكثر اين نوع شاگردان مهارت هاي اصولا (البته نه بسيار) كتابي، همراه با رفتار اجتماعي خوب و رغبت زياد براي جلب رضايت ديگران دارند، خوش مشرب و جذاب هستند و قادرند تا درعين حال كه به پيروي از قوانين تظاهر مي كنند، آن ها را به بازي بگيرند. معلمان به اين دانش آموزان نيز بسيار توجه مي كنند و به آنها بهترين پاداش ها را مي دهند؛ اين افراد در جامعه بزرگتر نيز به همين منوال عملكردي بسيار عالي دارند. (و ازآنجايي كه در نظام اجتماعي غيررسمي مدرسه نيز خوب عمل مي كنند، فقط قوانين نظام رسمي مدرسه را تصديق نخواهند كرد.) فرض من بر اين است كه متفكران (آينده) بيش ازحد در گروه شاگردان اول مدرسه معرفي مي شوند به بيان دقيق تر در گروهي كه براي خود آينده اي نزولي پيش بيني مي كندـ كه اين، باعث تنزل نسبي آن ها مي شود.دشمني پيش از ورود به دنياي بزرگ تر و تجربه سقوط واقعي پيش مي آيد، زماني كه دانش آموز هوشيار پي مي برد كه در جامعه بزرگ تر كم تر از وضعيت كنوني اش در مدرسه موفق خواهد بود. اين پيامد ناخواسته نظام مدرسه، يعني مخالفت متفكران با سرمايه داري، مسلما زماني بيشتر مي شود كه دانش آموزان كتاب هاي متفكراني را كه معرف اين نگرش هاي ضدسرمايه داري هستند، بخوانند و يا شاگرد آن ها باشند.
شكي نيست كه برخي از متفكران دانش آموزاني پرخاشگر و پرسشگر و درنتيجه مورد نكوهش معلمانشان بوده اند. آيا آن ها نيز آموخته اند كه بهترين ها بايد بيشترين پاداش ها را دريافت كنند و برخلاف معلمانشان فكر مي كنند كه بهترين هستند و درنتيجه با توزيع نظام مدرسه مخالف مي شوند؟ بي ترديد، براي اين مورد و موارد ديگري كه دراينجا بحث كرديم، به شواهدي براساس تجربيات مدرسه از متفكران گفتارساز آينده نيازمنديم تا فرضياتمان را اصلاح و امتحان كنيم.
به طوركلي نمي توان در اين اصل كه معيارهاي درون مدرسه عقايد هنجاربنياد افراد را بعداز اتمام آن تحت تاثير قرار مي دهند، ترديد كرد. به هرحال مدرسه اصلي ترين جامعه غيرآشنايي است كه بچه ها مي آموزند عمل كنند، ودرنتيجه تحصيل در مدرسه آن ها را براي جامعه ناآشناي بزرگ تر آماده مي كند. پس عجيب نيست اگر كساني كه در قوانين نظام مدرسه موفق بوده اند از جامعه اي كه به علت پايبندي به قوانين متفاوت به آن ها همان موفقيت را اعطا نمي كند، بيزار باشند. همچنين وقتي اين افراد كساني هستند كه به تصور جامعه از خودش شكل مي دهند و ارزش گذاري جامعه از خودش دردست آن هاست، عجيب نيست اگر بخش زباني جامعه مخالف آن باشد. اگر شما مي خواستيد جامعه اي را طراحي كنيد،آيا آن را طوري طراحي مي كرديد كه متفكران گفتارساز، با چنين نفوذي، درآن به دشمني با قوانين جامعه آموزش ببينند؟ توضيح من از احساس ضدسرمايه داري بي حد متفكران براساس يك تعميم جامعه شناختي توجيه پذير است.
در جامعه اي كه تنها يك نظام يا بنياد غيرخانوادگي، اولين مركزي كه جوانان وارد آن مي شوند، پاداش ها را توزيع مي كند، كساني كه در آن بسيار عالي عمل مي كنند، قوانين اين بنياد را دروني مي كنند و انتظار دارند كه جامعه بزرگتر نيز براساس اين قوانين عمل كند. آن ها تقسيمات توزيعي را كه براساس اين قوانين باشند و يا وضعيت مشابهي را كه با اين قوانين سازگاري داشته باشد، حق خود مي دانند. علاوه بر اين، آن هايي كه بالاترين جايگاه را در اين اولين بنياد غيرخانوادگي دارند و در آينده نزول به وضعيت نسبتا پايين تري را در جامعه بزرگ تر تجربه مي كنند (يا آن را پيش بيني مي كنند) به علت سرخوردگي در احساس حقانيت خود، با نظام اجتماعي بزرگ تر مخالفت و با قوانين آن عداوت مي كنند.
توجه كنيد كه اين يك قانون ثابت نيست. تمام كساني كه سير نزولي تحرك طبقاتي را تجربه مي كنند به مخالفت با نظام موجود برنمي خيزند. بااين حال، اين نوع تحرك طبقاتي نزولي عاملي است كه ممكن است چنين نتايجي را درپي داشته باشد. و درنتيجه، درسطح كلي به نسبت هاي متفاوتي خود را نشان مي دهد. مي توان انواع تنزل طبقه اعيان جامعه را ازهم متمايز كرد؛ ممكن است اين گروه از گروه ديگري درآمد كمتري داشته باشد ويا (ازآنجايي كه هيچ گروهي به سطح بالاتري نرسد) نتواند از گروهي كه پايين تر از خود مي پنداشته درآمد بيشتري داشته باشد و درنتيجه با آن مساوي شود. اولين نوع تحرك تنزلي است كه بيشتر عذاب آور و درنتيجه نفرت برانگيز مي شود؛ نوع دوم قابل تحمل تر است. بسياري از متفكران (همان طور كه خود مي گويند) موافق تساوي هستند؛ درحالي كه فقط تعداد بسيار اندكي از آنان متقاضي اشرافيت هستند. فرضيه من، نوع اول تحرك تنزلي را مولد نفرت و دشمني مي داند.
نظام مدرسه فقط به بعضي از مهارت ها كه بعدها به موفقيت فرد مي انجامند اهميت و پاداش مي دهد (به هرحال مدرسه يك بنياد تخصصي است)، درنتيجه نظام پاداش دهي آن با جامعه بزرگتر تفاوت دارد. اين تحرك طبقاتي نزولي بعضي افراد در ورود به جامعه بزرگتر ونتايج آن را حتمي مي كند. قبلا گفتم كه متفكران مي خواهند جامعه، مدرسه اي در ابعاد بزرگ باشد.اكنون مي دانيم كه نفرت متفكران كه به خاطر ناكامي احساس حقانيت در آن هاست، ريشه در اين واقعيت دارد كه مدرسه (به عنوان اولين نظام اجتماعي غيرخانوادگي تخصصي) جامعه در ابعاد كوچك نيست.
اكنون به نظر مي رسد كه توضيح ما نفرت بيش ازحد متفكران تحصيل كرده را نسبت به جامعه شان، از هرنوع كه باشد چه سرمايه داري و چه سوسياليستي، پيش بيني مي كند. (متفكران درمقايسه با ديگر گروه هاي مشابه خود، ازنظر وضعيت اجتماعي اقتصادي در جامعه سرمايه داري، بيش ازحد با نظام سرمايه داري مخالفند. اين سوال هم ممكن است پيش بيايد كه آيا مخالفت متفكران با جامعه سرمايه داري درمقايسه با مخالفت متفكران در جوامع ديگر بيش ازحد است يا نه.) آشكار است كه اطلاعات درباره نگرش متفكران كشورهاي سوسياليستي نسبت به صاحب منصبانشان بي ربط نيست؛ آيا اين متفكران نيز نسبت به نظام جامعه شان احساس نفرت مي كنند؟
اين فرضيه را بايد اصلاح كنم تا به هر جامعه اي اعمال نشود (يا چنين قوي اعمال نشود.) آيا نظام مدرسه در هر جامعه اي ناگزير نفرت به نظام اجتماعي را در متفكراني كه برترين پاداش هاي آن جامعه را دريافت نمي كنند، برمي انگيزد؟ احتمالا نه. جامعه سرمايه داري در اينكه ظاهرا ادعا مي كند كه فقط پذيراي مهارت، ابتكار فردي و شايستگي شخصي است، جامعه ويژه اي است. كسي كه در يك طبقه اجتماعي موروثي و يا جامعه فئودال بزرگ شده است انتظار ندارد كه پاداش ها براساس ارزش شخصي افراد توزيع شوند. برخلاف انتظار موجود، جامعه سرمايه داري به افراد فقط تا جايي كه خواسته هاي بازاري ديگران را فراهم كنند، پاداش مي دهد. پاداش در اين جامعه براساس مشاركت اقتصادي است نه ارزش شخصي. بااين حال اين سيستم به نظام پاداش دهي براساس ارزش نزديك مي شود ارزش و مشاركت بسياري از اوقات يكي مي شوند تا توقعاتي را كه در مدرسه به وجود آمده، برآورده كند. ويژگي هاي جامعه بزرگتر به اندازه كافي به ويژگي هاي مدرسه شباهت دارد و همين شباهت نفرت را به وجود مي آورد. جوامع سرمايه داري به مهارت افراد پاداش مي دهند يا بهتر بگويم اين طور ادعا مي كنند، ولي متفكران را كه به نظر خود ماهرترين هستند، ناخوشنود باقي مي گذارند.
من فكر مي كنم عامل ديگري نيز دراينجا كارگر است. هرچه شاگردان مدارس متفاوت تر باشند، احتمال ايجاد اين نگرش ضدسرمايه داري نيز بيشتر مي شود. اگر تقريباً تمام كساني كه ازنظر اقتصادي موفق هستند به مدارس جداگانه اي بروند، در متفكران اين احساس برتري نسبت به بقيه ايجاد نمي شود. ولي حتي اگر بسياري از فرزندان خانواده هاي اشراف نيز به مدرسه هاي جداگانه اي بروند، در يك جامعه آزاد مدرسه هاي ديگري هم وجود دارد كه در آن ها بسياري از كساني كه در آينده ازنظر اقتصادي به اندازه سرمايه گذاران موفق خواهند شد، تحصيل مي كنند و متفكران بعدا با تلخي به ياد خواهند آورد كه چقدر ازنظر درسي از آن دسته از هم سن و سالانشان كه ثروتمندتر و قدرتمندتر شده اند، برتر بوده اند. آزاد بودن جامعه نتيجه ديگري نيز دارد. شاگردان، گفتارسازان و ديگران، نخواهند دانست چقدر در آينده موفق خواهند بود. آن ها مي توانند اميد هرچيزي را داشته باشند. جامعه اي كه درهاي خود را به پيشرفت بسته است، اين اميدها را خيلي زود ازبين مي برد. يك جامعه آزاد سرمايه داري، شاگردان را وادار به محدود كردن پيشرفت و تحرك طبقاتي نمي كند. ظاهرا اين جامعه ادعا مي كند كه تواناترين و باارزش ترين افراد را به بهترين ها مي رساند و مدرسه نيز پيش از آن به بااستعدادترين افراد ازنظر درسي فهمانده كه آن ها باارزشترين هستند و لياقت بهترين پاداش ها را دارند، ولي بعدا همين افراد با دلگرمي و اميد زياد همسالان خود را كه به نظر آن ها شايستگي كمتري داشتند مي بينند كه نسبت به آن ها به درجات بالاتري رسيده اند و بهترين پاداش ها را كه آن ها حق خود مي دانستند دريافت كرده اند. حال آيا تعجبي دارد اگر آن ها به اين جامعه دشمني بورزند؟
چند فرضيه ديگر
حالا فرضيه من تاحدودي اصلاح شده است. پس نه مدارس رسمي، كه تدريس در يك بافت اجتماعي مشخص است كه نفرت متفكران (گفتارساز) را نسبت به نظام سرمايه داري برمي انگيزد. شكي نيست كه اين فرضيه به اصلاحات بيشتري احتياج دارد. ولي تا همين جا كافي است. زمان آن رسيده كه فرضيه مان را از حدس و گمان بي مدرك گرفته و به دانشمندان علوم اجتماعي كه بيشتر با واقعيات و شواهد سروكار دارند تحويل دهيم. بااين حال، مي توان به زمينه هايي كه در آن ها اين فرضيه نتايج و پيش بيني هاي آزمون پذير به دست مي دهد، اشاره كرد. اولين مورد اين است: هرچه نظام مدرسه يك كشور بيشتر شايسته سالار باشد، احتمال اين كه متفكرانش چپ گرا باشند بيشتر خواهد بود. (فرانسه را درنظر بگيريد.) مورد دوم اين است كه متفكراني كه در مدرسه ديرشكوفا بوده اند، اين احساس حقانيت را نسبت به برترين پاداش ها پيدا نمي كنند؛ و درنتيجه درصد كمتري از متفكران ديرشكوفا نسبت به متفكران زودشكوفا گرايشات ضد سرمايه داري پيدا مي كنند و مورد سوم اين كه ما فرضيه مان را به آن دسته از جوامعي محدود كرديم كه در آن (برخلاف جامعه طبقاتي هند) دانش آموزان موفق مي توانند به طرز معقولانه اي انتظار موفقيت بيشتري را در جامعه بزرگ تر داشته باشند. تاكنون در جوامع غربي معقولانه نبوده كه زنان چنين انتظاراتي داشته باشند، درنتيجه انتظار نمي رود دانش آموز دختري كه جزو بهترين هاي دانشگاه بوده ولي بعدا سير نزولي تحرك طبقاتي را طي كرده، به اندازه متفكران مرد نگرش ضدسرمايه داري نشان دهد. پس ما مي توانيم پيش بيني كنيم كه هرچه يك جامعه بيشتر به سمت برقراري تساوي امكانات شغلي بين زنان و مردان پيش برود، تعداد بيشتري از متفكران زن آن جامعه احساسات ضد سرمايه داري بيش ازحد متفكران مرد را نشان مي دهند.
بعضي از خوانندگان ممكن است نسبت به اين توضيح براي ضد سرمايه داري بودن متفكران شك داشته باشند. اين طور هم كه باشد من معتقدم به واقعيت مهمي دست پيدا كرده ام. تعميم اجتماعي من به صرافت گزيرناپذير است؛ چنين چيزي بايد باشد. درنتيجه در آن دسته از بهترين شاگردان مدرسه كه سير نزولي تحرك طبقاتي را تجربه مي كنند بايد تاثيرات مهمي ايجاد شود، نوعي نفرت به جامعه بزرگتر بايد به وجود آيد. اگر اين تاثير مخالفت بي اندازه متفكران نباشد پس چيست؟ در آغاز مقاله يك پديده سوال برانگيز را مطرح كردم تا به جوابي برسم. فكر مي كنم به يك عامل توضيح دهنده دست يافتم كه آن قدر واضح است كه مي توانيم باور كنيم مبين يك پديده حقيقي است.