آفتابنیوز : ۱ - به زودي صداي انفجارهاي هولناكي را خواهيم شنيد. هفته ديگر در همين روز، كف آسفالت خيابان ها و سينه ديوارها، به نشان «شادي و جشن»، داغ سرخ و نارنجي نارنجك هاي كوچك و انواع «ترقه ها» را خواهد خورد. اين همان «فرهنگ غني» ماست كه همچون خشتي بر ديوار كوبيده مي شود. ما آيين دوستان و احترام گذارندگان به مناسك و جشن هاي «ايراني »مان، بدين سان چهارشنبه آخر سال مان را در اين متروپوليس مست جشن مي گيريم؛ البته با وحشت و ترس. اگر جزو اين «چريك »هاي نوجوان نباشيم، يا بايد مخفي شده در ماشين هايمان خيابان هاي چهارشنبه آخر سال را سير كنيم و يا در خانه بچپيم و در گو ش ها پنبه فرو كنيم. اينك نفس فرهنگ در اين لحظه آييني، در قالب انفجارهاي گوش خراش منكشف مي شود و روح مطلق «هگل» خود را آشكار مي سازد. روحي كه سفر خود در تاريخ جهان را از ايران آغاز كرد. ايراني كه به قول هگل نه غرب بود نه شرق و روح را حسابي گيج و منگ كرد.
۲ - اينكه چرا جشن چهارشنبه سوري اكنون به تمامي از سويه هاي بصري و زيبايي شناختي اش تهي شده، صرفاً موضوع مشتي پژوهش روانشناسي اجتماعي با مفاهيم دستمالي شده اي چون «تخليه رواني» و غيره نيست. دگرديسي بنيادين «چهارشنبه سوري» از آييني مبتني بر زيبايي شناسي بصري و خاصه «نور» به انبوهي از صداهاي انفجارگونه گوش خراش، بالقوه قادر است سويه هايي از تقدير تاريخي يك ملت را نشان دهد. در اينجا اصلاً قصد ندارم به انبوه گزارش هاي باستان گرايانه فضلاي «ريش سفيد» با كلام مطنطن شان از «آيين چهارشنبه سوري» و «نوروز» ارجاع دهم. اين گزارش ها گاهي اوقات به ويژه امروز در چنين شرايطي، چيز ديگري نيستند مگر روي ديگر سكه همين استيصال: بي اعتنايي آنها (يا در واقع اعتناي نخبه گرايانه شان) به دگرديسي ها در آيين ها. ارجاع جنون آميز آنها به «آنچه در اصل بوده»، همان قدر انتزاعي است كه شكل امروزي آيين چهارشنبه سوري: صدا امري انتزاعي است. صدا مبين فاصله هم هست، خاصه صداي مهيب. صداي مهيب را ما يا از فاصله اي نسبتاً دور مي شنويم يا در غير اين صورت، با شنيدن صدايي مهيب از فاصله اي نزديك، به سرعت «دور» مي شويم. زيرا صداي مهيب اغلب حاكي از «واقعه اي مهيب» است. صداي مهيب در ذهن تاريخي بشر، همواره خاطره اي هولناك بوده است. صداي مهيب ما را دور مي كند و ما «چشمانمان» را مي بنديم.
زيرا چيز جالبي براي ديدن وجود ندارد. صداهاي مهيب انفجارات چهارشنبه سوري، دلالت بر اين دارد كه در خيابان ها چيزي براي «ديدن» نيست و در برابر، نور و رنگ، مبين نزديكي و خواست بودن است و بر ادامه دادن دلالت دارد. بته آتش زده شده، چيزي است كه برگرد آن چرخ مي زنند و از روي اش مي جهند. نارنجك اما چيزي است كه بايد پرتاب كرد و فرار كرد. جمع نوجوانان چهارشنبه سوري، يك «جمع» را تشكيل نمي دهد. گردهم آمدن آنها مبتني بر پراكنده شدنشان پس از هر انفجار است. در اين روز استثنائاً به آنها اجازه داده اند تا ته مانده هاي بي مايه نوعي آنارشيسم شهري را خالي كنند ولي حتي در اين حالت نيز آنها «پرتاب مي كنند و در مي روند». خشم «كوچك» آنها، توام با شرم ابلهانه اي است كه اتفاقاً از شرم و خشم فروخورده پدرانمان به ارث برده اند. ما همواره پرتاب مي كنيم و در مي رويم. جشن و آيين، حتي آيين قرباني، همواره مبتني بر اروس (غريزه زندگي) بوده است، ميل به زندگي و در مرحله اي ديگر ميل به حفظ و صيانت نفس جمعي. رنگ و نور و تصوير و نظم بصري لذت بخش و «گردهم آمدن» همگي نشان از اروس دارد. ولي در چهارشنبه سوري اي كه هفته ديگر خواهيم ديد، جشن در قالب تاناتوس (غريزه مرگ) برگزار خواهد شد. ميل به حفظ هويت و نفس جمعي و ملي در هيئت ميل به تخريب اين هويت جلوه گر مي شود و نهايتاً نيز به تخريب حتي واقعي نفس فردي (هر سال از انبوه مصدومان ترقه بازي و انفجارات چهارشنبه سوري گزارش مي شود).
۳ - فاتحان هر عصر، در ارابه هايشان كه از روي تل مردگان و مغلوب شدگان عبور مي كند، سنت و تاريخ را حمل مي كنند. سنت و تاريخي كه از آن خودشان كرده اند. تمام سويه هاي اين سنت را از نو بنابر الگوي خودشان صورت بسته اند. «پيش تاريخ» تاريخ نوين فاتحان، يا دور ريخته مي شود يا دگرديسي مي يابد. به زعم ميرچا الياده، در سنت هاي قومي، آيين ها اغلب در حكم تجديد خاطره آفرينش كيهانند. آفرينشي كه هر سنت، آن را به لحظه هاي آغازين تكوين خود نسبت مي دهد و لحظات پيش از اين «لحظه ها» به عنوان دوره سياهي و شر و ناداني توصيف مي شود. مكتب جديد نيز با تاريخ پيش از خودش چنين مي كند. از اين حيث تمامي مكاتب و سنت ها هماننداند.
۴ - دگرديسي آيين چهارشنبه سوري، دلالت هاي بسيار بيشتري دارد از آنچه «پاسداران فرهنگ و سنت» گمان مي برند. اين دگرديسي صرفاً نشان از بي اعتنايي «نسل جوان به ميراث گرانبهاي سنت» ندارد. باري بدين سان الهه شادي در محراب رب النوع عبوس فرهنگ قرباني مي شود تا باز همان شادي به دست آيد، شادي از ميل به تخريب نفس كه خود پيامد ضروري ميل و اجبار افراطي به حفظ و صيانت «نفس» ايدئولوژيك است.