کد خبر: ۴۴۳۹۲
تاریخ انتشار : ۰۶ فروردين ۱۳۸۵ - ۱۴:۱۲

نسخه ها نرسيد، بيمار مرد

رضا خجسته رحيمى
آفتاب‌‌نیوز : با اين تفاوت كه اين سخن بار اول صورتى كميك داشت و بار دوم واقعيتى تراژيك را بازگو مى كرد. بدين ترتيب تاريخ در ايران برخلاف سخن ماركس كه مى گفت: «تاريخ دو بار تكرار مى شود، بار نخست به صورت تراژيك و بار دوم در صورتى كميك و كاريكاتورى از آن»، وارونه آغاز شد. ابتدا اين كاريكاتورى از واقعيت و تصويرى كميك بود كه ما را با خود روبه رو ساخت وقتى يك حزب سياسى در انتخابات پيروز شد و اعلام كرد كه تصورى از پيروزى نداشته است. اين تصوير «كميك» اما آنقدر اصلاح طلبان را همراهى كرد كه هشت سال بعدتر وقتى آنها با شكست در انتخابات اعلام كردند «تصور پيروزى نمى كرديم»، سخن شان بر دل بنشيند و نسبتى با واقعيت بيابد، اگرچه اين واقعيت نيز يك «تراژدى بزرگ» بود. «آغاز» اگر غيرمنتظره بود اما «پايان» دور از انتظار نبود.
با برگزارى نهمين انتخابات رياست جمهورى در ايران، حضور هشت ساله اصلاح طلبان در قدرت پايان يافت. طناب اجماع آنچنان كه سياستمداران دوم خردادى پيش و پس از انتخابات گفتند، از پيش قيچى شده بود و گسستگى جبهه اصلاحات جايگزين همبستگى شده بود. اما بيرون از دنياى اجماع نيز، نه وعده «پنجاه هزار تومانى» كروبى سازگار شد و نه پيشنهاد «دموكراسى خواهى و حقوق بشر» مصطفى معين. اميد به تشكيل «جبهه اى در برابر فاشيسم» در حمايت از هاشمى رفسنجانى نيز نتوانست يارى رسان بقاى اصلاح طلبان در قدرت باشد و اينچنين بود كه «تراژدى شكست» رقم خورد. در عصر ناكامى سياستمداران اصلاح طلب، تلاش و همراهى روشنفكران نيز بى حاصل ماند و حمايت آنها هم نتوانست گرهى از طناب فروبسته اين سياستمداران بگشايد. روشنفكران ايرانى نيز پس از سياستمداران دوم خردادى، به دست توده هاى راى دهنده، تبعيد و روانه «برج عاج» خود شدند. لشكر سربازان در اردوگاه اصلاح طلبى، گويى خسته تر و نااميدتر از آنى بودند كه جز شكست، نتيجه اى را براى ژنرال هاى اصلاح طلب به ارمغان بياورند. اصلاح طلبان گويى از همان زمان كه تصوير ماركس از تاريخ را وارونه ساختند، با رهنمودهاى تاريخى نيز پيوندى برقرار نساختند و به «شاگردان بازيگوش تاريخ» تبديل شدند. هانتينگتون در رهنمودهاى خود به هواداران دموكراسى، اين نكته را گوشزد كرده بود كه: «خانه نيمه تمام، پابرجاى نمى ماند»؛ اما اصلاح طلبان ايرانى، اين شاگردان بازيگوش تاريخ، چنين توصيه هايى را نشنيده گرفتند و چه بسا «ناخوانده» نيز باقى گذاشتند: «خانه نيمه تمام اصلاحات پابرجاى نماند.» گوش اين شاگردان بازيگوش اما اگر در كلاس تاريخ بر رهنمودهاى صريح و شفاف هانتينگتون، بسته بود شايد از آن روى بود كه رئيس دولت در ايران، صف خود در عرصه جهانى را مقابل اين سياست شناس پراگماتيست تعريف كرده بود. اما آيا آنها براى گرفتن درس هايى ديگر از تاريخ آماده بودند؟ 

اصلاح طلبان ايرانى در بحرانى ترين شرايط ممكن، نه خواستند كه شتابى در تحول را سامان بخشند و مقبول عامه واقع شوند و نه حاضر شدند تا محافظه كارى را در توجيه وضع موجود برگزينند و همراه با نظام مستقر باقى بمانند: از اينجا مانده و از آنجا رانده، داستان «اصلاح طلبى ايرانى» است كه فصل آخر آن در انتخابات اخير رياست جمهورى ورق خورد. اما آيا اين اصلاح طلبان، توصيه هاى ساخاروف خطاب به گورباچف را نيز نشنيده بودند وقتى در سال ۱۹۸۹ گفت: «در چنين شرايطى انتخاب راه ميانه اى كه برگزيده اى فايده اى ندارد. مملكت يا شخص تو در معرض خطر است، يا فرآيند تحول را جدى تر بگير و يا وضع موجود را با همه خصوصياتش حفظ كن.» بدين ترتيب، انتخابات رياست جمهورى در سال ۸۴ اگرچه پايانى بر حضور اصلاح طلبان در قدرت و سومين گام اصولگرايان ايرانى در بازپس گيرى كرسى هاى حكومت اعلام شد، اما به واقع پيروزى اصولگرايان نه محصول سه گام آنها كه معلول گام هاى بر نداشته اصلاح طلبان بود. در زمينى كه اصلاح طلبان كاشتند، اصولگرايان ايرانى به انتظار كاميابى نشستند و در نهايت نيز، كام خود را از سياست گرفتند. بايد مرور كرد انتقادهايى را كه در مسير ۸ساله اصلاحات مطرح شد و «شاگردان بازيگوش» آنها را ناديده گرفتند. آيا «انتقاد» چراغ راه آينده خواهد بود؟ 

توصيه عباس عبدى:
خروج از حاكميت در برابر شكاف قدرت و مسئوليت 
عباس عبدى پيشتاز سخن گفتن در باب «شكاف قدرت و مسئوليت» بود. او چه آنگاه كه در درون قدرت بود و چه زمانى كه از دايره «دوستان» بيرون ماند، همواره با آنان از اين مهم سخن گفت: «اصلاح طلبان مسئوليت را مى پذيرند بدون آنكه قدرت عمل به مسئوليت را داشته باشند.» راهكار او براى خروج از اين شكاف نيز در نهايت خارج شدن از حاكميت بود، پيش از آنكه اخراج آغاز شود: «راهبرد پيشنهادى من از طرف مشاركت تصويب شد (كنگره سوم) اما معلوم بود كه آنان به تنهايى توان انجام اين كار را ندارند و هنگامى به شيوه اى مشابه متوسل شدند (رد صلاحيت ها) كه اين اقدام عارى از معناى حقيقى بود و مورد استقبال قرار نگرفت و بعد هم آن را ناقص انجام دادند.» عباس عبدى معتقد بود كه تداوم حضور اصلاح طلبان در قدرت نه تنها گرهى از داستان فروبسته «قدرت و مسئوليت» نگشوده كه اين شكاف را عميق تر نيز كرده است: «در دور دوم رياست جمهورى خاتمى اين مشكل و شكاف بسيار هم شديد شد. خاتمى از صفت تداركاتچى براى رئيس جمهور نام برد كه فكر مى كنم جايگاه والايى براى خود قائل شده است زيرا وى در شرايط كنونى تنها تداركاتچى نيست بلكه وظيفه ماله كشى بر چاله چوله ها را هم به حكم اجبار دارد.» عبدى معتقد بود كه براى حضور اصلاح طلبان در ساختار حكومت دو منطق وجود دارد و هر دو منطق نيز غيرمنطقى است. از نگاه او، اصلاح طلبان اگر با حضور در قدرت صرفاً به دنبال «بقا» بودند و نفس قدرت برايشان مهم بود، «با دست خود، خودكشى كرده بودند». در مقابل اگر آنچنان كه سعيد حجاريان مى گفت به دنبال ايستادگى نيز بودند، اين تصميم چه بسا مفيد اما غيرممكن بود: «چون اولى امكان پذير نبود و راه خودكشى هم به غايت احمقانه بود، چاره اى نبود جز اينكه پس از تعيين خط قرمز و در صورت عبور از اين خط، از حاكميت خارج مى شدند و عطاى آن را به لقايش مى بخشيدند.» عبدى معتقد بود كه با خروج از حاكميت، صفحه اى جديد در عرصه سياست ايران گشوده مى شود. خروج از حاكميت تهديدى بود كه چه بسا مخالفان اصلاحات را به كوتاه آمدن مجبور مى كرد. اما اصلاح طلبان حضور در قدرت را بر خروج از حاكميت ترجيح دادند و بدين ترتيب، عباس عبدى همچنان منتقد باقى ماند تا اينكه سرانجام ماه ها پيش از انتخابات رياست جمهورى در توصيف دوستان سابقش گفت: «... نيازى به پاسخگو بودن در برابر كليت جنبشى كه به واسطه آن به قدرت رسيده بودند نداشتند. بنابراين قدرت و مديريت به دهانشان مزه كرد... گويى تا ابد در قدرت هستند غافل از آنكه دير يا زود نوبت آنان هم خواهد رسيد.» 

توصيه خشايار ديهيمى:
اخلاق سياسى و صداقت اصلاحى

خشايار ديهيمى از آن دسته منتقدانى بود كه اگرچه در سال هاى گذشته و حتى در آستانه انتخابات ،۸۴ انتقادهاى خود نسبت به مشى و عملكرد اصلاح طلبان را مطرح مى كرد اما سرانجام همراه با اصلاح طلبان مشاركتى به حمايت از كانديداى آنها در انتخابات گذشته پرداخت و راى خود را در مرحله اول نصيب مصطفى معين و در مرحله دوم نيز تسليم اكبر هاشمى رفسنجانى كرد. انتقاد او به سياستمداران اصلاح طلب از منظر «اخلاق و صداقت» بود. ديهيمى از اخلاق در سياست و صداقت اصلاحى سخن مى گفت: «شايد آب رفته را بتوان به جوى بازآورد، با آبروى رفته چه بايد كرد؟» او از همين روى بود كه اگر زمانى «صريح و بى پرده با خاتمى» را نوشت در انتخابات اخير نيز «بى پرده با اصلاح طلبان» را قلمى كرد و انتقادهاى خود را با اصلاح طلبان ايرانى در ميان گذاشت. او تاكيد داشت كه مسير مصلحت جز از گذرگاه صداقت، پذيرفتنى نيست و اصلاح طلبان ايرانى در توجيه مصلحت نبايد كه بر صداقت اصلاحى خود خدشه وارد كنند. آنگاه كه اصلاح طلبان مشاركتى از شعار «جبهه دموكراسى و حقوق بشر» سخن گفتند نيز او در گوش آنها خواند كه طرح اين «شعار» جز با نمايش صورتى از اعتقاد به آن ممكن نيست. ديهيمى بدين ترتيب و در مقام يك نمونه معتقد بود كه كانديداى جبهه مشاركت در كنار طرح شعار جبهه دموكراسى و حقوق بشر، بخشى از كابينه آينده خود را نيز بايد معرفى كند تا صداقت خود در گفتار را با شعارهاى تبليغاتى اش همراه ساخته باشد. او در حالى كه برخى منتقدان حتى چنين ابتكار عمل هايى را نيز براى اين اصلاح طلبان راهگشا نمى دانستند، جبهه عدم شركت در انتخابات را به نفع كانديداى مشاركت ترك گفت و به يارى مصطفى معين آمد. ديهيمى همچنان اصلى ترين مشكل اصلاح طلبان و حتى دليل ناكامى آنها را، در پايبند نبودن به اخلاق و صداقت سياسى تحليل مى كند. 

توصيه حاتم قادرى:
عبور از منجى گرايى و زعيم گرايى
حاتم قادرى يكى از روشنفكران ايرانى بود كه در جايگاه منتقد اصلاح طلبان تا انتها نيز ايستادگى كرد. اگرچه برخى همچون سعيد حجاريان، انديشه منتقدان راديكال خود را منجى گرايانه و خيال پردازانه تحليل مى كردند و معتقد بودند كه ايده هاى پيشنهادى آنها با واقعيت بيگانه است، در مقابل حاتم قادرى نيز تفكر اصلاح طلبان مشاركتى را انديشه اى منجى گرايان توصيف مى كرد: «تفكر [شما] منجى گرايانه است. مردم ما بايد خود پدران خود باشند و بايد زمانى دست از سر پدرانمان برداريم.» او معتقد بود كه اصلاح طلبان، «متعهد به جلب راى شهروندانه نيستند» و همچنان زعيم گرا و در انتظار يك منجى هستند تا آراى مردم را به پشتوانه آن منجى بسيج كنند. او در مقابل معتقد بود كه مسئله اصلى براى پيشبرد اصلاحات، تقويت جامعه مدنى بود و اين در حالى است كه: «در اين سال ها دولت آقاى خاتمى و جبهه مشاركت نتوانستند پايه هاى جنبش هاى مدنى را تقويت كنند. اگر دولت خاتمى فكورانه رفتار مى كرد و داراى تئورى، اراده سياسى و مديريت بود مى توانست حداقل روشنگرى كند.» بخشى از ديدگاه هاى انتقادى حاتم قادرى در برابر اصلاح طلبان نيز از همان جنسى بود كه در نقدهاى خشايار ديهيمى مطرح مى شد. او نيز همچون ديهيمى از ضرورتى به نام «صداقت اصلاحى» سخن مى گفت: «شما اگر صداقت لازم را داشتيد از دستاوردهاى خود دفاع مى كرديد. اخلاق سياسى بايد ارتقا مى يافت.» قادرى علاوه بر اين در تحليل جامعه شناختى و روانشناختى اصلاح طلبان نيز تاكيد داشت كه «چارچوب انديشه قبيله اى و ماقبل مدرن هنوز جاى خود را به مفاهيم مدرن نداده است.» و در آسيب شناسى «خودى و غير خودى» در اردوگاه اصلاح طلبان، از ضرورت يك تغيير ماهوى در انديشه آنها سخن مى گفت. 

توصيه اكبر گنجى:
جمهورى خواهى در برابر مشروطه خواهى
اكبر گنجى نگاه انتقادى خود را نسبت به مشروطه خواهى اصلاح طلبان، آن گاهى روشن ساخت كه «مانيفست جمهورى خواهى» را نوشت. مدعاى او چنين بود: «جمهورى خواهى در برابر مشروطه خواهى، مدلى براى خروج از بن بست سياسى است.» گنجى در تبيين نگاه خود نه تنها به انتقاد از اصلاح طلبان پرداخت كه تلاش هاى فكرى روشنفكر ايرانى، عبدالكريم سروش، را نيز با انتقاد روبه رو ساخت. او با توصيفى ليبراليستى از تحول خواهى، مدعى شد كه مشروطه خواهان ايرانى با تناقض هاى نظرى و عملى در مسير حركت خود مواجه شده و در مواجهه با اين تناقض ها، راهى جز در غلتيدن به دامان جمهورى خواهى باقى نمى ماند. او تا آنجا پيش رفت كه از منطقى تر بودن انديشه مصباح يزدى نسبت به نوانديشان دينى سخن گفت: «حق با آيت الله مصباح يزدى است كه مى گويد دموكراسى، پلوراليسم، تساهل و مدارا، اعلاميه حقوق بشر و جامعه مدنى با فقه تعارض بنيادين دارد و بر مبناى علم فقه، بشر يا نمايندگانش حق قانونگذارى ندارند.» گنجى بدين ترتيب اصلاح طلبان را به يك تعيين تكليف جدى در انديشه خود فرا مى خواند و از آنجا كه چنين اتفاقى را نيز نامحتمل مى ديد، راه مفارقت از اصلاح طلبان حكومتى را پيشنهاد مى كرد: «راهى جز اين وجود ندارد كه جنبش جمهورى خواهى سرنوشت خود را به بخش اصلاح طلب حاكميت گره نزند و راه خود را مستقل از آنها در پيش گيرد.» توصيه هاى اكبر گنجى بدين ترتيب آنچنان بيگانه با اصلاح طلبان و توانايى هاى آنها بود كه او باب گفت وگو با آنان را بسته ببيند. توصيه هاى اكبر گنجى نه از جنس تغيير در تاكتيك كه از جنس تحول در استراتژى بود و گوش ها نيز بالطبع براى شنيدن اين توصيه ها سنگين تر بود. 

توصيه على افشارى: 
عبور از خاتمى
على افشارى يكى از دانشجويان تحكيمى بود كه پيش از هر كس ديگرى ايده «عبور از خاتمى» را مطرح كرد. ايده اى كه طرح آن در يك سخنرانى، صورت گرفت وبه واسطه طرح «انديشه سياسى »در آن گزارش او براى يك چندى نيز روانه زندان شد. افشارى همراه با دانشجويان تحكيمى از لزوم «عبور» سخن مى گفت چرا كه معتقد بود ايستادن در جغرافياى سياسى اى كه خاتمى تصويرسازى كرده است به زمين گير شدن اصلاحات مى انجامد. على افشارى رئيس ستاد دانشجويى خاتمى در دوم خرداد ۷۶ بود و طرح چنين سخنانى بدان مفهوم بود كه جدايى دانشجويان از رئيس جمهور اصلاح طلب آغاز شده است. دانشجويان تحكيمى بر مبناى چنين سخنانى بود كه نه تنها از خاتمى عبور كردند بلكه همزمان با دومين انتخابات شوراها از جبهه دوم خرداد نيز خارج شدند و ضرورت تشكيل «جبهه دموكراسى خواهى» را مطرح كردند. افشارى با خروج از زندان نيز انتقادهاى خود از مشى غالب در حركت اصلاح طلبان را مطرح كرد: «اصلاحات در چارچوب درون حكومتى و بى توجه به بدنه اجتماعى و نهادهاى جامعه مدنى راهى براى خروج از بن بست ندارد.» درحالى كه اصلاح طلبان مشاركتى از ضرورت تغييرات «حقيقى» در ساختار قدرت سخن مى گفتند، افشارى و دوستان دانشجويش بر تقدم تغييرات «حقوقى» تاكيد كردند و اصلاح طلبان را به تامل در ضعف هاى ساختار حقوقى موجود توصيه كردند. اصلاح طلبان دوم خردادى اگرچه هيچ گاه تقدم تغيير در ساختار حقوقى بر تغيير در ساختار حقيقى را نپذيرفتند اما لايه هايى از آنها سرانجام موافقت خود را با «عبور از خاتمى» به صورت صريح يا در پرده اعلام كردند. شايد از همين روى بود كه سيدمحمد خاتمى ماه هايى مانده به پايان دوران رياست جمهور ى اش طى يك سخنرانى در دانشگاه تهران به انتقاد از دانشجويان تحكيمى پرداخت و گفت: «برخى افراد با طرح عبور و مرور ترافيك را سنگين كردند.» اصلاح طلبانى كه «عبور از خاتمى» را در چارچوبى محدود پذيرفتند، سياستمدارانى بودند كه خاتمى را در عمل به الگوى «مشروطه خواهى» ناتوان مى شناختند و بنابراين با حفظ اعتقاد خود به «مشروطه خواهى» به انتقاد از خاتمى در مسير اصلاح طلبى پرداختند. 

توصيه سعيد حجاريان:
اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات

سعيد حجاريان اگرچه در مشى مشروطه خواهى خود با انتقاد برخى منتقدان رويارو شد اما همچنان مشروطه خواه باقى ماند. او با اين حال خود نيز منتقد خاتمى در عمل به مشروطه خواهى شد. خاتمى در عمل به نسخه مشروطه خواهى بر قانون گرايى تاكيد مى كرد اما سعيد حجاريان معتقد بود: «درحالى به طور افراطى به قانون گرايى دامن زده مى شد كه خود قانون و ساز و كار وضع قانون مسئله بود و روشن نبود بالاخره قانون چيست و منشاء آن كجا است.» گلايه هاى حجاريان از خاتمى آنقدر بود كه در دومين دوره از رياست جمهورى خاتمى جايى براى او در حلقه مشاوران رئيس جمهور باقى نماند. حجاريان مدعى است كه انتخابات رياست جمهورى ،۸۰ نقطه جدايى او از سيدمحمد خاتمى بوده است: «از آن موقع موضع مان شكرآب شد.» همه چيز نيز به آنجا برمى گشت كه حجاريان با خاتمى شرط كرده بود تا قبل از انتخابات تفسير خود از قانون اساسى را بيان كند و توضيح دهد كه نظارت بر قوه مجريه «اطلاعى» است يا «استصوابى»: «به آقاى خاتمى گفتم بيا نظرت را بگو. گفت كه الان خطرناك است و در موقعيت انتخابات مشكل ايجاد مى كند و صلاحيت مرا رد مى كنند. گفتم اگر ردت كنند اين بهترين موقعيت براى ما است. [اما خاتمى] جواب نه داد.» سعيد حجاريان بدين ترتيب در عمل به مشروطه خواهى كارنامه سيدمحمد خاتمى را به نقد كشيد و اگرچه راه خود را از خاتمى جدا كرد و از «مردن اصلاحات» خبر داد اما هم پيمان با دوستان اصلاح طلب خود در جبهه مشاركت باقى ماند و شعار«اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات» را با هواداران حزب متبوع خويش در ميان گذاشت. گويى خاتمى در نقصان ها و كندروى هايش يكه و بى بديل بود و اينچنين بود كه سيدمحمد خاتمى با خروج از ساختمان رياست جمهورى در انتقاد از اين منتقدين گفت: «مى گفتند كه من ايستادگى نكردم ولى مطمئن نيستم كه اگر فراتر از آن عمل مى كردم، آنها مرا تنها نمى گذاشتند.»
•••
اين انتقادات اما تمام انتقادات نبودند و جدايى اصلاح طلبان از بدنه اجتماعى شان معلول بى توجهى به انتقادات ريز و درشت ديگرى نيز بود، انتقاداتى كه در نهايت به تنها ماندن نهايى اين سياستمداران خاتمه يافت. ژنرال هاى اصلاح طلب در عرصه انتخابات ۸۴ سربازان آماده باش را در اردوگاه خود كم تعداد ديدند و اكنون نيز با آگاهى از چنين نقصانى سخن از تقويت تشكيلات مى گويند و گويى اكنون به دنبال سربازانى سر به زير هستند تا در آينده، تاريخ يك بار ديگر تكرار شود. اما آيا تاريخ در تكرار خود ما را در ابتداى مسير گذشته قرار نخواهد داد؟ چه بايدكرد با اين سخن ماركس وقتى مى گويد: «آدميان هستند كه تاريخ خود را مى سازند ولى نه آن گونه كه دلشان مى خواهد بلكه در شرايط داده شده اى كه ميراث گذشته است... نام هايشان را به عاريت مى گيرند و شعارها و لباس هايشان را، تا در اين ظاهر آراسته و درخور احترام و با اين زبان عاريتى، بر صحنه جديد تاريخ ظاهر شوند اما...» داستان اصلاح طلبى سراسر، داستان سربازان و فرزندان آماده باشى بود كه پس از چندى از صحنه اصلاح طلبى ناپديد شدند. و گويى اصلاح طلبى با فرزندان آماده باش خويش، سر سازگارى نداشت. حال آيا در انتظار تكرار، اين داستان دوباره رقم نخواهد خورد؟ برخى رخداد دوم خرداد ۷۶ را «انقلاب آرام» ناميده اند و گويى همين مقايسه كافى بود تا دوم خرداد ۷۶ به حكم تشابه با يك انقلاب، فرزندان خود را فرو بلعد. سهامداران دوم خرداد، خيلى زود از ميدان به در شدند. نيروهاى تاثيرگذار خيلى زود گوشه نشين شدند و فرقى نمى كرد كه اين گوشه نشينى در گوشه خانه رقم بخورد يا در زاويه زندان. «انقلاب آرام»، آنچنان كه گويى تقدير هر انقلابى است، نتوانست براى فرزندان خود پدرى كند و سيدمحمد خاتمى نيز در مقام يك رئيس جمهور جايگاه خود را براى پدرخواندگى اين جنبش مهيا نديد و در عين حال مهيا نيز نساخت: «خود آقاى خاتمى چند بار گفت من نمى خواهم رئيس اپوزيسيون باشم، من رئيس جمهور هستم. ايشان رئيس جنبش بودن را رها كرد. انتخابات را به رفتار انتخاباتى تقليل داد. جنبش را رها كرد. گفتم: رئيس جمهور هستى ولى رهبر جنبش هم باش. در جواب من دو سه بار گفت: من نمى خواهم رئيس جمهور باشم و در عين حال رئيس اپوزيسيون هم باشم به همين دليل بود كه از جنبش جدا شد.» اين روايتى است كه سعيد حجاريان چند گامى مانده به شكست از ميانه گفت وگوهاى خود با رئيس دولت نقل قول كرد.اگر توصيف حجاريان از فرداى پس از انتخابات در سال ۷۶ چنين بود: «سوته دلان گردهم آمدند» اما هشت سال بعدتر نيز گويى «سوته دلان» همچنان سوخته دل باقى مانده بودند، وقتى حكم آنها به تنهايى رقم خورده بود. چرا كه دوستان ديروزين نيز لباس منتقد بر تن كرده بودند. عبدالله نورى در مسير سكوت گام گذاشته بود و حتى آن زمانى كه در مرحله دوم انتخابات خانه او محل تجميع «سوته دلانى» شد كه به حمايت از هاشمى فرا مى خواندندش و از تغيير در انديشه هاشمى سخن مى گفتند ترجيح داد كه همچنان قهر سياسى خود را تداوم بخشد. سخن ماركس درباره «سوته دلان» اين بار تصويرى از واقعيت اصلاح طلبان ايرانى بود: «قهرمانانى كه با دل سوزاندن به حال يكديگر و با جمع شدن سوته دلان خويش مى كوشند بر ناتوانى خود سرپوش بگذارند.»علاوه بر عبدالله نورى، هاشم آقاجرى و عباس عبدى نيز از حضور در عرصه تبليغات انتخاباتى عقب كشيدند و از ضرورت راى به يك كانديدا سخن نگفتند. در جبهه نيروهاى ملى- مذهبى نيز مخالفان شركت در انتخابات سكوت را پيش گرفتند و طرح انتقادات خود را به فرصتى ديگر موكول كردند كه گويى اگر زمان انتخابات زمان مناسبى براى طرح «جبهه دموكراسى خواهى و حقوق بشر» نبود انتقاد از آن نيز در چنان زمانى مناسب نبود. بخشى ديگر از مخالفان شركت در انتخابات همچون عباس اميرانتظام و چندى ديگر از چهره هاى ملى نيز با قرار دادن نام خود در بيانيه هاى چندصدامضايى، مخالفت شان را با مشى غالب در ميان اصلاح طلبان به نمايش گذاشتند. مفارقه دانشجويان تحكيمى با اصلاح طلبان نيز گويى آن مقدار از قوت و شدت برخوردار بود كه راهى جز جدايى باقى نمانده باشد. ميوه نهايى متاركه آماده چيدن بود: «خروج اجبارى از حاكميت به جاى خروج اختيارى». اصولگرايان ايرانى در ميانه اين حوادث و با حداقلى از تلاش، رقم خوردن «تراژدى شكست» را به نظاره نشستند: «خانه نيمه تمام پا برجاى نمى ماند.» چه بسا اصولگرايان برخلاف اصلاح طلبان اين سخن هانتينگتون را شنيده و بنابراين براى مواجهه با نتيجه دلخواه آماده تر بودند.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین