آفتابنیوز : به گزارش سايت خاتمي، رييس موسسه بينالمللي گفتوگوي تمدنها و فرهنگها در اين سخنراني كه با عنوان "جهان اسلام بين ديروز، امروز، فردا؛ بيمها و اميدها" و در مراسمي به دعوت مركز فرهنگي شيخ ابراهيم آل خليفه سخن ميگفت، اظهار داشت: امروز در تقسيمبنديهاي مطرح در مورد جوامع بشري، از جهان اسلامي، در برابر جهان مسيحي، جهان غربي، جهان چيني، جهان هندي و نظاير آن بسيار مي شنويم و در برابر تمدن غربي نيز از تمدن اسلامي سخن ميرود. ترديدي نيست که در دورهاي از تاريخ، تمدن درخشاني به نام تمدن اسلامي تحقق يافته که جامعه و تاريخ بشري را تحت تأثير خود قرار داده و آثار و مأثر فراواني نيز بر جاي گذاشته است. اما آيا آنچه به نام تمدن اسلامي شهرت يافته، عين اسلام است؟ كه در جريان بحث، اين پرسش پاسخ خود را خواهد يافت.
وي در ادامه با بيان ديدگاهش درباره تمدن اظهار داشت: انسان مانند هر موجود زنده ديگر، داراي نيازهايي است. اما علاوه بر آن خصلت ويژه پرسشگري دارد، به اين معني که آدمي هرگاه در برابر امر مجهول قرار مي گيرد، درباره آن پرسش و تلاش ميکند آن پرسش را پاسخ گويد. همچنانکه به لحاظ مادي، زيستي و معنوي نيازهايي را در درون خود احساس ميکند و به کمک انديشه و اراده خود در صدد رفع آنها بر مي آيد. تا آنجا که ما ميدانيم انديشه و منشأ آن، پرسش و آنگاه ناآرامي براي يافتن پاسخ، مختص انسان است و انسان موجودي است که براي رفع نيازهاي خود، بايد به انديشه و اراده - که مختص اوست- متوسل شود.
خاتمي گفت: به نظر من تمدن عبارت است از پاسخي که انسان آگاه و مختار به پرسشها و نيازهاي خود ميدهد و فعلاً اجازه بدهيد تا برسر اين موضوع توافق کنيم که جنبه به اصطلاح سخت پاسخها، يعني نحوه زندگي جمعي، ارتباطات، وسائل و ابزار رفع نيازها، سيستم، نظام و شيوه اداره جمعيت و نهادهاي اجتماعي را تمدن نام بگذاريم و جنبه نرم پاسخها يعني عادتها، بينشها ، ارزشگذاريها و سنتها را فرهنگ بناميم. گفتني است هر تمدني با فرهنگ خاصي مناسبت دارد و ميان فرهنگ و تمدن تأثير و تأثّر متقابل و رابطه ديالکتيکي برقرار است؛ اما چنانکه بعداً اشاره خواهد شد فرهنگها از تمدنها ديرپاترند.
اين اندشمند مسلمان ادامه داد: اگر تمدن پاسخي به پرسشها و نيازهاي آدمي است، بسته به نوع پرسش و نياز، نوع تمدنها نيز تفاوت مي کند و از آنجا که دست کم، بخش قابل توجهي از پرسشهاي آدمي دم به دم تغيير ميکند، لاجرم پاسخهاي متفاوتي را نيز طلب ميکند. به همين جهت است که ما در تاريخ، شاهد زايش، رويش و اضمحلال تمدنها هستيم که خود نشانه جان سيال آدمي در عرصه هستي است.
آنچه در عرصه تاريخ به نام تمدن اسلامي تحقق يافت، ناشي از تلاش فکري، اجتماعي و عملي مسلمانان بود، براي پاسخ دادن به نيازهاي خود بر اساس بينشي که آن را بينش برگرفته از قرآن و اسلام ميدانستند و شايان گفتن است که با اهتمام اسلام به انديشه و شأن عقلاني و اختيار آدمي، جان مسلمانان براي آفرينش جهاني ديگر که ظرف تمدن اسلامي شد، آماده گشت.
خاتمي با بيان اينكه اما امروز با دوران درخشان اوج تمدن اسلامي فاصله زيادي داريم، اظهار داشت: سخن بر سر اين است که آيا امروز، مسلمانان بايد در صدد احياي تمدني باشند که ديگر وجود ندارد يا اگر هست به شدت تحتالشعاع تمدن غربي است؟ و يا اينکه بايد در هاضمه تمدن جديد و فرهنگ متناسب با آن هضم شوند و مدرنيته و سکولاريسم و ليبراليسم را که تجليات تمدن جديداند، همچون فن و علمِ جديد بپذيرند؟ يا در ميان اين دو قطبِ متضاد، راه سومي وجود دارد و آن آفرينش تمدني نوين است که در عين برخورداري از مزاياي تمدن جديد، داراي خلاها و کمبودهاي آن نباشد؟
پس از طرح اين پرسش اساسي و پيش از پرداختن به پاسخ آن خوب است تصويري از وضعيت و موقعيتي که جهان اسلام در آن به سر مي برد به دست دهيم.
جهان اسلام يک واقعيت پيچيده و تودر تو است که شناخت همه ابعاد و شؤون آن گرچه دشوار است ولي گريزي از تلاش براي اين شناخت نيست.
جهان اسلام و بهخصوص خاورميانه که بايد آن را قلب جغرافياي جهان اسلام دانست، در موقعيت بينظير ژئوپولتيک و ژئواستراتژيک عالم قرار دارد. به گونهاي که همه عالم بهخصوص جهان پيشرفته صنعتي چه به لحاظ انرژي، چه به لحاظ ارتباطي و چه به عنوان بازاري پر رونق شديداً به آن نيازمند و وابسته است.
جهان اسلام علاوه بر اين داراي سابقه درخشان تمدني است و دنياي متمدن مدرن نيز سخت وامدار آن است و کسي هم اين وامداري را انکار نکرده است. مسلمانان بودند که غربيان را با منشاء حيات تاريخي و اجتماعي خويش يعني انديشه و تمدن يونان و روم آشنا کردند و زمينه رنسانس را پديد آوردند.
غربيان علاوه بر آنچه در نقطه تماس دو جهان در اندلس و شمال آفريقا از مسلمانان آموختند، در جريان جنگهاي صليبي با دنياي شگفت انگيزي آشنا شدند که به کلي با وضع عقبمانده و تاريکشان تفاوت داشت و همين آشنايي سبب تلاش آنها براي ساختن جهاني تازه شد؛ تلاشي که به استقرار تمدن جديد انجاميد.
اما جهان اسلام با وجود آن سابقه درخشان و با وجود موقعيت ممتاز جغرافيايي و انبوه ثروت خامي که در درياي آن غوطهور است، با کمال تأسف به علل گوناگون، امروز دچار نوعي عقبماندگي است و بيش از يکصد سال است که بسياري از انديشمندان و مصلحان جهان اسلام به اين انحطاط آگاهي يافتهاند و براي رهايي از آن تلاش مي کنند. ميتوان گفت که حالت امروز ما شبيه همان حالتي است که از حدود قرنهاي 12 و 13 ميلادي از جمله در اثر آشنايي با جهان اسلام براي جهان غرب حاصل شد. با اين تفاوت که تجربه غرب در موقعيتي کاملاً متفاوت با موقعيت امروز جهان اسلام رخ داد. دستکم اين تفاوت آشکار را نبايد از نظر دور داشت که غرب در حالي تجربه خود را شروع کرد که تمدن هاي ديگر از جمله تمدن اسلامي دوران رکود و ضعف خود را ميگذراندند و غرب توانست بدون دخالت خارجي از درون و با درگيري نيروهاي قديم و جديد راه خود را به آينده بگشايد. در حالي که جهان اسلام که امروز به لحاظ علمي، اقتصادي و فن آوري در مرحلهاي به مراتب فرودستتر از غربيهاست، در هنگامهاي تجربه جديد خود را آغاز کرده که از هر طرف به لحاظ فکري، سياسي، فرهنگي، علمي و اقتصادي محاط در تمدني است که معالاسف پايه اقتدار خود را در بيرون مرزها، بر سلطه بيچون و چرا بر آنچه غيرغربي است، نهاده است.
رييس موسسه بينالمللي گفتوگوي فرهنگها و تمدنها در ادامه گفت: امروز جهان اسلام از درون و بيرون به رنجهايي مبتلاست که درمان آنها آسان نيست و من به پارهاي از آنها اشاره مي کنم:
1- جهان اسلام قرنها تحت سلطه خودکامگي بوده است که اغلب نيز اين استبداد بهنحوي با دين و فلسفه توجيه ميشده است و حاصل آن نوعي استبدادزدگي در متن عاطفه تاريخي و فرهنگي مسلمانان بوده است. در واقع استيلاي استبداد، ذهنيت و عادتهايي را در جامعه ايجاد کرده است که پالايش آن امري دشوار ولي براي ساختن آيندهاي بهتر، گريزناپذير است.
به نظر ميرسد که يکي از مهمترين مراحل تحول تازه در جهان اسلام، رهايي از اين استبدادزدگي تاريخي و انتقال به دوراني است که با رسميت يافتن ملت به معني فلسفي- جامعهشناختي آن، شاهد استقرار دولت- ملت در کشورهاي اسلامي باشيم؛ به گونهاي که حکومت ناشي از اراده ملت، تحت نظارت و در اختيار او باشد. در اين مورد تنها تمايل کافي نيست بلکه چنين وضعيتي نيازمند فرهنگ و ذهنيت متناسب است و مبارزه علمي و فرهنگي و تربيتي با استبدادزدگي ذهني مسلمانان و آثار عملي آن يکي از مهمترين وظايف روشنگري و تربيتي و فرهنگي در جهان اسلام است، و کساني در اين زمينه شايستگي حضور و اقدام دارند که پيشتر جان خود را از عميقاً از آثار و بقاياي فرهنگ استبدادي نجات داده باشند.
2- پيشتر در مورد نسبت ميان تمدن و فرهنگ سخن گفتم و اشاره کردم که هر تمدني با فرهنگ خاصي مناسبت و سازگاري دارد. ولي فرهنگ چون با عمق وجود و وجدان آدمي سروکار دارد، ديرپا تر از تمدن است. چه بسا تمدني از ميان برخيزد و جامعهاي تحت تأثير تمدني ديگر قرار گيرد، ولي فرهنگ متناسب با تمدنِ از ميان برخاسته، براي مدتها در متن جان اجتماعي جامعه باقي بماند و اين امر خود باعث تضاد دروني و دوگانگي شخصيت اجتماعي و آشفتگي فکري و اخلاقي خواهد شد.
امروز از تمدن اسلامي بايد در کتابهاي تاريخ و نيز آثار و مأثري که از آن باقي مانده است، سراغ بگيريم، نه از متن جامعه. امروز نه ابزارهاي رفع نيازهاي اقتصادي و اجتماعي، نه نحوه سکونت و بهره برداري از امکانات مادي زندگي و نه حتي شيوههاي حکمروايي و نهاد هاي متکفل آن در جوامع اسلامي شباهتي با آنچه در اوج اعتلاي تمدن اسلامي تحقق يافته بود، ندارد.
به عبارت ديگر تمدن غربي همچون يک سيل و بدون اختيار و انتخاب همه زواياي زندگي ما را فرا گرفته است. علم به معني جديد آن و تکنولوژي به عنوان غولآساترين حاصل علم تجربي ( Science ) از غرب به همه جهان غيرغربي سرازير شده است. نحوه سکونت و امرار معاش، ضوابط شهرنشيني و توليد و هزاران شأن ديگر مدني در جوامع ما به شدت متأثر از غرب است. ولي در همين حال جان ما هنوز متأثر از فرهنگي است که مناسبتي با اين تمدن ندارد و اين تضاد، بخشهايي از جامعه ما را به نوعي لجاجت غيرمنطقي در نفي کامل تمدن غرب، براي نگاهباني از سنت و بخش ديگري را به نفي کامل سنت براي متجدد شدن و بخش عمدهتري را به نوعي آشفتگي فکري و ذهني رسانده است.
بازار نزاع سنت و تجدد بيش از يک قرن است که در جوامع اسلامي به گونههاي مختلف گرم است. در سخنراني اخير خود در برلين در مورد اسلام و سکولاريسم گفتم که طرح چنين موضوعي که البته پرداختن به آن ضروري است، خود حکايتگر يک سوءتفاهم تاريخي ميان شرق و غرب است.
يکم: چرا از نسبت اسلام و سکولاريسم پرسش ميشود و اين پرسش به موضوع عامتر دين و سکولاريسم تعميم داده نميشود؟ گويا همه اديان تکليف خود را با سکولاريسم مشخص کردهاند. يعني تسليم اين پديده جهان متمدن شدهاند و تنها اسلام است که بايد در آن مورد وضع خود را مشخص کند؟ در حالي که دين به طور کلي به امر مطلق و امر قدسي و متعالي معتقد است و در جهان قدسيزدايي شده است که سکولاريسم پديد ميآيد؛ پس موضوع، موضوع دين و سکولاريسم است.
دوم: امور انساني که آگاهي و اراده انسان در آن دخيل است، به شدت متأثر از شرايط زماني و مکاني است. بنابراين تعميم آنچه در شرايط، زمان و مکان ويژهاي رخ داده است، به آنچه که فاقد چنين شرايط و موقعيتي بوده است، پيش از آنکه مطلوب يا نامطلوب باشد، به لحاظ علمي نادرست است.
سکولاريسم مثل خودِ مدرنيته، پديدهاي غربي است و در متن تحولاتي که در غرب پيش آمده، ظهور کرده است. چگونه ميخواهيم آنرا به جهان اسلام يا جهانهاي غيرغربي ديگر تعميم دهيم يا درستتر بگويم تحميل کنيم؟
آنان که پيروي همه عالم را از پديده سکولاريسم مي طلبند، دچار چنين غرور کاذب و پندار باطلاند که در واقع اهانتي است به ذات بشر. بشر تا هست راه کمال نيز بر روي او گشوده است و هيچگاه در يافتن راههاي بهتر براي زندگي معنوي و مادي توقف نخواهد کرد و مطمئناً تمدن غربي با همه دستاوردهاي غولآسايش پايان تاريخ نيست و امروز بيش از هر زمان، آثار پيري و بحران را در اين تمدن ميتوان يافت.
در شرق نيز آنان که پيروي بيچون و چرا از غرب را توصيه ميکنند، صرفنظر از اين که پيشنهاد غيرعملي و البته غيرعلمي دارند، ريشه پيشنهاد آنان نه تفکر و تأمل، که نوعي شيفتگي و افسونزدگي در برابر غرب است و متأسفانه نوعاً آشنايي آنان با غرب نيز با مظاهر و ظواهر غرب است، نه مباني و ريشهها و بنيانهاي تمدن و تفکر غرب.
سوم: آنچه گفتني است اينکه ما نيز در اثر اين تحولات دچار بحران هستيم. غير عملي بودن پيرويِ بيچون و چرا از تجدد و عرفيگراييِ غربي به هيچ وجه به معني نفي غرب و بازگشت به گذشته نيست. چنين بازگشتي نه ميسر است و نه اگر باشد مطلوب؛ مشکلي که سنت پرستان گرفتار آن بودند.
ما به تحول و تجدد در انديشه و عمل نياز داريم که متناسب با وضع و روزگار خود ما باشد. هيچ تحولي جز با اهتمام به سنت و بر پايه آن ميسر نيست. اگر غرب نيز آفرينش دنياي جديد خود را با رنسانس (نوزايش) آغاز کرد، رنسانس چيزي جز بازگشت به سنت و البته شناخت و نقد و نوسازي آن نيست. در جهان اسلام نيز کساني ميتوانند در فرآيند قطعي تحول و هدايت آن تاثيرگذار شوند که اولاً سنت را به درستي و عميق بشناسند و در عين احترام به آن و وفاداري به اصول و پايههاي ماندگار آن، قدرت و شجاعتِ نقدِ سنت (و نه نفي آن) و نوسازي آن را داشته باشند. به گونه اي که مسلمانان را وارد جهاني کنند که در عين انس و وفاداري به اسلام و اصول آن، با فرهنگ و تمدن نو، دوران سخت و پرملالت عقبماندگي تاريخي را پشت سر بگذارند.
نقد سنت - نه نفي آن - و نقد مدرنيته و غرب - نه نفي آن - راهي است که پيشِ روي روشنفکر مسلمان گشوده است. ما مسلمانيم و مسلماني اساس هويت ماست. وفاداري به اسلام به معني تسليم بيچون و چرا در برابر روشها و بينشهايي که گرچه به نام اسلام در متن جان ما نفوذ کرده ولي متعلق به گذشته است نخواهد بود. اما مشکل جهان اسلام فقط در درون نيست.
چهارم: حضور گسترده و سترگ قدرتهايي که داعيه جهانداري و سياست جهانخواري را دارند، اجازه نميدهد که جهان اسلام بتواند فارغ از فشار و توطئه بيروني، مرحله تحول و انتقال را طي کند.
آن قدرت يا قدرتهايي که برخوردار از سازوکارهاي جهاني و بينالمللي براي تثبيت اقتدار و تقويت سلطه خويش هستند، جز به متابعت کامل ديگران از خود نميانديشند و چون واقعيت امر عليرغم شعارهاي فريبنده دفاع از آزادي، دموکراسي و حقوق بشر، منافع مادي و استراتژيک و مناطق نفوذ است، هيچگونه تحولي که اين منافع و مناطق را به خطر بيندازد، نميپذيرند و با حکومتهاي غيرملي و غيرمردمي بسيار آسانتر کنار ميآيند تا حکومتهاي برآمده از متن مردم و لاجرم داراي دغدغه خاطر نسبت به مصالح و منافع مادي و معنوي و بهخصوص دفاع از حيثيت و حرمت ملتها و مبارزه با تحقيرشدگي و عقبماندگي کشورهاي خود.
استعمار، گرچه صورت قديم خود را از دست داده، ولي ترديد نکنيم که هنوز مشکل بزرگ ما کشورهاي جنوب و بهخصوص کشورهاي اسلامي، استعمار است که در صورت جديد خود، پرمدعاتر و خطرناکتر سايه خود را بر جهان و بر روابط بينالملل افکنده است. استعماري که بر خلاف گذشته براي استيلاي خود حاضر به پرداختن هزينه نيست و فقط به سود ميانديشد و حتي ميکوشد هزينههاي سلطه خود را از جيب کشورهاي محرومتر بپردازد.
پنجم: اما براي اينکه از ناامني و وحشت و اضطراب و آشفتگي و جنگ و تروري که امروز نه تنها شرق و غرب نه تنها شمال و جنوب که کل بشريت و همه دستاوردهاي مدني، علمي، فرهنگي و تاريخي انسان را تهديد ميکند، رهايي يابيم، به نظر ما راهي جز بازگشت به حقيقت دين که مشترک بين همه اديان الهي است، وجود ندارد. غفلت بشر از حقيقت قدسي مطلق از يک سو و قدسي کردن امور بشري و غيرقدسي از سوي ديگر، دو عاملي است که هم به دين خدا و هم به بندگان خدا آسيب فراوان زده است. در جهان مادهزده امروز که هدف نهايي آدمي سود (Utility) است و سود نيز در برخورداري مادي و غفلت از جنبه برتر و قدسي وجود آدمي، که تجلي آن معنويت و اخلاق است، معرفي مي شود، طبيعت بلکه آفرينش، منبع ماده اوليه و نيرو به حساب ميآيد که فقط به درد توليد در جهت برآوردن نيازهاي مادي انسان مي خورد.
و انسان بريده از امر قدسي که خود را محور و مدار عالم ميداند، به خود حق ميدهد که هرگونه که ميخواهد در عالم و آدم تصرف کند و آن کس که قدرت دارد به فکر تسخير ديگران و تصرف همه سرمايههاي مادي و معنوي آنان برميآيد، غافل از اينکه خود نيز قرباني چرخه معيوب توليد براي مصرف و مصرف براي توليد است.
خاتمي در ادامه سخنانش تاكيد كرد: بشر براي رهايي بايد به دعوت پيامبران گوش فرا دارد و مؤمن نيز بايد بداند که حقيقت ايمان او ايمان به امر قدسي و در محور آن، ذات مقدس پروردگار و همه نيروهاي برتر هستي و ايمان به همه پيامبران و همه کتابها و تعليمات آنان است که حقيقت واحد است. در اين صورت است که تقسيم بنديهاي مصنوعي از ميان برمي خيزد و همه پيروان اديان (چه رسد به مذاهب) در عين پايبندي به شرايع و مناسک خود، ميتوانند در کنار هم براي کمال معنوي انسان، استقرار صلح و مبارزه با بيداد و تبعيض و جنگ و ترور قرار گيرند.
و انسان مسلمان هم بايد بداند، اسلام که حقيقت همه اديان الهي است، تا به دست آدمي برسد، نازل شده است و در نتيجه آن حقيقت ناب فرا زماني و مکاني در تاريخ تحقق يافته است و به همين جهت است که با توجه به محدوديتهاي بشر و محاط بودن او در شرايط گوناگون تاريخي، زماني و مکاني بسته به اينکه چگونه نسبتي با آن حقيقت ناب پيدا کند، چه بسا شکل اسلام او با اسلام ديگري متفاوت باشد. فاجعه آنجاست که آن شکل تاريخي، زماني و مکاني را با گوهر دين اشتباه کنيم و با پافشاري بر عدم تحول شکل به تناسب تحول جان آدمي در تاريخ، امکان جلوههاي ديگر را از گوهر دين بگيريم و به اين طريق به دين خدا جفا کنيم.
ما در شاخهها و شعبههاي اسلام محقق در تاريخ شاهد آراي گوناگون، سلايق گوناگون و تجربههاي گوناگوني هستيم که جملگي نيز خود را اسلامي ميدانند و احياناً به خاطر تعصبات و ظاهرپرستي شاهد درگيريهاي خونين نيز ميان وابستگان اين وجوه متفاوت بودهايم.
عارفان، فيلسوفان، متکلمان، محدثان، فقيهان و اهل ظاهر و اصحاب تأويل و باطن هر کدام با زاويه ديد خود به سراغ دين و قرآن رفتهاند و برداشتهاي خاص خود را داشتهاند که اين اختلاف اگر به تنازع نينجامد و اگر انسان برداشت محدود و تغييرپذير خود را با حقيقت جاودان دين يکي نداند، منشأ خير و پويايي است.
رييس موسسه بينالمللي گفتوگوي فرهنگها و تمدنها تصريح كرد: اگر دين جاودانه است (که هست) بايد بتواند در زمانهاي مختلف پاسخگوي پرسشهاي آدمي و برآورنده نيازهاي او باشد و در نتيجه بتواند به تناسب شرايط و احوال با تمدنهاي مختلف و فرهنگهاي متناسب با آن تمدنها که هر دو نيز اموري بشري هستند، سازگار باشد.
فاجعه آنجاست که ما يک برداشت بشري از دين را عين دين به حساب آوريم و جلوي تفكر را که همسو با تحول جان و جهان آدمي دگرگون مي شود، بگيريم و با کمال تأسف هر جا ديني در برابر تفكر که ذاتاً ميل به آزادي دارد قرار گرفته است، هم دين و هم فکر زيان کردهاند.
امروز جهان اسلام نيازمند يک حرکت نو از متن و با حضور انديشمندان و بهخصوص نسل جوان رو به آينده است که در برابر امواج اسلام ستيزي و اسلامترسي که ابزار دست قدرتهاي سلطهطلب است از يکسو و در برابر امواج افراط گرايي خشن و تعصببنياد حرکتهايي که جز خشونت راه و روشي را نمي شناسند، بايستد و من معتقدم اکثريت غالب و رو به آينده جامعه اسلامي بيش از هر زمان آماده هماهنگي و همسويي و ايجاد حرکتي منسجم در عرصه فکر و عمل است که اميدواريم در آيندهاي نه چندان دور شاهد تحقق اين واقعيت باشيم تا هم جامعه اسلامي را در نوآوري و نوسازي فکر ديني و عمل اجتماعي ياري کند و هم آنرا به استقرار نظامهاي مردمسالار و آزاد و پيشرو که در کنار توسعه علمي، سياسي و اقتصادي، اخلاق و معنويت را پاس دارد، کمک نمايد و هم آماده گفت وگويي کارساز با همه جهان از جمله جهان غرب و حرکت به سوي صلح و همزيستي به جاي درگيري و سوءتفاهم و جنگ و ترور باشد.
جهان اسلام بهخصوص انديشمندان و بالاخص نسل جوان و آگاهي که هم بر هويت پايدار ولي متحّول اسلامي خود تأکيد ميکند و هم آزادي و استقلال و پيشرفت را مي جويد، نبايد انتظارش طولاني شود.
اميدوارم دعوتي که به اين همايش و همراهي و همگامي و انسجام و سازمان دهي به عمل آمده و خواهد آمد جواب مثبت و دگرگون کننده حال و آينده را بيابد.
من همچون گذشته به نوآوري در جان و جهان مسلمان و به همراهي و همگامي و انسجام سازماندهي شده براي رسيدن به آيندهاي بهتر دعوت ميکنم و اميدوارم که با فراغت نسبي که در پايان مسؤوليت سنگين سياسي حاصل شده است، جديتر اين دعوت را پيگيري کنم و اميد فراوان دارم که اين دعوت در سراسر جهان اسلام، پاسخ مثبت، سازنده و دگرگون کننده حال و آينده را بيابد.