آفتابنیوز : ماهنامه شبکه آفتاب نوشت: «عید سال ۱۳۶۹ است که ابراهیم گلستان در پاسخ نامهای که شش ماه پیشتر سیمین دانشور به او نوشته بود و آن خود نامهای بود در پاسخ به نامهای از گلستان، مینشیند به نوشتن نامهای صد و چند صفحهای. نامه بار اول به مخاطب نمیرسد و بار دوم میرسد. این بار با از دست رفتنِ کپی بیست صفحه آخر متن نزد خود گلستان، بی پاسخ احتمالیِ بعدی دانشور میماند. حالا سالها بعد از تکههای نقل شده در نشریات و افست کنار خیابان، «نامه به سیمین» با افتادگیها و ناتمامیاش به دست مخاطب نهایی نامه میرسد: به دست ما. در نامهای که به دست ما رسیده البته صفحهبندی کتاب بر شماره صفحاتِ ارجاع داده شده در مقدمه عباس میلانی منطبق نیست و مهمتر از آن فاقد نامهای است که گلستان «در باب زمینه «نامه به سیمین» و مضمون صفحات گمشدهاش» خطاب به میلانی نوشته و در مقدمه وعده آمدنش در انتهای کتاب هست (ص۹). در تعجیلِ پس از این همه تأخیر برای انتشار متن، ناشر تکهای از ابتدای متن نامه را در نسخهاش نداشته («صفحهی ۷ نامه در دست نیست» ص۲۲): این تکه از نامه هست و حکایت کوتاه جاافتاده از متن که شخصی به نام باهری از کودکیش برای گلستان نقل میکند، از جنس و حس و حالِ تکه درخشان سال وبایی در شیراز در قصه «در زیر پوست» گلستان است که بخشی از آن تنها یک بار در دفترهای روزنِ سوم (زمستان ۱۳۴۷) منتشر شد.
«نامه به سیمین» یک مونولوگ است؛ یک تکگویی است با حاجت به دیدار دوست از گذشتهای که نباید نوستالژیک خوانده شود. متنی است یادآور فرم اصیل نامهنگاری در زمانی که نویسندگان نامه مینوشتند (از «اِپیسِل»های سُنتِ یونانی ـ رومی، تا کافکا، تا کامو). پیش از گلستان، نیما و هدایت را داریم که نامهنویسان حرفهایاند. اگر نامههای هدایت را نامههایی با مخاطب مشخص بدانیم که در بیحوصلگیها و افسردگیها، مشحون از شوخطبعیها و شرح احوالِ در خود فروبستگیها، سند دوران و روابطاند، در نامههای نیما، حزم و احتیاط نویسندهای را مییابیم که با زیباترین نثر ممکن، نامهها را برای خوانندهای وسیعتر از مخاطب نامهاش میاندیشد. نامه گلستان (نامههای او) هم، همچون هر فرم اندیشهشده کلامی، صورتبندی فکرها و تأملات نویسندهاش است. آن چیزی که مشخصهی نثر گلستان است، در «نامه به سیمین» میجوشد؛ به قول قاسم هاشمی نژاد: «ما با این سبک ابداعی مواجهیم... انفجاری است از اندیشههای تند بیمحابا... «موعظه»های پرطنین... و تکگویی آتشینی که کلماتِ آن چون گویهای ولِ بیلیارد در یک بازی مغشوش بر هم میخورند و غالباً طنین پیروزمندانه و غرورآمیزی دارند.» (در توصیف «مد و مه» گلستان، از کتاب «بوته بر بوته» هاشمینژاد). «نامه به سیمین» در خواندهشدنش تناقض برانگیز است: هم به محض شروع به خواندن شدن، شلتاقِ متن، خواننده را حریص ادامه و رسیدن به انتها میکند و هم در پایان، میل به دوباره خوانده شدن را برمیانگیزد.
روایت غیرخطیِ تکگویی گلستان از خاطره احضار روح در کودکی شروع میشود و در توفانِ تداعیها، افشرهی فکر یک زندگی است: پاسخ به نامه سیمین که میگوید چرا او در یک «مهاجرت بیدلیل» (ص۲۵) است (میگوید مهاجرت من وقتی در تهران بودم، انجام شده بود؛ ص۳۴) و تزهایش درباره تمدن و شیزوفرنی فرهنگی ایرانی (که جوان درسخواندهاش وقت حرف زدن درباره کنترات مطالعه ایجاد یک باغ وحش هم میزند به عرفانیات! ص۴۸)، جدل با تصور از فردوسی و شکستهای ملی، نسبت ما با استعمار، کاشانی و بازرگان و کیانوری و طبری، درباره روشنفکران دورانش، اپریم اسحاق، پرویز داریوش، فریدون هویدا، یاد بزرگی نیما و تلاش روحی برای کرم این لجن نبودن (ص۳۴) و آخرالامر میرسد به آن نقطهی دردناکِ مکالمه: رابطهاش با جلال آل احمد، دوست قدیمیاش و همسرِ سیمین.
نامه گلستان توصیف نسلی است که تازه چشم باز کرده بود و ذخیره فعال فهم نزد جامعهاش نزدیک صفر بود (ص۸۹). نوشتن آن است در زمانی که گیرم وقت گذشته باشد و نوبت نقش آفریدن یک نسل گذشته باشد اما باید آن را با دیگرانِ زنده و بعد از خود در میانه بگذارد (ص۹۱). ریشههای آنچه به زعم گلستان، درک و توصیف غلطِ جهان شد در قلم آل احمد، در تمامی روایتِ گلستان از سلوکِ فردی آلاحمد آمده است، با دلشکستگی و این محاکات درونی که چرا در اوج آن غلیانهای به اشتباهِ فکر دوست، گلستان سکوت میکند (با فروتنیِ این که قصدش تحول سبک و نوشتن «یک چیز دیگر» و یک دسته چرت و پرتهای بادکرده پرادعا نبود؛ ص۱۰۴)، از این جهت، متن گلستان، سندی است در فهمِ آنچه در فضای فکری و روشنفکریِ به خصوص دهه چهل گذشت: جذابیت متن، در توضیح امر عمومی، از طریق برداشتهایش از تب و تاب روابط درونی یک دوران است؛ مسأله عمومی و فکری دوران، رابطه مستقیم با اخلاق خصوصی آدمها پیدا میکند و مضمونِ اشتباهاتِ فکری در بستر تاریخی، در انتخابهای فردی و جزئیات رفتاری آدمهای اطرافِ راوی شکل نهایی خود را مییابند.
«نامه به سیمین» به تصریح مقدمه میلانی، با آشناییزداییهایش و توصیفِ زیباییشناسیِ گلستان که در پولمیک (جدل) متن پنهان است، نمونه دقیقی است از اهمیت نثر گلستان؛ نثری که هر چند غالباً بابت ضربآهنگش ستایش شده اما مهمتر از آن نثری است که در لحظه نوشته و خوانده شدن، جریانِ فکر کردنش ایستا نیست و در حرکت است؛ این، نثرِ اندیشیدن است. گلستان نامهنویس حرفهای است و روزی باید تمامی نامههای او از نامههای منتشر شده تا نامههای منتشرنشدهاش، یکجا گرد بیایند. فراموش نکنیم که خود او، مترجم چند نامه گوستاو فلوبر در دهه سی بود، ترجمهای برای «آشنای من ـ که یک تن نیست بلکه نسلی هم در اینجا و هم به هر جا که مانند اینجا ـ نیز هنرمندی است و حیف که هنرمند حقیر ببیند... با او گفتوگو از مردم روزگار بود. شِکوه داشت. دیدم آن چه از نامههای فلوبر که به خاطر دارم ضمادی بر زخمش تواند بود.» (از مقدمه گلستان بر ترجمه «از نامههای فلوبر»).
و تنها، یاد آن عکسی که از آل احمد وقت هرسِ گلهای یاس گرفته است، میماند «که صورت شایسته کسی است آن چنانی که کاش آن چنان میماند. یاد پشت یاد میآید.» (ص۱۰۳).»