این مصاحبه را می خوانید:
انگار در زندگی واقعی هم سعی میکنید شاداب و جوان باشید. به قولی در زندگی هم میخواهید مثل سینما جوان اول باشید.
بله، سعی میکنم از زندگیام لذت ببرم. لذت بردن را هم در ماجراجویی میبینم. طوری بار آمدم که میدانم ریسک کردن آدم را سرزنده نگه میدارد. دوست ندارم هر روز زندگی ام بر این منوال باشد که کیفم را بردارم و به آموزشگاه بیایم و همیشه دنبال پول باشم. این مسیر مرا از ذات زندگی دور میکند. من دوست دارم با طبیعت باشم و بتوانم جاهای جدیدی را ببینم و دلم میخواهد کارهایی بکنم که شاید از آنها میترسیدم. همین حس ماجراجویی است که به فیزیک آدم هم انتقال پیدا میکند و باعث میشود صورت خستهای نداشته باشد.
در 37 سالگی به آرزوهایتان در زندگی و بازیگری رسیدهاید؟
در بازیگری و سینما که قطعا به آن نرسیدم. اینکه چه چیز در ذهن من بود و چرا آن اتفاق هنوز برایم نیفتاده، نیاز به توضیح دارد. به نظرم هر هنرمندی اگر بخواهد باقی بماند، باید از طریق درست دنبال راهی برای ماندگاری باشد. هنرمند باید کاری کند که احترام او در جامعه حفظ شود. در این میان هنرمندانی هستند که هیجانزده توسط توده مردم انتخاب میشوند، اما چون بدون پشتوانهاند و حرفی برای گفتن ندارند، بتدریج حذف میشوند. یک دلیل این حذف این است که خودشان هم نمیتوانند دست به نوآوری بزنند. برخی دنبال این هستند که هر روز به عرف جامعه بیاعتنا باشند و جنجالی در سینما به پا کنند و به اصطلاح روی بورس باشند، این کار شاید در مقطعی جواب بدهد، ولی واقعا در درازمدت نتیجه نمیدهد و درنهایت قضاوت مردم درباره این افراد منفی خواهد بود. ترجیح من این است که کارم را بتدریج، بی سروصدا و بدون هیاهو انجام دهم. نمیخواهم برای موفقیت و پیشرفت، موقعیتی را گدایی کنم و بگویم حتما به عنوان یک هنرمند به من احترام بگذارید. دنبال این هستم که این موضوع برای من به مرور زمان و به شکل درستی اتفاق بیفتد. البته خدا را شکر احساس میکنم در همه این سالهایی که بازیگری کردهام، کارنامهام را خراب نکردهام. همیشه سعی کردهام در هر فیلم و هر نقشی آرام و مطمئن قدم بردارم. هیچوقت کاری را برای پول انتخاب نکردم یا اینکه بخواهم سالی دو سه فیلم در اکران داشته باشم.
در کودکی دنبال جشن تولد بودید و احیانا مراسم خاصی برایتان میگرفتند؟
تا زمانی که مادر بود، جشن تولد هم بود، اما از وقتی مادر رفت، دیگر هیچکس جشن تولد را به آن شکل ویژه برایم نگرفت و همیشه خیلی معمولی از آن عبور کردیم.
یادتان هست بهترین هدیهای که گرفتید، چه بود؟ چیزی بود که خیلی دوستش داشته باشید؟
آن هدیه را از مادرم گرفتم. خیلی سال پیش و وقتی بچه بودم، عضو تیم بسکتبال نوجوانان هامبورگ بودم. آن موقع اوج ظهور غولهایی بود که در لیگ ان.بی.ای بازی میکردند، از جمله مایکل جردن که من عاشق و روانی او بودم. همه مدل لباسهای او را داشتم. یادم هست یک بار کفش جدید او به بازار آمد که خیلی هم گران بود. همه شب و روزم این بود که چطور میتوانم این کفش را داشته باشم. دوست داشتم به همه بچههای مدرسه بگویم این کفش آخری جردن را هم دارم و مهم تر از آن با این کفش بسکتبال بازی کنم. اما با همه سختیهای زندگی در آلمان و با اینکه پدر هم نبود، مادرم آن کفش را برای تولدم خرید. من خیلی چیزها از مادرم یاد گرفتم که خیلی خوب بود و در آن مهر وجود داشت. یک خاطره دیگر هم از مادرم بگویم که آن هم جالب است؛ کریسمس بود و آنجا (آلمان) طبق سنتی که دارند بابانوئل میآید و روز عید هدیههایی برای بچهها میآورد. با این که من مسلمانم، اما بچه بودم و دلم میخواست. خیلی با غم خوابیدم و صبح هم با این حال بیدار شدم و میدانستم خبری از هدیه نخواهد بود. به مادرم گفتم چرا اینطوری است؟ مثلا اگر بابانوئل برای من هم هدیه بیاورد، چه اتفاقی میافتد؟ مادرم گفت حالا خوب خانه را بگرد، شاید برای تو هم هدیه آورده باشد. من هم گفتم نه خبری نیست، تا صبح بیدار بودم. گفت بگرد، شاید چیزی باشد. من هم گشتم و یک کادوی خیلی خوشگل پیدا کردم که مادرم خریده بود. وقتی آن کادو را دیدم، کلی عشق کردم. به نظرم جشنها و تولدهای حتی ساده و کوچک و یاد همدیگر بودن خیلی زیبا و تاثیرگذار است. همینکه شما تولد مرا یادتان است، از جمله مهرهایی است که خیلی در زندگی به آدم امید میدهد.
بازی شما در فیلمهای پدرتان مسعود کیمیایی، ضمن اینکه موافقانی دارد، همواره با مخالفتهایی هم روبهروست. نظرتان درباره این موضعگیریها چیست؟
اگر مخالفت بر مبنای قضاوت کاری باشد و کارشناسانه مرا بسنجند و بگویند بازیگر خوبی نیستم، برایم قابل احترام است. اما اگر نظر براین باشد که چون من فرزند او هستم و نباید باشم، نه. یک سمت قصه هم به این برمی گردد اوست که انتخاب میکند و پدر است که میخواهد و این اتفاق میافتد. پدرم با دستهای جوهریاش فیلمنامه مینویسد و کار میکند و من از پول سینما بزرگ شدهام، حالا تمام تلاشم این است که چیزی به این سینما بدهم. نه به خاطر کاسبی، بلکه به خاطر اینکه ارزش راهی را که پدرم رفته، حفظ کنم. کسانی که مخالف حضورم در بازیگری و فیلمهای پدرم هستند، آیا توقع دارند من بروم مثلا دندانپزشک یا نجار شوم؟ اگر چنین توقعی وجود دارد، منطقی نیست. توقعی است که احساس میکنم بخل و حسادت در آن وجود دارد. این برچسبها به عنوان مثال میتوانست روی کار خانمها لیلا حاتمی و باران کوثری تاثیر منفی بگذارد، اما خوشبختانه آنها این راه را ادامه دادند، من هم باید این راه را ادامه دهم. کار ما سخت است، چون نامهای بزرگ دیگری با این اسمهای خانوادگی در سینما فعالیت کردهاند. در این وضعیتی که توقع از ما خیلی زیاد است، دو حالت وجود دارد؛ یا ما میتوانیم این توقع را برآورده کنیم و یک چهره مستقل از خود نشان دهیم یا اینکه هیچ وقت این اتفاق نمیافتد. من هیچ وقت نخواستم به خاطراین که کسی خوشش بیاید یا بدش بیاید، به پدرم مسعود کیمیایی نه بگویم. همیشه دست او را میبوسم و افتخار میکنم در جهان او باشم. تا الان کلی چیز از پدرم یاد گرفتهام. من با کارگردانهای مختلف و در فیلم و سریالها و نقشهایی گوناگون از جمله کمدی کار کردم که مردم بتوانند بازیگری مرا بهطور مستقل قضاوت کنند. اما حتی با وجود این روند سینما باز هم اگر بخواهد به یکی برچسب بزند، همه جوره میزند. امیدوارم قضاوتی اگر در سینما هست، برمبنای چارچوب اخلاقی و حرفهای باشد، نه براین اساس که من از فلانی خوشم میآید یا نمیآید.
برخلاف غرب که هنرمندها و سلبریتیها فاصله خود را با مردم زیاد میکنند و انگار دستنیافتنی میشوند، در ایران مردم انتظار دارند هنرمندها با آنها باشند. به همین دلیل هنرمندهای ما نباید خاموش باشند و باید زنده باشند و نظر بدهند. یکی از نمونههای این حضور و همراهی هنرمندها میتواند به شکلی صحیح در فضای مجازی اتفاق بیفتد. البته شکل نادرست آن هم همین سلفیهایی است که برخی بازیگران در اینستاگرام از خود میگذارند. مثلا من مدام از خودم عکس بگذارم؛ من در باشگاه، من در حال خوردن غذا با دوستان! واقعا به مردم چه ربطی دارد؟ برخی میخواهند یک تصویر دروغین از خودشان بدهند که این متاسفانه باعث شده روح و روان آدمها عوض شود. زمانی این تصویر درست است که هنرمند به مسائل اجتماعی پیرامون خودش واکنش نشان دهد. مثلا اطلاعرسانی درباره کودکان کار یکی از مصداقهای این حضور همراهی کننده هنرمندان میتواند باشد. گاهی مردم میخواهند اعتراضشان را از یک معضل به گوش مسئول برسانند، اما چون نمیتوانند، دادشان را سر من میزنند که اشکالی هم ندارد. من با برخی پستها در اینستاگرام میخواهم حال خوبی به مردم بدهم، چون به نظرم فقط نباید غر زد. مثلا با گذاشتن تصویری از خودم در حال سوارکاری نمیخواهم بگویم سوارکار خوبی هستم، بلکه میخواهم بگویم مردم میتوانند با چیزهای سادهای که در اختیار دارند، خوش باشند و از زندگی لذت ببرند. به قول داش آکل: «بزن به کوچه».