آفتابنیوز : امید بینیاز* - «خاطرهای به نام تو» نوشتۀ داریوش نصیری و مرتضی زیوری به تازگی از سوی نشر آناپنا منتشر شده است. داریوش نصیری، نویسنده، منتقد، کارگردان و بازیگر تئاتر ایران، پیش از این اثر یاد شده را در قالب نمایشنامهخوانی اجرا کرده است.
«خاطرهای به نام تو» در سومین جشنواره تئاترشهر که به ریاست علی نصیریان و دبیری شهرام کرمی برگزار شد، در دو بخش مسابقه نمایشنامهنویسی و نمایشنامهخوانی حضور داشت. سرانجام از میان 126 اثرِ داوری شده به مرحله نهایی رسید، در بین 14 نمایش برگزیده این رویداد هنری تئاتر تهران قرار گرفت و سید امیر محمد احمدی از بازیگران این کار نیز به عنوان نقشخوان برگزیده جشنواره انتخاب شد.
داستان این نمایشنامه با تم جنگ، اما حال و هوایی متفاوت و رویکردی ذهنی به نگارش درآمده است. دو شخصیت اصلی نمایش «عماد» و «طاها» در فضایی خلاءوار و مهآلود به روی ما چشم میگشایند. خش خش بیسیمی در حالی آنها را به خود میآورد که در واقعیت، دنیای فانی را ترک کردهاند. اما قهرمانان داستان در بستری دراماتیک ادامه مییابند، تا سازههای یک درام ماورایی را شکل دهند.
آنها سعی میکنند که از طریق بیسیم با نیروهای خودی تماس بگیرند، اما موفق نمیشوند. برای همین میخواهند محیط را ترک کنند.
«عماد: بریم بیرون حالا که فهمیدیم تو منطقهی خودی هستیم زودتر بریم برسیم به بچهها. بیخود خودمون رو اینجا معطل نکنیم – صفحه 15»
اما ناگهان صدایی از بیسیم شنیده میشود که هر دو را مات و مبهوت بر سر جایشان میخکوب میسازد. صدای زنی است!
«صدای زنی از بیسیم: آقا عماد!
عماد در جا خشک میشود و طاها با تعجب بیسیم را به دست عماد میدهد.
عماد: تو بودی؟
طاها: نه... یه خانمی بود. اسم شما رو گفت.
عماد: خودم شنیدم. صدای زنم بود. مهتاب... مهتاب... من اینجام... صداتو شنیدم.
بی شک تا همین جای درام، خواننده موقعیت شخصیتهای داستان را کشف میکند؛ موقعیتی که در میان دو اتمسفر «این دنیایی» و «آن دنیایی» ترسیم شده است. شاید در اصطلاح علمی و تئوریک، نگارش در چنین فضایی را نوشتن در مرز تقابل «اُبژکتیو» و «سُوبژکتیو» یا عین و ذهن میگویند. صد البته نوشتن در چنین فضایی دشوارتر از فضای رئالیستی، ساده و محض است که میتوان در جهان واقعی و روزمره برای آن بدیلهای مستند و مشابه پیدا کرد.
بنابراین با نمایشنامهای روبه رو هستیم که دنیای ذهنی نویسنده در یک کفه و دنیای عینی در کفه دیگر ترازو قرار گرفته است. اگرچه در همین ترازو، سنگینی به سمت دنیای عینی بیشتر میشود، اما این مورد تا حدودی طبیعی است. شاید پژوهش عمیقتردر حوزه متافیزیک توازن واقعی را بین این دو کفه به وجود میآورد.
با این حال آن جا که در رویکرد نگارش، دیالوگها، و تجسم دیداری دنیای واقعی مطرح میشود، دست نویسنده به مراتب باز است. بنابراین با چاشنی نوستالژی، غم، حال و هوای دنیای واقعی و... به سمت رویکردی شاعرانه، شفاف با کلامی ساده و در عین حال تأثیرگذار میرود:
«صدای محمد:
تو دوری. خیلی دور، نزدیکترین چیز
به ما که یک لحظه هم اَزمون دور نمیشه دوریه تواِ.
حسرت دیدنت، آرزوی شنیدنت...
عماد:
من هم آرزوی دیدنت رو داشتم... همیشه...
صدای محمد:
این همه کوچه و خیابون و بزرگراه به اسم شماها کردن
اما هیچ کدوم از این راهها نمیتونست تو رو دوباره به ما برسونه.
سهم من از تو کم بود. خیلی کم...»
*نویسنده و منتقد تئاتر و سینما