آفتابنیوز : علي بابا چاهي از نسل شاعراني است که به دهه ي – چهل، پنجاه تعلق دارد. او به رغم اينکه خود را با تحولات شعري دهه هاي مختلف همراه کرده، در اين ميان نقش پيشنهاد کننده نيز به عهده گرفته است. باباچاهي که در سه حوزه شعر، نقد شعر و پژوهش ادبي فعاليت مي کند، در سال 1375 با انتشار کتاب "نم نم بارانم" که با موخره اي بحث برانگيز همراه بود، منتقدين و علاقه مندان شعر امروز را متوجه "متفاوت نويسي" خود ساخت که در اين ميان از حملات تند و تيز اهالي شعر و ادب بي بهره نماند!
اين شاعر و منتقد در کتاب هاي بعدي اش به خصوص "گزاره هاي منفرد" جلد دوم، و در بيشتر مصاحبه هايش بر بسط نظرياتش در خصوص متفاوت نويسي تأکيد دارد. او معتقد است که با توجه به جزميات شعر مدرن معاصر، نياز به نوعي فراروي از اين مقطع احساس مي شود. بابا چاهي که مطرح کننده شعر "پسا نيمايي" است، در هر حال حاضر هر گونه متفاوت نويسي و مشخصاً شعرهايي که از منشور مولفه هايي چون " نسبيت باوري"، "توجه به زمان روانشناختي در برابر زمان خطي"، "مجاورت و همنشيني گفتمان هاي مختلف" و ... مي گذرد را زير عنوان کلي "شعر در وضعيت ديگر" قرار مي دهد.
از "باباچاهي" تا کنون بيش از بيست جلد کتاب منتشر شده که 13 عنوان آن را شعر تشکيل مي دهد و بقيه کتاب هايش به حوزه ي نقد شعر و تحقيق ادبي تعلق دارد. هم چنين از او در نمايشگاه بين المللي کتاب امسال علاوه بر دو کتاب شعر "رفته بودم به صيد نهنگ" و "گزينه اشعار انتشارات (مرواريد)" دو کتاب ديگر نيز ارائه مي شود که يکي از آن دو دربر گيرنده مصاحبه ها، مقاله ها و ديدگاههاي اوست با عنوان "بيرون پريدن از درخت" و ديگري که نشر "روزنگار" آن را منتشر کرده، زير عنوان کلي "تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران" که مصاحبه اي 400 صفحه اي است با شاعر و خاطرات دوران کودکي، نوجواني و جواني و دوران حرفه اي او را دربر مي گيرد.
با "علي باباچاهي" گفت و گويي متفاوت – چون شعر متفاوت او- انجام داده ايم تا نظرات او را درباره ي شعر آرمان گرا و رابطه شاعر با اجتماع و هم چنين نهمين دوره انتخابات رياست جمهوري جويا شويم. با هم مي خوانيم:
جناب باباچاهي فکر مي کنم براي شروع بهتر است کمي درباره "شعر آرمان گرا" صحبت کنيد. هر پديده يا مفهومي در شرايط خاص خودش قابل بررسي است."شعر آرمان گرا" نيز بايد با مقتضيات سياسي- اجتماعي و در واقع تاريخي خودش سنجيده شود. آرمان گرايي در کنار مفاهيمي چون آزادي، عدالت، دموکراسي و ... پديده اي مدرن محسوب مي شود و در قالب تعابير و تلقي هاي کلاسيک قابل ارزيابي نيست. چرا که مفهومي فراتر از توزيع عدالت و توضيح آرزوهاي کلي بشري دارد و هم ناظر بر مکتبي بودن است، اما نه با صبغه هاي مذهبي، بلکه در مفهوم انترناسيوناليسم سوسياليستي! از اين رو طرح اين مقوله، ذهن را متوجه بلوک شرق مي کند. متوجه ي اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي طبعاً سابق! مرکز ثقل توجهات و توجيهات روشنفکران مبارز و غير مبارز "آن روزها رفتند" حداقل از طنين صداي چکمه ي رضاشاه بر سنگفرش سال هاي 1300 تا اواخر دهه ي پنجاه!
اما درست تر اين است که طلوع اين تعابير – آرمان گرايي، دموکراسي و ...- را در فضاي سياسي – اجتماعي و در ادبيات دوره ي مشروطيت رويت کنيم. به هر صورت پديده ي آرمان گرايي به ويژه در عالم شعر، از سويي بر مي گردد به شعر "ايرج"، "عارف" و "عشقي" و "بهار" و "اشرف الدين گيلاني" و از سوي به شعر نيما پيوند مي خورد. در اين جا ما با شأن ارزش هاي زيبايي شناختي آثار کاري نداريم. ببينيد من چهره يا نيم رخ شعر آرمان گرا در ايران را – چه پنهان و چه آشکارا- درگير و دار مشروطيت، در جلوس منحوس رضاشاه به تخت پهلوي، در بيست سال خفقان رضاخاني، در فضاي بعد از شهريور بيست، در کودتاي 28 مرداد 32، در سرخوردگي هاي روحي روشنفکران بعد از کودتا، در اقدامات چريکي و در همه حوادث و رويدادهايي مي بينم که از انقلاب مشروطيت آغاز مي شود و به انقلاب بهمن 57 پايان مي يابد.
اين يأس و سرخوردگي اما، چه ارتباطي با شعر آرمان گراي دارد؟ يا مي تواند داشته باشد؟
تلقي من اين است که عدم تحقق ايده هاي مورد نظر روشنفکران يک جامعه يا توده ي مردم در يک مقطع خاص، لزوماً به ريشه کن شدن اين آرزوها در ساختار روحي – رواني اين اقشار
نمي انجامد، حتي اگر طيفي از شاعران جامعه به سرودن "شعر سياه" روي بياورند. ناله ها به شرطي آهسته تر مي شوند که روزي در هيئت فرياد، سر بر کنند! با اين حساب، من در "خودزني" برخي شاعران، ته مايه اي از آرمان گرايي احساس مي کنم. مثلاً وقتي "اخوان" مي گويد:" نادري پيدا نخواهد شد اميدي / کاشکي اسکندري پيدا شود" قضيه را بايد طور ديگري ديد، نه اينکه محکوم کنيم شاعر را که سر از کجاها در آورده است و اين حرف ها ديگر چيست؟ البته شاعراني که اميدهاي بادکنکي هوا مي کنند معلوم است که از ترق و توروق ترکيدن همين بادکنک ها غش کنند و دنيا را از آن پس، بيش از حد سياه ببينند. به همين دليل آن قدر سياه مست از ميخانه ها بيرون مي آيند که: "ما را که برد خانه؟" اما نه در معناي عرفاني اش!
شما از تعبير "خودزني" در صحبت هايتان استفاده کرديد که به نظر مي رسد تعبير جديدي است و قابل تأمل. منظورم از "خودزني" يا بهتر بگويم "خودشکني" برخي از شاعران کودتا ديده، تظاهر به فسق و فجور، ميخانه نگاري، نقض اخلاقيات حاکم بر جامعه و مسايلي از اين دست است. برداشت من از اين گونه خودشکني ها در نهايت، تسليم شدگي در برابر نهادهاي حاکم و فضاي خفقان آور جامعه نيست. اين گونه سر به هوايي ها دست کم به چالش کشيدن اخلاق بورژوايي ظاهراً منزهي است که چاکرمنشي خود را در برابر حاکميت حفظ و توجيه مي کند. من اين گونه کژمژ شدن هاي شاعرانه را بر نگارش هاي "سفيد" شاعراني که آمپول اميدهاي مصلحتي باب روز را به خودشان تزريق مي کنند و مي کردند، ترجيح مي دهم. در ادبيات اين سال ها و در عالم شعر، افزون بر ديدگاهي که سخت متصل به اردوگاه سوسياليسم بود و – آرمان گرايي را بر مبناي بر تغيير جهان که ديکته شده هم بود- تفسير يا تبيين مي کرد؛ "سلطنت زدايي" نيز در نقش نوعي آرمان گرايي پديدار مي شد، شايد سلطنت زدايي مقدمه ي آرمان گرايي مورد بحث ما نيز محسوب شود.
به هر صورت ما با "ادبيات براندازي" روبه رو بوديم تا پايان دهه ي پنجاه! گرچه بيشتر شاعران خواسته يا ناخواسته گرد شعار "پرولتارياي جهان متحد شويد" جمع مي شدند، اما ادبيات براندازي، نخستين منزلي بود که "برادران" و "رفقا" در آنجا با هم ديداري تازه مي کردند.
خوب! با اين حساب از آرمان گرايي در آن سال ها گريزي نبوده، در عين حال آرمان گرايي مورد بحث ما، مطلقيت ها، ثنويت گرايي ها، خود محق بيني، خود مرکزيتي، نفي نسبيت باوري و ... را در خود تعبيه مي کرد و شعر آرمان گرا مفاهيمي از اين دست را در خود رشد و پرورش مي داد، اما از همين منظر، شعر معاصر، آثار ماندگاري را به يادگار گذاشته است که در واقع ادبيات جديد ما را رقم زده است، اين آثار ماندگار اما در حال حاضر به مطالعه ي انتقادي دقيقي نياز دارد. به ويژه که تز تغيير جهان خواسته يا ناخواسته يکسان سازي تفکر روشنفکري و شعر معاصر ايران را مد نظر داشت.
با توجه به اين مسايل، نظرتان درباره ي نوعي آرمان گريزي در شعر و ادبيات که ظاهراً در دو دهه ي اخير، به خصوص، با آن مواجهيم، چيست؟
خب، اين امري طبيعي است که آرمان گرايي از نوع ديروز، ديگر موضوعيتي نداشته باشد.
مي بينيد که ساختار سياسي جهان و مولفه هاي حاکم بر آن دچار چه تغييراتي شده است.
جامعه ي ما نيز در اين بيست و چند سال، رويدادها و مسايل مختلفي را از سر گذراند. اصولاً در عرصه هاي سياست - خارجي و داخلي – قواعد بازي عوض شده. لطيفه اي ورد زبان مردم است که مي گويند وقتي "هاشمي رفسنجاني" که رييس جمهوري وقت بود به يکي از شهرها يا دهات ايران سفر کرده بود، فردي بي خبر از همه جا، از دوستش پرسيده بود که اين آقا چه کاره است که اين همه دور و برش را شلوغ کرده اند؟ وقتي قضيه را در مي يابد با تعجب مي پرسد: مصدق عوض شد؟! بله! خيلي وقت است موازنه ي مولفه هاي سياسي تغيير کرده است.
در اين ميان البته رسانه هاي فرا ارتباطي هم بي تقصير نبوده اند، دهکده اي شدن جهان نيز، حضرت مک لوهان نيز! از طرفي کعبه ي آمال، "چپ انديشان" ديروزي مدت هاست که فرو ريخته است. سبيل استاليني هم ديگر مدل سبيل روشنفکران ايراني قرار نمي گيرد. خيلي وقت پيش معلوم شده که در مرکز ثقل تفکرات سوسياليستي چه تبعيدگاههايي وجود داشته يا کتاب ها با چه ذره بين هايي بررسي مي شده، چه تعداد نويسنده مورد تعقيب قرار گرفته اند و چه تعداد شاعر و نويسنده اعدام و تيرباران شده اند، چند نويسنده خودشان را حلق آويز کرده اند، ادبيات "ژدانفي" چه خط کشي هايي براي نويسندگان در نظر مي گرفته، چهره ي گورکي نيز گويا قداست اش را از دست داده بوده، بازجويي ها و شکنجه ها به چه شيوه و در چه سطحي صورت مي گرفته و باقي قضايا.
به قول امروزي ها ديگر به اردوگاه سوسياليسم چون يک کلان روايت نگاه مي کنند. از اين منظر بد نيست با "ليوتار" هم صدا شويم که: عصر کلان روايت ها سپري شده است! با اين وصف بايد يا از خير آرمان گرايي در شعر و يا از شعر آرمان گرا گذشت يا در پي تعريفي ديگر از آن برآمد. تعريفي که بر محوريت گفتمان مي چرخد به پارلماني بودن کارکردهاي سياسي گرايش دارد، به اعتراض هاي خاموش و متحدانه روي مي آورد، با سازشکاري ميانه اي ندارد و اعتراض ها را با توجه به شرايط حاکم بر جامعه نقش مي زند، عدالت گريز نيست، اما قهرمان ستايي را هم کنار مي گذارد و مي داند که قانونمند کردن قضايا حرکت و برکت بيشتري را به دنبال دارد. شايد هم اين شير بي يال و اشکمي که من کشيده ام هيچ ربطي به آرمانگرايي و شعر آرمانگرا نداشته باشد!
بله! شعر امروز از آرمانگرايي از نوع مکتبي اش به شدت از فاصله گرفته. از کلان روايت ها فاصله گرفته. از بيان هاي خطابي شعار گونه فاصله گرفته است. شعر امروز در پي آن نيست که لزوماً اتفاقي بمب آسا در جامعه روي دهد تا بينش و نگارش خود را با آن تطبيق دهد. گاه يک جهت گيري مشهود زبان شناسانه يا محدوديتي فلسفي که برآيند شرايط خاصي از جامعه است در بن بينش شاعر مي تواند موثر باشد.
شعر امروز به وقايع دور و بر خودش بي توجه نيست، اما خواننده ي آرمانگراي دهه ي سي و چهل اگر هم چنان گوش به فرمان آن گونه مصوبه هاست از حضور هنري وقايع در شعر امروز چيزي دستگيرش نمي شود.
تغيير در چنين مفاهيم و تعاريفي که گفتيد و در آثارتان هم نمود کامل دارد، باعث شده که بخشي از روشنفکران ما – که طبعاً شاعران نيز جدا از آن نيستند- به نوعي بي تفاوتي به طور اعم و
بي تفاوتي سياسي به طور اخص دچار شوند، به طوري که مخاطب شعر هم، دچار چنين امري شده است. پس وظيفه ي شاعر به عنوان يک روشنفکر چه مي شود؟
وضعيت تاريخي قبل و بعد از کودتا تا سال هاي 50-40 به گونه اي بوده که تعريفي مطلق و ايده آل و تا حد زيادي قهرمان گونه از روشنفکر ارائه کرده است. تعاريف البته فراخواست اراده ي افراد ارائه مي شوند. تلقي من اين است که اين تعريف بنا به توضيحاتي که قبلاً در خصوص وضعيت جهان معاصر داده شد، نه اين که مسخ، بلکه نقض شده است. به عبارتي قداست اين تعريف زدوده شده است.
در طول اين سال ها عمدتاً با دو نوع روشنفکر مواجه بوده ايم. روشنفکر ادواردي (سعيد) و روشنفکر فوکويي. روشنفکر ادوارد سعيدي فردي است که هم چنان وظيفه ي رهبري يا راهنمايي هدايت توده ي مردم را به عهده دارد. از اين منظر روشنفکر در نقش نماينده همگان يا نماينده توده ي مردم بر صحنه ظاهر مي شود. اگر اين نقش روشنفکر را به شاعر محول کنيم، ديگر بار چهره اي پيامبر گونه به او بخشيده ايم. در حالي که به تعبير فوکو "توده ها ديگر براي آگاه شدن به آن ها (روشنفکران) نياز ندارند! در حال حاضر وضعيت روشنفکري در ايران به گونه اي است که در حوزه هاي عملکردهاي سياسي، کارها کمي تخصصي به نظر مي رسد. به بيان ديگر شاعر يا نويسنده لزوماً در مقايسه با يک فرد سياست پيشه يا سياسي کار از مقام و منزلت برتري برخوردار نيست. افراد جامعه نيز به نوعي درگير مسايل جدي و يا بحراني پيرامون خود هستند. به عبارتي در حاشيه و کنار گود قرار نگرفته اند. معلمان به صورت کلام اعتراض مي کنند، اعتراضي آرام که به نوعي همان گفت و گوي منتقدانه است، به جاي اقدامات ناسنجيده و هيجاني نشسته است. در جهان، مسايل کم و بيش بر همين پاشنه مي چرخد. مثلاً در يکي از کشورهاي تازه استقلال يافته وقتي مردم مي بينند بعد از انتخاباتي که برگزار شده، نتيجه ي مطلوب به دست نيامده، در برف و باران و کولاک، با حضوري آرام ولي معترض حرفشان را مي زنند!
خب، لابد مي پرسيد وظيفه ي شاعر اين جايي چيست؟ شاعر امروز، با حضور در کنار ديگر روشنفکران و آحاد مردم معنا پيدا مي کند و نه به عنوان نماينده ي مردم تا به تدريج گرفتار اين توهم شود که حضور ويا نقشي قهرمان وار يا پيامبر گونه دارد.
شايد به سبب همين امر است که، اسم و امضاي شما پاي امضاي شاعران و نويسندگان ديگر که به توقيف نشريه اي اعتراض کردند، ديده نمي شود.
اي کاش اين پرسش را قبل از توقف و يا توقيف آن نشريه مطرح مي کرديد.
در عين حال اميدوارم هر چه زودتر از نشريه ي مورد نظر، رفع توقيف شود و از اين پس هيچ نشريه اي چنين سرنوشتي پيدا نکند. اين هم امضا. علي باباچاهي!
شما ماندگاري شعرهايي را که به هر حال ژانر سياسي دارند با چه معياري مي سنجيد؟
حقيقت امر اين است که معاني کلان، تضمين کننده ي ماندگاري شعر نيستند! حتي تجربه هاي شخصي و درد و رنجي که درطول سال ها کشيده اي در همه حال ممکن است در شعر به دادت نرسند. آن چنان که آن شاعر فرضاً دريا نديده، مي تواند "گورستان ساحلي" را بنويسد. ماندگاري هر اثري در گرو اجراي زباني آن است. در شعر، اجراي زباني اهميت دارد پس معلوم است که حرف تازه اي نمي زنم. امتياز غزل هاي حافظ بر غزل هاي "سلمان ساوجي" در به کارگيري معاني مهم و معتبر نيست، در تمهيلات و شگردهايي است که به کار برده!
آقاي بابا چاهي، در بين اين صحبت ها، رويکردهاي پست مدرنيستي به چشم مي خورد. آيا فکر نمي کنيد رويکرد به اين مقوله در جامعه اي که هنوز مدرنيسم را به لحاظ تاريخي طي نکرده باعث تضعيف مفهوم گرايي و... مسايلي از اين دست در شعر امروز ايران شده؟
من کم و بيش علت هاي فاصله گيري شعر در دهه ي شصت و هفتاد از شعر در دهه هاي بيش اشاره کردم و محوري ترين علت ها را هم تغييرات فاحش در عرصه هاي تفکر جهاني (سياسي- اجتماعي) دانستم. به گمان من طرح مقوله ي پست مدرنيسم- گيرم با تاخير زياد- در جامعه ي ما و گرايش طيفي از روشنفکران- شاعران و نويسندگان و... به آن به تبع همان تغييرات فاحشي صورت گرفته که به آن اشاره کردم. به بيان ديگر علت رويکرد طيفي از شاعران و نويسندگان در دهه هاي اخير به فلسفه، خود موضوع در خور توجه و تحقيقي است. اين طور نيست که مثلاً چند نفر نويسنده و مترجم دور هم بنشينند و بگوييد بياييم فيل پست مدرنيته و پست مدرنيسم را هوا کنيم. طرح و بسط مقوله ي پست مدرنيسم در حوزه هاي فرهنگي کشور سبب تضعيف يا تعديل رويکرد شاعران به مفهوم گرايي شعر نشده، ضمن اينکه در خصوص مفهوم گرايي هم با شما صحبت دارم که شايد جاي آن فعلاً اين جا نباشد، فقط يک اشاره مي کنم و مي گذرم که از منظر من مفهوم گرايي يعني اين که " شعريت شعر" را تا حد اطلاع رساني موزون يا غير موزون تقليل دادن! از اين منظر غزل هاي حافظ و ترانه هاي خيام را نيز صرفاً مفهوم گرا نمي دانم! بگذريم!
ما به اين سوالات کلي پرداختيم تا برسيم به مسايل جزي تر. اگر اجازه بدهيد مي خواهم نظرتان را به عنوان شاعري مطرح و يک شهروند ايراني، با توجه به صحبت هايي که کرديد درباره ي يکي از مهم ترين و حساس ترين مسايل کشورمان- يعني انتخابات، رئيس جمهوري و... با توجه به حساسيت کشورهايي چون امريکا در قبال اين مسئله، جويا شدم.
ببينيد، معمولاً در جوامعي مثل جامعه ي ما مردم از يک رئيس جمهور انتظار اقدامات قهرمانانه دارند: اسطوره اي نجات بخش که مي تواند همه ي کم و کاستي هاي موجود و از پيش موجود را از جلو پاي مردم بردارد! چون مردمي که به طور مستقيم به رئيس جمهوري رأي مي دهند، مطالبات خود را هم مستقيماً از او خواستارند.
طبيعي است با اين رأي قابل توجه هفتاد درصدي به خاتمي، سقف توقعات مردم خيلي بالا باشد. معلوم است که بسياري از خواسته هاي مردم در طول اين هشت سال برآورده نشده است. از منظر برخي روشنفکران نيز قضيه اين طور مطرح مي شود که: بالاخره خاتمي چه کرد؟ من نمي توانم معذوريت هاي رياست جمهوري را در اين جا ناديده بگيرم. آيا شوراي نگهبان و اهرم هاي ديگر نمي توانند- خواسته يا ناخواسته- روند حرکت رئيس جمهوري را کند کنند؟مواضع باز دارنده ي ديگر هم چون جناح اصولگرا و محافظه کار و آن هايي که به طور کلي با پديده اي به اسم فضاي دوم خرداد و شعار توسعه ي سياسي مخالف اند را هم نبايد از ياد برد!
از اين منظر که به قضايا نگاه کنيم دستاوردهاي دوران خاتمي را هم نمي توان ناديده گرفت. حداقل اين دستاوردها اين است که ما الان رو به روي هم نشسته ايم و مي توانيم به راحتي از خاتمي و عملکردهايش، از هاشمي رفسنجاني و عملکردهايش و از خيلي ها انتقاد کنيم. به هر صورت به طور نسبي مکالمه به جاي مجادله نشسته است. از طرفي خاتمي توانست "من لبخند"- تعبير نيما- را بر چهره ي کم و بيش عبوس حاکميت بنشاند، او قتل هاي زنجيره اي را- به هر صورت- دنبال کرد و اعتراف به اين نکته هم، چيز کمي نيست! و طرح بسياري از مباحث که صرفاً در حد طرح باقي ماندند و هرگز به "تثبيت" نرسيدند! اين که خاتمي چه فرصت هايي طلايي را از دست داد و گفت و گوي تمدن ها و توسعه ي سياسي اش چه قدر به بار نشست به يک ارزيابي کارشناسانه نياز دارد که کار من نيست. اين که مردم مطالباتشان را از شخص رئيس جمهوري مي خواهند نيز در نظر نخست، درست است در برخي کشورهاي جهان طرف مردم پارلماني است که رئيس جمهوري را انتخاب مي کند. از اين رو مردم با پارلمان طرف هستند نه لزوماً با رياست جمهوري و از اين صحبت هاي غير کارشناسانه!
با توجه به اين مسايل، گزينه ي انتخاباتي شما چيست؟
در حال حاضر در صحنه ي انتخابات با اين چهار- پنج جناح مواجهيم: راست سنتي يا اصولگرا، محافظه کاران عمل گرا، چپ مدرن واپوزيسيون ظاهراً جدا از حاکميت (يزدي) از اصولگرايان و راست سنتي "احمد توکلي" از کانديداتوري کنار کشيد، "هاشمي رفسنجاني" با قدري اما و اگر "داروي تلخ نامزدي" را بالاخره نوشيد. معلوم نيست فردا چه کساني- به هر دليل- ناگهان غيب شان بزند؟ آيا "معين" و "يزدي"، رد صلاحيت خواهند شد؟ از اين رو "مدتي بايست تا " تنور انتخابات تا اين لحظه چندان داغ نشده است. پاره اي کانديداها نيز "پاشنه آشيل مردم را نشانه مي روند؛ ماهيانه پنجاه هزار تومان براي هر فرد بالاي هيجده سال و اينکه بايد به مسايل مهم تري پرداخت؛ زمزمه ي محبت بين دختران و پسران چه اشکالي مي تواند داشته باشد؟ من نمي دانم لابد هر بازي يي، قواعدي خاص خودش، دارد. در همه جاي دنيا مگر رسم نيست که هر کانديدايي، قد و قامت خودش را به نحوي آراسته تر نشان مي دهد؟
نمي دانم با نتيجه ي کار خاتمي در اين هشت سال، اصلاح طلبان به شور و شعفي دوباره براي شرکت در انتخابات برسند يا نه؟ در عين حال من رويکرد مشتاقانه ي مردم را نسبت به کانديداهاي گروه هاي مخالف دوم خرداد در جامعه احساس نمي کنم.
با توجه به حساسيت موضوع و شناختي که مردم از "هاشمي رفسنجاني" دارند؛ درباره ي کانديداتوري ايشان چه نظري داريد؟ آيا او مي تواند نظر مردم را مانند خاتمي جلب کند. حالا با توجه به اينکه در نظر سنجي ها از نظر رتبه بين کانديداها، نفر اول اعلام شده است. اين که گفته مي شود"هاشمي رفسنجاني" مي تواند اصلاح طلبان را به سمت صندوق هاي انتخاباتي خود بکشاند يک حکم قاطعي است. او که فعلاً در اين ميان، به شيوه ي خاص خود دارد عمل مي کند من نمي توانم حکم قاطعي بدهم. از طرفي گفته ميشود، هاشمي رفسنجاني از يکسو نخبگان، از سوي ديگر توده ها و به اصطلاح مردم را به طور چشمگيري به طرف خود جذب خواهد کرد. اين نظر سنجي اي هم که شما گفتيد سندي است بر گفته اين ها. به هر حال ممکن است در اين موقعيت حساس، ناگهان مهره ها چنان جا به جا شوند که رفتار متعادل سياسي و سابقه ي دو دوره ي رياست جمهوري و عنوان "سردار سازندگي" در اين امر کارساز باشد. گر چه ديدگاه ديگري، اين موضوع را مطرح مي کند که هاشمي فرضاً اگر برگ برنده را هم به دست آورد در عرصه ي رياست جمهوري نمي تواند معجزه کند. فکر مي کنم بايد منتظر تغيير و تحول احتمالي در فضاي انتخاباتي بود!
گفتيد مردم ما از طرفي دچار نوعي بي تفاوتي شده اند، از طرفي شرايط جهاني به صورتي است که ممکن است به نفع آنها نباشد. به هر حال ورود نيروهاي بيگانه، مورد پسند هيچکس نيست، نظر شما در اين رابطه چيست؟
اگر بي تفاوتي و دلسردي به مرور پديد آمده و حالتي مزمن به خود گرفته باشد، بعيد است که ناگهان شعف سياسي جايگزين آن شود. بي تفاوتي يعني بي توجهي به سود و زيان! بنابراين نبايد از چنين فردي انتظار داشت که به طور غير مترقبه اي به مسايل پيرامون خود حساس شود .
فاصله گرفتن از ترس و طرب، به تبع "بي تفاوتي" پديد مي آيد. حال اگر چهره هايي مثل هاشمي رفسنجاني نيز مورد بي مهري قرار بگيرند اوضاع خوبي را پيش رو نخواهيم داشت. اميدوارم چنين نشود. تا اين لحظه وزير اطلاعات از شرکت بيش از 50 درصد مردم درانتخابات خبر مي دهد!
خداحافظ