آفتابنیوز : بازی فوتبال پديدهای است عينی و ملموس که اغلب در پايان دو هافتايم برنده و بازنده آن معلوم است؛ در حالی که فلسفهورزی ورزشی است ذهنی و انتزاعی که نه تنها برنده و بازندهای ندارد، بلکه گاه نيمهی اول آن با نيمهی دومش هيچ رابطهای ندارد. با اين همه، اغلب فيلسوفان، برعکس رنه دکارت، بر اين باورند که نسبت و ارتباطی ميان ذهن و بدن انسان وجود دارد.
قدمت فوتبال و خاستگاه فلسفه
قدمت فوتبال، بهروايتی، بهبيش از دوهزار سال پيش از ميلاد مسيح میرسد. بهظاهر چينیها مبتکر نوع بدوی اين بازی بودهاند که در دوران سلسله سووآ در ميان توده مردم رواج بسيار داشت. در حالی که آغازگاه پيدايش فلسفه چندان روشن نيست و قدمت آن - حداقل عمر فلسفه کلاسيک - بههر حال بيش از دو هزار و پانصد سال نيست. قدر مسلم در اوايل قرون وسطی در انگلستان و بعدها در قرن 18 ميلادی در فلورانس ايتاليا نوعی بازی با توپ پا گرفت که کمابيش با آنچه امروز "فوتبال" ناميده میشود شباهت داشته است. در حالی که میدانيم نخستين فيلسوف يونانی، تالس بود که حدوداً در سال 640 پيش از ميلاد مسيح در شهر ميلتوس در آسيای صغير بهدنيا آمد و کوششهای فلسفی او بيشتر در توصيف طبيعت بود.
تاريخچهی تحول فوتبال و تکامل فلسفه نيز متفاوت است. در طول چند قرن متوالی در فوتبال تحول چندانی صورت نگرفت و گسترش و گيرايی آن از اواسط قرن نوزدهم ميلادی آغاز شد. نخستين بازی بينالمللی نيز در سال 1872 ميلادی ميان تيمهای اسکاتلند و انگليس برگزار شد که حتی مسابقهای بود بدون داور و با قواعدی که بيشتر بهجنگ تنبهتن شبيه بود تا ورزشی قانونمند. از اينرو بیدليل نبود که جورج اورول در 1948 نوشت: "فوتبال جنگ است بدون تيراندازی. ورزشِ جدی با بازی منصفانه سر و کار ندارد. فوتبال با نفرت، حسادت، خودنمايی و بیتوجهی به همه قواعد و مقررات پيوند خورده است".
فلسفه برعکس، از همان سدههای نخست پيدايش در يونان باستان، و بعدها در روم، دوران شکوفايیاش آغاز شد. فلسفه توانست توجه جوانان را بهخود جلب کند و نه تنها کوشيد تا اصول و قواعدی بهمنظور همزيستی مسالمتآميز انسانها پديد آورد، بلکه منادی دمکراسی و برابری قانونی نيز بود.
غوغای فوتبال، غربت فلسفه در اين ميان اما، جذابيت فلسفه بهگرد پای فوتبال هم نمیرسد. فوتبال ديگر فقط ورزشی نيست که در محدودهی ورزشگاهها و بهمنظور سرگرمی و تفنن برگزار شود، بلکه امروز سخن از "صنعت فوتبال" در ميان است. "صنعت فوتبال" در نيم قرن گذشته بهتدريج فربه شده و قدرت يافته است صدها هزار شغل در سرتاسر جهان ايجاد کند و گردش سالانه پول ناشی از بازیهای باشگاهی و جابجايی بازيکنان و تبليغات تجاری و جز اينها، سالانه به ميليارها دلار میرسد. محبوبيت بازيگران فوتبال هم، گرچه گاه گذرا و موقتی است، ولی فراگير است و بههيچ وجه قابل مقايسه با شهرت اندک چند فيلسوف سرشناس، آنهم در ميان خواص، نيست.
در واقع محبوبيت و جذابيتی که امروز فوتبال و فوتباليستها در ميان عامه مردم، بهخصوص جوانان دارند، در دوران طلايی فلسفه در آتن، بهفلسفه و فيلسوفان تعلق داشت. جوانان مشتاق آگاهی از چرايیهای اين جهانی و آن جهانی، در ميدانهای شهر گرد سقراط حلقه میزند و با پرسشهای خود پيرامون جهان و آفرينش و انسان، زمينهی جدلهای فلسفی و مناظره در ميهمانیها را فراهم میآورند. سرانجام نيز همين گردهمآيی ها در ميادين شهر بود که سبب شد بهسقراط تهمت زدند. ملتوس فيلسوف و دوستانش، آنيتوس سياستمدار و ليكوس ناقد، که ايدههای سقراط را مخالف دمکراسی آتنی و چيزهايی ذهنی و نه عملی میدانستند، اعلام کردند که از او بهدادگاه شکايت خواهند کرد. زيرا سقراط با آموزشهای خطرناکش جوانان و از آنجمله، كريتياس و آلكىبيدياس را منحرف و از راه بهدر کرده است. از پايان تراژيک اين ماجرا که نوشيدن جام شوکران و مرگ سقراط را در پیداشت، همگان کمابيش آگاهند.
کسادی بازار فلسفه امروز اما کافی است در روزهايی که غوغای مسابقات جام جهانی فوتبال در جريان است، بهصفحات انديشه و فرهنگ و هنر روزنامهها و بهسايتهای اينترنتی و ديگر رسانهها نيمنگاهی بيندازيم تا بهابعاد کسادی و رکود بازار بیمشتری فلسفه پیبريم. اهل انديشه و اصحاب فرهنگ ديرزمانی است که ميدان را خالی کرده و حوزه عمومی را بهفوتبال باختهاند. شگفت آنکه امروز ديگر حتی فيلسوفان نيز بهآنچه خود کارکرد و وظيفه فلسفه میدانستند باور ندارند. ريچار رورتی، فيلسوف عملگرای آمريکايی، معتقد است: "دمکراسی برای بقای خود بهفلسفه نياز ندارد". پاول فايرآبند، فيلسوف اتريشی و يکی از شاگردان و منشی کارل پوپر نيز بهنکوهش فلسفه و سرزنش فيلسوفان میپردازد و معتقد است که "فلسفه معجونی جادويی است که چند عنصر کُشنده در خود نهان دارد. فلسفه ميل بهشعر و انعطافپذيری عقل سليم انسانی را بهنابودی میکشاند و بهجای آن هنجارها و اصطلاحات انتزاعی مینشاند؛ خلأيی که فيلسوفان نام "واقعيت" بر آن نهادهاند".
شايد غربت فلسفه زمانی آغاز شد که سنتِ ديرپای و گاه پُرتنش و کششی که خواهان وحدت آموزههای فلسفی و زندگی انسان بود، از ميان ما رخت بربست. از آن پس نه حوزهی عمومی، که دانشگاهها و مراکز مطالعاتی و تحقيقاتی صحنهی جدل و جدالهای فلسفی گشت. اکنون چنين مینمايد که فلسفه سرانجام گوشهی عزلت گزيده است و مخاطبان و موافقان خود را نيز در ميان آن دسته از خبرگان فرهنگی میيابد که تنها خود از کار و پژوهشهای خويش دلخوش و خشنوداند؛ بیآنکه نياز بهداد و ستدِ تجربی و فکری و مراوده با افکار عمومی را احساس کنند.
فوتبال و فيلسوفان تأمل و انديشه درباره ذات تربيت بدنی و کارکرد آن بر اخلاق و آموزش و پرورش، از زمان افلاطون تاکنون جزيی از گسترهی بيکران فلسفهورزی بوده است. در قرن نوزده ميلادی، فيلسوفانی چون لودويگ فويرباخ، آرتور شوپنهاور و فريدريش نيچه، بدن و هنر تسلط بر اندام را بهمثابهی نقطه عزيمت اصلی رهيافت بهوجود انسانی میدانستند.
در دوران معاصر هم انديشمندان و فيلسوفانی که در آشکار و نهان بهتماشای بازیهای فوتبال مینشينند و از آن طرفداری میکنند، کم نيستند. "والتر ينز"، استاد فلسفه و فن بيان دانشگاه توبينگن آلمان يکی از طرفداران پر و پا قرص فوتبال است. او که خود در دوران جوانی دروازهبان يکی از باشگاههای سرخپوش فوتبال آلمان بود، میگويد: "فوتبال ورزشی قدرتنما و قدرتباور است که اقتدار آن اما هر لحظه میتواند بهزير سئوال کشيده شود. مهار داوطلبانه و خويشتنداری بازيگران از سويی و قرار نداشتن زير فشار روحی و اجبار بيرونی، شرايط اوليه يک بازی جالب و جذاب است. من در مرزهای ورزش و هنر، رؤيا و واقعيت، خاصه در دوران سخت و روزهای دشوار زندگی، از سرخپوشان باشگاهم بسيار آموختم و همواره مديون آنانم". اين سخن ژان پل سارتر، فيلسوف اگزيستانسياليست فرانسوی هم شنيدنی است که در پاسخ بهاين پرسش که فوتبال چيست، گفته است: "فوتبال، بازی سادهای است که البته با حضور تيم حريف همه چيز پيچيده و دشوار میشود".
اصولاً در زمانی که فوتبال، و بهطور کلی ورزش، در شمار برجستهترين حوزههای حيات اقتصادی و زندگی اجتماعی و فرهنگی عصر حاضر قرار گرفته است، فلسفه و فيلسوفان مگر میتوانند از پرداختن بهاين پديده خودداری کنند؟ شايد موضع فوتبال در قبال جهان، بديلی باشد برای نگرش فلسفی بهجهان. فلسفه در حيرت است که جهان چهسان بههستی رسيده است. فوتبال اما، شادمان از آن که جهان هست. بازی فوتبال يعنی لذت بردن از چيزهايی که همه معطوف بهچيزیاند که در کانون توجه همگانی قرار دارد: غلطيدن توپ بهدرون دروازه.
فوتبال، آيين جديد؟ تعصب و تعبد هواداران فوتبال نسبت بهباشگاهها و تيمهای ملی فوتبال کشورهايشان و شيفتگی آنان بهبازيکنان اسطورهای، از ظهور آيينها، مراسم، مناسک و سرودههای خاص خود خبر میهد. از اينرو شگفت نيست وقتی میشنويم که فوتبال نه تنها کيش و آيين که "مهمترين مذهب آمريکای لاتين شده است". اين گفته سخن "ملوين خيمنس"، پدر روحانی شهر سنخوزه، پايتخت کاستاريکا و رهبر کليسای پروتستان اين کشور است. اين روحانی مسيحی در اين ايام میکوشد تا با استفاده از جذابيت بازیهای جهانی فوتبال و بهبهانه حضور تيم ملی فوتبال کاستاريکا در جام جهانی 2006 با کمک يونيسف، صندوق کودکان سازمان ملل متحد و "فيفا"، فدراسيون جهانی فوتبال، کارزار تبليغاتی گستردهای در مخالفت با بهکار گماشتن کودکان در سرزمينهای گوناگون و بهويژه در کشورهای فقير آمريکای لاتين براه اندازد. در اين دوره از بازیهای جام جهانی فوتبال، يونيسف و فيفا با شعار "متحد برای كودكان، متحد برای صلح" بهميان دوستداران فوتبال آمدهاند.
تب فمينيستی فوتبال فقه هم که بهگونهای با فلسفهی حقوق نسبت دارد، در اين ميان با فوتبال نيز سر و کار پيدا کرده است. اعتراض و فتاوی چند تن از فقهای شيعی مسلمان بهحکم رئيس جمهوری اسلامی ايران مبنی بر آزادی حضور زنان در ورزشگاههای و تماشای مسابقات بينالمللی فوتبال، تازهتر از آنست که نيازی بهيادآوری داشته باشد. اين رويداد جنجالبرانگيز که در پی تب فمينيستی فوتبال در ايران بوجود آمد، يکی از جديدترين مواردی است که نشان میدهد، فوتبال همه مرزهای را درنورديده و تمام ابعاد زندگی اجتماعی و فرهنگی ما را دربرگرفته و ناگزير، کس را گريزی از آن نيست.
در اين ميان هنر هفتم نيز از تبعات تب فمينيستی فوتبال در ايران در امان نمانده و با تهيه فيلم سينمايی هنوز اکران نشدهی "افسايد" بهاين ماجرا واکنش نشان داده است. پيشتر نيز فيلم سينمايی "معجزه برن" بهحضور تيم فوتبال آلمان در مسابقات جام جهانی سال 1954 در سوييس و پيروزی معجزهآسای تيم آلمان بعد از جنگ جهانی دوم پرداخته بود؛ همچنان که جان هيوستن، فيمساز شهير آمريکايی هم فيلمی بهنام "فرار بهسوی پيروزی" ساخت که بازيگرانی چون پله، ارديلس و بابی مور در کنار هنرپيشگانی چون مايکل کين و سيلوستر استالونه بهايفای نقش پرداختند. فوتبال همچنين دستمايهای برای تحقيقات مورخان و تحليلهای مفسران سياسی بوده است.
پرسشهای بیپاسخ اما هنوز پرسشهايی بیپاسخ پيش روی ما قرار دارند: فوتبال آيا همان نبرد مدرن گلادياتورهای عصر ماست؟ شور و هيجان تماشاچيان و از خودبیخود شدن و تنشهای طرفداران "از جان گذشته فوتبال" در برخی از کشورهای فقير، يادآور سالهای پايانی و سقوط امپراتوری روم است که تودهها را با "نان و نبرد گلادياتورها" سرگرم و بیخطر نگه میداشتند. آيا امروز در "ورزش تودهوار" فوتبال خطری برای دولتها نهفته يا خود حايل و مانع بروز خطر است؟ کشش و جذبه فوتبال و تحريکات عصبی آن از کجا ناشی میشود؟ فوتبال آيا وسيلهای مناسب برای درمان ناهنجاریهای روانی انسان تکساحتی قرن ماست؟
در هر حال، فيلسوفان و جامعهشناسانان و روانکاوان برای پاسخگويی ناگزيرند که خود را بهطور جدی با پديدهی فوتبال مشغول دارند. آنان بايد از برج عاج تحقيقات دانشگاهی خود بهزير آيند و بهمنظور پژوهشهای ميدانی، بهورزشگاهها و ميادين فوتبال روند. با اين همه، اين پرسش مطرح میشود که آيا اصولاً میتوان با ابزاری چون فلسفه و دانش جامعهشناسی يا روانشناسی، پديده فوتبال را تجزيه و تحليل کرد؟ اين پرسش و ديگر پرسشهای مطروحه، حداقل در هيجانها و تنشهای ناشی از بازیهای جام جهانی فوتبال، خريدار چندانی ندارد. ناگزير بايد بهانتظار رسيدن روزهايی آرام نشست. تا آن زمان، ما هم همرنگ با جماعت فرياد میزنيم:
گُگُگُگُگُل! مرجع: naghed.net