آفتابنیوز : رحیم خستو*- ستیز رفتار غریزی و طبیعی بشر در حالیکه صلح محصول رشد عقلی، تربیت و کمال بشر است. کودک در ترس و با جیغ و
گریه پا به هستی مینهد و واکنشهای اولیه او چنگ انداختن است چه بسا چنگال او پیکر او را نیز زخمی نماید. در بسیاری موارد تهاجم سایر جانداران نیز محصول ترس و بصورت غریزی است. درحالیکه بروز و ظهور محبت و عشق نیازمند یادگیری است. به تعبیر مولانا:" تا جنینی کار تو خونخواری است". کتاب زیبای طبل حلبی اثر گونترگراس که روایتی از فاشیسم و نازیسم است حکایت کودکی رشدنیافته است که قادر به تکلم نیست و فقط با صدای طبل و جیغهای مهیبش که شیشهها را میشکند سخن میگوید.
انسان در مسیر کمال از وضع طبیعی به وضع مدنی زندگی اجتماعی را فرا میگیرد و میآموزد چگونه با دیگران زندگی کند. در وضع طبیعی محدودیت امکانات خصومتزا است ولی انسان در مدنیت تقسیم کردن را میآموزد. اما ظاهرا تاریخ دیرپای بشریت او را از وضع طبیعی خارج نکرده است و انگار گوش شنوایی برای شنیدن غزل حافظ نبوده که "نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش "و هنوز کاردها برای دریدن پهلوی هم از نیام خارج میشوند نه تقسیم مواهب، قطعا دنیا زیبایی و جذابیتهای فراوانی دارد که دلرباست و همگان به سان حافظ بدان نمینگرند. افلاطون از دوگونه خیر سخن میگوید خیر محدود: قدرت و ثروت که به دلیل محدویت مخاصمهبرانگیزند و خیر نامحدود چون هنر، اخلاق، احترام، زیبایی که تمایل به آن عرصه را بر دیگران تنگ نخواهد کرد و مستوجب صلح و عشق و دوستی است. قدرت و ثروت خیروجذاب هستند ولی اگر راه استفاده آنرا فرا نگیریم خشونت و جنگ دامنگیر همه خواهد بود.
به قول شاملو در شعر آفتاب: "ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بیدریغ باشند در دردها و شادیشان، حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاورند."
زبان، دین، قومیت، و اجتماعات همگی برای نزدیکی و تعامل و کمال انسان و مدنیت و پایان بخشیدن به مخاصمات بشر آمدهاند اما بنا به دلایلی از جمله تکاثرطلبی بشر و یا فقدان مهارتهای زندگی اجتماعی خود وسیلهای برای منازعات جدید تبدیل شدهاند.
زندگی همراه با صلح و آرامش، نیازمند مهارت است. حتی عشق به تنهایی نمیتواند زندگی را پایدار نماید. زندگی صلحآمیز و فاقد خشونت در اجتماع مستلزم الزاماتی است. به تعبیر سوره مبارکه قریش: "وقتی درمیان قریش الفت بوجود آمد که از گرسنگی و ترس رهایی یافتند".
علاوه بر بسیاری از خصومتهای و ستیزهای امروزی که ریشه در بیعدالتی و ناامنی اعم از اقتصادی، اجتماعی، روانی، و هویتی دارد علت اساسی دیگری دارد و آن فقدان مهارت و هنر زندگی در عرصه سیاسی و اجتماعی است. و این مهارت با آموزش و فرهنگ اجتماعی قابل انتقال است. یکی از مولفههای هنر زندگی به رسمیت شناختن دیگران و پذیرش تفاوتها است و آنگاه تنظیم روابط و تعامل با آنان است. فرا گرفتن اینکه اگر زندگی اجتماعی و سیاسی را برپایهی تنازع بقا بنا نهیم همه بازنده خواهیم بود. بازی با حاصل جمع صفر در عرصه اجتماعی و سیاسی هیچ برنده دائمی نخواهد داشت. آیا امروز نهادهای آموزشی و فرهنگی، مدنی و سیاسی اعم از رسمی و غیر رسمی، قادر به انجام آن هستند؟
بیا که نوبت صلح است و دوستی و وفاق
که با تو نیست مرا جنگ و ماجرا حافظ
*عضو هیات علمی دانشگاه و عضو شورای شهرکرج