آفتابنیوز : قرار میشود با چند هایلوکس برای بارگیری اقلام برویم و بعد به روستاها سر بزنیم برای توزیع. توی ماشین که مینشینیم از یکی از پاسدارها دلیل اینکه شبانه برای این کار اعزام میشوند را جویا میشوم. میگوید توزیع شبانه اقلام چند حسن دارد. اول اینکه تو وقتی شب به روستا میروی میتوانی بهراحتی نیازمندان واقعی را از نزدیک ببینی و به کمکشان بروی. مثلاً شبهای اول که هنوز بهطور کامل چادر توزیع نشده بود شبانه که سراغ روستاها میرفتیم اولین کارمان این بود که افرادی که بیسرپناه ماندهاند را تغذیه کنیم و به ایشان چادر و پتو و... بدهیم.
میپرسم: مگر بقیه افراد نیازمند نیستند؟ این را از کجا میفهمید؟ میگوید: متأسفانه بعضی سودجویان از راههای مختلف چندین نوبت بار و اقلام دریافت کردهاند و کلی هم برای خودشان ذخیره دارند، ولی مثلاً آن پیرمردی که کسی را ندارد تا به کمکش برود نمیتواند اینطور پیگیر اقلام شود و اگر خود ما به داد او نرسیم نیازهای او روی زمین میماند.
جاده تاریک تاریک است. ظاهراً در حالت عادی هم اینجا روشنایی ندارد و تنها چیزی که روشنایی جاده را تأمین میکند نور ماشینهاست و روشنایی آبادیها که روشنایی آبادیها همالان نصفه و نیمه شده است. نیم ساعتی راه میرویم تا بهجای بارگیری اقلام برسیم. تعداد زیادی پتو و چادر و کنسرو و آب بار میزنیم برای اعزام به روستاها. چه کسانی بار میزنند؟ اولین نفر خود سرهنگ صفری بار زدن اقلام را شروع میکند و بعد نیروهای تحت امرش نیز بهسرعت بار زدن اقلام را پی میگیرند. آقای بخشدار هم دارد کمک میکند.
داخل ماشین وقتی دلیل حضور بخشدار در این ماجرا را میپرسم، سرگرد صامیر که معاون محور است برایم اینگونه توضیح میدهد: ما اقلام را دریافت میکنیم و بعد برای اینکه اقلام بهدرستی به اهالی هر روستا برسد و افراد سودجو در قالب روستاییها اقلام را نگیرند با بخشدار هماهنگ میشویم. اقلام موردنیاز هر بخش را با بخشدار تنظیم میکنیم و بخشدار هم از طریق دهیارها کلیه اقلام را به تک تک اهالی هر روستا میرساند تا مطمئن شویم که اقلام به دست اهالی واقعی روستاها میرسد.
سرگرد ادامه میدهد: واقعیت این است که در هنگام بحرانهایی شبیه به زلزله همیشه کسانی هستند که در قالب افراد آسیبدیده خود را جا میزنند تا اقلام و وسایل را به چنگ آورند و آنها را به فروش برسانند. اگر یادتان باشد در زلزله بم همچنین اتفاقی میافتاد. اینجا هم بعضیها هستند که در ورودی شهر یا در ورودی دهستانها میایستند تا اولین نفری باشند که بارها از دست امدادگران یا خیرین میگیرند. و خیرین هم که نمیدانند هویت واقعی این افراد چیست اقلام را به آنها میدهند درحالیکه این افراد نیازمند نیستند و همین اقلام را به مردم نیازمند میفروشند.
سرگرد صامیر ادامه میدهد: باورت میشود که بعضی از این افراد در روزهای اول بحران چادر را تختهای 600 هزار تومان به نیازمندان میفروختند؟ این نابسامانیها برای این پیش میآید که روند توزیع اقلام مسئول واحدی ندارد و هرکسی که وارد محدوده زلزلهزده میشود بیخبر از اینکه کدام مناطق نیازمند هستند و کدام مناطق ازلحاظ امکانات اولیه اشباعشدهاند، کمکهای خود را توزیع میکنند و حاصل این توزیع نامتوازن این میشود که بسیاری از منطقههای شهری و روستاهای نزدیک به سرپل ازلحاظ امکانات اشباع هستند درحالیکه روستاهای دورتر نیازمند یاری هستند. و اگر سپاه به روستاهای دورافتاده نرود هیچکس به آنها سر نمیزند.
حدود 1 بامداد است و مابعد از طی یکراه خاکی و سنگلاخی در دل کوه و صحراهای شمال سرپل به منطقه هدف میرسیم: بزمیر آباد. مردم با دیدن ماشینهای سپاه سریع به سمت این ماشینها میآیند تا کمکها را دریافت کنند. صحنهای سخت و ناراحتکننده از نیاز هموطنان زلزلهزده به اقلام اولیه. هموطنانی که اسیر بلای طبیعی شدهاند و تو فکر میکنی بعید نبود که این بلا بر سرخود تو نازل شود و الان توی این سرمای استخوان سوز، تو بهسوی این ماشینها بدوی برای کمک گرفتن. کسی چه میداند، یک روز بم، روزی ورزقان، روزی کرمانشاه. طبیعت هیچ نظمی در اینجور اتفاقات ندارد. اصلاً بعید نبود تو اینجا از سرما به خود بلرزی به خاطر خراب شدن منزلت در زلزله.
مردم دوروبر ماشینها را گرفتهاند برای دریافت کمک. بخشدار بهسرعت با دهیار تعداد موردنیاز روستا را هماهنگ میکنند و آقای دهیار میایستد کنار ماشین تا اسامی سرپرست هر خانواده را بپرسد و اقلام را به او تحویل دهد. اینجاست که حکمت این مدل توزیع را میتوانی متوجه شوی. دهیار تمام خانوادههای روستای ده خود را میشناسد و اینطور مطمئن میشوی که حق بهحق دار میرسد. چادر، پتو، کنسرو و آب به همه میرسد. من کناری ایستادهام و با یکی از مردم زلزلهزده همکلام میشوم.
بهسختی میتواند با من صحبت کند، طبیعی است، لهجه غلیظ کردی را دارد کنترل میکند که من حرفهایش را بفهمم. میگوید آب و غذا بهاندازه کافی هست. همه مردم روستا برای یک هفته ذخیره هم جمع کردهاند. میگوید از روز سوم حادثه همین ماشینها برایمان غذا میآورند. یک روز عدسپلو، یک روز قیمه و یک روز هم مرغ.
سؤال پیچش میکنم که ببینم میداند اسمورسم این امدادگران چیست یا نه. اصلاً نمیداند که بچههای سپاه هستند. فکر میکند بسیجی هستند که با این شکل و شمایل و لباس بسیجی به این منطقه آمدهاند. سؤال میکنم که الآن نیاز اصلی مردم چیست؟ سریع به فکر باران و باد میافتد که احتمالاً توی همین روزها مهمان این منطقه میشود. میگوید «باید فکری برای سرپناه مردم کنید. این چادرها برای باران و باد و بوران این منطقه کافی نیست. دولت باید یه فکری بکنه که زودتر سقف بزنه برای این مردم. تازه هنوز چراغ هم به ما نرسیده. نفری دو سه تا پتو که بس نیست. این سرما چراغ میخواد.»
ساعت حوالی 4 است. 3-4 روستا را سرزدهایم و هنوز دو سه روستا مانده. هوا واقعاً سرد است. یک لباس گرم و یک کاپشن هم افاقه نمیکند برایمان که از سرما نلرزیم. راست میگفت ان روستایی. اینجا پتو و لباس گرم کافی نیست. خدا کند هر چه زودتر اقلام گرمایشی هم به مردم برسد.
توی راه روستای بعدی از سرهنگ صفری درباره همین موضوع میپریم. میگویم سرهنگ! توی این سرما پتو و لباس گرم چندان چارهساز نیست. چهکار باید کارد برای این مردم؟ سرهنگ میگوید: شکر خدا اینجا مشکل سوخت نداریم. چراغ هم یک تعدادی رسیده و تعداد دیگری هم توی چند روز آینده میرسد. انشالله مرحله اول امداد که تمام شود میرویم سراغ توزیع اقلام گرمایشی و ساخت حمام و سرویس. اینها هم نیاز هستند. خیلی هم مهم هستند. ولی قبل از هر چیز باید آب و غذا و سرپناه مردم را تهیه میکردیم. انشالله توی روزهای آینده که فاز دوم امدادرسانی شروع شود سراغ این اقلام میرویم.
سرهنگ صفری میگوید: ببین زلزله اتفاق عجیبی است. در چند لحظه همهچیز به هم میریزد و تا چند ماه باید تلاش کنی که وضعیت به حالت عادی برگردد. ولی انصافاً توی ایران همدلی عجیبوغریبی وجود دارد. نگاه نکن که توی شبکههای اجتماعی و فضای مجازی بعضیها دروغ مینویسند، اینجا همه باهم دارند تلاش میکنند که همهچیز به روال عادی برگردد. ارتش و سپاه و هلالاحمر هم ندارد. همه دارند تلاش میکنند. کمبود هست. ولی لااقل توی این میدان کسی کم نمیگذارد. ممکن است از مسئولان بالادستی بعضیها از جانمایه نگذارند ولی اینجا هرکسی که توی میدان است دارد از جانودل تلاش میکند.
نگاه میکنم که چشمهای سرهنگ. خستگی و عزم ترکیب شده توی چهره سرهنگ. نمیخواهد خستگی ش را متوجه شوم ولی مگر میشود از 10 شب تا 6 صبح آن هم در این حال و هوا سرپا باشی و خسته نشده باشی؟
صبح شده. کمکم دارد آفتاب میزند. کار بچههای محور هنوز تمام نشده. ما برمیگردیم به مقر. ولی بچههای سپاه وسط میدان هستند. حوالی ساعت 12 که دوباره سرهنگ را میبینم میگویم سرهنگ خدا قوت کی از منطقه برگشتین؟ لبخند میزند. به شانهام میزند و میگوید نیم ساعته برگشتیم. همکارش را صدا میزند: بگو محسن ماشینو آماده کنه بریم گشتزنی تو روستاها.