کد خبر: ۵۰۹۳
تاریخ انتشار : ۰۳ خرداد ۱۳۸۴ - ۱۴:۳۰

نگاهي به اشعار و ترانه‌هاي «بيژن ترقي»

آفتاب‌‌نیوز : اين مراسم گرچه از كم‌وكاستي‌هايي رنج مي‌برد و چنانكه انتظار مي‌رفت،‌ چندان درخور نام و شخصيت هنرمندي چون «بيژن ترقي» برگزار نشد، ولي شايد اين كاستي‌ها سبب شود كه براي چهره‌هاي نام آشناي هنر و ادب كشور به شكلي شكوهمندتر و درخور نام ‌آنها مراسمي را برگزار كنند كه فقط كاستي‌ها در ذهن نماند، با اين حال همين گراميداشت هم مي‌توانند دريچه‌اي باشد براي روزهاي آتي كه مسئولان امكانات مناسب را فراهم آورند و در زمان حيات نامداران به طور شايسته از آنان تقدير كنند. اما اين مراسم حداقل اين حسن را داشت كه علاقه‌‌مندان و دوستداران شعر و ترانه‌سرايي در شبي باراني و خاطره‌انگيز نغمه‌هاي شيريني را به‌جان بشنوند. 

خيل كاروانياني كه از جمع آنان آتش‌هايي از كاروان جدا ماندند و در صفحه تاريخ روشني‌بخش فرداييان شدند، گويي آمده بودند تا با جواني خود ديدار كنند و جواناني كه آمده‌ بودند تا با زيبايي‌هاي گذشته ديدار داشته باشند و از ره‌توشه‌هاي دانش و تجربة بزرگان علم‌اندوزي و ذوق‌آموزي كنند. آمده بودند تا چگونه عاشق شدن را در «بهار دلنشين» تجربه كرده و «كلبه» شاعر را «گلباران» كنند.
سخنرانان از فضايل و خصايل استاد ترقي گفتند و ترانه‌هاي او را كه ترنم عشق و زندگي است در گوش جان زمزمه كردند، كساني كه با شعر او آهنگ ساختند، ساز زدند، آواز خواندند و شعرش را در خلوت و تنهايي خود زمزمه كردند. 

وقتي كه بهار امسال ترانه‌سراي چيره دست معاصر زنده‌ياد«نواب صفا» روي در نقاب خاك كشيد «بيژن ترقي» گفته بود:«كاش تا هنرمندان زنده هستند دست نوازش بر سر آنها بكشند.» و حالا هنرمندان آمده بودند تا به نداي او پاسخ گويند، گرچه منظور «ترقي» خودش نبود، ولي اينان آمده بودند تا از اين «زنده موسيقي وشعر» تجليل كنند. 

شبي خوش و به ياد ماندني چون ترانه‌هاي «ترقي» زيبا و خاطره‌انگيز.

زندگي و ترانه‌هاي «ترقي»
نگاهي به زندگي و ترانه‌هاي «ترقي» ما را به برخي از زواياي فكري و هنري او بيشتر آشنا خواهد ساخت. 

بيژن ترقي سال 1308 خورشيدي در تهران متولد شد. پدر وي محمدعلي ترقي مدير و مؤسس انتشارات خيام بود كه از قديمي‌ترين مؤسسات انتشاراتي و فرهنگي ايران است.
ترقي مي‌گويد:«من در خانواده‌اي چشم گشودم كه بازيچه‌ام كتاب بود.» در واقع اين مؤانست تنگاتنگ سبب شد كه وي وارد دنياي شعر و شاعري شود. 

وي از سال 1335 همكاري خود را با راديو شروع كرد و در اين مدت ترانه‌هاي بسيار شيوا و دلنشيني را به نظم در آورد. و هنوز هم شعر و ترانه و كتاب مونس و همدم اوست. 

وي با ترانه‌هاي دل‌انگيز و پرشورش به شهرت رسيد.
ترانه‌هاي ترقي زماني ترقي خود را آغاز كرد كه به زبان مردم نزديك شد و شعر آن، پيام‌هاي دروني و قوي و ايده‌آلي داشت.

ترانه‌هاي آسماني
يكي از ويژگي‌هاي ترانه، به اذعان ادبا و حتي جامعه‌شناسان هنر اين است كه «صداي دروني هر ملت باشد.» ترانه با توجه به قدمت و پيشينه آن در ايران به اشعاري اتلاق مي‌شد كه مردم در زندگي روزانه خود آنها را زمزمه كنند. 

معمولاً اشعار اين نوع از سروده‌ها از وزن و تحرك بيشتري نسبت به غزل، قصيده و حتي رباعي و دوبيتي برخوردار است. گرچه بسياري از دوبيتي‌ها و يا رباعيات گاهي به شكل ترانه زمزمه مي‌شوند، ولي از لحاظ شكلي با ترانه متفاوتند، در ترانه مضامين روزآمدتر و ملموس‌تر است، ولي ديگر گونه‌هاي شعر از درونمايه‌هاي قوي‌تر و پيچيده‌تري برخوردارند، اما گاهي هم در برخي از ترانه‌ها مضاميني يافت مي‌شود كه به تصوف، عرفان و فلسفه نزديك مي‌شود. 

ابيات ترانه‌ها كوتاه و از واژه‌هاي اندكي برخوردار است و سرايندگان ترانه‌هاي قديمي درميان اقوام مختلف مردم هم اغلب بي‌نام و نشان هستند. 

هر چه زندگي مردم از شكل ابتدايي خود دور شده و به جامعه تمدني امروز نزديك شد، حس و حال ترانه و گاه بار معنايي و مضموني آن هم دچار دگرگوني شد. 

ترانه‌ها گاه قالب حماسي، عاشقانه، جنگي و داستاني به خود گرفته، كه معمولاً براساس ضرورت تاريخي و مكاني هم خلق مي‌شدند. 

اما اغلب ترانه‌ها بازگو كنندة مداوم خواست‌ها و نيازهاي بشري است و همراه احساس و عواطف روزانه آدمي جريان دارد.
با توجه به زندگي شهري، مردم شهر نيز باز به ترانه نياز پيدا مي‌كنند، ولي اين بار با سازوكار نظام شهري نوين. با اين وصف يك چيز را نبايد فراموش كرد كه با گذر زمان عشق و آرزوهاي آدمي فقط از لحاظ ظاهري دچار دگرديسي مي‌شود ولي بن‌مايه‌هاي همة اشعار عاشقانه عشق مشترك آدميان است. ترانه در اين ميان معمولاً زمزمة تنهايي‌ها، عشق‌ها، دوري‌ها و گاه شكست‌ها و بي‌قراري‌هاي آدمي است. 

ترانه همزاد كار و تلاش بشري است. هر جا كه آدمي باشد ترانه هم با او هست تا او را از تنهايي دور سازد. 

با اين وصف ترانه‌هاي «ترقي» در قالب زمزمه‌هاي عاشقانه مي‌نشيند تا عاشقِ تنهاي جهان امروز را به آرامش برساند.
ترانه‌ها و غزليات او بسيار لطيف و احساس‌برانگيزند، به گونه‌اي كه هر كس مي‌تواند با اشعار و ابيات او همذات‌پنداري كند. 

ترانه‌هاي «ترقي» گاه زبان حال من، تو و آن ديگري است كه حتي در اين سرزمين مأوا و كاشانه‌اي ندارد. 

ترانه‌هاي او تر و تازه و با طراوت هستند وبا گذشت زمان تازگي خود را از دست نمي‌دهند، حتي ترانه‌هايي هم كه روز و زمان مشخصي را بر پيشاني دارند باز در زمان خود محبوس نمي‌شوند و در ‌آنها حسي مستمر جريان دارد. 

زبان شاعر گاهي از پس‌كوچه‌هاي خاطره مي‌گذرد، نه آنكه فقط آن خاطره را بازگو كند و در همان زمان هم بماند، بلكه رشته‌اي را بدست مي‌گيرد تا تو را كه در زمان حالي - حال مستمر- همراه خود ببرد و در شادي و غم خود تو را شريك سازد. واژه‌ها هم نقش زبان مردم كوچه و بازار را مي‌گيرند تا هم ذات ترانه حفظ شود و هم آنكه ترانه با مردم همدم شود، اما در اين بين تصاوير و تشبيه چنان زيبا و با طراوت هستند كه شنونده به هيچ وجه از آن بوي قدمت و يا كهنگي را حس نمي‌كند. 

«ترقي» زبان شعرش را از مردم مي‌گيرد، همان مردمي كه هر روز با او در كوچه و خيابان خوش‌وبش مي‌كنند، اما معنا و مفهوم را خود از هستي و دانش خويش كشف مي‌كند.
وي گاهي در ترانه‌هايش كشف‌هاي جديدي مي‌كند كه شاعر ديگري به آن كشف نرسيده است. 

سمبل‌ها و نمادهاي كهن شعر فارسي در ترانه‌هاي ترقي رنگ و صبغه نو مي‌گيرند. وي در وزن بخشيدن به ترانه‌هاي خود، گاه كوتاه‌ترين مصرع را انتخاب مي‌كند به گونه‌اي كه حداكثر دو واژه يك مصرع را مي‌سازند. 

برخي از ترانه‌هاي ترقي، زمزمه روزانه و فردي است و نمايه و نماد روزآمد دارد و كاملاً هم زميني و اين جهاني است و اساساً يك نفر و يك چيز يا يك نماد در شعرش خودنمايي مي‌كند، گرچه ترانه‌هاي او ريتميك و از ضرب فراواني برخوردارند، اما در عين حال گاهي نوعي حزن در فضاي شعرش جريان دارد كه به نظر من «حزن مليح» است؛ نه حزني كه تو را از درهم بپيچاند و باعث كدورت روح و روانت شود، بلكه حزني تصوير مي‌شود كه عاشقانه است و گويي هر كس دوست دارد چنان حزني داشته باشد. غمش چنان پريشان‌كننده و نابودكننده نيست، گاهي نوستالژيك است و گذشته‌گرا؛ نه گذشته‌اي كه خواننده را افسرده سازد، بلكه شنونده و خواننده تصنيف همزمان هر دو را در پيش چشم خود مي‌بيند. ترانه«حق‌ناشناس» از اين نمونه است. 

شاعر در تصنيف «حق ناشناس» بي‌پيرايه و صريح سخن مي‌گويد و كسي را خطاب قرار مي‌دهد كه سالها با او زيست و در هنگامه‌اي چنين، كه از او جدا مي‌شود، ولي پيش از آنكه باعث تنهايي شاعر شود و «درهاي غم را به روي شاعر بگشايد» خود در ميان همگان تنها مي‌ماند و كسي را ندارد، او كسي است كه مهرباني‌هاي شاعر را با نامهرباني پاسخ مي‌گويد و حالا خود از هميشه تنهاتر است: 

«در جهان ياري نداري
در شب تاريك غم‌ها
يار غمخواري نداري» 

در تصنيف «مي‌گذرم» باز حال و هوا تقريباً شبيه ترانه قبلي است و شاعر از زباني ديگر فضاي تنهايي و بي‌وفايي را بازگو مي‌كند.
بن‌مايه‌ شعرهاي بيژن ترقي عشق است. او ويژگي‌هاي عشق را مي‌شناسد، مي‌داند كه «عشق آدمي را ديوانه» مي‌كند و «تمام هستي‌اش را بر باد مي‌دهد» اما با اين وجود بايد عاشق باشد تا زندگي كند. اساساً ترانه‌سرايي كه عاشق نباشد نمي‌تواند شعر يا ترانه بسرايد. عشق است كه چشمه شعر عاشق را به جوشش در مي‌آورد و او را آماده زايش تصاوير و حتي دنياي جديدي مي‌سازد. 

«بيژن ترقي» اما گاهي نگاهي عميق‌تر به هستي دارد، در قالب ترانه، پرسش‌هاي فيلسوفانه و عميق فلسفي را هم مطرح مي‌كند. پرسش‌هاي او به نوعي از ساختارهاي معمول و مرسوم ترانه جدا مي‌شود و سير در جهاني ديگر را آغاز مي‌كند. اگر تا قبل از اين، نگاه‌هاي فلسفي و عرفاني فقط از زبان غزل يا گاهي مثنوي بيان مي‌شد، ولي «ترقي» با زباني آهنگين و ضربي‌تر شعر عميق فلسفي مي‌سرايد و چون شاعران كلاسيك ايران نگاهي به مضامين جدي و كاملاً عرفاني دارد. 

در «اشك سپهر» شاعر كاملاً نگاهي آسماني دارد و گويي از اينكه جان علوي را در اين سراي خاكي مي‌بيند، نگران و پريشان است: 

«شبنم پاكم، به عالم خاكي چرا افتادم؟
بخت نگون بين كه در كجا بودم، كجا افتادم؟
من همه نورم، به عالم فاني چرا رو كردم
با تن لرزان ز چشمه نوش بقا افتادم...
كجا بودم من، كجا افتادم
چرا در دام بلا افتادم؟»
 
در اين شعر شاعر كاملاً متأثر از انديشه‌هاي شاعران كلاسيك ايران است، گويي چون مولوي «مرغ لاهوتي» است كه ناگه «ناسوتي» مي‌شود و يا چون حافظ «فاش مي‌گويد و از گفته خود دلشاد» است و كسي است كه «در اين دامگه حادثه افتاد»ست، گويي كه به ياد دارد كه حافظ پيش از او هم گفته بود: 

«من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب‌آبادم» 

«اشك سپهر» با بسياري از ترانه‌هاي ديگر ترقي متمايز و جداست، وجه تمايز آن بيشتر آسماني بودن واژه‌ها و مضمون است. هم زبانش و هم واژه‌هاي آن با مضامين ترانه‌هاي ديگر او متفاوت است. مضمون سمبليك و معناي عميق فلسفي در اين شعر گستره دغدغة شاعر را وسيع‌تر مي‌سازد. 

شعر روندي ديالكتيكي دارد؛ از شبنم پاك آغاز مي‌شود، ويژگي نور بودن آدمي در حقيقت پيوند او به خالق را تصوير مي‌كند و در نتيجه او خود نور مي‌شود:« من همه نورم، به عالم فاني چرا رو كردم» فضاي آسماني آرام آرام زميني مي‌شود، اما شاعر نمي‌خواهد آن شبنم پاك داراي چنين سرشتي شود، سعي مي‌كند كه به اين ويژگي‌ها رو نكند و دو باره به آسمان برگردد:«ننهم رو، نكنم خو به زمانه، من ز آسمانم» و چون از آشيانه حقيقي خود جدا مي‌شود، بي‌قراري مي‌كند و مي‌خواهد به آسمان برگردد. 

جنس شعر در اين ترانه با جنس‌هاي معمولي ترانه تفاوت دارد و شاعر به تجربه جديدي دست مي‌يابد كه مي‌توان با قالب ترانه ديدگاه‌ها و تفكرات عالي و آسماني هم داشت. در اين ترانه اتفاقاً مصوت‌هاي بلند، هم صدا را به طرف بالا مي‌كشاند و ذهن را نيز به سوي آسمان هدايت مي‌كند. 

«ترقي» در عين حال شاعري است كه بي‌وفايي‌هاي روزگار و هم بي‌وفايي‌هاي آدم‌ها و برخي از دوستان را به تصوير مي‌كشد؛ در ترانة «بگو كه هستي بگو» سبويي را عنوان نماد آدمي انتخاب مي‌كند و از زبان او وجهي ديگر از زندگي را به تصوير مي‌كشد، مگر نه آن است ترانه تصويرگر زندگي آدميان است.
 
وي در اين ترانه مي‌داند كه هر سبويي عاقبت مي‌شكند اما، درد و غم از اين است، هنگامي كه سبو شكست كسي خاطرات خوش آن را با خود حفظ نمي‌كند: 

«من آن سبوي بي‌ مي‌ام
كه مست باده بوده‌ام
ز سينه‌ها به جرعه‌اي
چه عقده‌ها گشوده‌ام من» 

اما همين سبو كه عقده‌گشاي همه بوده است وقتي كه «هستي از كف» مي‌دهد، نه ساقي سبوكش آن را جايي مي‌برد و «نه مست باده‌اي» غمش را مي‌خورد.
شاعر در حقيقت بي‌وفايي‌هاي زمانه را طعنه مي‌زند: 

«زمانه سنگ كينه‌ام زد
چه دست رد به سينه‌ام زد» 

و سبوي شكسته را كسي نگاه نمي‌كند و او تنها مي‌شود.
در ترانه‌هاي «ترقي» برخي از واژه‌ها از بسامد بيشتري برخوردارند، مانند: عشق، تنهايي، اشك، آتش، شمع، روشنايي، غم و«تو» كه در خيلي از ترانه‌ها محور و مدار شعر است. «تو»يي كه شاعر گويي هستي خود را براي او مي‌خواهد. 

شاعر اغلب عاشق و پريشان است، پريشاني‌هاي او چنان است كه او را واله و شيدا مي‌كند، به گونه‌اي كه مي‌خواهد سر به صحرا بگذارد. صحرا فضايي است كه در آن شاعر احساس آزادي و رهايي مي‌كند. 

وي شاعري عاشق است كه سري براي رهايي و آزاد شدن از قيدوبندهاي هستي دارد. در ترانه‌هايش لطافت وشورانگيزي به گونه‌اي است كه شما با يك شاعر درونگرا و معنانگر روبه روييد. اگر در برخي از ترانه‌هايش شوخي و شنگي زودگذر به چشم مي‌خورد ولي در غالب اشعارش، مفاهيم گيرا ودلپسند هستند كه گويي نمك آن فقط لحن مترنم و ريتميك آن است. 

«ترقي» در عين حال چشمي تيزبين دارد؛ علاوه بر آنكه دقايق زندگي و سلايق هستي را مي‌كاود، از «برگ خزان » تا ستاره و ماه را به سخن مي ‌آورد و با آنها نجوا مي‌كند و داغ دل آتشي را باز مي‌گويد كه از كاروان جدا مانده است. آتشي كه خود سوزنده است با چه سوز وگدازي سخن مي‌گويد و« به درد خود سوزد / به سوز خود سازد » و از جفاي دوران مي‌سوزد و فتنه و بلاي توفان فناي او را رقم خواهد زد. آتشي كه مي‌گويد: 

«من هم اي ياران تنها ماندم
آتشي بودم بر جا ماندم» 

اين خيال قوي و ذهن فعال چنان قدرتي را دارد كه دل خواننده را از داغ و سوز آتش به رقت مي‌آورد. 

ترانه‌هاي ترقي، ترانه‌هاي زندگي و ترانه هستي است. او همه چيز را مي‌بيند و به همين دليل هر چيزي كه در ذهن شاعر جان بگيرد با خواننده يكي و همزاد مي‌شود. 

بايد گفت گرچه شعرهاي ترقي سنگين و با مفهوم و قوي است، ولي خوانندگاني كه ترانه‌هاي او را خواندند در حقيقت بر شهرت و قدرت شعرش افزودند. خوانندگاني چون بنان در واقع با تركيب درست شعر و موسيقي به ترانه‌هاي ترقي شخصيت جديدي ‌بخشيدند. 

برخي از سروده‌هاي ترقي عبارتند از: 

بهار دلنشين، نسيم فروردين، با دلم مهربان شو، موج آتش، آتش كاروان(آتشي زكاروان جدا مانده)، كلبة من،‌ در ميان گلها، زمين مست و زمان مست(جام مدهوشي)، بدرقه، بيداد زمان، دلدادة رهگذرم، آواز دل، اشك سپهر، سخني با دل،‌ گل اومد بهار اومد و...ده‌ها اثر ديگر كه هر كدام از زيبايي‌ها و جايگاهي خاص برخوردار است.


بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین