آفتابنیوز : با نقض برجام توسط ترامپ نهتنها از درستی راه دیپلماسی ایران کاسته نشده، بلکه حقانیت آن در ابعاد جهانی آشکارتر شده است. مهمترین وجه این پیروزی زمینهسازی بروز تحول در نحوه نگرش به پدیدهها در عرصه حیات بینالمللی و مسائل داخلی کشور است؛ موهبتی که بهدلیل برخی لجبازیها در داخل، کند اما پیشرونده است. برای آنکه درستی این توافق و دستاوردهایش را مدلل کرده باشیم و نیز برای درک موقعیت کنونی ایران، ناگزیر زمانی را یادآور میشویم که پرونده هستهای ایران در شرف ارجاع به تله شورای امنیت سازمان ملل بود؛ تلهای که پای هر کشوری در آن گیر کرد، جز با جنگ از آن رها نشد. در این ایستگاه است که مخالفان داخلی برجام موسوم به دلواپسان وطنی باید به این پرسش پاسخ دهند که چرا چنین اتفاق حیرتانگیز و تأسفباری در دولت آرمانی ایشان رخ داد؟ آیا به ذهن آقایان خطور نکرد که چه حوادث شکننده و ناگواری در انتظار مردم ماست؟ آیا از ناحیه نخبگان و نیز منتقدان دولت احمدینژاد هیچ هشداری در کار نبود؟ اگر بود چرا شنیده نشد؟ علت تجدیدنظر در سیاست هستهای کشور چه بود؟ عملکرد مخالفان دولت آقای روحانی پس از امضای برجام تا نقض آن توسط ترامپ چه تأثیری بر عدم بهرهمندی کامل ایران از برجام داشت؟ چرا دلواپسان همچنان بر غلطبودن برجام و آتشزدن آن پافشاری میکنند؟ اکنون که ترامپ برجام را نقض کرده، چرا بهجای تأمل بیشتر درباره سیاست منتهی به افکندن ایران در تله شورای امنیت، این برجام بهمثابه خواست مردم و ثمره تلاشهای جانکاه برای خارجکردن گریبان ملت از چنگال تحریمهای جهانی است که توسط جریان دلواپس مذمت میشود؟ برای وضوح بیشتر ناگزیر از بازگشت به عقب هستیم: پرونده هستهای ایران در پایان سال ۱۳۸۴ و پس از آنکه دولت یکدست احمدینژاد روی کار آمد، به دلیل سوءمدیریت در سیاست خارجی کشور، با اجماع جهانی بینظیری در طول تاریخ مناسبات بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم، به شورای امنیت سازمان ملل متحد ارجاع شد و هیچیک از دو کشور چین و روسیه در برابر آن مقاومتی از خود بروز ندادند. با این تحول تکاندهنده، پرونده مناسبات بینالمللی ایران قریب به یک دهه تحت کنترل کامل اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد و بهویژه عضو ارشد آن یعنی ایالات متحده آمریکا قرار گرفت تا هر تدبیری بهنفع ایران در این شورا، نیازمند رأی مثبت آمریکا شود. در زمستان سال ۱۳۸۵ که فرایند تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل متحد عملیاتی شد، بزرگترین فرصت به مخالفان جمهوری اسلامی ایران در جامعه جهانی داده شد تا ایران را با تحریمهای گسترده جهانی و نه آمریکایی، از پای درآورند.
توافق برجام، پایان حیات موذیانه آفت تحریمی بود که «خود ما» فرمانش را در اختیار آمریکا (یعنی دشمن خود ما) و سایر مخالفانمان قرار داده بودیم. فرمان این تحریمها بدون تدابیر دیپلماتیک ایران در دولت اول آقای روحانی، میتوانست برای سالیان دراز، همچنان کالبد اقتصاد و توسعه ایران را بِجَود و تخریب و منهدم کند. انتظار میرفت بررسی درست و واقعبینانه علل بروز این بحران به همه نخبگان و دستاندرکاران کشور کمک کند تا هرگز اجازه ندهند که بیخردی بر مناسبات بینالمللی کشور حاکم شود. این انتظار تا حدودی برآورده شد، اما نه بهطور کامل. برای اینکه نشان دهیم حداقل صداهای هشدارآمیزی در عرصه سیاست و اطلاعرسانی بلند شده بود تا روزهای پیشرو را صلا دهد، باید به این نکته اشاره گذرا داشته باشیم که بعضا هشدارهای کارشناسانه درباره اشکالات استراتژی هستهای ایران مطرح میشد. اما پیامدهای بعدی نشان داد که این هشدارها چندان مورد توجه مسئولان و دستاندرکاران و حتی نخبگان جامعه قرار نگرفت و به ابعاد موضوع و پیامدهای خطرناک سیاست خارجی کشور در دوران هشتساله دولت یکدست احمدینژاد در زمینه هستهای، مثل سایر زمینهها هیچ توجهی نشد. منتقدان دولت مهرورز تلاش کردند تا توضیح دهند مشکل اصلی تصمیمگیری در جمهوری اسلامی ایران درباره بحران هستهای، سردرگمی یا اختلاف بر سر راهبرد کشور در زمینه هستهای است و اینکه استراتژی یک برنامه صلحآمیز هستهای میتواند بسیار شبیه مورد ژاپن باشد و نه کرهشمالی. اما هیچ اصلاحی در مسیر دیپلماسی هستهای ایران صورت نگرفت و هر روز سهم مذاکره و دیپلماسی در رسیدن به اهداف هستهای کشور کمتر شد. تا آنجا که برای اخذ پروانه بینالمللی یک برنامه صلحآمیز هستهای، گفتوگو با جامعه جهانی رها شد. حاصل این سیاست، کشاندن کشور بهدرون باتلاقی بود که با سوءمدیریت دولت یکدست احمدینژاد، هر روز عمیقتر شد. هرچند مسئولان عالی کشور با استفاده از همه فرصتهای بسیار کارساز بینالمللی و منطقهای، موفق شدند شرایط خارجکردن ایران از این باتلاق کُشنده را فراهم و کشور را از آن وضعیت خارج کنند اما واقعیت این است که در دوران سابق، تمامی مسیر سرسبز و پرنشاط سیاست و اقتصاد کشور بهبیابان خشک و کمآبوعلفی تبدل شده بود که خارجشدن از آن بهمعنای پایان دشواریهای ناشی از این انحراف در استراتژی نبود بلکه تنها آغازی برای بیابانزدایی در سیاست و اقتصاد کشور بود. هدف ما از اشاره به این گذشته تاریک این است که توجه نخبگان جامعه را به پرسش مهمی در رابطه با سیاست خارجی ایران جلب کنیم و از خودمان و همه صاحبنظران بپرسیم که اگر بهمدت یک دهه اشتباه بزرگی در کشور رخ داد، علت بروز چنین اشتباهی در اندیشه نخبگان و مسئولان کشور چه بود؟ بیتردید دولت احمدینژاد مقصر اصلی این مسائل است اما اگر فقط مسئولان دولت او را در وقوع این اشتباه مقصر بدانیم، ممکن است از مسیر درست ریشهیابی منحرف شویم. بسیاری از آنان که بعدها انتخاب استراتژی ژاپنی را بهعنوان استراتژی درست هستهای ایران، امری بدیهی دانستند، آیا در سالهای مزبور با این استراتژی همراه نبودند و آیا حتی علیه آن فعال نبودند؟ اکنون که کرهشمالی نه با تاکتیک نرمش قهرمانانه بلکه با چرخش ناگهانی، جهشی، یکشبه و لابد با جشن و سرور! گام در مسیر حلوفصل پرونده هستهای خود گذاشته، بهتر میتوان پیشبینیهای قبلی را درباره تجزیهوتحلیل عملکرد ماجراجویانه کرهشمالی مورد توجه قرار داد و آشکار کرد که خسارات پیشروی یک برنامه هستهای بدون دیپلماسی خردمندانه تا چه حد میتواند فاجعهبار باشد. نباید از یاد بُرد که در دهه یادشده و حتی پس از امضای برجام تا یکی، دو هفته اخیر که رهبر جوان کرهشمالی در برابر دولت ترامپ اعلام عقبنشینی کرد و موجب نومیدی و روزه سکوت کسانی شد که همواره به دولت روحانی و حامیان برجام سرکوفت میزدند که چرا حداقل از مقاومت این پسرک شجاع درس نگرفتهاند، عدهای سادهلوحانه، واقعا باور کرده بودند که کرهشمالی در استراتژی خود موفق شده و آمریکا را منفعل کرده و بنابراین ایران میتواند و باید با الگوگرفتن از این رهبر شجاع و البته با اقتدار بیشتر ناشی از موقعیت بهمراتب بهتر ایران، به اهداف هستهای خود آنهم بدون تفاهم دیپلماتیک با جامعه جهانی، دست یابد!
با این مقدمات حال اگر بخواهیم پرسشهای معطوف به زمان تحریمها و در ادامه نکات مربوط به شرایط و دوره کنونی، یعنی نقض برجام توسط ترامپ را شرح و بسط بیشتری بدهیم، سیاهه مفصلی پیشرویمان قرار میگیرد که موجب ملال خوانندگان خواهد شد، بنابراین فقط به موارد معدودی اشاره گذرا میکنیم:
الف: دوره پیشابرجام
تا قبل از ارجاع پرونده هستهای ایران به شورای امنیت سازمان ملل یعنی در ۹ سال منتهی به ۱۳۸۵ شیوه دیپلماسی هستهای ژاپنیها برای جلوگیری از کشاندهشدن کشور به باتلاق تحریمها جدی گرفته نشد و انسجام نخبگان نیز در حمایت از تدبیر سیاسی برای حل بحران هستهای در دوران تحریمها سامان نیافت اما در عوض و در پی امضای برجام بهشکلی متفاوت به موضوع نگاه شد و بسیاری در طرز تلقی خود تجدیدنظر کردند و در نتیجه اجماعی میان نخبگان برای حل این بحران به وجود آمد.
در این میان چه چیزی تغییر کرده بود؟ آیا غیر از این بود که در آن سالها تفکر سیاست خارجی کشور دچار افراطگرایی بود؟ آیا بازی با پدیده هستهای، برای رسیدن به اهداف مدنظر در پهنه سیاست داخلی ساخته و پرداخته شده بود؟ آیا تلازمی در سیاست داخلی (پولپاشی برای خرید وفاداری مردم) و سیاست خارجی (تجویز نسخهای جادویی برای القای ملموس دشمنهراسی به منظور تحکیم مواضع و قدرت داخلی و منفعلساختن منتقدان و در نتیجه بهدستگرفتن کنترل افکار عمومی) در کار بود؟ آیا اینگونه شکلدادن به فرایند امور و تعبیر عینی آن، باعث نشد عدهای فرصتهای عظیم ملی را چنین سخاوتمندانه قربانی کنند؟ آیا قرار بود در پس مناقشه هستهای ضعفهای سیاست داخلی پنهان شود؟ واقعا اینگونه بود؟ چرا؟ آیا اشتباه در تصور نخبگان از انرژی هستهای و تأثیر آن در اقتدار ملی ایران، باعث بروز این اشتباهات نشد و آیا علت این اشتباهات آن نبود که نخبگان کشور درک درستی از تصمیم اجماعی همه کشورهای قدرتمند جهان اعم از دوستان و مخالفان ایران علیه ایران نداشتند و هزینههای عظیم تحریم یک کشور با اجماع جهانی را درک نمیکردند؟ آیا نخبگان ما از وضعیت فاجعهبار کرهشمالی و زندگی رقتانگیز مردم این کشور شناخت کافی نداشتند و بنابراین از خسارات استراتژی مشابه کرهشمالی بیاطلاع بودند یا آن را هزینهای میدانستند که باید از جیب ملت ما پرداخت میشد؟
ب: دوره پسابرجام
چرا با وجود تجربه تلخ تحریمهای شکننده و گشایش ناشی از برجام که حداقل موجب ازسرگیری صادرات نفت و بازگشت پولهای بلوکهشده ایران شد، نهتنها تقدیر شایستهای از دولت نشد، بلکه آشکارا یا به لطایفالحیل سعی کردند شیرینی موفقیت برجام را بر کام مردم تلخ کنند؟ از ابتدای توافق برجام، بهجای سیاستورزی در منطقه، رویکرد نظامیگری و تنشزایی میان برخی همسایگان یکباره اوج گرفت؛ بهطوریکه از یک طرف سعودیها شیخ نمر را ناجوانمردانه گردن زدند و آنگاه که حکومت عربستان در کانون ملامت جهانیان قرار گرفت، ناگاه سفارت عربستان در تهران به آتش کشیده شد تا عربستان از فشار جهانی رها شود و حربه برندهای به دست بیگانگان داده شود تا چهرهای بیثباتکننده از ایران در عرصه بینالملل به تصویر بکشند. این رویدادها تصادفی بود؟
دلواپسان در پسابرجام از رفتوآمدهای هیئتهای خارجی و اروپایی به ایران گرفته تا اقداماتی مانند عقد قرارداد خرید هواپیماهای مسافری و قرارداد توتال، طوری حساسیت هیستریایی از خود بروز میدادند که گویی دولت منتخب مردم درصدد چوب حراجزدن به منابع مملکت و رویآوردن به طرحهای بدون اولویت یا تجملی است. پرسش ما این است که چرا دلواپسان هیچ تلاشی نکردند تا شرایط برای استفاده از فرصتهای جهانی در راستای فقرزدایی و کاهش بیکاری در مملکت فراهم شود؟ علاوه بر مخالفان داخلی برجام، همزمان و پیوسته این توافقنامه از ناحیه مثلث اسرائیل، عربستان و فرقه رجوی نیز با هجمه مواجه شد تا اینکه با آمدن ترامپ، خواب این سهگانه تعبیر شد؛ ولی این صدای شادی مخالفان داخلی بود که بلندتر از همه طنین افکند و درحالیکه اکثر شهروندان آمریکایی مخالف نقض برجام بودند، این پرچم آمریکا و نه حتی مثلا تصویر ترامپ بود که از سوی دلواپسان در صحن مجلس و در سکوت هیئترئیسه آن به آتش کشیده شد. واقعا چرا کاسبان تحریم در ایران بیشتر از جنگافروزان در آمریکا از خروج ترامپ از برجام به وجد و سماع درآمدند. گروهی برجام و گروهی پرچم آمریکا را آتش میزنند و دستهای هم زمزمه استیضاح و عزل روحانی را سر دادند و البته عدهای در مجلس خبرگان بیکار ننشستند و خواهان عذرخواهی رسمی رئیسجمهور شدند! اگر بر فرض بپذیریم که برجام از نگاه منافع مملکت توافق بدی است و بهتر از این قابل تصور و عملی بود، در این گزاره نباید کسی تردیدی داشته باشد که ارجاع پرونده هستهای ایران به شورای امنیت سازمان ملل در سال ۱۳۸۴ بدترین اتفاقی بود که میتوانست رقم بخورد. بنابراین محل منازعه منطقا این خواهد بود که کدام مسیر برای رهایی مردم ایران از چنگال شورای امنیت میتوانست بهترین گزینه باشد؟ اگر گزینه بهتری متصور بود، چرا دلواپسان نتوانستند به اجرا درآورند تا جبران بیکفایتی خویش را در انداختن ایران در تله شورای امنیت جبران کرده باشند؟ ارجاع پرونده هستهای ایران شاید از نظر عدهای بهمنزله شجاعت آنان تلقی شود، اما آیا با مشاهده تجربه پسرک شجاع کرهای حاضرند به این تهور خود همچنان ببالند و مسئولیت آن را بپذیرند؟ ظهور پدیدههایی چون بابک زنجانی و دکلهای گمشده و موج فسادهای زنجیرهای که در لوای دورزدن تحریمها شکل گرفت، این معنای بدیع از شجاعبودن را در فرهنگ واژگان سیاسی به خوبی آشکار و قابل لمس کرده است. درهرحال آنچه نیاز و اقتضای شرایط کنونی کشور است، درسآموزی از عملکرد گذشته و ایجاد همسویی و تفاهم در داخل و تدبیر و کیاست در پهنه بینالملل برای مقابله مؤثر با توطئههای تیم ترامپ به منظور زمینگیرکردن دوباره ایران و ایجاد تنش در منطقه به سود رژیم صهیونیستی و مستهلککردن توان مردم کشورهایی است که بهتازگی با رهایی از شر داعش، آینده آرام و بهتری را انتظار میکشند.
منبع: شرق