آفتابنیوز : ارتباطات ما با انسان های گوناگون، از نزدیک ترین کسان ما که پدر و همسر و فرزندان و خواهر و برادرها گرفته تا سایر انسان ها، بر اساس تمایلات و تناسبات روحی است. آنچه که در این ارتباطات مهم است، ارتباط «فی الله» می باشد. از طرفی انسان به طور طبیعی پدر و مادر و خواهر و برادرانش را دوست دارد. خود این ارتباطِ خواهر برادری، زن و شوهری، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، دوست داشتن را ایجاد می کند.
گاهی بهانه های کمتر از ارتباط های نسبی و سببی هم دوستی می آورد. مثل این که دوتا همکار خیلی به هم علاقمند می شوند. دوستی های طولانی انسان با دوستان خودش. مثلا به کسی می گویند: تو چرا فلانی را دوست داری؟ می گوید: چون با هم در یک جا کار می کردیم، کم کم با هم انس گرفتیم و دوست شدیم. یا کسی می گوید: فلانی همسایه ام است. بالاخره همسایه با همسایه ارتباط دارد و به همدیگر علاقه پیدا می کنند. در حیوانات هم این رابطه وجود دارد. یعنی در حیوانات هم شما می بینید که گاهی سبب و نسب، عامل دوستی است. گاهی سایر ارتباط ها عامل دوستی می شود و حیوانات با هم دوست و رفیق می شوند. حیوانات با انسان رفیق می شوند. حیوان با حیوان رفیق می شود. حتی انسان ها با گیاهان دوست می شوند و با آنان انس می گیرند. از این ریزتر هم هست، مثل ستون حنانه که مدتی منبر پیغمبر بود، وقتی برای رسول خدا منبر جدید درست کردند، ستون حنانه گریه می کرد که دیگر پیغمبر رویش نمی نشیند. ستون حنانه چوب بود، ولی از فراق پیامبر ناله می کند. آدم با اشیا هم ارتباط برقرار می کند، یعنی الفتی بین انسان و اشیا برقرار می شود.
بعضی ها می گویند: ما نمی توانیم خود را گول بزنیم، همسرم را دوست دارم، فرزندم را دوست دارم، پدر و مادرم را دوست دارم، دوستان و همکارانم را دوست دارم. این «فیّ » دیگر چیست؟ عیبی ندارد، اگر نسبی و سببی هم کسی را دوست دارید، باز برای خدا دوست داشته باشید. حالا چگونه بین این دو فرق بگذاریم؟
پس، این که در بین انسان با سایر انسان ها رابطه محبت آمیز برقرار می شود، یک امر بدیهی و مسلّم است. آدم ها به هر حال به بهانه های مختلف، همدیگر را دوست دارند. حتی گاهی بهانه هم نمی خواهد، اتفاق افتاده، دو نفر دفعه ی اول که همدیگر را دیده اند، چشم در چشم که نگاه کرده اند، به هم علاقمند شده اند. این رابطه، نه سببی است نه نسبی و نه نسبت های ضعیفی است. نگاه بوده، همدیگر را دیده اند و از همدیگر خوششان آمده. گاهی انسان آدم هایی را می بیند که به محض دیدن، از آنها بدش می آید و اصلا جذب نمی شوند.
روح های هم سنخ، همدیگر را جذب می کنند
به حضرت گفتند: چگونه است ما اصلا با این طرف رابطه دوستی نداشتیم؛ ولی همین که چشم ما به او افتاد از او خوشمان آمد. یا با دیدن فلانی از او بدمان آمد، با وجود این که سابقه تنفر و دشمنی هم نداشتیم، علت آن چیست؟ حضرت دلیل آن را شباهتی که در اصل و روح دارند بیان می کند؛ می فرمایند:«الارواحُ جُنود مجنَّده» یعنی چون شما هم لشکرید، هم گروه و هم دسته هستید، به هم علاقه دارید؛ این مال عالم بالاست. برای همین تا همدیگر را می بینید، بدون اینکه قبلا سابقه دوستی زمینی داشته باشید، از همدیگر خوشتان می آید.
چون گفتیم، ما قبل از دنیا هم زندگی داشتیم و گر نه معاد معنا ندارد. معاد یعنی بر می گردیم به جایی که قبلا بودیم و در آن جا زندگی داشتیم. نه اینکه به جای جدیدی می رویم. این هم دستگی و همبستگی قبل از دنیایی ما، عامل این موضوع است. در حالی که یکی در ایران متولد شده، دیگری در آفریقا، ولی وقتی همدیگر را می بینند، از همدیگر خوش شان می آید و برای همدیگر آشنا به نظر می رسند.
مثل بچه بسیجی هایی که در جبهه بودند. مثلا یکی از تبریز بود، دیگری از سیستان بلوچستان بود، یکی از لرستان بود، دیگری از کرمانشاه بود؛ ولی برای همدیگر می مردند. شب عملیات می بینید که اینها انگار 20 سال است با هم فامیل نزدیکند؛ دوتا برادر نزدیک هستند؛ مثلا از هم جدا می شدند، چه ناله هایی داشتند؛ یکی شان شهید می شد، آن یکی مدت ها در فراق او می سوخت. این علاقه ها ارزش حیوانی دارند، چون در حیوانات هم این حال هست و ثواب هم دارد.
در کسی که اهل الفت و محبت نیست، خیری نیست
پیامبر فرمود:« لا خیَرَ فی مَن لا یَألفُ و لا یؤلف= در آدمی که اهل الفت نیست خیری نیست». کسی که عرضه ندارد همسرش را دوست داشته باشد، با فرزندانش خشن است، عرضه ندارد پدر و مادرش را دوست داشته باشد، این فرد مریض است. حتما جهنم در وجودش است. هر کاری بکنی، او نمی تواند صمیمی باشد، نمی تواند الفت بگیرد، نمی تواند لبخند بزند، نمی تواند هم آغوشی با اهل رحم خود داشته باشد. چنین آدمی طبیعی نیست.
این درحالی است که حتی حیوانات هم صمیمت و الفت دارند. ارزش صمیمیت و محبت، یک ارزش حیوانی است. مثل سایر کارهای حیوانی ما از جمله: غذا خوردن، کار کردن، تغذیه، آمیزش و ... هر چند همه شان هم عبادت است و ثواب دارد. ولی اینها جز انسانیت انسان محسوب نمی شوند. محبت، زمانی انسانی است که «فیّ»َ باشد. «فیَّ» یعنی انگیزهی من از ارتباط با این شخص فقط ذات حق تعالی است. ممکن است بهانه هایی مثل نسب و سبب، رفاقت، همسایگی، دوستی و همکاری هم باشد، اشکالی ندارد؛ مهم نحوه علاقه و محبت است که فی الله است. اینجاست که انسان اوج می گیرد.
در محبت «فِیّ» «تو» یا «من» حذف می شود و توقع وجود ندارد. اگر ما رنجیدیم، معلوم است «فیّ» نیست و خودم در این بین هستم. « فیّ» یعنی من بتوانم با حذف خودم و فقط برای ذات خدا،
مهرورزی کنم.
سیدالشهدا عرض کرد: پدر، من را دوست داری؟ فرمود: بله دوستت دارم. عرض کرد که: خدا را هم دوست داری؟ امیرالمؤمنین فرمودند: بله خدا را هم دوست دارم. عرض کردند: چگونه محبت من و خدا را در دلت جا می کنی؟ فرمودند: تو فرزند من هستی. چطور دوستت نداشته باشم؟ من به تو عاطفه و شفقت پدری دارم. عرض کرد: چطوری بین شان فرق می گذاری؟ فرمود: اینگونه فرق می گذارم که اگر بین حفظ ایمانم و کشتن تو مخیّر شوم، حتماً تو را می کشم. یعنی با اینکه فرزندم هستی و دوستت دارم، اگر محبت تو بین من و خدا را شکرآب کند، حذفت می کنم.
این فرصت برای امیرالمؤمنین ایجاد نشد، ولی برای سیدالشهدا در عاشورا این داستان اتفاق افتاد. در عاشورا بین خدا و دوستانش، بین خدا و اصحابش، بین خدا و برادرهایش، بین خدا و برادرزاده هایش، بین خدا و خواهرش، بین خدا و خواهرزاده هایش، بین خدا و همسرش، بین خدا و بچه هایش، بین خدا و آبرویش و بین خدا و غیرتش خدا را انتخاب کرد. غیرت یک مؤمن حق است؛ ولی خدا می خواهد، آن را فدا کنی، باید به خاطر خدا صبر کنی، اگر به ناموست حمله کردند، چیزی نگویی. امیرالمؤمنین این فقره را گذراند، وقتی به خانه اش حمله کردند و حضرت زهرا را به شهادت رساندند. حضرت زهرا می داند در این داستان چه فشاری به امیرالمؤمنین وارد شد. امیرالمؤمنین وقتی دید حضرت زهرا گریه می کند، چقدر قشنگ جواب می دهد، می فرماید: من این مصیبت را در ذات خدا تحمل می کنم. تحمل آن در ذات خدا برایم آسان می شود. خیلی کمرشکن است که همسرش را جلویش بزنند و بکشند. طرف طلاق گرفته، طلاق داده، وقتی می فهمد، شوهر سابقش را کسی زده، زن سابقش را کسی زده، خونش به جوش می آید.
سیدالشهدا سوالی را که می پرسد، در عمل نشان می دهد؛ فرزند امیرالمؤمنین است. پدرش می گوید: اگر بین کشتن تو و حفظ ایمانم مخیر شوم، تو را خواهم کشت. حال حساب کنید این کجا و این که طرف به خاطر این که پولش چهار قِران بیشتر شود بتواند در زندگی بیشتر خرج کند، با خدا درگیر می شود، خمس و زکات نمی دهد، سال خمسی ندارد، دزدی می کند، دروغ می گوید، وجدان کاری را رعایت نمی کند و خیلی چیزهای دیگر.
مرز بین آدمیت و حیوانیت، محبت و تواصل «فی الله» است
درجه ی آدمیت یک آدم، بسته به این است که چقدر محبت ها و تعاطف ها و تواصل هایش «فی» است؛ وگرنه محبت بدون «فی» در حیوانات هم وجود دارد. یعنی حیوانات هم برای نجات ناموس و فرزندان شان خود را به کشتن می دهند. اگر کسی کمتر از این باشد، باید در آدمیتش شک کرد. اگر بین شما
مهرورزی وجود ندارد، حتماً در آدمیت تان شک کنید. ولی این کافی نیست. اصلا ملاک انسانیت افراد و ملاک آدمیت این است که این انسان تا چه اندازه موفق بوده و توانسته آدمها را «فی الله» دوست داشته باشد. عشق به معنای حقیقی اش همین جا تبلور پیدا می کند.
حرفهایی مثل «من عاشق همسرم هستم و همسرم عاشق من است و یک روحیم اندر دو بدن». اینها همه اش شعار است. محبت و عشق به معنای واقعی، زمانی است که انسان یک نفر را به خاطر آن طرف دوست داشته باشد، نه برای خودش. یعنی چرتکه نیندازد که چه گیر من می آید. تا وقتی که چرتکه می اندازد، مثل بقیه حیوانها دارد معامله می کند. دوست داشتنت هم سببی است. دنبال سبب هستی. این که آدم چهار روز با نیروی زیردست نتواند کار کند و بگوید این را باید حذف کنیم. من با این نیرو نمی توانم کار کنم، پس باید نانش را ببریم. این یک مدیر خودخواه است. یک مدیر یک وقت یکی را اخراج می کند و می گوید: این برای مجموعه مضر است؛ نه به خاطر این که من را اذیت می کند. الان مدیرهایی هستند که با سعه صدر با نیرویی که مزاحم، اذیت کن و نمک نشناس است با او می سازند و کمکش هم می کنند. ولی یک موقع می گوید: این نیرو برای مجموعه عفونت است و باید حذف شود، عیبی ندارد. این عین وظیفه بوده و درست هم هست؛ اما اگر بگوید با منِ رئیس یا با منِ مدیر سازگاری ندارد، پس خوشم نمی آید و حذفش بکنم، این خیلی حیوانی است.
چقدر نظام محبتی که انسان در این فرمایشات الهی می خواند، زیباست و خداوند چه درسی به پیغمبر و در واقع به ما داده است. تصور کنید الله، رب العالمین با آن عظمت وقتی با پیغمبر روبرو می شود، جلسه خصوصی دو نفره، انس دو نفره بوده و حبیب و محبوب با همدیگر نشستند و حرفهای خصوصی رد و بدل شده است و چه کلماتی انتخاب کرده خداوند.
اگر مردم محاسن کلام ائمه را می دانستند، از آنها تبعیت می کردند
حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: «فَإِنَّ النّاسَ لَو عَلِموا مَحاسِنَ كَلامِنا لَاتَّبَعونا
[1] = اگر مردم محاسن و برتری کلام و روش ما را می دانستند، بدون شک از ما تبعیت می کردند». ما خیلی بدبختیم، زحمت نکشیدیم، این گنجینه ها مثل حدیث معراج و احادیث ائمه علیهم السلام دست نخورده باقی مانده و به جامعه انسانی وارد نشده است. آن وقت مجبوریم برویم ببینیم در دانشگاه های خارج از کشور، کجا یک نفر چهارتا کتاب راجع به عشق و محبت نوشته که آنها را بخوانیم. ما اگر عرضه داشتیم این حرفها را بسته بندی می کردیم و به دنیا می دادیم و اینگونه اکثر مردم مسلمان نه، بلکه شیعه می شدند.
عرضه نداریم این فرهنگ بسیار غنی، و قدرتمند را که در آن ظلم و عصبانیت وجود ندارد به جهان ابلاغ کنیم. در این فرهنگ کشتن و خوردن آدم ها نیست. در این فرهنگ رنجش و رنجاندن وجود ندارد. در این فرهنگ ظلم اصلاً نیست. آدم در یک اداره یا سازمان کار می کند؛ وقتی این فرهنگ حاکم است، امنیت روانی دارد. در خانواده هیچ کس از هیچ کس فشار روانی احساس نمی کند. در خانواده زن از شوهر انتظار ندارد که این الان عصبی می شود و به او بر می خورد و داد و بیداد راه می اندازد. مرد هم متوقع نیست زنش این طوری باشد. زمانی که توقع این برخوردها را داشته باشیم، معلوم است، خیلی عقب افتاده هستیم.
محبت خدا بر توکل کنندگان به خدا، واجب است
خداوند در فراز بعدیِ حدیث معراج به پیامبر صلیاللهعلیهوآله می فرماید:« وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتى لِلمُتَوَکِّلِینَ عَلَىَّ = و محبت من بر کسانى که بر من توکل مى کنند حتمى است».
اولین چیزی که خداوند به پیامبر فرمود، توکل بود: « قالَ: إِنَّ النَّبِىَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ سَأَلَ رَبَّهُ سُبْحانَهُ لَیْلَةَ المِعْراجِ، فَقالَ: یا رَبِّ! أَىُّ الأَعمالِ أَفْضَلُ؟ فَقالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: لَیْسَ شَىْءٌ أَفْضَلَ عِنْدی مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَىّ وَالرِّضـا بِما قَسَمْتُ َ= یامبر ـ صلّى الله علیه و آله و سلّم ـ در شب معراج از خداوند سبحان سؤال کرد: پروردگارا! ارزشمندترین کار چیست؟ خداوند ـ عزّوجلّ ـ در پاسخ فرمود: در نزد من چیزى از
توکّل و اعتماد بر من و رضا به داده من برتر نیست».
بحث توکل را قبلا مفصل بیان کردیم.
در محبت «فی الله»، سبب و نفع شخصی وجود ندارد
خداوند می فرماید: «وَ لَیْسَ لِمَحَبَّتى عِلَّةٌ = محبت من علت ندارد». یعنی لازم نیست که نفع شخصی وجود داشته باشد، تا کسی را دوست داشته باشیم، بلکه محبت صرفا بخاطر خداست. پس یکی از مظاهر قشنگی محبت «فی الله» این است که علت ندارد. یعنی کسی نمی تواند بگوید: من این را دوست دارم، برای این که همسرم است، فرزندم است و از او به من خیری می رسد.
محبت «فی الله» سبب ندارد، یعنی کسی را فقط بخاطر خدا دوست داشته باشیم. اینجاست که آدم شبیه خدا می شود و تخلق به اخلاق خدا پیدا می کند. آیا خدا وابستگی به ما دارد؟ چیزی از ما به خدا می رسد؟ هیچ چیز، جز گناه، معصیت، مخالفت، بی ادبی از ما به خدا نمی رسد، ولی خدا دوست مان دارد؛ این می شود محبت به معنای واقعی. آیا ما اینطوری هستیم؟ اگر یک جا نزدیکترین کسان ما مثل همسر و فرزند، بخواهند چیزی از ما کم کنند، دعوایمان می شود. ما می گوییم: «من تو را تا زمانی دوست دارم که چیزی از تو عاید من بشود. اگر همه نظرات و امیال و چیزهای مورد نظر من رعایت شد، تو را دوست دارم؛ اگر نشد، رابطه را حذف می کنم». اینها بخاطر این است که رابطه ما با دیگران «فی الله» نیست و ما دیگران را «فی الله» دوست نداریم. اگر اینطور شد، پای
شیطان به میان می آید و حمله های از راست را آغاز می کند.
الف) یکی از بدبختی های ما این است که آدم هایی را که یک عمر به ما خیر می رسانند را دوست نداشته باشیم. طرف یک عمر از همسرش خیر دیده، محبت دیده، زحمت دیده، برای یک خطا، گناه و اشتباه، همه چیز را به هم می ریزد. بخاطر یک یا چند مساله، رابطه اش را با پدرش، با مادرش، خراب می کند؛ رابطه اش را با استادش که ۲۰سال نشسته پای درس او و شیره جان استاد را خورده، به خاطر چهارتا مسئله خراب می کند.
یکی از اساتید ما می فرمودند: من با هیچ استادی کارم را شروع نکردم، مگر این که تا لحظه فوتِ استاد با او رفتم. می گفت: من اساتیدی داشتم که مومن نبودند، مسلمان نبودند، بلکه مسیحی و کافر بودند، ولی چون استادم بودند، احترام و صمیمیت برقرار بود.
ب) نمونه دیگر حمله شیطان از راست این است که کسی به خاطر مشکلات زندگی با خدا یا ائمه درگیر شود. طرف یک ذره مشکلات به او فشار می آورد، می بینی کفر می گوید. چهارتا مسئله زندگی که به او فشار می آورد، یک دفعه می بینی، عصبانی می شود و پرت و پلا می گوید و با امامی که ریشه و اصلش و پدرش است، رابطه اش خراب می شود.
ج) خانمی می گفت: من از دروغ خیلی بدم می آید. اما در جامعه می بینم بعضی از حزب اللهی ها و متدین ها دروغ می گویند، دیگر رابطه ام از خدا هم بریده شده، نماز هم نمی خوانم. ببینید شیطان چه راحت آدم را گول می زند. این حمله از راست است. اگر آخوندی، عالمی و مرجعی پایش بلغزد، آیا باید رابطه من با خدا خراب شود؟ این
شیطان است که می گوید: این آخوندش است؛ این عالمش است؛ این این طوری می کند؛ این که این همه سال این حرفها را زده، این طوری شده؛ پس دیگر خدا را بی خیال. اول می گوید خدا را بی خیال؛ و بعد هم آخرت را بی خیال؛ ائمه را بی خیال؛ نماز را بی خیال. چقدر خوب
شیطان به بعضی افراد فرمان می دهد. گفتم: خانم لغزش آدم ها به رابطه شما با خدا چه ربطی دارد؟ ما چهارده تا معصوم که بیشتر نداریم. چرا از هر کسی باید توقع داشته باشیم. لغزش های دیگران، حتی اگر اولیای خدا هم باشند، در ما هیچ تاثیری نباید بگذارد. می گوید من دیگر از امام زمان هم بدم آمده، به خاطر این اتفاقی که برایم افتاده؛ از بسیج هم بدم آمده؛ از دفاع مقدس بدم آمده ؛ از روحانیت بدم آمده؛ اینها
حرف ها شیطانی است.
در محبت فی الله، با نقاط قوت دوستانت زندگی می کنی، نه با نقاط ضعف شان
در محبت «فی الله» ما دنبال بهانه و سبب نمی گردیم که دیگران را دوست داشته باشیم و بگوییم به چه علت؟ بلکه می گوییم فقط به علت خدا. این آدم رنگ خدایی دارد و کار خدایی می کند و در مجموعه نظام الهی، یک آدم موثر و دوست داشتنی است. اینجاست که وقتی کسی محبتش «فی الله» شد، آدم فقط با نقاط قوت اطرافیانش زندگی می کند، نه با نقاط ضعف شان.
آدم هایی که با نقاط ضعف دیگران زندگی می کنند و نقاط ضعف دیگران در زندگی و عشق و محبت شان و در بقای زندگی شان تاثیر می دهند، اینها خیلی آدم های خودخواهی هستند. وقتی یک مؤمن می خواهد طلاق بگیرد یا طلاق بدهد، فقط زمانی دست به این کار می زند که حتماً پای خدا وسط است. یعنی خدا راضی نیست که من این زندگی را ادامه بدهم. بین تقوایم و حذف این زندگی، یکی را باید انتخاب کنم. تا وقتی پای تقوی و آخرت وسط نیست، خیلی حماقت است آدم خودخواهی بکند و با ضعف ها و تلخی ها بخواهد درباره دیگران قضاوت کند. یک آدم الهی که محبت هایش فی الله است، فقط با قشنگی های دیگران زندگی می کند؛ با کمالات دیگران زندگی می کند و نه با نقاط ضعف شان. می داند که انسانها نقاط ضعف دارند؛ اما آیا ما اجازه داریم کمالات یک نفر را به خاطر نقاط ضعفش ندید بگیریم؟د خیر. اینجاست که آدم در معرض بزرگترین امتحان ها قرار می گیرد.
خدای متعال با وجود گناهانِ ما، ما را می بخشد و دوست دارد
ما خدای خودمان را معصیت می کنیم. در دعای عرفه می گوییم:« انا الذی عصیت جبارالسماء = من کسی هستم که جبار آسمان را معصیت کردم». من با خدا رودررو شدم و جلویش ایستادم و مخالفت کردم. آدم با خدا و ائمه درگیر می شود، گناه و معصیت می کند؛ ولی واقعاً در درون مان چی می گوییم؟ می گوییم: خدایا من معصیتت کردم من لجبازی کردم و جبار سما را مخالفت کردم. خدایا این گناهان من را نبین. «العفو» یعنی خدایا گناه کردم و نمی خواهم جزا ببینم. گناه کردم، اما من را جهنم نفرست. گناه کردم، اما اخم نکن. گناه کردم، اما رویت را از من بر نگردان.
در مغفرت و استغفرالله می گویم: خدایا گناه کردم، ولی می خواهم به صمیمیت و رفاقتت به من لطمه وارد نشود؛ قهر نکنی و رویت را برنگردانی. جهنم که اصلا حرفش را نزن. خدایا! من معصیت کردم، اما می خواهم که تو بخندی و یک ذره از لبخندت کم نشود؛ یک ذره از گرمی ات کم نشود.
زن اشتباه محض کرده، شوهرش ناراحت می شود کلی له می شود. می گوید ما یک اشتباهی کردیم؛ حالا این همه اخم ندارد. درست است اشتباه و گناه بوده، ولی تا کی می خواهی ادامه بدهی. من معذرت خواهی می کنم و توبه می کنم. بعد از این که گفت: معذرت خواهی می کنم و توبه می کنم، دیگر توقع ندارد مرد ادامه بدهد. اگر ادامه بدهد، کار غلطی است.
ما هم به خدا می گوییم: خدایا قهر نکن. تهدید هم نکن، جهنم هم نفرست. صمیمیت و لبخندت هم کم نشود. به امام زمان هم همین را می گوییم. این توقع ها را ما داریم یا نداریم؟ اگر ما این توقع را از خدا داریم، خودمان هم همیطور باشیم. خدا فرمود: «وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ[2] = و باید عفو كنند و گذشت نمایند، مگر دوست ندارید كه خدا بر شما ببخشاید و خدا آمرزنده مهربان است». یعنی شما هم عفو کنید و ندید بگیرید. مگر نمی خواهید خدا شما را ببخشد. نمی گوید: مگر نمی خواهید خدا عفوتان کند. می گوید: مگر نمی خواهید خدا مغفرت را شامل حالتان کند. بحث مغفرت را بیان می کند. می فرماید: ای بنده بی انصاف! تو منِ خدا را معصیت می کنی، همه چیزم را به تو دادم، باز با من مخالفت می کنی و بعد هم می خواهی من اخم نکنم و خودت با آدم های دیگری که از آنها هزار جور خیر و محبت و رفاقت دیده ای، اگر یک لغزش ببینی، نمی بخشی. رویت می شود اینقدر بی حیا باشی که نه عفوی داری و نه مغفرتی؛ گناهش را مرتب به رخش بکشی. این مال نمک نشناسی ماست.
انسان خیلی ناسپاس و در روابطش بی انصاف است
خداوند از نمک نشناسی انسان غضب کرده و می گوید:« قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَكْفَرَهُ[3] = كشته باد انسان چه ناسپاس است». چقدر این انسان ناسپاس است. چقدر در روابطش با دیگران بی انصاف است. ما اگر بخواهیم حدیث معراج را کامل یاد بگیریم می فهمیم که ما محبت انسانی به همدیگر نداریم. ما خیلی بی انصافیم. روابط ما ناشی از «قسی القلب» بودن ما است. در همه زمینه ها با هر کس عشق و علاقه داریم، ولی خودخواهانه است. عشق و علاقه تا زمانی هست و به شرطی هست که من در آن باشم و پای من وسط باشد؛ اما اگر نباشد، می خواهم نباشد. این عشق و علاقه های زمینی به دردم نمی خورد.
یک رمز مهم به شما بگویم، این رمز حاصل 40 سال زحمتی است که کشیدم. رمز این است: «علت این که انسان نمی تواند از خدا، دنیا، آدم ها، بهشت، پیغمبر، امام زمان، نماز و تجلیات خدا در روی زمین لذت ببرد، داشتن صفت ناسپاسی است»؛ انسان کفور است. کفور یعنی خیلی ناسپاس است. خیلی لوس و خودخواه است. خیلی پرتوقع است.
خدا را معصیت می کند و می گوید خدایا اخم نکن؛ جریمه نکن؛ جزا نده و رابطه ات هم اصلا خراب نشود. اما خودش با یک آدم دیگر، راحت به هم می ریزد و طرف را له می کند. راحت می گوید از خدا بدم آمده، از امام زمان بدم آمده، از نماز بدم آمده، از شماها بدم می آید. خدا می داند اگر چنین کسی با این روحیه بمیرد و به عالم برزخ برود، این تنگی و کفوری، چه فشار قبر وحشتناکی برایش به بار می آورد.
بطور مسلم، این
فشار قبر است؛ زیرا با چنین قلبی، انسان نمی تواند از بودن خدا لذت ببرد. خدا کنارش هست؛ اما نمی تواند از او لذت ببرد. از نماز، حرم و قرآن نمی تواند لذت ببرد. چون
فشار قبر داشتیم، این شراب بهشتی اثر نگذاشته، ذکر اثر نگذاشته، دعا اثر نداشته، روزه اثر نمی گذارد و هزاران نعمت و بهشت الهی اثر نمی گذارند، چون ما کفور و ناسپاسیم، همیشه از خدا توقع داریم؛ دنیای خدا را قشنگ نمی دانیم؛ خلقت خدا را قشنگ نمی دانیم؛ خلقت خودمان را قشنگ نمی دانیم؛ آدم های اطراف مان را زیبا نمی بینیم. فقط و فقط لغزش ها و عیب ها و ضعف ها را می بینیم. مثلاً چرا من مجبور شدم در این رابطه یک جا له شوم و یک جا پا رویم گذاشته شد.
بنابراین خداوند می فرماید: محبت من علت ندارد. یعنی شما ها خیلی کوچکتر از آن هستید که من بخواهم شما را به خاطر کارهای شما دوست داشته باشم. من خدا، از شما توقع دارم که محبت های شما علتی جز من نداشته باشد.
[1] . بحارالانوار ،جلد 2، صفحه 30.
[2] . سوره نور/22.
[3]. سوره عبس/17.