آفتابنیوز : آفتاب ـ مهدی نیاکی: دهکدهای دورافتاده در جنوب پاریس، مرکز سیاسی جهان؛ روستایی که زیر درختهای سیبش آنقدر روحانی فرهمند را نگه داشت تا او را به عنوان رهبر یک انقلاب تمام عیار پای پلههای هواپیمای ایرفرانس بدرقه کند. بامداد روز دوازدهم بهمنماه دهکده از شور و شر افتاده بود. اما آنگاه که میهمان نوفل لوشاتو دست در دست خلبان فرانسوی از پلههای هواپیما پایین میآمد و قدم بر خاک پایتخت دلهای بیقرار می گذاشت، کمتر کسی به یاد میآورد که دهکده تنها چقدر آرام و سوت و کور است...
این بار یکی از میهمانان «دهکده انقلاب» و از همراهان آیتالله از 16 روز پرالتهاب نوفل لوشاتو ـ از 26 دی تا 12 بهمن ـ میگوید. از حال و هوای «آیت الله» و همراهانش؛ وقتی که خبر رسید ساکن چند ده ساله سعدآباد تهران را به مقصد آسوان ترک کرده است و در پایتخت انقلاب ایران دیگر کسی تردیدی نداشت که میهمان نوفل لوشاتو را «امام» بخواند.
در این گفت و گو از بعدازظهر ابری نوفل لوشاتو پرسیدهام که «امام» روی پلههای خانه ویلایی ایستاده است و در حلقه خبرنگاران از رفتن شاه ایران که حالا دیگر میهمان «انور سادات» شده سخن میگوید و تیتر فردای همه روزنامههای چاپ پاریس را میدهد: « به ایران بازمیگردم».
دکتر ابراهیم یزدی عضو شورای انقلاب 57 و وزیر امور خارجه دولت موقت مهندس مهدی بازرگان در خانهاش در شمال تهران نشسته است و پیش از ورود من کتاب تازه منتشرشده «جیمی کارتر» را میخواند: «فلسطین؛ صلح نه آپارتاید». تنها رییس جمهور ایالات متحده که نامش با بسیاری از تحولات پرالتهاب نیمه دوم سال 57 گره خورده است.
یزدی اگرچه چهرهاش با بیست و هفت سال پیش تفاوت کرده اما هنوز وقتی روزهای همراهی با امام در دهکده کوچک پاریس را روایت میکند گویی تنها چند روزی از آن رویداد گذشته است. این گفتگو تماما حاوی خاطرات دکتر یزدی و درحقیقت یک مستند نوشتاری تاریخی است؛ قسمتهایی از تاریخ که بخشهایی از آن در اسناد دیگر آمده و بخشهایی هم تازگی دارد. تاکید میکنم که این گفتگو صرفاً در افق «تاریخ» و بازکاوی تحولات مهم روزهای پرالتهاب منتهی به انقلاب اسلامی انجام شده و دیدگاههای سیاسی ابراهیم یزدی یا هیچ گروه دیگری، هدف یا معیار نبوده است. گفت و گوی مرا بخوانید:
آقای دکتر یزدی. ابتدا ممنونم به خاطر وقتی که به ما دادید. قبل از ورود به بحث پاریس، شما پیش از آن در آمریکا بودید؟ چه شد که به پاریس رفتید و چه وقت؟
*برای پاسخ به سوال شما باید کمی به عقب برگردم. سرآغاز این تغییر و تحولاتی که منجر به سفر آیتالله خمینی به پاریس شد از تیرماه سال 56 شروع شد. بعد از درگذشت یا شهادت دکتر علی شریعتی و پس از آنکه مراسم تدفین در شام برگزار شد من به نجف رفتم. تلگراف های زیادی به مناسبت شهادت شریعتی ارسال شده بود و ما هم تعمداً به تمام گروهها گفته بودیم که تلگراف تسلیت بفرستند.
چرا؟
*برای اینکه سمپاشیهای گروههای متحجر و دیگران را علیه شریعتی و علیه روشنفکری دینی نزد آیتالله خنثی کنیم. بعد از انجام مراسم تدفين در زينبيه به نجف رفتم و گزارشها را دادم و بحثهای متعددی درباره نظرات و موقعیت شریعتی انجام شد.
با امام؟ *بله ـ با امام. اما مطلبی که مستقیما به بحث انقلاب مربوط است این بود که من از ایشان سوال کردم: «ما غالباً واکنش نشان دادهایم. شاه تقویم را عوض کرد و ما اعتراض کردیم، جشنها را برقرار کرد، شما درباه آن گفتید. ما برنامه ايجابی مستقلی نداریم. به جهت فلسفی باید به گونهای عمل کرد که باطل با آهنگ حق حرکت کند، نه حق با آهنگ باطل هماهنگ شود...». ایشان توضیح بیشتری خواستند و من گفتم: «شما رهبر هستید و بهتر است مطالبی را مطرح کنید که شاه مجبور شود در برابر آن واکنش نشان بدهد تا ما بتوانیم پیشبینی کنیم که اگر شما چنین بگوئید، شاه فلان واکنش را نشان میدهد و در این صورت ما در برابر واکنش او فلان کار را انجام میدهیم. بنابراین ما میشویم برنامهریز برای واکنشهای شاه و نه شاه، برنامهریز باشد برای واکنشهای ما». آیتالله خمینی از این سخن و پيشنهاد من استقبال کردند.
مسئولیت پــاسخ به نامههــای تسلیت
پیش از آنکه ادامه دهید آقای دکتر! گویا امام مسئولیت پاسخ به تلگرافهای تسلیت دکتر شریعتی را به شما سپرده بودند. شما چه کردید؟
* بله ـ ایشان به من گفتند که نمیتوانم همه این نامهها را جواب بدهم. البته پیشنهاد من این بود که ايشان به تک تک این نامهها پاسخ دهند. ایشان نامهای خطاب به من نوشتند که از سوی من به این نامه ها پاسخ دهید و تشکر کنید. درباره متن اولیه ملاحظاتی داشتم... نهایتاً آقای دعایی پس از رفتوآمدها متن پایانی را كه نوشته شده بود آوردند که من بنا به ملاحظاتی پذیرفتم. برخلاف آنچه که عدهای گفتهاند من قهر کردهام و رفتهام و ... که مطالبی نادرست است؛ همان جا آقای [محمود] دعایی متن جدید را به من داد و نامهای هم به آیتالله خمینی نوشتم که متاسفانه متن آن را در اختیار ندارم دال بر برخی صحبتها درباره مخالفت برخی گروهها با شریعتی.
تصاحــب ارتش از درون
برگردیم به روایت پیشین شما. گفتید که از آن پیشنهاد استقبال کردند. *بلهـ استقبال کردند و گفتند که شما با دوستان مشورت کنید و برنامههایی را که به نظرتان میرسد به من پیشنهاد دهید. نخستین پیشنهاد من به ایشان در همان ديدار این بود که «ما در جریان مبارزه، نهایتا با ارتش سروکار پیدا ميکنیم. آمریکاییها هم روی ارتش کار میکنند. شما با نبرد مسلحانه مخالفید. اما چه راهکاری را پیشنهاد میکنید».
این گفتوگو در چه تاریخی است؟
* تیرماه سال 56. ایشان مجددا نظر مرا خواست و من گفتم که ما باید ارتش را از داخل تصاحب کنیم. ارتش دو بخش دارد: بدنه و سران. از حالا باید ما نوعی جنگ سیاسی ـ روانی را علیه ارتش آغاز کنیم بطوریکه در درگیری نهایی، ارتش قادر به مقابله با ما نباشد. این استراتژی مثبت ماست». آیتالله خمینی از این پیشنهاد استقبال کردند و پذیرفتند. به همین دلیل اگر چنانچه شما اسناد و مصاحبهها و سخنرانیهای ایشان را بررسی کنید خواهید دید از یک تاریخی به بعد ایشان مرتبا ارتش را مورد حمله قرار میدهد. به مردم میگویند به اقوامتان در ارتش بگوئید که طغیان کنند. به نظامیان میگویند فرار کنید و . . .
این استراتژی «گل در برابر گلوله» را چه کسی پیشنهاد کرده بود؟ * نمیدانم. آن کار در ایران انجام شد و به نظر من خود به خود و از میان مردم شکل گرفته است. اینکه چه کسی قدم اول را برداشت من اطلاعی ندارم.
برنـــامه سیــاسی انقلاب
برگردیم به ادامه گفتوگوی شما با امام در نجف، تیرماه 56 و پس از مراسم دفن شریعی در زینبیه. پس از آن شما دوباره به آمریکا برگشتید؟ *بله.این گفتوگوها انجام شد و من به آمریکا برگشتم. بعد از مدتی آقای دعایی پس از درگذشت [شهید] مصطفی خمینی به من زنگ زد. یعنی شریعتی در خرداد در گذشت و مصطفی خمینی در آذرماه . آقای دعایی پیغام داد که آیتالله خمینی میخواهند به تمام نامههایی که برای تسلیت به ایشان فرستاده شده پاسخ دهند و میگویند آن مطالبی را که قرار شد با دوستان صحبت کنید و به من پیشنهاد بدهید را هم به من بگوئید. من با صادق قطبزاده مشورت کردم، با دکتر چمران در بیروت هم تلفنی صحبت کردم و نظر تعدادی از فعالان در آمریکا را پرسیدم و پیشنهاداتی را از طریق آقای دعایی به ایشان در عراق منتقل کردیم...
در اوایل شهریور 57 بود که آقای دعایی تماس گرفتند و گفتند که آقا تصمیم گرفتهاند از نجف بروند و پیغام دادهاند که شما قرار بود بیائید. اگر میتوانید زودتر بیائید. من تا راه بیفتم دو مساله پیش آمد. یکی مساله 17 شهریور که به جهات عدیده تاثیرگذار بود و جمع كثيری كشته شدند. بیش از 200 قطعه عکس برای من فرستادند که نشان ميداد به آنها از پشت، تیر زده بودند.
الان مشخص شده دقیقا چه تعداد در روز 17 شهریور کشته شدند؟ *نه، قبل از انقلاب معلوم نبود و بعد از انقلاب هم معلوم نشد.
بعضی از افراد در همان مقطع عدد صدها هزار کشته و بعدها هزارها کشته را به کار بردند.
*نه، کمی اغراق بود. ما حدود 200 عکس رنگی از کشتهشدگان داریم.
این عکسها کار یک نفر است؟ * خير. اما تمام این عکسها را آقای مهندس شهرستانی از طرف مهندس عبدالعلی و دوستان ما به آمریکا آورد من عکسها را برای تمام سازمانهای بینالمللی فرستادم و اهمیت آن را توضیح دادم. وقتی گلوله از پشت و به بالاتنه (گردن، سر و . . . ) كسی اصابت میکند نشانه این است که تیراندازی به قصد کشتن (shoot to kill) بوده است كه یک جنابت جنگی محسوب ميشود. فرق دارد با تظاهراتی که پلیس برای متفرق کردن مردم تیراندازی هوایی میکند و یا برای بازداشت، به پای آنها تیر می زند.
شما بعدها متوجه شدید که دستور آتش را روز 17 شهریور کدام مقام نظامی داده بود؟ * آنروز حكومت نظامی اعلام شده بود و اويسی یا رحیمی فرمان داده بود. (همین آقای تیمسار رحیمی که سلطنت طلبان به خاطر او دائم به ناحق به ما فحش میدهند).
او فرمانده حکومت نظامی بود.
* بله ـ میخواهم این را عرض کنم که این مطلب خیلی بازتاب پیدا کرد. بعد از تماس آقای دعایی من گفتم باید مساله 17 شهریور را پیگیری کنم چون خیلی مهم است.
گفتید دو مساله پیش آمد. مساله دوم چه بود؟ * مساله دوم ناپديد شدن امام موسی صدر در ليبی بود. به مناسبت 17 شهریور و کشتار مردم ما تظاهراتی روبروی کاخ سفید در شهر واشنگتن سازمان داده بودیم. من در آنجا بودم که آقای دكتر صادق طباطبایی از آلمان با من تماس گرفت و خبر ناپدید شدن اما موسی صدر و نقش دولت لیبی را خبر داد. بعد از انجام این کارها براي رفتن به نجف حركت كردم. وقتی به پاریس رسیدم آقای مهری از کویت به من خبرداد که منزل آیتالله خمینی توسط نيرو هاي امنيتي عراق محاصره شده است و کسی را راه نمیدهند و شما هم به نجف نروید. من از پاریس به لبنان رفتم. درآنجا جلسهای داشتیم با آقايان دکتر چمران، دکتر ضرابی و ...
در آن جلسه در مورد اینکه آقای خمینی به کدام کشور میرود بحث شد... آنجا بود که من گفتم ما باید به آیتالله خمینی پیشنهاد کنیم که به اروپا بروند. در اروپا لندن، بن، رم و ... هر يك مشکلات خاص خود را دارد. اما پاریس از همه جا مناسبتر است. چرا که اولا برای ایرانیان ویزا نمیخواهد. ايرانيان فعال سياسي در آنجا هستند و كمك ميكنند. ثانيا پاريس مرکز سیاسی اروپاست. من بلافاصله مهیای سفر به بغداد شدم. دکتر چمران موافق نبود. نگران امنيت من بود. نگران بود كه سرنوشتی مشابه امام موسی صدر برای من در عراق پيش بيايد. اما وقتی ديد من مصمم هستم نهایتا دو نفر از بچههای امل را مامور كرد كه همراه من به عراق سفر كنند. اما درگيریهای بيروت از سر گرفته شد و اين احتمال بود كه فرودگاه بیروت بسته شود. بنا براين قبل از آنکه جنگ داخلی بالا بگیرد من بيروت را ترك كردم و برگشتم به اروپا. رفتم كلن ديدن مرحوم دكتر فلاطوری. در آلمان بودم که از کویت آقای مهری به من زنگ زد و خبر داد که عراقیها محدودیتهای منزل آیتالله را برداشتهاند. اگر میخواهی فوري بیا. من بلافاصله به بغداد پرواز كردم و از بغداد يكسره رفتم نجف.
ســــفر بــه پـاریس
زمانی رسيدم که امام در حال خروج از نجف بودند. آقای خمینی و احمدآقا در ماشين بنز آقای مهری نشسته بودند. به درخواست ايشان سوار همان ماشين شدم. کاروان حرکت کرد و مامورین امنیتی عراق همه را بدرقه و کنترل میکردند. در طول راه از ايشان پرسيدم برنامه چيست و كجا ميرويد. گفتند به كويت ميروند و بعد از چند روز اقامت در كويت به سوريه مي روند. گفتم رفتن به سوریه بیفایده است. بهتر است بروید به جایی از دنیا که بتوانید حرفتان را بزنید. ایشان نپذیرفت. اما وقتی که ما را به کویت راه ندادند...
چرا امام سفر به پاریس را نپذیرفتند؟*ایشان تردید داشتند که آیا یک مرجع شیعه مناسب است که به ولایت کفر برود یا نه. راست هم
میگفتند. خیلی عجیب بود. امروز برای ما عادی است. در آن زمان خیلی عجیب بود که یک مرجع بزرگ از بلاد اسلامی به بلاد کفر برود.
امام را به کویت راه ندادند...
* بله . به رغم داشتن ويزا و اجازه اوليه برای ورود مانع شدند. گفتند دستور دارند. لا جرم به شهر مرزی عراق بر گشتيم. شب، دير هنگام آیتالله خمینی را طبق دستور بغداد به بصره انتقال دادند و ما را هم به بازداشتگاه بردند تا صبح فردا از مرز خارج شویم. اما اول وقت صبح آمدند و گفتند که بغداد دستور داده، شما را هم ببریم پیش آقای خمینی. مرا به هتل بصره نزد ایشان بردند و در هتل بصره بود که ایشان به من گفتند: «من نظر تو را درباره رفتن به پاریس پذیرفتم. اما به این شرط که وابسته به گروهی نباشم و در خانه کسی وارد نشویم». همچنین در مورد حلال و حرام بودن غذاها مسائلی داشتند که من برایشان توضیح دادم. عراقیها خیلی مصر بودند که خبر پخش نشود تا مبادا از ورود ما به پاریس جلوگیری کنند. به همین دلیل ما با وجودی که بلیط ایرفرانس را داشتیم یک هواپیمای عراقی ما را به پاریس برد. ما بسیار مشکوک و نگران بودیم که مبادا ما را ببرند و تحویل شاه بدهند. به هر حال ما وارد پاریس شدیم. عرض من این است که رفتن شاه از ايران نبود که به انقلاب جان داد. بلکه 119 روزی که آیتالله خمینی در پاریس بود بسیار تعیین کننده بود و جنبش اسلامی ایران را از یک جنبش ملی و منطقهای به صورت یک انقلاب ملي و جهانی درآورد. هیچ روزنامهنگار و رسانه گروهی در غرب نبود که پاریس نیامده و مصاحبه نکرده باشد.
چه شد به دهکده نوفل لوشاتو رفتید؟
* وقتی که ما وارد شدیم پنج نفر بودیم، آقای خمینی به همراه احمدآقا و من، آقای املایی و آقای فردوسی پور، مدتی پیش در اکتبر 78 مسائلی پیش آمده بود و پلیس پاریس نگاه منفی به روحانیون داشت. بنابراین من پیشنهاد کردم برای جلوگیری از عدم تحریک آنها آقایان املایی و فردوسیپور ديرتر بيايند تا ما از گمرك عبور کنیم. من قبلا به آقای حبیبی زنگ زده بودم و نظر آیتالله خمینی در مورد عدم تمایل ایشان به ورود به منزل شخص خاصی را انتقال داده بودم. بعد از ورود آقای بنیصدر ما را با ماشین آقای غضنفرپور به خانه او برد. آقای خمینی از این کار راضی نبودند. چون وارد منزل یک فرد خاص شده بودیم . علاوه بر اين هجوم ايرانيان براي ديدار و رفتوآمد به طبقه سوم ساختمان منزل دكتر غضنفرپور موجب ناراحتي همسايگان شده بود. بنابراین قرار شد جای دیگری را پيدا و اجاره كنند. آقای دكتر عسگری در نوفل لوشاتو منزلی داشت و ما به آنجا منتقل شدیم.
این روزها که امام وارد نوفل لوشاتو شدند چه تاریخی است؟ *اوایل مهرماه سال 57 است. یک ساختمان کوچک ویلایی بود كه در آن تغییراتی داده و مستقر شدیم. ابتدا دولت فرانسه به ما اخطار کرد که حق فعالیت سیاسی ندارید. آقای خمینی هم گفتند که من میخواهم به ملتم نامه بنویسم، حق ندارم؟ آنها گفتند میتوانید نامه بنویسید. اما دولت از تماس مطبوعات با ما جلوگیری میکرد. صادق قطبزاده با سردبیر روزنامه فیگارو رفیق بود. فیگارو یک روزنامه دست راستی بود اما نزدیک به آقای ژیکاردستن (رئیس جمور فرانسه) بود. بنابراین او پیشنهاد کرد که بهترین راه شکستن دستورالعمل دولت فرانسه این است که ما مصاحبه را از فیگارو شروع کنیم. چرا که اگر فیگارو با آیتالله خمینی مصاحبه کند دیگر جلوی لوموند را نمیتوانند بگیرند. تحلیل او درست بود و همینطور هم عمل کردیم و البته بعضی بچههای تند و چپ به ما انتقاد کردند. فیگارو آمد و با آقای خمینی مصاحبه کرد و به محض چاپ مصاحبه، دیگر سد شکسته شد و انقلاب آرام آرام در مرکز توجهات جهانی قرار گرفت.
آماری از تعداد مصاحبههای امام در پاریس دارید؟ *بله ـ ایشان حدود 300 مصاحبه انجام دادند. ما سیستمی به وجود آورده بودیم و گروهی از دانشجويان را در نوفل لوشاتو مستقر کردیم. اين گروه دو كار عمده انجام میداد. اول آنكه تمام سخنرانیها و مصاحبههای آقای خمینی را فیشبرداری میکرد تا در مصاحبههای بعدي مطالب ضد ونقيض نباشد. دوم اينكه تمام روزنامههاي معروف را میخواندند و يك گزارش سياسي تهيه میكردند و هر روز صبح آن را به آیتالله خميني ميدادند . به این ترتیب انقلاب اسلامی به مرکز توجهات جهانی تبدیل شد و نوفللوشاتو در تاریخ انقلاب ایران جایگاه ویژهای پيدا كرد.
نقش بنی صـــدر بگذارید در اینجا پرسشی را مطرح کنم. بنی صدر میگوید که امام در پاریس مشورتهای نظری و تئوریک را با او انجام میدادند اما کارهای عملی را به شما سپرده بودند. این درست است؟
* نه، چنین چیزی نیست! کارهای عملی یعنی چه؟ در نوفللوشاتو مسئوليت کارهای اجرایی يا عملی با مرحوم مهدی عراقی بود. اصلا ما در آن کارها دخالت نمیکردیم. اما من و آیتالله پیش از انجام ديدارها و مصاحبهها با هم صحبت میکردیم. مثلا پیش از اولین مصاحبه آقای خمینی با تلويزیون آمريكا من برای ایشان توضیح دادم که این تلویزیون به چه گروهی تعلق دارد، رابطهاش با صهیونیستها چیست و ما باید چه موضعگیری کنیم. 50 میلیون بیننده دارد و ... علاوه بر اين ما 16-15 نفر از جوانان و دانشجويان ايراني را از آمريكا و اروپا به نوفل لوشاتو آورده بودیم. آنها تمام روزنامههای مهم دنیا را در روز مطالعه کرده و یک گزارش سیاسی از مهمترین وقایع ایران، منطقه و جهان تهیه میکردند. همه آنهایی كه در آنجا بودند میدانند که صبحهای زود که كوچهها خلوت بود، با ایشان میرفتیم و در کوچه باغهای نوفللوشاتو قدم میزدیم. بحث میکردیم.
در آن مقطع روابط شما با امام چگونه بود؟
* بسیار نزدیک. يك نمونه آنرا ذكر كنم. پسردایی همسر من در دفتر نمايندگی ايران در سازمان ملل کار میکرد اما دلش با ما بود. او به عنوان دیپلمات 3 جلیقه ضدگلوله را با خود به پاریس آورد. هنگام پرواز به ايران با توجه به خطراتی كه ما را تهديد میكرد قرار شد آیتالله خمینی يكي از جلیقهها را بپوشند. اما هر کاری آقای اشراقی کرد، ایشان گفتند: «نه» و نپوشيدند. در هواپیما احمدآقا به من گفت که « هر كاری كرده است پدر، جلیقه را نمیپوشند» از من خواست كاری بكنم. من به طبقه دوم هواپیما رفتم بعد از نماز، ایشان را قانع كردم و جلیقه را تن ایشان کردم. نه تنها روابط ما نزدیک بود، بلکه آنچه را که من میگفتم ایشان به دقت میشنید. کسی که در کنار رهبر انقلاب قرار میگیرد باید همه مطالب را بدون چاپلوسی و صادقانه به ایشان بگوید.
برنامه سياسیای که در آن مقطع ارایه شد و به امضای امام رسید شامل چه مراحل و مواردی بود؟
* در آن برنامه چند مسئله و مرحله پيشبيني شده بود. اول ضرورت تشكيل شورای انقلاب بود. گسترش مبارزات به جائی رسيده بود و مسايلی در داخل ايران به طور مرتب پيش میآمد كه رسيدگی به آنها با رهبری انقلاب از پاريس امكان نداشت. باید یک شورای انقلاب در داخل ايران بوجود میآمد. دوم تشكيل دولت موقت بود. معلوم نبود شاه کی سقوط كند يا برود. در آن زمان او در اوج قدرت بود. پس باید دولت موقتی را تعیین کنیم که برخی از وزرای آن در داخل و برخی در خارج ایران باشند.
یعنی آن زمان پیشنهاد این بود که ایشان از پاریس دولت موقت را شکل دهند؟ * بله . نه فقط تشكيل شود بلكه به دنيا معرفی شود. شاه هنوز در رأس کار بود. سوم اینکه باید یک رفراندوم برای تعیین سرنوشت نظام برگزار کنیم.
چطور وقتی شاه هنوز سر کار بود میخواستید رفراندوم برگزار کنید؟
* زیر نظر سازمان ملل
فکر میکردید میپذیرفتند؟
* کاری ندارم. این برنامه ما بود. پذیرش یا عدم پذیرش یک بحث دیگر است. به آقای مطهری پیشنهاد داده بودند که شورای نیابت سلطنت آمادگی دارد هر کسی را که امام معرفی کند، با توجه به اختیارات شورای سلطنت به عنوان جایگزین شاه در عزل و نصب نخست وزیر و انحلال مجلس ما میپذیریم.
پیشنهاد مشخص شورای سلطنت چه بود؟
* پیشنهاد آنها این بود که مجلس بختیار را ساقط و آقای مهندس مهدی بازرگان را منصوب مینمايد. شورای سلطنت هم او را تأیید میکند. سپس شورای سلطنت مجلس را منحل میكند. آنگاه اعضای شورا هم استعفا میدهند وشورای سلطنت هم منحل میگردد . آقای خمينی میماند و ايران با دولتی كه خود ايشان میخواهند.
این پیشنهادات زمانی که رئیس شورای نیابت سلطنت به پاریس آمده بود ارایه شد؟
* خير، هنوز رئيس شورای نيابت سلطنت آقای سيد جلال تهرانی به پاريس نیامده بود. شورای نيابت سلطنت بهاحتمال توسط دكتر علی آبادی كه به اصرار عضو شورا شده بود پیغام داده بودند. اين پيغام طی يادداشتی توسط یکی از روحانیون برجسته قم برای آقای خميني به پاريس فرستاده شد. آقای خمینی نامه را به من دادند و نظرم را خواستند که البته من هم مخالف بودم. از ايشان پرسيدم چه تضمینی وجود دارد که اگر شورای سلطنت استعفا داد و شما نخست وزیر معرفی کردید حوادث روزگار به گونهای برنگردد که دوباره سلطنت ابقا شود. معتقد بودیم مشروعیت نظام جدید نباید از درون نظام گذشته بیرون بیاید، بلکه باید به طور مستقل از درون خود انقلاب سرچشمه بگیرد. به عنوان پیشنهاد به ایشان گفتم «رفراندوم روشی است که در تمام دنیا شناخته شده است. ما اعلام میکنیم به شرط نظارت بینالمللی ما هم نظارت میکنیم از مردم میپرسیم سلطنت یا جمهوری؟
آن موقع هنوز صبحت «جمهوری اسلامی» نبود؟ * ببینید مردم در تظاهرات خود ابتدا میگفتند حکومت اسلامی. از یک تاریخی به بعد آرام آرام خواست مردم شد جمهوری اسلامی.
به هر حال یک گروهی ابتدا این را بکار بردهاند و جا انداختهاند.
* بله – درست است. در برنامه سیاسی هم، من نوشته بودم «حکومت اسلامی» که آیتالله خمینی با قلم خودشان خط زدند و نوشتند: «جمهوری اسلامی». من پیشنهاد کردم درباره تعريف جمهوری اسلامی دو کار میتوان کرد: یکی اینکه یک سمینار بزرگ تشکیل دهیم و همه اندیشمندان اسلامی و ایرانی را از داخل و خارج جمع کنیم تا آنها بگویند که جمهوری اسلامی چیست؟ اگر این کار را بخواهيم بکنیم، وارد ورطهای میشویم که نمیتوانیم دیگر از آن خارج شویم. راه حل دوم این است که یک قانون اساسی جديد بنویسیم که جمهوری اسلامي را تعريف كند. این بحثها تماما در هفتههای اول ورود به پاریس است. آقای خمینی اینها را پذیرفت. من آنها را نوشتم و مطالعه کردند.
مرحله پنجم تشكيل مجلس مؤسسان منتخب ملت برای نهايی كردن پيش نويس قانون اساسی بود. مرحله ششم برگزاري انتخابات برای تاسيس ارگانهای حكومتی نظير مجلس و رئیس جمهور و نخست وزیر بود. در واقع بعد از اين مرحله كار دولت موقت و انتقال نظام قديم به جمهوری اسلامی پايان ميافت. بعد از اين كه اين برنامه نهايی شد آقای خمینی گفتند حالا آن را اجرا کنیم. برای اجرا آقای خمینی گفتند که بگویید آقایان بازرگان، بهشتی، مطهری و ... بیایند.
بنی صدر در این مراحل هم دخالتی نداشت؟ * خير! در جریان نبود.
شما آقایان مهندس بازرگان و بهشتی و مطهری را خبر کردید؟
* بله، آنها آمدند و ما برنامه را دادیم، خواندند و خیلی استقبال کردند. برای اینکه دیدند خیلی روی آن کار شده. وقتی با مهندس بازرگان تماس گرفتم بازرگان به مخالفت برخی روحانیون با خود اشاره کرد و گفت: «آقای خمینی با این حال میخواهند که من بیایم؟». من این موضوع را به آیتالله خمینی انتقال دادم. آقا گفتند: «ما بحث شخصی نداریم. بگویید بیایند».
اولین واکنشها به خبر سفر شــاه
اجازه بدهید مقداری شتاب روایت تحولات را بیشتر کنیم. روز 26 دی 1357شاه از ایران رفت. مسائل آن روز و در درون ایران را همه میدانیم که بختیار به او گفته بود که نباید پیش از رأی اعتماد مجلس به من از کشور خارج شوید. مجموعه حوادث را از ورود شاه به پاویون فرودگاه و حوادث بعد از آن را شنیدهایم. من میخواهم بازتاب رفتن شاه را به صورت جزیی در پاریس بدانم. اولین واکنش امام بعد از شنیدن خبر رفتن شاه چه بود؟ و اگر بهیاد میآورید به من بگویید که چه کسی این خبر را به ایشان داد؟
* نمیدانم که چه کسی خبر را به ایشان داد. ایشان معمولا رادیو بیبیسی را گوش میکرد. شاید اولین بار آنجا شنیده باشد. نخستین واکنش ایشان این بود که گفتند: «الحمدلله، تا این مرحله آمدیم». اگر تا روزهای قبل 70-60 خبرنگار خارجی در آنجا حضور داشتند آن روز 150 خبرنگار از تمام دنیا آمدند.
جلسه فوقالعادهای بعد از شنیدن خبر رفتن شاه تشکیل نشد؟
* چرا. بعد از آن بود که روی همان پلههای خانه نوفل لوشاتو که عکسهایش هم هست، آقای خمینی ایستادند و واکنش خود را بیان كردند و اينكه بزودی به ايران بر میگردند. اولین سؤال این بود که حالا میخواهید چه کنید و ایشان در همان جلسه اعلام کردند «برنامه من این است که بلافاصله به ایران برگردم». از همان موقع ولوله افتاد. بختیار گفت نمیتواند بیاید. فرودگاه را بستند و...
در آن روزی که شما روی پله روبروی خانه نوفل لوشاتو ایستادهاید که در عکس هم مشخص است و به گمانم روز ابری هم بود...
* بله، روز ابری بود. البته بارانی نبود.
... در آن روز برجستهترین موضوعی که رسانههای دنیا بازتاب دادند چه بود؟
* مهمترین مطلب این بود که آقای خمینی به ایران بازمیگردد. چون ما فکر میکردیم که بازگشت ایشان همراه با موج عظیمی است که بقایای رژیم را در هم میکوبد. البته مسایل مختلف بود. شاه رفته است و بختیار گفته میخواهم به پاریس بیایم. در تهران عدهای سعی میکردند که این دوره انتقال با حداقل تلفات طی شود. به همین دلیل آقایان صدرحاج سیدجوادی، بهشتی و بازرگان با بختیار دیدار کردند و...
ماجرای استعفای بختیار و سفر او به پاریس
گفتید بختیار گفته میخواهم بیایم پاریس، بگذارید این پرسش را مطرح کنم. بنیصدر فراری میگوید در جریان فعل و انفعالات انقلاب او و یکی از نزدیکان بختیار وقتی کار نخستوزیر آخر پهلوی به جاهای باریک کشیده بود با هم گفتوگویی داشتهاند و در آن گفتوگو قرار بر این شده که بنیصدر با امام صحبت کند و بختیار به پاریس بیاید و استعفا بدهد و با موافقت امام او بشود اولین نخست وزیر انقلاب. بنیصدر میگوید که من با امام صحبت کردم و ایشان به شرط استعفا پذیرفتند. اما آن نماینده بختیار به ایران رفت و برگشت و پیغام آورد که بختیار این موضوع را نپذیرفته. این موضوع تا چه صحت دارد؟
* بخشی از آن درست است. قرار بود بختيار به پاريس بيايد و پس از استعفا با آقای خمينی ديدار نمايد. آقای صدر حاج سیدجوادی كپی متن دستخط بختیار را به من داد و من در كتابم (آخرين تلاش ها در آخرين روزها) آوردهام. در تهران شورای انقلاب با بختيار توافق کرده بودند که بختیار به پاریس بیاید و به آیتالله خمینی گزارش دهد و «بگوید حالا در اختیار شما هستم، چه میفرمایید؟» در توافق چند احتمال مطرح شده بود: یکی اینکه وقتی به آنجا میرود آقای خمینی نخست وزیر ماندن او را بپذیرد. دیگر اینکه بگویند: «نه، اما به همراه آقای خمینی به تهران برگردد و دولت تشکیل شود و او هم بشود یکی از وزیران. یا اینکه هیچ سمتی به او داده نشود. همه اینها یکی یکی مطرح شده. اما این نبود که بختیار نپذیرد. در پاریس وقتی ما این توافق را شنيديم تصمیم گرفتیم كه اگر آمد ابتدا استعفا بدهد بعد با آقای خمينی ديداركند.
در تهران در جلسه روحانیون كه در دانشگاه تهران گردهم آمده بودند فردی مطرح میکند (ظاهرا خلخالی گفت که من عامل آن بودم) که بختیار قصد دارد به پاریس برود و آقای خمینی گفتهاند که او را میپذیرند. ساعت 11 شب به پاريس زنگ میزنند به احمدآقا که در تهران چنین بحثی مطرح است و آقا هم میگوید بگویید: «خیر، من بختیار را به عنوان نخست وزیر نمیپذیرم».
یعنی شرط استعفا آن شب مطرح شد؟ *بله در پاريس شرط استعفا مطرح بود. اما بحث این بود که بختیار اول به پاریس بیاید و بعد به او بگوییم که تا استعفا ندهی آقا تو را نمیپذیرند. همان کاری که با سید جلال تهرانی کردیم.
رئیس شورای سلطنت؟
* بله، رئیس شورای نيابت سلطنت. آقای خمینی گفتند تا استعفا ندهد، نمیپذیرم. متنی را نوشت. آقای خمینی قبول نکرد. من هم زیر آن نامه نوشتم که: «آقای تهرانی! شما باید استعفا بدهید تا ایشان با شما ملاقات کنند». دوباره نوشت و آقای خمینی باز نپذیرفتند. تهرانی گفت که «من نمیتوانم بگویم که شورای سلطنت غیرقانونی بوده است. با این همه سوابق به من خواهند گفت که اگر غیرقانونی است چرا پذیرفتی. در آنجا به او فرمول دادیم که بگو چون به باور دینی من آقای خمینی مرجع بزرگی است و ایشان گفتهاند که شورای سلطنت غیرقانونی است من هم اعلام میکنم که غیرقانونی است و استعفا میدهم». این را نوشت و فرستاد. بعد با آقا ملاقات کرد.
اگر سیدجلال تهرانی، در تهران استعفا میداد و به عنوان يك شهروند عادی به پاريس ميآمد، چه اهمیتی برای دنیا داشت؟ اگر بختیار در تهران استعفا میداد یک شهروند عادی بود که به پاریس میآمد. دنیا به آن توجهی نمیکرد. این آقایان به اين نكته توجه نداشتند و میگفتند در تهران استعفا بدهد. ما میگفتیم بگذارید به عنوان نخست وزیر به پاریس بیاید، با روزنامهها مصاحبه کند، به همه بگوید که من آمدم، آن وقت اگر خواست آقای خمینی را ببینید ما میگویم که باید استعفا بدهی. آنوقت یا بختیار باید دست از پا درازتر به ایران برگردد، یا استعفا دهد و بیاید آقای خمینی را ببیند که مقصود حاصل شده است. آنچه که ما بحث کردیم این نبود که بختیار به پاریس بیاید و استعفا نداده به ملاقات آقا برود. همه ما اتفاق نظر داشتيم.
توضیح: متن استعفای سید جلال تهرانی رییس شورای سلطنت در تاریخ یکشنبه اول بهمن ماه 1357 مطابق با 22 صفر سال 1399 هجری قمری به این شرح است: «قبول ریاست شورای سلطنت ایران از طرف اینجانب برای حفظ مصالح مملکت و امکان تامین آرامش احتمالی آن بود. ولی شورای سلطنت به سبب مسافرت اینجانب به پاریس که برای نیل به هدف اصلی بود تشکیل نگردید. در این فاصله اوضاع داخلی ایران سریعا تغییر یافت. به طوریکه برای احترام به افکار عمومی با توجه به فتوای حضرت آیتالله العظمی خمینی دامت برکاته مبنی بر غیرقانونی بودن آن شورا، آن را غیرقانونی دانسته کناره گیری کردم...».
وی سه روز بعد در تهران در اظهاراتی که روزنامه کیهان روز 4 بهمن ماه 1357 منتشر کرد گفت:
«افرادی که از استعفای من از ریاست و عضویت شورای غیرقانونی سلطنت به عنوان خیانت اسم بردهاند، نسبت به مسائل ایران جاهل اند و با کوته نظری این طور قضاوت میکنند. من وضع افکارعمومی را در تهران دیدم و فکر کردم با استعفای خود از شورای سلطنت ممکن است بتوانم به حل مشکل کمکی بکنم.
بحث بنیصدر مخلوع این است که من با آقا صحبت کرده بودم. آقا پذیرفته بود که اگر او استعفا بدهد من با او ملاقات میکنم اما توافق شود که بعد از استقرار دولت اسلامی، او به نخست وزیری برسد که میگوید بختیار این را نپذیرفته و رد کرده بود.
* نه – هیچ توافقی قطعی نبود. در مذاکرات تهران با بختیار، بنیصدر حضور نداشت. صدرحاج سیدجوادی، بازرگان، بهشتی و یکی از وزرای بختیار با او مذاکره میکردند و آن متنی که گزینههایی را که گفتم مطرح کرده بود آنها نوشتند. اما هیچ توافقی قطعی نبود. آنچه قطعی بود این بود که بختیار را به عنوان نخست وزیر بکشانیم به پاریس، آنجا بگوییم نمیتوانی آقا را ببینی تا استعفا دهی. اگر به پاریس میآمد راهی جز استعفا نداشت و این به نفع انقلاب بود و ما بسیاری از حوادث را مهار و کنترل میکردیم.
توضیح: بنی صدر در کتاب خاطرات خود به همت انجمن مطالعات و تحقیقات تاریخ شفاهی ایران (برلین) در صفخه 64 مدعی است: وقتی آقای بختیار نخست وزیر شد، آقای عباسقلی بختیار برادرزادهاش که وزیر صنایع کابینه بود را فرستاد پاریس پیش من.... فکر کردم روی همان قضیه محور سیاسی و نگرانی هایی که داشتیم گفتم: «به نظرم شاید بشه یک کاری کرد. ولی هیچ قولی نمیدم. ایشون {بختیار} بیاد یک کاری بکنه، او نخست از نخست وزیری استعفا بده و من با آقای خمینی صحبت میکنم و ایشون بپذیره که بختیار نخست وزیر انقلاب بشه و به این ترتیب مشکل حل بشه.... قرار شد او برود با بختیار صحبت بکنه و من هم بروم با [امام] آقای خمینی. من رفتم با آقای خمینی صحبت کردم و گفتم اگر چنین ترتیبی بشود نظر شما چیست؟ گفت: «خوبه».... پس از این گفت و گو من خوشحال تا اینکه عباسقلی آمد. گفتم: «چه کردی؟» گفت: «شما چه کردی؟» گفتم: «من موافقت گرفتم.» او گفت: «ولی این ظرف [بختیار] میگه نمیشه»...»
بعد از اینکه بختیار گفت که من فرودگاهها را باز نمیکنم این تصمیم آیا در نوفللوشاتو جدی تلقی شد؟ اگر بله، چه برنامهای تدوین شد؟
* سیاست صبر و تلاش را انتخاب کردیم. من در مصاحبهای در پاریس گفتم که بختیار بازی بدی را شروع کرده است که باخت او در این بازی قطعی است. تا کی میتواند فرودگاهها را ببندد. در ضمن هیچ دولتی حق ندارد بگوید شهروندم را به کشور راه نمی دهم. این در دنیا مسخره است. بالاخره مجبور است فرودگاه را باز کند. آقای خمینی هم اعلام کردند در اولین فرصتی که فروگاهها را باز کنند من بر میگردم. ازآنجا كه مقامات امنيتي فرانسه اطلاع دادند كه تعدادی از کماندوهای ایرانی را به پاریس فرستادهاند و ممکن بود حمله کنند بنابراین ما قبول نکردیم که با هواپیمای ایران ایر (هما) به ایران بیاییم.
بازگشت به وطــنروز 12 بهمن این بحث به طور جدی مطرح بود که ممکن است هواپیمای حامل امام را منهدم کنند یا سرنشینان را دستگیر کنند و احتمالات دیگر. میخواهم حال و هوای نگرانی از این حوادث را در نوفل لوشاتو برای من بگویید و اینکه چقدر این احتمال را جدی تلقی کرده بودید و برای آن در صورت وقوع چه برنامهای داشتید؟
* همانطور که گفتم مقامات امنیتی فرانسه به ما اطلاع دادند که تیمی از کماندوهای ایرانی به لندن آمده و قصد دارد از طریق لندن وارد پاریس شود. هم آنها مسایل امنیتی را رعایت میکردند و هم بیشتر از آنها خود ما.
آنها برنامه داشتند که به «پرواز انقلاب» حمله کنند؟
* ابتدا بحث اين بود كه میخواستند به نوفل لوشاتو حمله تروریستی انجام دهند. بعد صحبت از حمله به هواپيمايي بود كه با آن مي خواستيم با ايران بياييم. به همین دلیل ما با هواپيمای ایران اير سفر نكرديم. بلكه هواپیمای ایرفرانس را در بست كرايه كرديم. بعضی از بازاریان خیلی خوب ایران پول آوردند، دادند و ما این هواپیما را به مبلغ 400 هزار تومان اجاره کردیم. ما اطلاعاتی داشتیم و این خطر را حس میکردیم که ممکن است هواپیما را در بالای آسمان ایران مجبور به فرود در یک منطقه دور افتاده کنند و همه را دستگیر کنند. علائمی از این میدیدیم در داخل ایران و کسانی بودند که چنین برنامهای داشتند. به همین دلیل با آقای خمینی و مرحوم عراقي مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم که تمام سرنشینان هواپیما ایرانیها نباشند. بلكه تمام خبرنگاران خارجي را با خود ببريم. ما حدود 120خبرنگار را با خود به تهران آوردیم. بعدها وقتی خبرنگاران این حرف ما را شنیدند گفتند: «پس تو ما را به عنوان سپر بلا با خودت بردی؟» و من گفتم: «بله، سیاست یعنی همین!» ما 120 خبرنگار از معروفترین رسانههای جهان اعم از رویتر، آسوشیتدپرس، یونایتدپرس و رسانههای بزرگ آمریکا و فرانسه را همراه کرده بوديم تا هواپیماهای جنگنده بر فراز آسمان ایران نتوانند هواپیمای ما را مجبور به فرود در نقطهای دور افتاده کنند و همه را بیسروصدا دستگیر کنند. بنابراین ما این نگرانی و دغدغه را داشتیم و این نگرانی بیموردی نبود. آنچه در ایران روی میداد حاکی از آن بود که ممکن است این اتفاق بیفتد. چون بختیار کارهای نبود. ارتش همه کاره بود. اگر شما خاطرات هویزر را بخوانید نوشته است که یکی از ارتشیها وقتی شاه رفت، زار زار گریه میکرد و نمیتوانست خودش را کنترل کند. بنابراین ما به حق نگران بودیم.
شما صبح از فرانسه حرکت کردید؟ * حدود 5/1 بعد از نیمه شب راه افتادیم.
از حال و هوای داخل هواپیما بگویید. در ضمن بیان این خاطرات بگویید که برداشت شما از آنچه در ایران اتفاق میافتاد چه بود؟ منظورم هیجانات انقلابی نیست. اختلاف نظرات متفاوت احزاب و گروهها و سازمانها را مدنظر دارم. از این زمینه کاملا شناخت و اطلاع داشتید؟
* بله اطلاع داشتیم. بسیاری از تلفنهایی که از تهران زده میشد يا ميبايست زده ميشد از طریق من بود. آقا مستقیما به تلفنها جواب نمیداد. مرحوم مطهری، بازرگان، طالقانی و ... هر چه میخواستند بگویند به من میگفتند و من منتقل میکردم. در برخی موارد نوار میگذاشتم و عین حرفها را ضبط میکردم و میدادم به آقای خمینی. یا نامههایی از برخی دوستان ملیمذهبی که نمیخواهم اسم ببرم مفصل به آقای خمینی مینوشتند و برخی لاطائلات و رطب و یابس را به هم میآمیختند علیه مهندس بازرگان. چرا که شنیده بودند موقعیت بازرگان را و اینکه او به عنوان رئیس کمیته اعتصابات كارمندان نفت به جنوب رفته بود. تشكيل آن كميته هم علت داشت و جزء برنامه اصلي بود.
علتش چه بود؟
* بازرگان قرار بود نخست وزیر دولت موقت شود. او رفت به جنوب تا بتواند نفت را راه بیندازد. هنوز شاه نرفته بود که بازرگان به جنوب رفت .او به كارمندان شركت نفت گفت که نياز نفت داخل را تأمین کنید به شرطی که به ارتش داده نشود. بلافاصله پس از تشکیل دولت موقت ما ميخواستيم یک شماره حساب اعلام بكنيم تا مشتریهای خارجی كه میخواهند نفت از ایران بخرند، پول آن را به حساب دولت موقت بریزند و کارگران و کارمندان در خارک، نفت را به خريداران تحویل دهند.
در نوفل لوشاتو و یا در راه با امام درباره نخستین جملات پس از ورود به تهران در گفتوگو با خبرنگاران صحبتی نشده بود؟
* در هواپیما جو مقداری ملتهب بود. همه نگران بودند. هواپیما به قدری بنزین گرفته بود که بتواند به تهران بیاید و بدون سوختگیری برگردد. چرا که ممکن بود به ما اجازه ورود ندهند. به هر حال مرتب خبرنگاران میآمدند و میپرسیدند تا یکی از خبرنگاران از ایشان پرسید که چه احساسی دارید و ایشان آن جواب معروف را داد که: «هیچی». این، موجب بحثهایی شد.
سؤال من این است که در این باره صحبتی نشده بود؟ * نه، صحبتی نشده بود.
در عکسهای زمان پایین آمدن امام از پلههای هواپیما شما را ندیدهام.
* من اخلاقم این است که خیلی دوست ندارم در این جور جاها خودم را جلو بیندازم. باید کاری میکردم که انجام داده بودم و میدادم.
شما چند دقیقه بعد از امام از پلهها پایین آمدید؟
* وقتی ایشان پایین آمد رفت، در ماشین بنز نشست و او را به سالن اجتماعات بردند. من كه وارد سالن شدم ایشان داشت در میان جمعیت صحبت میکرد. در سالن ابتدا پدرم و برادرانم و مهندس بازرگان و دكتر سحابي را دیدم و سپس مرحوم طالقانی را که خیلی جالب بود.
انقــــلاب در اوج
آن عکس معروف هست که ایشان چند متر دور از جمعیت تنها نشستهاند... * بله – من هم رفتم کنار اونشستم. پیرمرد مرا نگاه میکرد وهمینطور اشک میریخت و من هم اشک میریختم. به هیچ وجه هیچکدام نمیتوانستیم خودمان را کنترل کنیم. آقای حاتمی عکاس معروف ايراني كه همراه ما آمده بود و بهترين کتاب تصویری از انقلاب را منتشر کرده است در همانجا عکسی از من گرفت. من آخرین نفر بودم كه بهسالن وارد شدم. در این وقت عدهای داشتند سرود «خمینی ای امام» و «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» را میخواندند. بعد که ایشان به طرف بهشت زهرا رفتند برخلاف آنچه که آقای رفیقدوست گفته است من اصراري و تلاشی براي سوار شدن در ماشین ایشان نداشتم. اگر میخواستم مي توانستم. امکانش را هم داشتم اما اهل این حرفها نبودم. شما در پاریس به ندرت عکسی از من و آقای خمینی میبینید.
سجــده شکر... اولین جملاتی که پس از پایین آمدن از هواپیما به ذهنتان رسید و اصلا احساستان چه بود؟
* اولین کاری که دلم میخواست انجام دهم این بود که سجده شکر بجا بیاورم.
وقتی آقای طالقانی را دیدید بین شما حرفی هم رد و بدل شد؟
* نه، اصلا نمیتوانستیم حرفی بزنیم. اشک به او مجال نمیداد. من هم همینطور. چون من و طالقانی با هم خیلی نزدیک بودیم. او 53 سال پیش عاقد عقد ما بود و با من بسیار نزدیک بود.
ماجرای مدرسه رفاه و مدرسه علوی چه بود؟ چه شد که امام به مدرسه علوی رفتند؟ * وقتی ما در پاریس بودیم این بحث مطرح شد که ایشان کجا بروند؟ آقای خمینی علاقهای نداشتند و تأکید هم داشتند که در شمال شهر نباشد. نواحی جنوب شهر هم دچار برخی مشکلات از جمله مسائل امنیتی بود. بالاخره بعد از بحثها و فحصها و تلفنهای مکرر گفتند مدرسه رفاه. به این دلیل که مدرسه رفاه در اختیار دوستان ما مرحوم رجایی و باهنر و ... بود. در مدرسه رفاه مدیریت به عهده کمیته استقبال از امام بود. قرار بود ایشان همانجا منزل کنند. اما همان شب اول آقای خمينی را بردند به مدرسه علوی.
بعد از اینکه امام در تهران مستقر شدند در روز 12 بهمن شما با هم دیداری داشتید؟
* روز 12 بهمن نه. شب آخری که قرار بود از پاریس به فرودگاه برویم تمام کسانی که در آن مدت در نوفل لوشاتو همكاري ميكردند را جمع کرديم. آقا با آنها صحبت کردند و از همكاري آنان تشكر كردند. آنها رفتند و من ماندم. به آقا گفتم: «شما زمانی که قرار بود به پاریس بیایید شرایطی را تعیین کرده بودید. آیا آنها انجام شد، راضی هستید؟» ایشان اظهار رضایت و تشکر کرد. من یک قرآن کوچک همیشه همراه داشتم و در سفر میخواندم و گاهی ایشان هم از من میگرفت میخواند. پشت این قرآن را برای من چیزی نوشتند...